خاموشی موقت ۲

درباره وبلاگ و وب‌سایت ۴ دیدگاه »

از دفعه قبل که «خاموشی موقت» داشتم چند ماهی می‌گذرد.

احساس می‌کنم یک خاموشی دیگر نیاز دارم. (خاموشیِ خونم کم شده!!)

دلیل: مثل دفعه قبل، خودم هم نمی‌دانم! شاید به این خاطر که یک سری برنامه و … دارم که نیاز دارم ذهنم آزادتر باشد! شاید هم دلایل دیگر!

به هر حال، دوستان عزیز، تا انتهای سال از خدمت شما مرخص می‌شوم و إن شاء الله اگر عمر و صلاح بود، ابتدای سال بعد خدمتتان خواهم رسید. 🙂

موفق باشید 😉

انسان است و دلزدگی…

اتفاقات روزانه, خاطرات, درباره وبلاگ و وب‌سایت ۵ دیدگاه »

از همان اوائل که وارد این مباحث شدم (یعنی ۱۲ سالگی به بعد) هر بار به یک سخنران گیر داده‌ام و یک مجموعه کامل از سخنرانی‌هایش را گوش کرده‌ام. مثلاً اولین سخنرانی که به لطف بابا (که می‌گفت در جوانی‌ام با موتور گازی تا قم می‌رفتم که به سخنرانی‌هایش برسم) و یکی ازهمسایه‌ها (که هم‌سن بابای من بود و بچه‌دار نمی‌شد و هنوز هم که هنوز است خودش و خانمش علاقه‌ای شبیه به فرزند به من دارند) در آن سنین با او آشنا شدم، «مرحوم کافی» بود. کرایه‌ام را این همسایه عزیز می‌داد، سی چهل نوار خالی هم می‌داد، می‌رفتم قم، صبح می‌رفتم پاساژ قدس، نوارخانه نشاط (! یادش بخیر!) این نوارها را می‌دادم که سخنرانی مرحوم کافی ضبط کنند و تا می‌رفتم زیارت و برمی‌گشتم پر شده بود… می‌آوردم ساوه و با همسایه‌مان شروع می‌کردیم، روزی یک سخنرانی را گوش می‌کردیم و بعد نوارها را با هم عوض می‌کردیم… نوارها که تمام می‌شد دوباره سفر به قم و …

اگر بگویم صدها سخنرانی از ایشان گوش کردیم گزاف نگفته‌ام. بعد از یک مدت، دیگر دیدیم حرف‌های ایشان همه‌اش برایمان قابل حدس و تکراری است!! بعد، حاج آقا هاشمی‌نژاد آن زمان روی بورس آمد. رفتیم سراغ ایشان. دوباره نوارهای قدیمی را می‌بردیم قم و پر می‌کردیم و شاید صدها روز هم نوارهای ایشان را شنیدیم. بعد از یک مدت دیدیدم عجب! دیگر ایشان «ف» که می‌گوید ما تا فرحزاد می‌رویم! حتی همین دوره اخیر که آمده بودند ساوه دیگر تصمیم گرفتم نروم چون ممکن است نگاهم به ایشان تغییر کند. اولین دوره بود که من نیمی از جلسات را نرفتم! بعد از ایشان، استاد فاطمی‌نیا آمد روی بورس. مدت‌ها هم سخنرانی‌های ایشان را با همین همسایه‌مان به همین صورت از قم می‌آوردیم و روزانه می‌شنیدیم و شب‌ها با هم میتینگ داشتیم و در مورد اینکه ایشان صد شاخه باز می‌کند اما یادش نمی‌رود که شاخه‌ها را تمام کند و امثالهم بحث می‌کردیم.

بعد هم که استاد پناهیان مد شد! بعید بود یک سخنرانی پخش شود و به خاطر علاقه وافرم که سر به رسوایی زده بود، فامیل‌ها به من زنگ نزنند که بزن کانال فلان عشقت(!) دارد سخنرانی می‌کند…

این وسط‌ها سخنرانی‌های مرحوم فلسفی و تهرانی و دانشمند و عابدی و عالی و غیره را هم دوره کرده‌ام…

حالا چند روز است که در ماشین به طرز عجیبی دیگر سخنرانی‌های استاد پناهیان هم برایم تکراری شده است! من که قطع کردن سخنرانی سخنران را برای خودم جایز نمی‌دانم (و به قول استاد عابدی که در دوره «لعن چیست و ملعون کیست» می‌گفتند، اگر یک کانال دارد یک روحانی صحبت می‌کند و تو بزنی کانال دیگر که مثلاً فیلم سینمایی نگاه کنی، این یکی از مصادیق ملعون بودن است) اما چند روز است که چند دقیقه از سخنرانی ایشان را می‌شنوم، می‌بینم نه، می‌شود حدس زد که چه می‌خواهند بگویند و می‌زنم تِرَک بعد!! (از من بعید بود سخن ایشان را اینطور قطع کنم!)

احساس می‌کنم این دلزدگی‌ها طبیعی است. به همین دلیل هم هست که هر وقت اینطور می‌شود، سریعاً سخنرانم را یا حتی موضوع سخنرانی را (مثلاً از مذهبی به روان‌شناسی یا تغذیه و امثالهم) عوض می‌کنم و یک مدت اصلاً به سخنرانی‌های او گوش نمی‌دهم تا دلم تنگ شود. مثل مرحوم کافی که دلم برای آن تیکه‌هایش یک ذره شده: (خطاب به پسر بچه‌هایی که در سخنرانی‌اش ورجه وورجه می‌کردند می‌گفت:) بشین پسر جان! بشین! بابات که هیچی نشد، تو بشین گوش کن بلکه تو یه چیزی بشی!!!! (جمله‌ای که من به شوخی به دانشجویی که درس را گوش نمی‌کند می‌گویم!!)

 

غرض، اینکه «اناری» عزیز نوشته‌اند که: چند وقتی‌ست پست‌هات دیگه اون جوشش‌های قشنگ قبلی‌ت رو نداره!

ما هر چه داشتیم در این شش سالی که از راه اندازی این وبلاگ و ده سالی که از راه‌اندازی آفتابگردان می‌گذرد، از خودمان در وَکَردیم!!!

هر وقت از این دلزدگی‌ها به شما هم دست داد، یک تنوع ایجاد کنید! چه می‌دانم مثلاً یک مدت مطالب را نخوانید، شاید مشکل حل شد 🙂

a-request

درباره وبلاگ و وب‌سایت ۳ دیدگاه »

از دوستانی که مخاطب این وبلاگ هستند یک خواهش دارم و آن اینکه:
تا حد ممکن از بنده در بخش نظرات چه اینجا و چه در جاهای مختلف سایت سؤال نکنید.
اگر شما بدانید من در روز باید جواب چند پیغام و ایمیل و درخواست و غیره را بدهم، قطعاً حق می دهید که نتوانم پاسخگوی سؤالات باشم.
همین چند خط را هم دارم بعد از نیمه شب، در رخت خواب می نویسم!!!
پاسخ به سؤالات حتی اگر جوابش بله یا خیر باشد، گاهی برای من ساعت ها نیاز به فکر و بررسی جوانب و صلاحدید و غیره دارد و من حقیقتاً فرصت کافی برای این نوع فکرمشغولی ها را ندارم، بنابراین ممکن است سوء تفاهم شود و با خودتان بگویید: فلانی تحویل نگرفت یا نخواست جواب بدهد و ….

پس، اگر نظری در مورد مطالب داشتید با کمال میل می خوانم و استفاده می کنم اما از من انتظار پاسخ و بحث نداشته باشید 🙁
(خیلی دوست داشتم فرصت می بود و در مورد مسائل مختلف با شما حسابی صحبت و بحث می کردم اما حقیقتاً نیست)

ممنونم که درک و رعایت می کنید 😉

دوباره شروع می‌کنیم… قربه الی الله

درباره وبلاگ و وب‌سایت یک دیدگاه »

این چند روز خیلی با خودم کلنجار رفتم که دوباره وبلاگ را فعال کنم یا خیر!؟
یک ماه گذشته خیلی خوش گذشت و همین داشت باعث می‌شد قید نوشتن عمومی را بزنم اما احساس می‌کنم فعلاً باشد بهتر است… تا ببینیم خدا چه می‌خواهد…

نوشته‌های یک ماه اخیر که خصوصی بود، عمومی شد…

خاموشی موقت

درباره وبلاگ و وب‌سایت ۱۲ دیدگاه »

دوستان عزیز، این وبلاگ موقتاً و به صورت آزمایشی تا یک ماه آپدیت نخواهد شد. البته احتمالاً مطلب در آن درج می شود اما به صورت خصوصی و فقط برای خودم. بعد از آن در مورد ادامه کار تصمیم خواهم گرفت.
دلیل: خیلی دلایل!!
بیشتر به این دلیل که در این یک ماه یک سری تفاوت ها را در زندگی ام بررسی کنم… یک سری اتفاقات مرموز در زندگی غیر مادی ام می افتد که احساس می کنم به این وبلاگ ربط دارد.
یا شاید یک تمرین ننوشتن است!! (همه تمرین نوشتن می کنند ما تمرین ننوشتن!! 🙂 )
یا شاید به خاطر تعدادی نامحرم که اشتباهی وارد اینجا شده اند…
نمی دانم، شاید هم یک جریمه سنگین از طرف اوست…
و شاید همان که قبلاً گفتم: برای رفتن به پله بالاتر باید از پله قبلی دل کند.
و خیلی احتمالات دیگر…
کلاً دلیل اصلی را خودم هم نمی دانم فقط احساس می کنم امشب باید این اتفاق بیفتد.
هر چه هست امیدوارم صلاح باشد…
دوستتان دارم 😉
فعلاً خداحافظ

ضد حال!

اتفاقات روزانه, درباره وبلاگ و وب‌سایت, دین من، اسلام ۷ دیدگاه »

همیشه وقتی یک مطلب بسیار مثبت و یا بسیار مذهبی می‌نویسم، قبل از ارسال، خودم را آماده می‌کنم برای خیل عظیمی از نظرهای تند و گاهی فحش و جبهه‌گیری‌های وحشتناک 🙂

مثلاً وقتی مطلب “تبلیغات پنهان” را نوشتم، چون بسیار داغ و مذهبی به نظر می‌رسید، مطمئن بودم که افرادی خواهند آمد و جبهه خواهند گرفت. همان هم شد!! در مطلب ” نظری از طرف یک دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف (صحبتی با دوستانی که در وبلاگستان نظر می‌دهند) ” توضیح دادم که چه گفتند. یک نفر آمده بود تقریباً چیزی شبیه به فحش نوشته بود و چند نفر هم زیر آن نوشته بودند که: دمت گرم! این فحش حقش بود!

حالا دیروز مطلب “ایران من” را که می‌نوشتم، حدس زدم که برخی افراد در ذهنشان جبهه بگیرند، همانطور که اول مطلب هم اشاره کرده بودم، خیلی‌ها مخالف دیدگاهم هستند و طبیعتاً انسان در برابر مخالفش جبهه می‌گیرد، اما مطمئن نبودم که کسی (مثلاً به نام arta) بیاید نظر مخالفی زیر آن بنویسد:

ای کاش به جای این همه تعصب کور واقع بینانه تر به پیرامون خود نگاه کنید شاید این همه ناپاکی را که اطرافمون را گرفته و جایی برای نفس کشیدن باقی نگذاشته ببیند نقد خیلی خوب است ولی نه یک طرفه و با چشمان بسته فقط کافیست یک ذره واقع بین باشید . چه خوب است بدانیم هنوز هیچ جامعه مطلق آرمانگرایی که همه ایده آل های معنوی و مادی را داشته باشد شکل نگرفته است ناپاکی به تن همه چسبیده این همه حرف برای اثبات چیزی که وجود نداره برا چی؟

و مثل آن مطلب “تبلیغات پنهان” یکی هم بیاید زیرش بنویسد:

چقد خوبه هر چند وقت یبار یکی پیدا شه اینجوری بهت ضد حال بزنه مثل الان arta

می‌دانید چرا مطمئن نبودم که کسی اینطور بنویسد؟

ببینید، دوستان، احتمالاً می‌دانید که من پیش از این حتی مطالب داغ مذهبی و سیاسی مثل “نظریه‌ی «همه چیز به تفکرات شما وابسته است» و قرآن” و یا “یک ایرانی را نمی‌تواند از پا در آورد مگر یک ایرانی! (و جنبش سبز، واحد فرهنگی انقلاب)” را در صفحه اول آفتابگردان منتشر می‌کردم. اما بعدها گفتم شاید برخی اعضای کانون و حتی مدیران کانون، دوست نداشته باشند نظرات شخصی من در صفحه اول سایت باشد. بنابراین،  یک “فروم‌بلاگ” راه انداختم. یعنی در انجمن‌های آفتابگردان مطالب شخصی‌ام را می‌نوشتم. اما آن‌جا هم چون خیلی‌ها پیگیر مطالب بودند، به مرور احساس کردم شاید برخی کاربران دلشان نخواهد مطالب من را که واقعاً خاص هستند و از نگاه آن‌ها انگار از زبان کسی بیان می‌شود که در این جامعه نیست، بخوانند. بنابراین، آمدم در آدرس hamid.aftab.cc یعنی این وبلاگ، تقریباً مخفیانه مطلب نوشتم. حتی ابتدا اشتراک ایمیلی گذاشتم که اگر کسی به نوع مطالبم علاقه داشت، به جای چک کردن مداوم وبلاگ، ایمیلش را چک کند (چون ممکن بود دیر به دیر آپدیت شود، از طریق ایمیل خبردار شود و خیالش راحت باشد که هر وقت ایمیل آمد پس وبلاگ آپدیت شده) اما بعداً احساس کردم ممکن است یکی فکر کند مطالبم تحفه است و مشترک شود و بعداً ایمیل‌ها آزارش دهد و نداند با کلیک روی Unsubscribe از اشتراک خارج می‌شود، بنابراین اشتراک ایمیلی را برداشتم. حتی برخی از دوستان گفتند که می‌توانیم لینک وبلاگتان را در وبلاگمان بگذاریم؟ یا به برخی مطالب لینک بدهیم؟ گفتم که راضی نیستم! چون:

هدف اصلی من از راه‌اندازی این وبلاگ، فقط و فقط داشتن یک دفترچه خاطرات آنلاین است.

من این‌ها را در سررسیدهایم می‌نوشتم، اما به مرور که به کامپیوتر معتاد شدم، کمتر سراغ آن‌ها می‌روم. گفتم برای اینکه از این اعتیاد به نحو احسن استفاده کنم، یک وبلاگ در حیاط خلوت سایت راه بیندازم و مطالبم را آنجا بنویسم حالا اگر کسی واقعاً این نوع مطالب را دوست داشت، هر چند روز یک بار می‌آید می‌خواند و می‌رود.

فروشگاه نیست که نیاز داشته باشم تبادل لینک کنم و خواننده جذب کنم. درست نمی‌گویم؟

ضمن اینکه مطالب وبلاگم به شدت خاص هستند و مخاطبان خاصی دارند… پس هر کس از راه رسید نمی‌تواند آن‌ها را بخواند، چون اگر با من آشنایی قبلی نداشته باشد، مطمئناً یک فحش، یادگاری می‌گذارد و می‌رود!!

 

حالا نمی‌دانم دوستانی مثل این دو دوست چطور و چرا مطالب را دنبال می‌کنند؟ اگر از طریق فید است، لطفاً اعلام کنید که روش Unsubscribe کردن یک فید را یادتان دهم که اشتراکتان را لغو کنید. اگر وبلاگ را مستقیماً باز می‌کنند و می‌خوانند و نمی‌توانند خودشان را قانع کنند که نخوانند، اعلام کنند که روشی را یادشان دهم که یک سایت را برای خودشان فیلتر کنند. از این طریق وبلاگ من را فیلتر کنند تا دیگر باز نشود.

اگر هم دلتان می‌آید، بگویید کلاً وبلاگ را هم تعطیل کنم. هان؟

چرا مطالبی را می‌خوانید که دوست ندارید بخوانید؟ مثلاً من خودم از مطالب سیاسی و یا مطالبی که مخالف دینم و عقایدم و کشورم باشد، بیزارم. بنابراین، به محض اینکه احساس کنم در یک وبلاگ یا سایت چیزی بر خلاف آن‌ها می‌نویسند، دیگر به آنجا سر نمی‌زنم، اما اینطور هم نیستم که بروم زیر مطالب او ضد حال بزنم یا تا یکی ضد حال زد، بنویسم: کیف کردم! حقش بود!! 🙂

 

اینطور که آمار را بررسی کردم، حدود ۴۰ نفر مطالب را از طریق فید دنبال می‌کنند و بقیه مستقیماً. دوستان عزیز، راضی نیستم اگر این مطالب باعث رنجش شما می‌شود، آن‌ها را بخوانید. اصلاً چرا باید مطلبی را که شما را آزار می‌دهد بخوانید؟

 

و اما جوابی به این دو دوستی که علیه آن مطلب جبهه گرفتند:

رفقا! من می‌خواهم همان مطلب را طوری بنویسم که اگر آن‌طور می‌بود، شما احتمالاً زیر آن می‌نوشتید: دمت گرم! خوشم آمد.

بخوانید:

_____________________________________________________________________

مثل همه مردم ایران روزی ده بار می‌گویم: چه گناهی کرده بودیم که در ایران به دنیا آمدیم؟

یکی از دوستان از هند آمده است و از اوضاع آنجا می‌گوید که همه آزادند! هر وقت بخواهی فقط با ۹ هزار تومان، بهترین خانم در اختیارت است و از زندگی کلی لذت می‌بری! نه مثل ایران که تا بخواهی کمی از زیبایی دختر همسایه لذت ببری، چشمانت را در می‌آورند!

در مستندهای خارجی مثل “جوانان آمریکا” دیده‌ام که چقدر با هم ریلکس هستند! دختر و پسر با هم هر کاری که بخواهند می‌کنند و هیچ اجازه‌ای از هیچ کس لازم نیست! اینجا باید رضایت صد نفر را کسب کنی تا با یکی‌شان رابطه برقرار کنی!
هر بار که این مستندها را نگاه می‌کنم فکر می‌کنم چقدر خدا به ما ظلم کرده است که در چنین کشوری ما را به دنیا آورده است!!

یکی از بزرگ‌ترین اضطراب‌هایم این است که نکند قیامت بشود و احساس کنم آنطور که باید از زندگی لذت نبرده‌ام!!

و یا صدا و سیمای کشورها را مقایسه کنیم:

در کشورهای خارجی، بهترین فیلم‌ها بدون هیچ سانسوری نمایش داده می‌شود و هیچ کس هیچ مشکلی ندارد! اما اینجا از بس هیچ چیز نشانمان نداده‌اند، تا یک تار مو از یک بازیگر بیرون می‌بینیم مثل دله‌ها زوم می‌کنیم روی آن!!

چه اشکالی دارد من با خواهر و مادر و همسرم بنشینم و فیلم‌هایی مثل “…”‌ را ببینم؟ چه ایرادی دارد که آن‌ها حتی تا زیر پتوهای مرد و زنشان را هم نشان می‌دهند؟

گاهی فکر می‌کنم چقدر احمق است کسی در چنین کشورهایی زندگی کند و پاک بماند. حقیقتاً خر است. نمی‌دانم چقدر افسوس خواهند خورد از اینکه این همه لذت را از دست داده‌اند!

اما صدا و سیمای خودمان را در نظر بگیرید: یک مشت خبرنگار و مجری بسیجی و دستمال به دست! که حالم به هم می‌خورد وقتی می‌بینمشان. تمامشان از تنبل‌ترین و بی‌سوادترین افراد جامعه بوده‌اند که به لطف بند پ به تلویزیون راه یافته‌اند و نمی‌دانند اسلام چیست! تمامشان هفت خط هستند و پشت صحنه هزار کار با هم می‌کنند!

نمی‌دانم کجا خواندم که: گروهی از خارجی‌ها وقتی برای مدتی در ایران زندگی کرده بودند و صدا و سیمای ما را دیده بودند، گفته بودند: صدا و سیمای شما خودش یک پا حوزه علمیه است!
راست می‌گویند! از صبح تا شب هر کانالی که می‌زنی یا شیخ صحبت می‌کند یا برنامه مختار و میزگرد مذهبی و امثالهم است! وسط فیلم و بازی و غیره هم باید بلند شوی بروی نماز بخوانی و برگردی تا برایت ادامه‌اش را پخش کنند!
البته نمی‌خواهم بگویم همه‌اش همینطور است، طبیعی است که کمی هم چیزهای خوب در آن یافت شود. مثلاً فیلم‌های سینمایی روز دنیا را گاهی نشان می‌دهند! شبکه نمایش هم آمده که خدا را شکر سانسورهایش کمتر است!
اما در کل، صدا و سیمایمان بلاشک مزخرف‌ترین رسانه دنیاست.

با همه این مذهبی‌گری‌هایشان همه جا را فساد گرفته!! هر کجا نگاه می‌کنی فساد است! همه دزد شده‌اند، همه فقیرند، همه بی‌ناموس شده‌اند، همه جا تحریک جنسی است. از تبلیغات روی اجناس گرفته تا پوسترهای کنار خیابان و … از همه خانه‌ها صدای پارتی و امثالهم بیرون می‌آید. همه معتادند! همه مریضی دارند! کدام کشور خارجی اینطور است؟

حالا تصور کنید اسلام بخواهد به طور کامل بین ما حاکم شود!! همان چند نفری هم که سالم مانده‌اند دزدی و کلک را یاد می‌گیرند! خدا را شکر که گروهی هستند جلو این مذهبی‌ها می‌ایستند و قصد اصلاح ایران را دارند وگرنه وای به حال این کشور! اگر اینطور می‌بود دیگر نه می‌شد یک گشت تفریحی با ماشینت در خیابان بزنی یا چهار تا سایت جذاب مثل فیس‌بوک و یوتیوب و فلیکر را ببینی!

خلاصه، امیدوارم یک روز چشم باز کنم و در این کشور نباشم و یا اگر من باشم، این وضعیت نباشد!

_____________________________________________________________________

دوستان عزیز، حالا اگر ممکن است دوباره مطلب اصلی را بخوانید: ایران من

واقعاً واقع‌بینی یعنی این؟

حقیقتاً و از روی دلسوزی می‌گویم: اگر حتی یک جمله از جملاتی که در بالا نوشتم، باب طبعتان باشد، باید منتظر بدترین نوع زندگی باشید. زندگی‌ای سیاه، منفی، مملو از گناه و دروغ و تهمت. باید نگاهتان را اصلاح کنید و البته خیلی بعید است بدون پناه بردن به دین و مسجد و دوری از افکار منفی و ضد اسلامی ممکن شود.

و اما جواب دوستی که انگار عاشق ضد حال است 🙂

دوست عزیز، خیالت را راحت کنم: من عاشق ضد حال هستم. هم در مطلب “نظری از طرف یک دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف (صحبتی با دوستانی که در وبلاگستان نظر می‌دهند)” و هم در این مطلب و مطالب آینده، می‌بینی که بزرگ‌ترین ضد حال‌ها را برای همه منتشر می‌کنم که بخوانند و بیشتر لذت ببرم! چرا در بخش نظرات؟ در قالب یک پست در صفحه اول سایت!

پسر خوب! اگر قرار بود این صحبت‌ها ذره‌ای بنده را ناراحت کند یا از انتشار نظرات و عقایدم باز بدارد که در این ده سال که هر روز، از این نوع، به قول تو، “ضد حال‌”ها می‌دیدم باید ناراحت می‌شدم یا دستم برای نوشتم می‌لرزید!!

من عاشق موقعیت‌های چالش‌برانگیز هستم و لذت می‌برم که در این موقعیت‌ها قرار بگیرم و خودم را تست کنم که چطور از پس آن‌ها برمی‌آیم. یک تمرین است برای زرنگ و زیرک بودن. همین که بتوانم نظرات مخالفان و موافقان را خوب تحلیل کنم به مرور مهارتم در جذب همه نوع انسان در شرایط خاص بیشتر خواهد شد.

به هر حال، در این وبلاگ و کلاً در مجموعه آفتابگردان از حاشیه‌ها بیزار بوده‌ام و فقط گهگاه برای تفریح یکی دو تا را گلچین می‌کنم و جواب می‌دهم، بقیه را بدون اینکه ذره‌ای ارزش قائل شوم، با یک کلیک پاک می‌کنم تا اعضاب خودم و کاربران و خود شخص راحت باشد.

بگذریم، به همه دوستانی که مطلب را می‌خوانند تأکید می‌کنم که مطالب وبلاگ هر روز مثبت‌تر و مذهبی‌تر از روز گذشته خواهد شد (إن شاء الله) اگر با روحیاتتان سازگار نیست و ممکن است آزارتان دهد، عاقلانه نیست که مطالب را دنبال کنید و جوش بخورید. اگر به نیت تغییر در من نظر می‌دهید، باید عرض کنم که آنقدر به راه و دین و مملکتم ایمان دارم که حاضرم اولین نفری باشم که جانم و همه چیزم را در ازای تحکیمشان می‌دهم و بعید می‌دانم (إن شاء الله) از آن‌ها برگردم. پس تلاش بیهوده نکنید: لَکُم دینُکُم و لِیَ دین.

پی‌نوشت:

امتحاناتم نزدیک شده و باید بروم خودم را برای امتحان «شبکه پیشرفته» آماده کنم. دو سه سال بود از امتحان و اضطراب آن دور بودم، زندگی‌ام شیرین شده بود! دوباره شروع شد 🙁 دعا کنید این ارشد ختم به خیر شود و هر چه زودتر قال قضیه کنده شود. اگر بتوانم به خوبی تمام کنم، حاضرم یک شیرینی اساسی به همه‌تان بدهم 🙂
فکر می‌کنم تا ۲۰ روز آینده باید بروم کرمانشاه و آنجا تحصن کنم! شاید هم برای هر امتحان بروم و برگردم. خلاصه کم‌پیداتر خواهم بود.

فکر و خیال!!

اتفاقات روزانه, درباره وبلاگ و وب‌سایت, نظرات و پیشنهادات من ۵ دیدگاه »

از آن آدم‌هایی هستم که به شدت اتفاقات اطرافم که به من ربط داشته باشد را زیر نظر دارم. شاید بسیاری از خستگی‌های ذهنی‌ام به خاطر همین است!

کوچک‌ترین رفتار دیگران در قبالم بسیار مرا به فکر فرو می‌برد.

– نکند به او برخورده!
– نکند بد صحبت کردم!
– نکند خوب تدریس نکردم!
– نکند اینطور فکر کند! نکند آن‌طور فکر کند…
– فلانی فلان‌جور نگاه کرد، فکر می‌کنم به خاطر فلان رفتارم بود!؟ یا شاید نه، به خاطر آن یکی رفتار!؟
– مطمئنم به خاطر فلان رفتارم فلان فکر را خواهد کرد و احتمالاً فردا فلان‌طور خواهد شد!

و خلاصه هزار فکر و خیال دیگر!

جالب است که اکثر اوقات به این نتیجه می‌رسم که اصلاً قضیه آن‌طور که فکر می‌کردم نبوده و چه بسا صد و هشتاد درجه معکوس بوده است!

مثلاً در یکی از مؤسسات قرار بود یک درس خاص به من سپرده شود. یک روز خیلی اتفاقی از زبان یکی از دانش‌جوها شنیدم که درس ایکس قرار است با فلان مربی تشکیل شود. از همان لحظه اول که در کلاس بودم شروع کردم به فکر و خیال تا حدود یک هفته!! باور کنید هزار دلیل و منطق برای خودم ساختم که به خاطر آن‌ها آن درس را به من نداده‌اند و به فلانی سپرده‌اند.
بعد از یک هفته فکر و خیال و خودخوری، کاشف به عمل آوردم که اصلاً آن دوره ربطی به دوره مورد نظر من نداشته و به خاطر یک تشابه اسمی این سوء تفاهم رخ داده و دوره مربوط به من همچنان پا برجا خواهد بود.

یا مثلاً امروز که دلیل اصلی نوشتن این مطلب بود:
مطالبی که در صفحه اول سایت می‌نویسم معمولاً توسط سایت‌های مختلف که از طریق RSS سایت در خبرخوان‌های خود مطلب را می‌خوانند، بین کاربرانشان لینک داده می‌شود و معمولاً تعداد کلیک‌هایش زیاد است.
حدود دو هفته بود که می‌دیدم این اتفاق نمی‌افتد و آن‌طور که باید نیست!
دو هفته است که فکر و خیال می‌کنم!!!
نکند فلان مطلب باعث شده به مدیر فلان سایت بربخورد چون در بخش نظرات یک جمله نوشته بود که نشان از عصبانی بودنش داشت!! (حالا جالب است که بنده خدا شاید هیچ قصدی نداشت، فقط خیلی مؤدبانه سلام کرده بود و گفته بود فلانی! ممنون که به سایت ما لینک داده‌ای این لینک از سایت ما هم جالب است که بد نیست به کاربرانت معرفی کنی. من این جمله را نماد این گرفته بودم که دارد طعنه می‌زند که چرا بدون اجازه به فایل روی سایت ما لینک دادی!)

یا فکر و خیال می‌کردم که لابد کلاً فید سایت ما را از سایت‌های مورد علاقه‌شان به خاطر فلان مطلب پاک کرده‌اند.

خلاصه کلی فکر و خیال تا اینکه امروز یکی از کاربران ایمیل زد که: فید سایت شما چند روز است که آپدیت نمی‌شود و اخبار جدیدتان در آن نمایش داده نمی‌شود در حالی که من می‌بینم روی صفحه اول سایت موجود است!!
تا این را خواندم برق از چشمانم پرید!!
یک وااااااااااااااااااااااای کشیدم و محکم کوبیدم به پیشانی‌ام!
RSS را چک کردم دیدم اصلاً از یک خط از کدها، خطای برنامه‌‌نویسی می‌گیرد! و این یعنی اینکه بخش اطلاع‌رسانی اخبار خراب بوده و هر مطلبی که می‌نوشتم به دست مشترکین فید نمی‌رسیده!!
تازه یادم افتاد دو هفته پیش یک تغییر در لینک‌های مقالات در کل سایت داده بودم که انگار در این فایل سهواً یک پرانتز را از جا انداخته بودم 🙁

تمام آن فکر و خیال‌ها یادم می‌آمد و به خودم می‌خندیدم!!

 

دیگر تصمیم گرفته‌ام که در مورد هیچ اتفاقی تا زمانی که مطمئن نشده‌ام، به هیچ وجه فکر و خیال نکنم!! آن‌قدر صبر می‌کنم تا دلیلش مشخص شود و بعد در موردش فکر خواهم کرد. دنیا ارزش این همه فکر و خیال و نگرانی الکی را ندارد!

نمایش آر.اس.اس وبلاگ در قالب فلش

درباره وبلاگ و وب‌سایت یک دیدگاه »

نزدیک به دو ماه است که دنبال یک فرصت می‌گردم که مثل بچه آدم بنشینم و خروجی RSS وبلاگ را در قالب فایل Flash یا همان فرمت swf نشان دهم که ساعت ۵ صبح که الان باشد، بعد از نماز صبح دست به کار شدم!

البته خیلی طول نکشید…

خدا پدر و مادر این آموزش را بیامرزد!

خیلی خوب توضیح داده که چطور می‌توان XML را در یک فایل فلش یا Action Script 3.0 لود کرد و از تگ‌های آن استفاده کرد.

فقط بحث لینک دادن به پست‌های وبلاگ را در متن آموزش توضیح نداده بود که از قضا یک کاربر ایرانی به نام Ali در بخش نظرات، سؤال من را پرسیده بود و نویسنده، کمی توضیح داده بود. خلاصه با کمی کلنجار رفتن، توانستم آخرین پست‌ها را در قالب فایل فلش نشان دهم. این هم نتیجه:

شاید بپرسید برای چه!

خیلی مهم است:

برای نمایش در انجمن‌ها!

حالا خیلی راحت می‌توانم با تگ [flash] خروجی آخرین پست‌های وبلاگم را در امضایم در انجمن‌های مختلف بگذارم! اینطوری به محض آپدیت شدن وبلاگ، دوستان انجمنی مطلع می‌شوند و دیگر نیاز نیست که مدام وبلاگ را چک کنند که آیا آپدیت شده یا خیر؟!

ترفند دیگر، نمایش خروجی RSS در یک صفحه HTML و نمایش آن صفحه در یک فایل فلش بود که وقت نشد.
باید روی موضوع نمایش صفحات HTML در Flash کار کنم. می‌توانیم مثل این پروژه، در قالب یک فایل Flash هر صفحه‌ای که می‌خواهیم در یک بخش کوچک در امضا، نمایش دهیم!

به نام آغازگر هستی

درباره وبلاگ و وب‌سایت ۲۱ دیدگاه »

سلام؛

درست است که پیش از این، یک فروم‌بلاگ داشته‌ام و مطالبم در بخش‌های مختلف آفتابگردان ثبت می‌شده است، اما باید قبول کرد که بعضی از نوشته‌ها را نمی‌شود در آفتابگردان منتشر کرد! مشخص است که آفتابگردان، یک کانون است و نمی‌شود مطالبی را که ممکن است نظر شخصی من باشد، در آنجا منتشر کرد، چرا که امکان دارد این‌طور برداشت شود که این نظر شخصی، ایده‌ی کل کانون و اعضا و مدیران آن است.

از طرفی، محدودیت‌هایی در فروم‌بلاگ داشتم (که مهم‌ترین آن‌ها عدم امکان دسته‌بندی مطالب بود) و البته اشتیاقی برای کار با سیستم جذاب مدیریت وبلاگ WordPress که مجموعاً دست به دست هم داد تا به نوعی در حیاط خلوت سایت، چیزهایی بنویسم.

مطالبی که خواهم نوشت بیشتر جنبه غیرکامپیوتری خواهد داشت. چون اگر قرار باشد کامپیوتری بنویسم، ترجیح می‌دهم در آفتابگردان منتشر شود.

از خاطراتم خواهم نوشت، از مشغله‌ها و دغدغه‌هایم، درباره‌ی برداشت‌هایم از زندگی و اتفاقات آن، از معجزات زندگی‌ام، از برداشت‌هایم درباره‌ی مطالعه یک کتاب خاص، به خصوص قرآن و دیگر کتب مذهبی، و خلاصه، مطالبی که گفتنش در اینجا راحت‌تر است تا در آفتابگردان.

انتخاب کلمه Follower (یا پیرو)، بیشتر برمی‌گردد به همان کلمه آفتابگردان. دلیل اصلی انتخاب آفتابگردان، عادت زیبای این گل است: پیروی.

nowruz92-sunflower
این کارت‌پستال را برای عید ۹۲ به مدیران آفتابگردان هدیه دادیم…

آفتابگردان، پیرو است،
پیرو نور.
می‌چرخد به سمت نور…
نورانی‌ترین نور،
منبع نور…

به کلمه Flower (به معنی گل) هم شبیه است و ممکن است در نگاه اول، با پیش‌زمینه آفتابگردان، Flower خوانده شود که جالب است.
به انگلیسی، Sunflower is a follower flower (آفتابگردان یک گل پیرو است)
از طرفی، کلمه Follower به معنی شیعه نیز هست. که من عاشق این منش هستم.

خوب، شروع می‌کنیم و امیدوارم مطالب این وبلاگ در یافتن نور و چرخیدن به سمت او و پیروی از او مؤثر باشد.

نظرات شما را بر روی دیده خواهم گذاشت و پیشاپیش قدردان شما هستم.

موفق باشید؛
حمید رضا نیرومند

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها