خدا را باور کن تا…

امید نامه یک دیدگاه »

امید من!
خدا را باور کن (و اطاعتش نما) تا او کنترل ساده‌ترین امور زندگی‌ات را نیز به دست بگیرد!
خدای عظیم حتی خودش را در ضبط ماشینت نیز نشان خواهد داد …
به شرط اینکه چشم‌ها و گوش‌هایت را آنقدر پاک نگاه داشته باشی که ظرفیتش را داشته باشند که او را ببینند و بشنوند …

توکل کن و گام به گام پیش برو

امید نامه یک دیدگاه »

امید من!
خودت را به خدا بسپار و گام به گام، با صبر و حوصله پیش برو. آن وقت خواهی دید هر وقت که لازم باشد، در دانشگاهی که صلاحت در آن است قبول می‌شوی، درآمدت نسبت به مخارجی که خواهی داشت، بالا می‌رود، هر وقت لازم و صلاح باشد ماشینی که آرزویش را داشتی خواهی خرید، به موقع درآمدت اوج می‌گیرد تا خانه‌ات را بخری، به موقع زنی که صلاحت در او باشد را سر راهت خواهد گذاشت تا ازدواج کنی، به موقع … . همه چیز به موقع پیش خواهد آمد … فقط به خدا ایمان داشته باش و توکل کن و صبور باش …

بزرگ ترین اشتباه رهبران مذهبى

نکاتی برای بچه حزب اللهی‌ها یک دیدگاه »

یکی از بزرگ‌ترین اشتباهاتی که بچه‌های مسجد و حزب اللهی‌ها ممکن است مرتکب شوند این است که خودشان را نساخته، به سراغ ساختن دیگران می‌روند!
خودشان هنوز تجوید قرآن را بلد نیستند اما به فکر این هستند که قاری مصری بیاورند که مردم را بسازند!
خودشان هنوز ساده‌ترین احکام رساله را مطالعه نکرده‌اند، اما دنبال کار فرهنگی هستند که به دیگران آموزش دهند!
خودش اهل نماز شب و عبادات مستحبی مؤکد نیست، اما سرپرست ده‌ها جوان مسجدی است و کلی برنامه برای نماز شب خوان کردن آن‌ها اجرا کرده و می‌کند!
آنقدر درگیر کار فرهنگی شده‌اند که وقتی می‌گویی الان در ابتدا وظیفه تو به عنوان رهبر جوان‌های مسجد، یادگیری زبان انگلیسی و عربی است، می‌گوید: فرصتش نیست!

این را اکنون در حکمت ٧٣ نهج البلاغه خواندم:
مَن نَصَبَ نفْسَه لِلنّاسِ إماماً فَلْیبدأْ بِتَعلیمِ نفسِه قبلَ تعلیمِ غیرِه، ولْیکُنْ تأدیبُه بسیرَتِه قبلَ تأدیبَه بلسانِه، و مُعلّمُ نفْسِه و مؤَدِّبُها أحقُّ بِالإجلالِ مِن مُعلِّمِ النّاسِ و مؤدَّبِهِم.
کسی که خود را رهبر قرار داد، باید پیش از آن که به تعلیم دیگران بپردازد، خود را بسازد و پیش از آن که به گفتار تربیت کند، با کردار تعلیم نماید. زیرا آن کس که خود را تعلیم دهد و ادب سازد سزاوارتر به تعظیم است از آن که دیگری را تعلیم دهد و ادب بیاموزد.

جمله اى از امام على که انسان را آتش مى زند

نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...) ۲ دیدگاه »

مدتی هست که کتاب دو جلدی <تاریخ تشیع> را دست گرفته‌ام.
کتاب جامع و خوبی است.

یکی از دلایل مشکل داشتن مردم با امام علی را در بخشی از خطبه ١٣۶ نهج البلاغه می‌داند:
لیسَ أمری و أمرُکُم واحِد، إِنّی أُریدُکُم لِله و أنتُم تُریدونَنی لأنفُسِکُم …
کار من و شما یکسان نیست. مردم! من شما را برای خدا می‌خواهم، اما شما مرا به خاطر دنیایتان می‌خواهید.

با خودم تصور می‌کنم مثلاً در هنگام گفتن این جمله اگر من در پای منبر امام نشسته می‌بودم، با شنیدن این جمله چقدر خجالت زده می‌شدم؟
اگر دق می‌کردیم و جان می‌دادیم، عجیب نمی‌بود!

خستگی

اتفاقات روزانه ۲ دیدگاه »

چیزی که در زندگی بیش از همه خسته‌ام می‌کند، این است که یک دانشجو بیاید سر کلاسم اما فقط برای اینکه حضوری‌اش را بزند که نمره‌اش را بگیرد و بعد هم مدرکش را!

یعنی نگوید حالا که مجبورم بیایم دانشگاه و سر کلاس بنشینم، بگذار با علاقه در کلاس بنشینم و با علاقه به صحبت‌ها گوش کنم، شاید یک چیز مفید گیرم آمد.

یعنی وقتی با این نوع دانشجوها مواجه می‌شوم احساس می‌کنم چقدر بی‌کلاس شده‌ام که آمده‌ام با این نوع شخصیت حرف می‌زنم. اصلاً رغبتم برای تدریس در آن کلاس از بین می‌رود.

حالا از آن بدتر اینکه همان چند دانشجوی محدود، کل کلاس را تحت الشعاع خود قرار می‌دهند: استاد! خسته نباشید! استاد! آن‌ترک نمی‌دید؟ استاد! بزرگ شدیم،‌ تمرین دیگه چیه!؟

و بدتر از همه اینکه آنقدر بی‌خرد و بی‌معرفت باشند که چند تایی بنشینند در کلاس وسوسه کنند که: بیایید برویم به آموزش بگوییم فلانی را عوض کنند! هر چند تا به حال (الحمد لله) به هر کجا رسیده‌ام از همین سخت‌گیری‌هایم رسیده‌ام و هر مدیر گروهی از هر دانشگاهی تماس می‌گیرد، می‌گوید ما تعریف شما را از شاگرد زرنگ‌ها زیاد شنیده‌ایم، اما از بی‌معرفتی این نوع دانشجوها خسته می‌شوم. به جای اینکه حالا که خودشان می‌خواهند در حماقت بمانند، به بقیه دانشجوها کار نداشته باشند و آهسته آهسته بیایند و نمره قبولی را بگیرند و بروند، چون حضرت‌عالیون نمره بالا هم می‌خواهند، از ترس اینکه نکند این استاد نمره آن‌ها را فقط در حد قبولی بدهد، دلشان می‌خواهد هر طور شده (حالا یا با تلف کردن وقت کلاس یا به خیال خودشان با تغییر استاد یا با غیبت پشت سر اساتید و هر کار بی‌خردانه دیگر) کلاس را عقب نگه دارند تا سطح نمره‌شان بالا برود!

واقعاً باید افسوس خورد.

روزی چند بار، در هر کلاس با خودم فکر می‌کنم چرا نمی‌توانم به پیشنهادهای تدریس «نه» بگویم و کل ساعاتم را پر نکنم و مثل یک «آقا» بنشینم روی پروژه‌هایم کار کنم که هم درآمد بهتری دارد و هم اعصاب راحت‌تری؟

نمی‌دانم، ظاهراً ما هم باید مثل شمع بسوزیم…

روزهاى بى وقتى!

اتفاقات روزانه, الهی نامه من ۲ دیدگاه »

چقدر حرف براى نوشتن دارم اما فرصتى براى ثبتشان نیست!
دوباره شده ام یک ماشین تدریس که صبح شنبه روشن مى شود و شب جمعه خاموش!
من در برابر خیلى از شهوت ها مقاومت کرده ام اما امان از شهوت تدریس!!!

الهى! قدرت “نه” گفتن در برابر پیشنهادات وسوسه انگیز اما پر خطر را عطایم نما!
الهى! یادآورى ام کن که روزى ام در دست یک دانشگاه و مؤسسه و انسان خاص نیست که از ترس قطع شدنش نتوانم “نه” بگویم!

بهترین زهد+ترس از نعمت

Uncategorized هیچ دیدگاه »

عجب جمله اى در حکمت ٢٨ نهج البلاغه خواندم:
اَفضلُ الزُّهدِ إِخفاءُ الزُّهدِ
برترین زهد، پنهان داشتن زهد است!

حکمت ٢۵ هم بسیار هشدار دهنده و جالب است:
یاابْنَ آدَم! إذا رَأَیْتَ رَبَّکَ یُتابِعُ عَلَیکَ نِعَمَه و أنتَ تَعْصیهِ فَاحْذَرْهُ
اى فرزند آدم! زمانى که مى بینى خداوند انواع نعمت ها را به تو مى رساند، در حالى که تو معصیت کارى، بترس!

از آن طرفش شاید قشنگ تر باشد!
اى فرزند آدم اگر دیدى بعد از گناه، مصیبتى به تو وارد شد (معمولاً مریضى یا درد جسمى…) خوشحال باش که هنوز خدا رهایت نکرده؛)

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها