همیشه وقتی یک مطلب بسیار مثبت و یا بسیار مذهبی مینویسم، قبل از ارسال، خودم را آماده میکنم برای خیل عظیمی از نظرهای تند و گاهی فحش و جبههگیریهای وحشتناک 🙂
مثلاً وقتی مطلب “تبلیغات پنهان” را نوشتم، چون بسیار داغ و مذهبی به نظر میرسید، مطمئن بودم که افرادی خواهند آمد و جبهه خواهند گرفت. همان هم شد!! در مطلب ” نظری از طرف یک دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف (صحبتی با دوستانی که در وبلاگستان نظر میدهند) ” توضیح دادم که چه گفتند. یک نفر آمده بود تقریباً چیزی شبیه به فحش نوشته بود و چند نفر هم زیر آن نوشته بودند که: دمت گرم! این فحش حقش بود!
حالا دیروز مطلب “ایران من” را که مینوشتم، حدس زدم که برخی افراد در ذهنشان جبهه بگیرند، همانطور که اول مطلب هم اشاره کرده بودم، خیلیها مخالف دیدگاهم هستند و طبیعتاً انسان در برابر مخالفش جبهه میگیرد، اما مطمئن نبودم که کسی (مثلاً به نام arta) بیاید نظر مخالفی زیر آن بنویسد:
ای کاش به جای این همه تعصب کور واقع بینانه تر به پیرامون خود نگاه کنید شاید این همه ناپاکی را که اطرافمون را گرفته و جایی برای نفس کشیدن باقی نگذاشته ببیند نقد خیلی خوب است ولی نه یک طرفه و با چشمان بسته فقط کافیست یک ذره واقع بین باشید . چه خوب است بدانیم هنوز هیچ جامعه مطلق آرمانگرایی که همه ایده آل های معنوی و مادی را داشته باشد شکل نگرفته است ناپاکی به تن همه چسبیده این همه حرف برای اثبات چیزی که وجود نداره برا چی؟
و مثل آن مطلب “تبلیغات پنهان” یکی هم بیاید زیرش بنویسد:
چقد خوبه هر چند وقت یبار یکی پیدا شه اینجوری بهت ضد حال بزنه مثل الان arta
میدانید چرا مطمئن نبودم که کسی اینطور بنویسد؟
ببینید، دوستان، احتمالاً میدانید که من پیش از این حتی مطالب داغ مذهبی و سیاسی مثل “نظریهی «همه چیز به تفکرات شما وابسته است» و قرآن” و یا “یک ایرانی را نمیتواند از پا در آورد مگر یک ایرانی! (و جنبش سبز، واحد فرهنگی انقلاب)” را در صفحه اول آفتابگردان منتشر میکردم. اما بعدها گفتم شاید برخی اعضای کانون و حتی مدیران کانون، دوست نداشته باشند نظرات شخصی من در صفحه اول سایت باشد. بنابراین، یک “فرومبلاگ” راه انداختم. یعنی در انجمنهای آفتابگردان مطالب شخصیام را مینوشتم. اما آنجا هم چون خیلیها پیگیر مطالب بودند، به مرور احساس کردم شاید برخی کاربران دلشان نخواهد مطالب من را که واقعاً خاص هستند و از نگاه آنها انگار از زبان کسی بیان میشود که در این جامعه نیست، بخوانند. بنابراین، آمدم در آدرس hamid.aftab.cc یعنی این وبلاگ، تقریباً مخفیانه مطلب نوشتم. حتی ابتدا اشتراک ایمیلی گذاشتم که اگر کسی به نوع مطالبم علاقه داشت، به جای چک کردن مداوم وبلاگ، ایمیلش را چک کند (چون ممکن بود دیر به دیر آپدیت شود، از طریق ایمیل خبردار شود و خیالش راحت باشد که هر وقت ایمیل آمد پس وبلاگ آپدیت شده) اما بعداً احساس کردم ممکن است یکی فکر کند مطالبم تحفه است و مشترک شود و بعداً ایمیلها آزارش دهد و نداند با کلیک روی Unsubscribe از اشتراک خارج میشود، بنابراین اشتراک ایمیلی را برداشتم. حتی برخی از دوستان گفتند که میتوانیم لینک وبلاگتان را در وبلاگمان بگذاریم؟ یا به برخی مطالب لینک بدهیم؟ گفتم که راضی نیستم! چون:
هدف اصلی من از راهاندازی این وبلاگ، فقط و فقط داشتن یک دفترچه خاطرات آنلاین است.
من اینها را در سررسیدهایم مینوشتم، اما به مرور که به کامپیوتر معتاد شدم، کمتر سراغ آنها میروم. گفتم برای اینکه از این اعتیاد به نحو احسن استفاده کنم، یک وبلاگ در حیاط خلوت سایت راه بیندازم و مطالبم را آنجا بنویسم حالا اگر کسی واقعاً این نوع مطالب را دوست داشت، هر چند روز یک بار میآید میخواند و میرود.
فروشگاه نیست که نیاز داشته باشم تبادل لینک کنم و خواننده جذب کنم. درست نمیگویم؟
ضمن اینکه مطالب وبلاگم به شدت خاص هستند و مخاطبان خاصی دارند… پس هر کس از راه رسید نمیتواند آنها را بخواند، چون اگر با من آشنایی قبلی نداشته باشد، مطمئناً یک فحش، یادگاری میگذارد و میرود!!
حالا نمیدانم دوستانی مثل این دو دوست چطور و چرا مطالب را دنبال میکنند؟ اگر از طریق فید است، لطفاً اعلام کنید که روش Unsubscribe کردن یک فید را یادتان دهم که اشتراکتان را لغو کنید. اگر وبلاگ را مستقیماً باز میکنند و میخوانند و نمیتوانند خودشان را قانع کنند که نخوانند، اعلام کنند که روشی را یادشان دهم که یک سایت را برای خودشان فیلتر کنند. از این طریق وبلاگ من را فیلتر کنند تا دیگر باز نشود.
اگر هم دلتان میآید، بگویید کلاً وبلاگ را هم تعطیل کنم. هان؟
چرا مطالبی را میخوانید که دوست ندارید بخوانید؟ مثلاً من خودم از مطالب سیاسی و یا مطالبی که مخالف دینم و عقایدم و کشورم باشد، بیزارم. بنابراین، به محض اینکه احساس کنم در یک وبلاگ یا سایت چیزی بر خلاف آنها مینویسند، دیگر به آنجا سر نمیزنم، اما اینطور هم نیستم که بروم زیر مطالب او ضد حال بزنم یا تا یکی ضد حال زد، بنویسم: کیف کردم! حقش بود!! 🙂
اینطور که آمار را بررسی کردم، حدود ۴۰ نفر مطالب را از طریق فید دنبال میکنند و بقیه مستقیماً. دوستان عزیز، راضی نیستم اگر این مطالب باعث رنجش شما میشود، آنها را بخوانید. اصلاً چرا باید مطلبی را که شما را آزار میدهد بخوانید؟
و اما جوابی به این دو دوستی که علیه آن مطلب جبهه گرفتند:
رفقا! من میخواهم همان مطلب را طوری بنویسم که اگر آنطور میبود، شما احتمالاً زیر آن مینوشتید: دمت گرم! خوشم آمد.
بخوانید:
_____________________________________________________________________
مثل همه مردم ایران روزی ده بار میگویم: چه گناهی کرده بودیم که در ایران به دنیا آمدیم؟
یکی از دوستان از هند آمده است و از اوضاع آنجا میگوید که همه آزادند! هر وقت بخواهی فقط با ۹ هزار تومان، بهترین خانم در اختیارت است و از زندگی کلی لذت میبری! نه مثل ایران که تا بخواهی کمی از زیبایی دختر همسایه لذت ببری، چشمانت را در میآورند!
در مستندهای خارجی مثل “جوانان آمریکا” دیدهام که چقدر با هم ریلکس هستند! دختر و پسر با هم هر کاری که بخواهند میکنند و هیچ اجازهای از هیچ کس لازم نیست! اینجا باید رضایت صد نفر را کسب کنی تا با یکیشان رابطه برقرار کنی!
هر بار که این مستندها را نگاه میکنم فکر میکنم چقدر خدا به ما ظلم کرده است که در چنین کشوری ما را به دنیا آورده است!!
یکی از بزرگترین اضطرابهایم این است که نکند قیامت بشود و احساس کنم آنطور که باید از زندگی لذت نبردهام!!
و یا صدا و سیمای کشورها را مقایسه کنیم:
در کشورهای خارجی، بهترین فیلمها بدون هیچ سانسوری نمایش داده میشود و هیچ کس هیچ مشکلی ندارد! اما اینجا از بس هیچ چیز نشانمان ندادهاند، تا یک تار مو از یک بازیگر بیرون میبینیم مثل دلهها زوم میکنیم روی آن!!
چه اشکالی دارد من با خواهر و مادر و همسرم بنشینم و فیلمهایی مثل “…” را ببینم؟ چه ایرادی دارد که آنها حتی تا زیر پتوهای مرد و زنشان را هم نشان میدهند؟
گاهی فکر میکنم چقدر احمق است کسی در چنین کشورهایی زندگی کند و پاک بماند. حقیقتاً خر است. نمیدانم چقدر افسوس خواهند خورد از اینکه این همه لذت را از دست دادهاند!
اما صدا و سیمای خودمان را در نظر بگیرید: یک مشت خبرنگار و مجری بسیجی و دستمال به دست! که حالم به هم میخورد وقتی میبینمشان. تمامشان از تنبلترین و بیسوادترین افراد جامعه بودهاند که به لطف بند پ به تلویزیون راه یافتهاند و نمیدانند اسلام چیست! تمامشان هفت خط هستند و پشت صحنه هزار کار با هم میکنند!
نمیدانم کجا خواندم که: گروهی از خارجیها وقتی برای مدتی در ایران زندگی کرده بودند و صدا و سیمای ما را دیده بودند، گفته بودند: صدا و سیمای شما خودش یک پا حوزه علمیه است!
راست میگویند! از صبح تا شب هر کانالی که میزنی یا شیخ صحبت میکند یا برنامه مختار و میزگرد مذهبی و امثالهم است! وسط فیلم و بازی و غیره هم باید بلند شوی بروی نماز بخوانی و برگردی تا برایت ادامهاش را پخش کنند!
البته نمیخواهم بگویم همهاش همینطور است، طبیعی است که کمی هم چیزهای خوب در آن یافت شود. مثلاً فیلمهای سینمایی روز دنیا را گاهی نشان میدهند! شبکه نمایش هم آمده که خدا را شکر سانسورهایش کمتر است!
اما در کل، صدا و سیمایمان بلاشک مزخرفترین رسانه دنیاست.
با همه این مذهبیگریهایشان همه جا را فساد گرفته!! هر کجا نگاه میکنی فساد است! همه دزد شدهاند، همه فقیرند، همه بیناموس شدهاند، همه جا تحریک جنسی است. از تبلیغات روی اجناس گرفته تا پوسترهای کنار خیابان و … از همه خانهها صدای پارتی و امثالهم بیرون میآید. همه معتادند! همه مریضی دارند! کدام کشور خارجی اینطور است؟
حالا تصور کنید اسلام بخواهد به طور کامل بین ما حاکم شود!! همان چند نفری هم که سالم ماندهاند دزدی و کلک را یاد میگیرند! خدا را شکر که گروهی هستند جلو این مذهبیها میایستند و قصد اصلاح ایران را دارند وگرنه وای به حال این کشور! اگر اینطور میبود دیگر نه میشد یک گشت تفریحی با ماشینت در خیابان بزنی یا چهار تا سایت جذاب مثل فیسبوک و یوتیوب و فلیکر را ببینی!
خلاصه، امیدوارم یک روز چشم باز کنم و در این کشور نباشم و یا اگر من باشم، این وضعیت نباشد!
_____________________________________________________________________
دوستان عزیز، حالا اگر ممکن است دوباره مطلب اصلی را بخوانید: ایران من
واقعاً واقعبینی یعنی این؟
حقیقتاً و از روی دلسوزی میگویم: اگر حتی یک جمله از جملاتی که در بالا نوشتم، باب طبعتان باشد، باید منتظر بدترین نوع زندگی باشید. زندگیای سیاه، منفی، مملو از گناه و دروغ و تهمت. باید نگاهتان را اصلاح کنید و البته خیلی بعید است بدون پناه بردن به دین و مسجد و دوری از افکار منفی و ضد اسلامی ممکن شود.
و اما جواب دوستی که انگار عاشق ضد حال است 🙂
دوست عزیز، خیالت را راحت کنم: من عاشق ضد حال هستم. هم در مطلب “نظری از طرف یک دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف (صحبتی با دوستانی که در وبلاگستان نظر میدهند)” و هم در این مطلب و مطالب آینده، میبینی که بزرگترین ضد حالها را برای همه منتشر میکنم که بخوانند و بیشتر لذت ببرم! چرا در بخش نظرات؟ در قالب یک پست در صفحه اول سایت!
پسر خوب! اگر قرار بود این صحبتها ذرهای بنده را ناراحت کند یا از انتشار نظرات و عقایدم باز بدارد که در این ده سال که هر روز، از این نوع، به قول تو، “ضد حال”ها میدیدم باید ناراحت میشدم یا دستم برای نوشتم میلرزید!!
من عاشق موقعیتهای چالشبرانگیز هستم و لذت میبرم که در این موقعیتها قرار بگیرم و خودم را تست کنم که چطور از پس آنها برمیآیم. یک تمرین است برای زرنگ و زیرک بودن. همین که بتوانم نظرات مخالفان و موافقان را خوب تحلیل کنم به مرور مهارتم در جذب همه نوع انسان در شرایط خاص بیشتر خواهد شد.
به هر حال، در این وبلاگ و کلاً در مجموعه آفتابگردان از حاشیهها بیزار بودهام و فقط گهگاه برای تفریح یکی دو تا را گلچین میکنم و جواب میدهم، بقیه را بدون اینکه ذرهای ارزش قائل شوم، با یک کلیک پاک میکنم تا اعضاب خودم و کاربران و خود شخص راحت باشد.
بگذریم، به همه دوستانی که مطلب را میخوانند تأکید میکنم که مطالب وبلاگ هر روز مثبتتر و مذهبیتر از روز گذشته خواهد شد (إن شاء الله) اگر با روحیاتتان سازگار نیست و ممکن است آزارتان دهد، عاقلانه نیست که مطالب را دنبال کنید و جوش بخورید. اگر به نیت تغییر در من نظر میدهید، باید عرض کنم که آنقدر به راه و دین و مملکتم ایمان دارم که حاضرم اولین نفری باشم که جانم و همه چیزم را در ازای تحکیمشان میدهم و بعید میدانم (إن شاء الله) از آنها برگردم. پس تلاش بیهوده نکنید: لَکُم دینُکُم و لِیَ دین.
پینوشت:
امتحاناتم نزدیک شده و باید بروم خودم را برای امتحان «شبکه پیشرفته» آماده کنم. دو سه سال بود از امتحان و اضطراب آن دور بودم، زندگیام شیرین شده بود! دوباره شروع شد 🙁 دعا کنید این ارشد ختم به خیر شود و هر چه زودتر قال قضیه کنده شود. اگر بتوانم به خوبی تمام کنم، حاضرم یک شیرینی اساسی به همهتان بدهم 🙂
فکر میکنم تا ۲۰ روز آینده باید بروم کرمانشاه و آنجا تحصن کنم! شاید هم برای هر امتحان بروم و برگردم. خلاصه کمپیداتر خواهم بود.
دیدگاههای تازه