اللهم انی اعوذ بک مِن قرینِ سَوْء

نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکته ۲ دیدگاه »

از این چند آیه سوره زخرف خیلی می ترسم! هر بار که می خوانم احساس می کنم یکی کنارم نشسته! یاد انتهای دعای سمات می افتم که خیلی دوستش دارم (اللهم انی اعوذ بک مِن قرینِ سَوْء و جارِ سوْء [پناه می برم به تو از همنشین بد و همسایه بد]).

آیات ۳۶ تا ۳۹ زخرف:
وَمَن یَعْشُ عَن ذِکْرِ الرَّحْمَٰنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ
و هر کس از یاد خدا روی‌گردان شود شیطان را به سراغ او میفرستیم پس همواره قرین اوست!

وَإِنَّهُمْ لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَیَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُّهْتَدُونَ
و آنها [= شیاطین‌] این گروه را از راه خدا بازمی‌دارند، در حالی که گمان می‌کنند هدایت‌یافتگان حقیقی آنها هستند!

حَتَّىٰ إِذَا جَاءَنَا قَالَ یَا لَیْتَ بَیْنِی وَبَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ الْقَرِینُ
تا زمانی که (در قیامت) نزد ما حاضر شود می‌گوید: ای کاش میان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود؛ چه بد همنشینی بودی!

وَلَن یَنفَعَکُمُ الْیَوْمَ إِذ ظَّلَمْتُمْ أَنَّکُمْ فِی الْعَذَابِ مُشْتَرِکُونَ
(ولی به آنها می‌گوییم:) هرگز این گفتگوها امروز به حال شما سودی ندارد، چرا که ظلم کردید؛ و همه در عذاب مشترکید!

امید من! مراقب باش علمت نگندد

امید نامه, نکته یک دیدگاه »

امید من،

«علم» چون «آب زلال» است. اما همین آب اگر مدتی جایی بماند و چیزی از آن به بیرون درز نکند، می‌گندد و مرداب می‌شود.

تو نیز اگر علمی را که می‌آموزی جایی منتشر نکنی، این علم بوی تعفن می‌گیرد…

امید من،

برای خودت مخاطبانی جور کن و هر چه یاد می‌گیری به آن‌ها منتقل کن…

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یک سری دوست دارم که خروارها کتاب خوانده‌اند و گاهی که صحبتش پیش می‌آید می‌بینم چقدر دانا هستند اما متأسفانه جایی برای نشر دانسته‌هایشان نیافته‌اند. این نوع افراد به مرور احساس می‌کنند دارند کار بیهوده انجام می‌دهند! اینقدر مطالعه کردیم و یاد گرفتیم، آخرش که چه!؟ خودمان که به اندازه کافی خوب هستیم و خوب می‌دانیم دیگر بیشترش به چه درد می‌خورد!؟ اما اگر همان‌ها مثلاً یک وب‌سایت می‌داشتند و دانسته‌هاشان را آنجا یادداشت می‌کردند و بقیه می‌خواندند و بحث می‌شد، می‌دیدند مطالعاتشان یک جا به درد می‌خورد.
بارها شده به این نوع دوستانم رو می‌اندازم که مثلاً بیا و در نشریه‌ای که داریم یک ستونش را به عهده بگیر و برای آن ستون هر ماه مطلب تهیه کن. همین حرکت علم از گندیدگی جلوگیری می‌کند و باعث پویاتر شدن هم می‌شود…

امید من، هر کسی را مخواه… حنانه جان، به هر کسی «بله» مگو…

امید نامه, حنانه جان ۱۴ دیدگاه »

امید من،
به خواستگاری دختری که مقید به حجاب ظاهر و باطن، نماز اول وقت و نماز جمعه نیست مرو.

حنانه جان،
به پسری که مقید به حجاب ظاهر و باطن، انس با مسجد و حضور مستمر در نماز جمعه نیست، «بله» مگو.

 

و البته فراموش نکنید که دختران و پسران مذهبی بسیاری را دیده‌ام که برای «خوش‌گذرانی» اهل مسجد و نماز جماعتند و نه برای «عبادت» و «رسیدن به کمال» … أَفَمَن کَانَ مُؤْمِنًا کَمَن کَانَ فَاسِقًا لَّا یَسْتَوُونَ

نگرانی‌های من…

امید نامه, حنانه جان ۲ دیدگاه »

امید عزیز و حنانه‌ی لطیف من،

می‌دانم که هر گام که بر می‌دارم، هر لقمه که می‌خورم، هر ریال که کسب می‌کنم، بر روی نطفه شما تأثیر می‌گذارد.

خدا می‌داند آنقدر که نگران «سلامتی» شما هستم، نگران خودم نیستم.

خدا را شکر که «فرزند» را نتیجه زندگی «پدر و مادر» قرار داد تا آن‌ها حساب و کتاب صحیحی برای خود داشته باشند…

آیا از هر چه بترسیم واقعاً همان سرمان می آید!؟

اتفاقات روزانه ۱۰ دیدگاه »

یک چیز عجیب که به ویژه در فروشگاه سایت با آن مواجه هستیم را اگر بگویم باور نمی کنی!!
در این حدود شش سال شاید یک مورد هم نشده که اتفاق نیفتد!!
می دانی چه؟ اینکه هر مشتری ای که در رسیدن بسته عجله دارد و آن را در سفارش قید می کند و یا مشتری ای که مثلاً اولین بارش است که پرداخت آنلاین را تجربه می کند و یا درباره کلاهبرداری و امثالهم شنیده و ترسان است، دقیقاً و دقیقاً یک اتفاق عجیب می افتد و مشکلی در رسیدن بسته یا مباحث مالی پیش می آید و او پدر ما را در می آورد از بس زنگ و تماس و توهین و غیره انجام می دهد!!
اگر بگویم این آنقدر طبیعی شده که وقتی یک مشتری می نویسد: سفارش باید حتماً تا دو روز دیگر به دست من برسد، من مطمئن می شوم که این بسته برخلاف همیشه ایندفعه با مشکل مواجه خواهد شد، باور نمی کنی که اتفاق می افتد!!
شاید از بین ایمیل ها بتوانم ده مورد را پیدا کنم که حتی کار نزدیک بوده به جاهای باریک بکشد!!!
مثلاً پری شب یک مشتری به خاطر اشتباه در تومان و ریال، حدود ۱۰۰ هزار تومان بیشتر واریز کرده بود.
دو سه ایمیل پشت سر هم زده بود که من اشتباه کردم و زیاد واریز کردم، لطفاً اصلاح کنید…
معمولاً این نوع افراد به همه ایمیلهای سایت و از طریق تمام فرم های تماس با ما با چندین بخش تماس می گیرند و بارها حتی اگر ساعت ۱۲ شب باشد پشت سر هم زنگ می زنند!!
این نوعی استرس است که حتی خود من هم گاهی به آن دچار بوده ام. نوعی تخلیه روحیست.
مثلاً اوائل، مواقعی که سایت بالا نمی آید شاید چندین بار با فواصل کم به پشتیبان سایت تیکت ارسال می کردم یا زنگ می زدم. نوعی اعلام اضطرار به طرف مقابل است… آنها را کاملاً درک می کنم.
چون پول را در حسابم نگه نمیدارم و اگر نیاز نداشته باشم، به امید واریزی های فردا، تمام موجودی امروزم را عصر به بانکی میریزم که امکان برداشتن و خرج اضافه نداشته باشم (نه امکان خرید اینترنتی دارد و نه کارت)، آن وقت شب پول در حسابم نبود که از طرف خودم بدهم (بانک واریزی های امروز را فردا صبح به حساب پذیرندگان میریزد)، به او پاسخ دادم که بانک صبح فردا واریزی های امروز را به حساب ما می ریزد، فردا اضافه را برگشت خواهیم زد.
از قضا امروز برای اولین بار در این چند ماه، بانک مبالغ دیروز را به حساب ما نریخت!
او ساعت ۱۰ صبح ایمیل زد که: تا این لحظه پول به حساب من نیامده!
رفتم از باقیمانده دو حساب دیگر جور کنم و بریزم که برادر کوچکتر زنگ زد من الان قم در یک مغازه خرید کرده ام و فهمیدم حسابم به خاطر قسط خالی است… پول به حسابم بریز من بیایم از حساب دیگرم بدهم…
عصر، آن مشتری دوباره از دو جا ایمیل زد:
[سلام
میخواستم ببینم که این تفاوت قیمت و هزینه ارسالی آیا قرار است که به حساب من ریخته شود یا نه ممنون از پی گیری شما]
یعنی امان نمی دهند بانک با ما تسویه کند!! جور اشتباه آنها را ما باید بکشیم، آن هم سریع!! بعضی ها که برای برگشت پول از یک بانک شماره کارت میدهند که من باید بلند شوم بروم با عابربانک کارت به کارت کنم!! آن هم سریع!!!

یا مثلاً یک مشتری بسیار بسیار فوری برای سمینارش در دانشگاه یک سری مستند میخواست. چقدر هم تأکید کرده بود که سریع میخواهم، با پست پیشتاز و …
از قضا باز برای اولین بار، برچسب آدرس دو مشتری جا به جا خورده بود و سفارش یک مشتری دیگر برای او ارسال شده بود!! نمی دانی چقدر عصبانی بود!! 🙂

باز یکی دیگر، صد بار زنگ زد و تأکید کرد، برای اولین بار، پست بسته را اشتباهی مسیردهی کرده بود!! بسته قرار بود برود تهران، رفته بود خوزستان!!! هر چقدر او و ما صبر کردیم خبری نشد!! فکر کرد ما پول را بالا کشیده ام و بسته را نفرستاده ایم!! چقدر توهین کرد!! می گفت شما یک شماره پیگیری جعلی به من داده اید و بدبختانه پست در پنل پیگیری نمی نویسد نام گیرنده کیست!!
مجبور شدیم برای حفظ آبرو، قید بسته قبلی را بزنیم و حدود صد و پنجاه هزار تومان محصول را دوباره تکثیر کنیم و برایش بفرستیم و خدا را شکر ده روز بعد از خوزستان با او تماس گرفته بودند که: آقا بسته تان اینجاست نمی آیید ببرید!؟ با ما تماس گرفت و عذرخواهی کرد… گفتیم به پست بگویید برگشت بزند به سمت ما.

خلاصه، بارها و باها این موضوعات، خدا می داند فقط برای نوع اشخاصی که در بالا گفتم، اتفاق افتاده.
بارها به فکر فرو رفته ام که این چه حکمتی است!؟ خدا می خواهد چیزی به من بفهماند!؟ طبیعت دارد رازهایش را بازگو می کند!؟
هنوز نفهمیده ام جریان چیست…

هیچ می دانی!؟

خاطرات, نکته ۴ دیدگاه »

هیچ می دانی چرا مستی ز پی دارد خوشی!؟
چون که در عالم همیشه آدم نادان خوش است…

(سحر ۲۰ خرداد ۹۳ – در حال مرور دفترچه خاطرات بابای خدا بیامرز)

چه می کنی با شرم آن!؟

امید نامه, نکاتی برای بچه حزب اللهی‌ها, نکته ۶ دیدگاه »

امید من،
به مرور که بزرگتر می شوی، عقلت کامل تر می شود و از گناهان گذشته ات نه تنها توبه که تعجب می کنی!! من بودم که چنان کردم؟
گیریم که توبه ات هم قبول افتاد، اما چه می کنی با شرم آن!؟ چه می کنی با آنچه به خاطر آن گناهان از دست داده ای!؟
امید من،
توبه به معنی Undo کردن نیست بلکه به معنی Pause کردن عذاب ها و مصیبت هایی که قرار بود از این پس Play شود است.

مال هذا الکتاب!؟

نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکته یک دیدگاه »

وَوُضِعَ الْکِتَابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا فِیهِ وَیَقُولُونَ یَا وَیْلَتَنَا مَالِ هَٰذَا الْکِتَابِ لَا یُغَادِرُ صَغِیرَهً وَلَا کَبِیرَهً إِلَّا أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا وَلَا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا

و کتاب [= کتابی که نامه اعمال همه انسانهاست‌] در آن جا گذارده می‌شود، پس گنهکاران را می‌بینی که از آنچه در آن است، ترسان و هراسانند؛ و می‌گویند: «ای وای بر ما! این چه کتابی است که هیچ عمل کوچک و بزرگی را فرونگذاشته مگر اینکه آن را به شمار آورده است؟! و (این در حالی است که) همه اعمال خود را حاضر می‌بینند؛ و پروردگارت به هیچ کس ستم نمی‌کند.

تمرینی برای روح…

امید نامه, نکته یک دیدگاه »
امید من!
هر گاه بدیدى که عموم عوام، بسیار تمایل داشتند به داشتن چیزى، بدان که صبر در برابر نداشتن آن، تمرینى است براى روح.
همه لذت جنسى و مادى مى‌خواهند؟ اگر توانستى نداشته باشى ایمانت قوى‌ست…

مهاجرت، سبک‌بالی می‌خواهد…

امید نامه, نکته ۲ دیدگاه »

امید من،

هر چقدر خودت را با متعلقات، سنگین‌تر کنی، پرواز برایت محال‌تر خواهد شد… مهاجرت نیاز به سبک‌بال بودن دارد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

مدت‌هاست که می‌خواهم از این اتاق که انتهای خانه است به اتاق جلو که پنجره‌ای رو به حیاط دارد و باصفاتر است بروم اما می‌بینم آنقدر در این اتاق وسیله (متعلقات) دارم که هر بار که فکرش به ذهنم می‌آید و نگاهم به این چیزها می‌افتد می‌گویم بی‌خیال!

یا مثلاً می‌خواهم یک هفته بروم مناطق جنگی جنوب… می‌بینم اگر بروم کارها را چه کسی انجام بدهد؟

به این فکر می‌کنم که چرا اسلام تأکید به هجرت و سفر دارد!؟

نکند منظورش این است که:‌ ای انسان! آنقدر سبک باش که هر وقت لازم شد، «مهاجر» شوی…

منشأ اکثر کدورت‌ها…

امید نامه, نکته هیچ دیدگاه »

امید من!

منشأ اکثر کدورت‌ها «انتظار زیادی» از دیگران است (باید به من تبریک می‌گفت، باید از حال من جویا می‌شد، باید فلان کار را برایم انجام می‌داد، باید فلان، باید بهمان…). تا حد ممکن انتظاراتت از دیگران را به حداقل برسان. حالا خواهی دید که دیگران چقدر مهربانند…

شتری که دائم به منزل اول برمی‌گردد

نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکته ۵ دیدگاه »

دیشب در یک مراسم حاج آقای آن مسجد یک داستان جالب از مولوی تعریف کرد که خیلی خیلی خوشم آمد. یک ساعت است می‌گردم، شعر اصلی را پیدا نمی‌کنم!

به هر حال، اینجا می‌نویسم، شاید شما شعر آن را پیدا کنید:

می‌گویند یک روز عاشقی برای دیدن معشوقش سوار بر شترش (که آن شتر، بچه‌ای داشت) شد و به راه افتاد… چند منزل که پیش رفت، عاشق بر روی شتر خوابش برد. شتر که طاقت دوری از بچه‌اش را نداشت، از فرصت استفاده کرد و به منزل اول برگشت! عاشق از خواب که بیدار شد، دید همان‌جاست که در ابتدا بوده! و دلیل: عاشق هوای معشوق در سرش بود و شتر هوای بچه‌شتر…
شتر را توبیخ کرد و دوباره به راه افتاد…باز چند منزل که پیش رفت، دوباره خوابش برد و شتر هم به هوای بچه‌اش به منزل اول برگشت… و دوباره و دوباره…

مولوی جسم آدمی را به آن شتر و روح آدمی را به آن عاشق تشبیه می‌کند:
روح انسان هوای آسمان و خدا را دارد و جسم انسان به این زمین و دنیا علاقه دارد! روح، آدمی را به سمت الله می‌کشد اما لحظه‌ای غفلت موجب می‌شود این جسم، آدمی را به زمین برگرداند!

ایشان به ماه شعبان و رمضان اشاره می‌کردند که انسان در این ماه‌ها می‌رود به سمت خدا و بعد که غافل می‌شود، می‌بیند برگشته سر جای اولش! و چه تمثیل زیبایی‌ست این تمثیل…

یک سخنرانی تأثیرگذار که خوب است اینجا بماند

صداها, نکته یک دیدگاه »

دانلود

سنینی که شیطان کارش را شروع می‌کند

اتفاقات روزانه ۳ دیدگاه »

مهدی رضا به سن هشت سالگی رسیده است.

مدتی هست که رفتارهای عجیبی از او سر می‌زند.

مثلاً اولین بار، به بهانه آب به آشپزخانه رفت. بعد، یک دفعه دیدم از آشپزخانه با سرعت بیرون آمد و دوید به سمت حیاط و رفت توی کوچه… فردا رفتم بستنی‌ای که خریده بودم و در فریزر گذاشته بودم که هر وقت هوس کردم بخورم را بردارم که دیدم اثری از آن نیست! فهمیدم دیروز مهدی‌رضا بستنی را زیر لباسش قایم کرده بود و بیرون دوید… قبلاً هر وقت می‌گفت: دایی! بستنی داری؟ من یک قسمت از بستنی را به او می‌دادم و بقیه را خودم می‌خوردم یا می‌گذاشتم برای بعداً… حالا ظاهراً «طمع» و «نیرنگ» دارد در او شکل می‌گیرد.

دیروز در اتاقم بودم که دیدم دوان دوان از کوچه آمد و رفت داخل آشپزخانه. حدس زدم چون با دوستانش بازی کرده، تشنه شده و آب می‌خواهد. مجدداً دوان دوان بیرون دوید در حالی که صدا کبریت از جیبش به گوش می‌رسید. (اگر دایی مجیدش بود شاید این چیزها را نمی‌فهمید اما من حقیقتش را بخواهید کوچک‌ترین اتفاقی که در اطرافم بیفتد را به راحتی متوجه می‌شوم. یعنی در حالی که در حال برنامه‌نویسی هستم اما حواسم حتی به کوچه و حیاط که کلی با من فاصله دارد هست و می‌فهمم آنجا دارد چه می‌گذرد! بارها شده مثلاً خواهرم می‌آید یک چیز را برایم تعریف کند، می‌گویم:‌ می‌دانم! می‌گوید: از کجا می‌دانی!؟ تازه امروز اتفاق افتاده! می‌گویم: داشتی در حیاط برای مامان تعریف می‌کردی شنیدم!!!! در کل کوچک‌ترین رفتار اطرافیانم را زیر نظر دارم. مثلاً خیلی از اوقات دانشجوها فکر می‌کنند چیزی که آن وسط‌ها پشت سرم گفتند را نشنیدم یا مثلاً یک بار یکی‌شان می‌خواست من را مشغول سیستم‌های دیگر کند و در شلوغی، پوشه‌ی پرمحتوایی که روی هارد من بود را روی فلشش کپی کند! غافل از اینکه من حتی فکر این شرایط را هم کرده‌ام!! بارها به آن‌ها گفته‌ام که سعی نکنید به من کلک بزنید چون از من روباه‌تر پیدا نمی‌کنید!!)

به هر حال، چون می‌دانستم کبریتی که برای روز مبادا (که برق نیست و فندک اجاق کار نمی‌کند) بالای یخچال می‌گذاریم، چند تا بیشتر داخلش نیست، رفتارش را پیگیری نکردم… بعداً فهمیدم به وسوسه یکی از بچه‌های کوچه که متأسفانه فرزند یک خانواده است که همه‌شان معتاد هستند رفته کبریت آورده که آتش روشن کنند…

من در حیاط نشسته بودم (و جای شما خالی، دم غروب آسمان را نگاه می‌کرم) که متوجه شدم مجدداً برگشت و رفت داخل آشپزخانه. این بار چون سر و صدا زیاد آمد، ترسیدم و آمدم ببینم چه کار می‌کند. دیدم یک چیز را زیر لباسش قایم کرده. گفتم: بده ببینم چیست!؟ دیدم یک بسته فشفشه که دایی‌اش برای مراسم جشن تولدش خریده بود و زیاد مانده بود و ظاهراً بالای کابینت‌ها قایم کرده بودند را پیدا کرده(!) و دارد می‌برد بیرون که مصرف کند… از او گرفتم و گفتم این‌ها برای مراسم جشن است نه اینکه الکی ببری روشن کنی… یک اخم کردم و بیرون کردمش. برگشتم حیاط، دیدم رفته به دوستانش می‌گوید دایی‌م مچم را گرفت! دایی‌م نمی‌گذارد… ترسیدم نکند در ذهن بچه‌ها قیافه من (که در محل کمی مذهبی جا افتاده‌ام) یک قیافه خشک ضدحال جا بیفتد. از طرفی شب مبعث هم که بود… رفتم دو تا از فشفشه‌ها را آوردم. مهدی را صدا زدم. اول با ترس آمد. ترسیده بود زنگ بزنم به بابایش… گفتم چون امشب جشن مبعث پیامبره این دو تا را با دوستت روشن کنید… کبریت تمام شده بود. بنابراین آمدیم داخل با شعله اجاق گاز روشن کردیم و رفتند  بیرون بازی…

باز هم دیشب: خاله‌اش یک نایلون بلال برای خودشان خریده بود و رویش یک پارچه انداخته بود که وقتی می‌رود خانه با خودش ببرد. من جلو مهدی آمدم آب بخورم. چون شب بود و باید آب را نشسته بخورم، آمدم بشینم روی صندلی که دیدم زیرم یک چیزی هست. پارچه را کنار زدم، من و مهدی بلال‌ها را دیدیم. همان‌جا در ذهنم رفت که مهدی یک نقشه برای بلال‌ها خواهد کشید.

امروز مامان پرسید: مهدی ناقلا از کجا بلال‌ها را دیده بود که دیشب دو تا جلو چشم‌های ما برداشت و دوان دوان رفت داخل ماشین بابایش؟
فهمیدم کار خودش را کرده…

 

این رفتارها خیلی خیلی برایم جالب است. می‌دانی چرا؟ چون دقیقاً در همین سنین رفتار مشابهی از خودم شروع به سر زدن کرد. و از همه جالب‌تر اینکه فکر می کردیم کسی متوجه نمی‌شود!!! مثلاً هیچ وقت یادم نمی‌رود که ۱۵۰ تومان پول از توی جیب بابایم برداشتم و رفتم کتاب داستانی که دوست داشتم را خریدم (و جالب است که بعد از ۲۰ سال هنوز آن کتاب داستان را دارم!) آوردم خانه، اما چون بابا خانه بود و می‌فهمید که پول از یک جا برداشته‌ام، بردم زیر حوض خانه قایم کردم… آمدم داخل… آنقدر با بابایمان دوست بودیم که می‌دانستیم او هرگز به خاطر راستگویی ما را مؤاخذه نخواهد کرد. گفتم: بابا! یه چیزی بگم دعوام نمی‌کنی!؟ خلاصه اول او را آماده‌سازی کردم و نهایتاً گفتم من یک کتاب داستان خریده‌ام… وقتی دیدم وضعیت سفید است، آوردم و نشانش دادم…

یادم می‌آید بارها و بارها در کیف مادر دست کردیم و پول برداشتیم و نوشمک و لوازم التحریر و … خریدیدم. (البته آن زمان چون مغازه بابایمان سر کوچه‌مان بود خیلی برای خوراکی از این کارها نمی‌کردیم)

از همه این‌ها جالب‌تر می‌دانی چیست؟ قربان اسلام بروم که دستور داده است از سن هفت سالگی تربیت و تأدیب فرزند را شروع کن:

امام صادق(ع) فرمود:

دِعْ إِبْنَک یلْعَبُ سَبْعَ سَنینَ، وَ یؤَدَّبُ سَبْعاً، وَ أَلْزِمْهُ نَفْسَک سَبْعَ سِنینَ فَإِنْ أَفْلَحَ وَ إلاّ فَإِنَّهُ لاخَیرَ فِیهِ؛

بگذار فرزند تا هفت سالگی بازی کند، و در هفت سال دوم او را پرورش و تأدیب کن، و در هفت سال سوم خود را بیشتر به او ملزم کن – یعنی بیشتر مواظبش باش – اگر اصلاح و رستگار شد چه بهتر، وگرنه پس از آن هیچ فایده ای ندارد.

چقدر زیبا فهمیده است که شیطان کارش را از هفت سالگی روی انسان شروع می‌کند!

این یک آزمایش برای پدر و مادر است که ببینند می‌توانند طوری رفتار کنند که این رفتارهای شیطانی فرزندان به سمت درست کشیده شود؟ می‌توانند او را آنقدر تحت فشار نگذارند که دزدی کند و یا آنقدر باز بگذارند و رهایش کنند که فکر کند هر کاری بخواهد می‌تواند کند؟

یادم می‌آید پدر و مادرمان با تشویق و توبیخ و ترساندن از کتک ما را تربیت کردند. گاهی به روی خودشان نمی‌آوردند اما یادم هست بارها مادرمان وقتی می‌فهمید پول از توی کیفش کم شده می‌گفت: بچه‌ها! فکر کنم دزد آمده خونه‌مون! من احساس می‌کنم پول‌هام رو برده! شما هم بررسی کنید ببینید چیزی از شما نبرده!؟
همین که کلمه «دزد» را می‌گفت ما احساس اضطراب و ترس می‌کردیم…
یا مثلاً به محض اینکه می‌رفتیم مغازه همان ابتدا بابایمان یک نوشمک (که می‌دانست بیشتر دوست داریم) نصف می‌کرد و نصفش را خودش برمی‌داشت و نصفش را به ما می‌داد… احساس می‌کنم می‌خواست با این کار طمع ما را کنترل کند و از طرفی چشمان ما را سیر کند که برای رسیدن به یک نوشمک به فکر کلک و دزدی نیفتیم…

دوران جالبی است… خیلی دلم می‌خواهد ببینم مهدی‌رضا چطور از این دوران عبور می‌کند؟ امید خودم چطور؟

 

دنیای دلخواهت را بساز!

امید نامه ۲ دیدگاه »

امید من! از ظاهر خود، درآمد خود، زندگی خود، آرامش خود، ناراضی هستی؟ خداوند این فرصت را به تو داده است که دنیای دومت را خودت بسازی…
و چه نگاه زیبایی است این نگاه به این دنیا!

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها