ظلمت نفسی

دین من، اسلام, نکته ۶ دیدگاه »

تقریباً‌ در هر کلاسی که داشته‌ام، برخی افراد بوده‌اند که به هر دلیلی (مثلاً مشغله کاری یا خراب بودن کامپیوتر و …) نتوانسته‌اند مباحث جلسات قبل را تمرین کنند. معمولاً این افراد را بیشتر زیر نظر دارم تا ببینم چه رفتاری دارند. اکثراً در جلسات بعد، اعتماد به نفس خود را به طور کامل از دست می‌دهند.

به خصوص دوره‌هایی مثل فتوشاپ و طراحی وب که پیوستگی کامل بین مباحث وجود دارد، این موضوع بیشتر احساس می‌شود.

می‌بینند وقتی مدرس درس می‌دهد، همه به راحتی و به سرعت انجام می‌دهند، اما او به پای آن‌ها نمی‌رسد.

متوجه می‌شود که این، به خاطر کم‌کاری‌هایش است.

بنابراین، در حالی که اعتماد به نفس و شهامتش کاملاً‌ از بین رفته، خجالت می‌کشد یا می‌ترسد که سؤال کند. خود را حسابی از استاد دور تصور می‌کند و جرأت سؤال کردن را ندارد. می‌ترسد اگر سؤال کند، استاد بگوید: فلانی! تا کی باید به عقب برگردیم و تکرار کنیم تا شما به بقیه برسید؟

معمولاً چند بار مانیتور آن‌ها را با نرم‌افزار NetSupport School زیر نظر می‌گیرم و اگر احساس کنم در جایی گیر کرده‌اند و دور خودشان می‌چرخند، بدون اینکه به خودش مستقیماً بگویم که بقیه متوجه شوند که او عقب است و خجالت بکشد،‌ بلند بلند مراحل را گام به گام، دقیقاً‌ از جایی که او گیر کرده است، تکرار می‌کنم:

پس، ابتدا، کلیدهای Ctrl+A را بزنید، بعد از محوطه انتخاب شده از منوی Edit کپی بگیرید. بعد یک پروژه جدید بسازید و Paste کنید…

اگر راه بیفتد که هیچ، اما هستند افرادی که کم‌کاری‌شان بیش از حد است و حتی مباحث جلسه اول را هم به یاد نمی‌آورند، کم‌کم آن‌ها را به حال خودشان رها می‌کنم تا آن جلسه بهشان بد بگذرد تا شاید تنبیهی باشد که دیگر کم‌کاری نکنند. (خوب چه کار کنم؟ اگر بیش از حد به او توجه کنم، بقیه افراد کلاس هر بار نوچ نوچ می‌کنند که چرا وقت کلاس را برای کسی تلف می‌کنی که عقب مانده است؟ نمی‌توانم بیش از حد روی او متمرکز شوم)

البته خیلی عجیب است که گروهی هستند که به محض اینکه گیرشان را رفع می‌کنم می‌بینم حتی از بقیه جلوتر زدند و زودتر از همه، با اعتماد به نفس بیشتر می‌گویند: استاد! ما انجام دادیم 🙂 (احساس می‌کنم چقدر شاد هستند که اعتماد به نفسشان را دوباره باز یافته‌اند)

و البته هستند افرادی که به مرور که کم‌کاری‌هاشان باعث می‌شود حسابی عقب بیفتند، می‌بینند دیگر فایده ندارد و از دوره چیزی گیرشان نمی‌آید و می‌بینی که دیگر کلاس نمی‌آیند یا در دانشگاه، آن درس را حذف می‌کنند.

***

همیشه وقتی از بین رفتن اعتماد به نفس این افراد را می‌بینم، یاد گناهانی که کرده‌ایم می‌افتم. چقدر اعتماد به نفسمان را کم کرده است. احساس می‌کنیم به یک باره چقدر از دیگران عقب افتاده‌ایم. احساس می‌کنیم چقدر از استادمان،‌ خدا، دور شده‌ایم. به مرور می‌ترسیم از او چیزی بخواهیم. نکند بگوید: خجالت بکش، تا کی؟

البته او کریم‌تر از این حرف‌هاست، گه‌گاه راهی را نشانمان می‌دهد و گیرمان را رفع می‌کند. می‌بینی یک دفعه با اعتماد به نفس بیشتر از بقیه جلوتر زدیم 🙂 (چقدر شاد هستیم وقتی می‌بینیم دوباره اعتماد به نفسمان را کسب کرده‌ایم و جلو زده‌ایم)

اما خدا نکند گناهان یکی آنقدر زیاد باشد که حسابی عقب افتاده باشد. به مرور او را به حال خودش وامی‌گذارد… شاید تنبیه شود و برگردد. (خوب حق دارد خدا! اگر بخواهد همه گناهان را نادیده بگیرد و همان طور باشد که قبلاً بوده، بقیه بندگان نمی‌گویند: چرا نعمات دنیا را به کسی می‌دهی که گناهکار است؟)

اگر باز هم در گناهانش اصرار کرد، دیگر آنقدر عقب می‌افتد که از او می‌شنوی: ما به آخر خط رسیده‌ایم، دیگر فایده ندارد و احتمالاً می‌شنوی که به هر نحوی خودکشی کرده است 🙁

***

چقدر حماقت است اگر کسی بگوید «گناه» به این دلیل ممنوع است که ضرری به خدا و یا حتی به دیگران می‌رساند!!
اسلام می‌خواهد مؤمنین با اعتماد به نفس کامل زندگی کنند. هرگز احساس نکنند از کسی عقب هستند. هرگز احساس نکنند که از خدایشان دورند و دیگر فایده ندارد…

چقدر حماقت است اگر کسی در برابر گناهانش نگوید: ظَلَمتُ نَفسی (من به خودم ظلم کردم)*

______
بخشی از یکی زیباترین دعاهای اسلام: دعای کمیل

گریه‌های عاشقانه و نه عاقلانه

دین من، اسلام, نکته ۳ دیدگاه »

در هر دینی مفاهیم و قضایایی وجود دارد که از نگاه عقل، کمی غیرقابل باور است.

یکی از خطرات علم نیز همین است که شما به مرور عادت می‌کنید به دنیا به دیده‌ی علمی و منطقی نگاه کنید.

به ویژه امثال بنده (تحصیل‌کرده‌های رشته کامپیوتر) که فقط با منطق قاطع ۰ و ۱ (صفر و یک) سر و کار دارند، باور کردن چیزی خارج از این منطق (اجازه دهید بگوییم منطق اعشاری!) سخت است.

ما عادت کرده‌ایم که اتفاقات باید در چارچوب منطق و علم تعریف شوند و بشود آن‌ها را نمایش داد!

بنابراین، باور کردن مفاهیمی مثل امام مهدی با سال‌ها عمر، مفاهیمی مثل به آسمان رفتن حضرت عیسی، حضور و ظهور حضرت خضر، معجزاتی مثل پیش‌بینی آینده توسط ائمه، حتی قیامت، اتفاقاتی مثل عاشورا با آن همه رخدادهای جورواجور که بسیاری از آن‌ها از زبان امامانی بیان شده است که در آن زمان متولد نشده بودند و غیره، سخت است و این دلیلی ندارد مگر بیش از حد منطقی شدن و نگاه به همه اتفاقات به دید علم و علت و معلول.

اما این یکی از آفات علم است. باید مواظب بود.

نباید علم آن‌قدر در انسان نفوذ کند که برای همه چیز یک دلیل علمی بیابد.

اگر اینطور باشد، سنگ روی سنگ بند نمی‌شود.

تصور کنید، یکی بگوید: عقل حکم می‌کند که انسان دلش به حال خودش بیشتر بسوزد تا دیگری. درست نمی‌گویم؟ هیچ عقل سلیمی پیدا می‌شود که بگوید شما جانتان را فدای همسر یا فرزندان خود کنید؟

این فقط کار عشق است که باعث می‌شود یک مادر تمام هست و نیست خود، راحتی خود، سلامتی خود، تفریح خود و همه چیز خود را پای فرزندان خود بگذارد و حتی اگر پسر، قلب او را از سینه در آورد و همان حال، زمین بخورد، خواهد گفت: وای پای پسرم خورد به سنگ!

 

در بحث دین نیز باید مراقب بود. نکند عقل باعث شود عشق را فراموش کنیم. گاهی باید به دیده عشق به دنیا نگاه کرد. حالا اگر بشنوی عباس، به آب رسید و هر چند عقل حکم می‌کرد که بخورد، اما نخورد، عاشقانه می‌گویی: لا رَیبَ فیه. [شکی در آن نیست]

حالا اگر بشنوی خدا می‌گوید اگر حسین نبود، دنیا را خلق نمی‌کردم، با نگاه عاشقانه می‌نگری و می‌بینی عشق بیشتر از این‌ها جا دارد…

اگر بشنوی زمین خون گریه کرد برای ابا عبد الله، عاشقانه قبول می‌کنی، عشق بیشتر از این‌ها جا دارد…

اگر بشنوی خدا علم زمین و زمان و تسلط بر آن‌ها را به معصوم می‌دهد، می‌گویی رابطه عاشقانه بیشتر از این‌ها جا دارد…

خیلی از بزرگان ما یکی از الهی! هایشان این بوده است که: الهی! ما را به مرگ عوام بمیران. و این یعنی الهی! نکند علم چنان در ما نفوذ کند که همه چیز را از آن نگاه ببینیم.

***

خودم به عنوان کسی که زندگی‌اش غرق در منطق و محاسبات و علم است، باید بسیار مراقب باشم. بنابراین، سالی یک دهه که حجه الاسلام هاشمی نژاد به شهرمان می‌آید، با کله به مسجد می‌روم و پای صحبت‌ها و به خصوص، روضه‌هایش می‌نشینم. سعی می‌کنم در مسجد، تمام منطق و علم را کنار بگذارم و مثل کسی که سواد ندارد، عاشقانه به صحبت‌هایش گوش دهم.

صحبت‌های او را تمرین نگاه عاشقانه و نه عاقلانه به مسائل دینی می‌دانم هر چند که سالی یکی دو دهه نیز پای سخنرانی‌های عاقلانه (مثل سخنرانی‌های استاد عابدی، استاد پناهایان و امثالهم) می‌نشینم.

وقتی نگاه عاقلانه را کنار می‌گذارم، می‌بینم چقدر روضه‌هایش جانسوز است، اما برادرم را می‌بینم که همیشه بعد از روضه می‌گوید من که گریه‌ام نمی‌گیرد.

راست می‌گوید، اوائل خودم هم همینطور بودم. حتی معتقد بودم اگر گریه‌ام هم بیاید نباید گریه کنم. چون این باعث می‌شود به هر مسأله‌ای که جانسوز بود بدون توجه به منطقی و علمی بودن آن بگریم. (البته این دیدگاه نیز تا حدودی باید رعایت شود. شما نباید برای هر چیزی گریه کنید. حتی روضه‌ای که مشخص نیست صحیح باشد) اما به هر حال، گاهی که مادرمان به محض شنیدن نام حسین یا دیدن حرم او گریه می‌کرد، می‌گفتم: مادرم! داستان برادرت، یعنی دایی جواد قابل باورتر و اشک‌آورتر از رویداد مربوط به امام حسین است. (داستان دایی جواد را در مطلب آیا ما واقعاً از مرگ نمی‌ترسیم؟ گفته‌ام. او جوان رعنایی بود که به تازگی ازدواج کرده بود با کلی آرزو. تازه خودش آجر به آجر خانه‌اش را روی هم گذاشته بود و یک خانه شیک برای خودش و زنش که به تازگی حامله شده بود، ساخته بود. یک روز با دوستانش با موتور به کوه می‌روند و در راه، در یک پرتگاه سقوط می‌کنند و ادامه ماجرای جانسوز که در آن مطلب گفته‌ام…)

اما وقتی با نگاه عاشقانه نگاه می‌کنم، هیچ چیز جانسوزتر از عشق امام و خدا نیست و باید حقیقتاً برایش خون گریه کرد.

به هر حال، بهانه این نوشته، یکی از روضه‌های جانسوز حجه الاسلام هاشمی‌نژاد بود که انصافاً تا به حال اینگونه رویم تأثیر نگذاشته بود.

دلم می‌خواهد این روضه اینجا باشد و حداقل خودم هر بار بیایم گوش دهم.

اگر خواستید، آن‌را از طریق لینک زیر دانلود کنید:
http://aftab.cc/uc/Hamid/hashemi_nejad_90_7_saveh32.mp3
و یا بشنوید:

برای شنیدن جانسوزترین بخش روضه، برسید به دقیقه ۵، جایی که می‌گوید: من برخی عبارات را در طول عمرم کمتر می‌گویم، چون می‌ترسم مردم حق مصیبت را ادا نکنند…

وقتی گفت: مُنّوا عَلَی الحسین.،انگار خواستم آب شوم و در زمین بروم. انسانیت را چه شده بود که امام زمانش بگوید: مردم! بر من منت بگذارید و به علی اصغرم آب دهید.

 

_____
کیفیت صوت ممکن است کمی بد باشد، چون با ساعتم ضبط کرده‌ام و فاصله با بلندگوها زیاد بود. از این بابت عذرخواهم. صدای بلندگو را باید زیاد کنید تا بهتر بشنوید.

لذت دیدار

اتفاقات روزانه, الهی نامه من, نکته ۶ دیدگاه »

شک ندارم که برای شما هم اتفاق افتاده که احساس کنید خدا صدایتان را می‌شنود.

***

در مسجدی که اکثر اوقات آنجا می‌روم، امام جماعت مثل برق نماز را شروع می‌کند و می‌خواند و تمام می‌کند! نمی‌دانم استدلالش چیست، اما به هر حال، فکر می‌کنم نیتش خیر است…

گاهی اتفاق می‌افتد که از خانه دیر راه می‌افتم و مجبورم در کوچه‌ها بدوم تا حتماً به رکعت اول و تکبیر امام برسم. (برای درک تکبیر و رکعت اول، برکات بسیاری روایت کرده‌اند)

در راه، دائماً ابتدای دعای امام زمان را زمزمه می‌کنم: «اللّهمَّ ارزُقنی تَوفیقَ الطّاعَه…» [خدایا توفیق طاعت نصیبم کن]

باور نمی‌کنید که تقریباً در تمام موارد، اتفاقی افتاده که به نماز رسیده‌ام. مثلاً امام جماعتی که مثل برق شروع می‌کند، آن روز کاری برایش پیش آمده و با تأخیر آمده است 🙂

و یا مثلاً امروز که بهانه نوشتن این مطلب بود:

به مغازه یکی از دوستان رفته بودم و تا بخواهم پیاده خودم را به مسجد برسانم، اواسط راه اذان تمام شد و مطمئن شدم که دیگر به ابتدای نماز نمی‌رسم. شروع کردم آن دعا را خواندن…

بدون توجه به اینکه همیشه این اتفاق می‌افتد، دیدم یک نفر با موتور بوق می‌زند. دوست‌داشتنی‌ترین مؤمنی که در مسجد هر روز می‌بینمش بود، گفت: اگر می‌روی نماز بیا بالا 🙂 من هم خدا خواسته پریدم روی موتور.

در راه گفت: دیدم یک نفر کنار خیابان آنقدر تند می‌رود، گفتم: حتماً گمشده‌ای دارد… نزدیک شدم دیدم تو هستی.

گفتم برو که بد کسی را گم کرده‌ام 🙂

رسیدیم… دیدم امام جماعت تازه رسیده است به قد قامت الصلاه.
نمی‌دانید چقدر خوشحال شدم.
یک دفعه یاد این افتادم که ای بابا! این بنده خدا دقیقاً زمانی که من آن دعا را می‌خواندم از راه رسید! چه جالب!
خدایا! انگار جدی جدی صدایمان را می‌شنوی 🙂

باور نمی‌کنید چقدر حال عجیبی داشتم، انگار در اوج لذت بودم از اینکه مطمئن شده بودم که خدا صدای بندگانش را می‌شنود. طوری که احساس می‌کردم از این لذت، لذتی بالاتر در دنیا نیست.

می‌دانید بعد از آن یاد چه افتادم؟

اینکه گفته‌اند آخرین مرحله توفیق و نعمت برای یک مؤمن که کارش حسابی درست باشد، این است که در قیامت، لقاء الله نصیبش می‌شود. دیدار با خدا… تصور کنید چه لذتی دارد این دیدار…

 

الهی! حیفت نمی‌آید ما را از لذت دیدارت بی‌نصیب گردانی؟

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها