ثبت می کنیم: اولین تیری که به سنگ خورد!

اتفاقات روزانه ۱۰ دیدگاه »

حاج خانم چند روز پیش در مجلس سخنرانی حاج آقا هاشمی نژاد یک دختر گیر آورده بود طلا!! ماه!! (من خودم ندیدمش، از روی بابایش می گویم!!! ده سالی می شود که در مساجد با هم سلام علیک داریم. یک انسان نسبتاً کامل است)
باور کن گفتم پیگیری کن اگر شرایط جور است، همین فردا برویم خواستگاری!
بعد از پیگیری های به عمل آمده، فهمیدیم دختر خانم گرامی ۳۱ ساله تشریف دارند! (۳ سال از من بزرگ تر!)

حیف شد… اولین بار بود حاج خانم تور می انداخت! او هر صد سال یک بار از این کارها می کند و ما هم بدبختی، گذاشته ایم گردن او!

امر به معروف، آدمش را می‌خواهد!

اتفاقات روزانه, نکته یک دیدگاه »

چند روز پیش که رفته بودیم باغ عموی حاج خانم، خوب، حقیقتش را بخواهی فامیل‌های مادری‌ام هر چند اهل خلاف نیستند اما چندان هم مذهبی به حساب نمی‌آیند. (خنثی هستند!) بنابراین عجیب نبود که در این دو روز از لحظه ورود تا رفتن، مردها پاسور بازی کنند… یکی از اقوام تهرانی هم بلند شده بود ماشین را آورده بود داخل باغ فقط به خاطر ضبط و صندوق عقب را بالا زده بود که حسابی صدای آن باندهای وحشتناکش گوش را بخراشد و یک سری موسیقی که ما آن‌ها را غیرمجاز می‌دانیم گذاشته بود…

من هر چند سعی می‌کردم موذیانه جاهایی که می‌شود، ضربه‌هایی بزنم که بیدار شوند اما در کل فایده نداشت. به هر حال کوچک‌ترین عضو جمع بودم و بهتر بود مثل یک بچه خوب بروم بیرون از باغ دم موتور آب یا بروم یک گوشه و برنامه‌های روز جمعه‌ام را انجام دهم.

وسط این بازی و موسیقی، یک نفر در باغ را زد و دیدیم با یک جعبه شلیل سفید با استقبال گرم عمویم وارد باغ شد و آمد در جمع مردها…

صورت نورانی و قیافه دوست‌داشتنی‌ای داشت.

به محض اینکه رسیدند، به پسرعمو گفتند که: هادی جان، لطفاً این صدا را قطع کن… و گفتند: با پاسور تا حدودی موافقم، بالاخره سرگرمی‌ست اما با این صدا آن هم با این شدت که همه‌اش ضرر است اصلاً موافق نیستم.

دیدم پسرعمو چه چشمی گفت و بلند شد رفت خاموش کرد و تا شب هم خبری از آن موسیقی نشد!

بحث سر معرفی ایشان شد، عمو گفت: ایشان سرهنگ بازنشسته سپاه هستند و باغ کناری ما را گرفته‌اند و مثل من برای سرگرمی، انواع میوه و انواع حیوان را پرورش می‌دهند… هر هفته ما را با میوه‌هایشان خجالت‌زده می‌کنند.

خودش می‌گفت: من یک سیر از باغم نمی‌فروشم! همه را بین فامیل و دوست و همسایه تقسیم می‌کنم.

می‌گفت: امروز عصر می‌روم که قرارداد خرید یک گاوداری را امضا کنم. می‌خواهم بدهم پسرم و دوستش کار کنند.

هر وسیله‌ای که ما کم می‌آوردیم زن‌عمو می‌گفت بروید از باغ سرهنگ بگیرید!

می‌خواهم بگویم انسان به این خوش‌رویی و دوست‌داشتنی که به باغ همسایه با دستی پر سر می‌زند و احوال آن‌ها را می‌پرسد، هر چه بخواهند می‌دهد و … طبیعی است که وقتی یک جمله امر به معروف و نهی از منکر می‌کند، تأثیر خواهد داشت…

امید من، در کسب مال این‌ها را بدان…

امید نامه, دین من، اسلام ۵ دیدگاه »

امید من،

جایی در دفتر خاطراتم برایت نوشته بودم که ۱۸ ساله هستم و احساس می‌کنم دوران سخت مبارزه با شهوت جوانی شروع شده است. به تو قول داده بودم که در ادامه‌ی آن، بنویسم که چه دورانی این شهوت فروکش کرد… به تو خبر دهم که اگر مراقبت کنی ظاهراً ۲۸ سالگی دوران تعدیل شدن این شهوت است، اما امان از مرحله‌ی بعد این بازی: شهوت مال.

امید من،

من خودم را در حال «جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ، یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ» دیدم… [به جمع مال پرداخت و دائم به شمارش آن مشغول بود. تصور می‌کرد که مالش او را جاویدان می‌کند!]

من سرمستی‌های مال را تجربه کردم…  وَلاَ تَمْشِ فِی الأَرْضِ مَرَحًا إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً… [ و در زمین با غرور و مستی راه نرو که تو هرگز زمین را نتوانی شکافت و در بلندی به کوه ها نتوانی رسید.]

من «وَمِنْهُم مَّنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ. فَلَمَّا آتَاهُم مِّن فَضْلِهِ بَخِلُواْ بِهِ وَتَوَلَّواْ وَّهُم مُّعْرِضُونَ» را تجربه کردم… [بعضی از آنها با خدا پیمان بستند که اگر از فضل خود مالی نصیبمان کند، زکات می دهیم و در زمره صالحان در می آییم چون خدا از فضل خود مالی نصیبشان کرد، بخل ورزیدند و به اعراض بازگشتند]

من «فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ  وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ» را تجربه کردم… [اما آدمی ، چون پروردگارش بیازماید و گرامی اش دارد و نعمتش دهد ، می گوید : پروردگار من مرا گرامی داشت و چون بیازمایدش و رزق بر او تنگ گیرد ، می گوید : پروردگارم، مرا خوار ساخت]

من «وَ مَا الْحَیاهُ الدُّنْیا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ» را در خود احساس کردم… [و متاع دنیا نیست مگر متاع غرور]

من «حُبُّ الدُّنیا رأسُ کلِّ خَطیئَه» را تجربه کردم… [حب دنیا سردسته همه اشتباهات است]

و چه بسا که من (زبانم لال) «أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ» را نیز تجربه کنم! [خدایتان «بیشتر-داشتن» شد…]

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اگر دوستان آیات منفی در مورد مال اندوزی به جز این آیات یادشان هست لطفاً در بخش نظرات بیان کنند. عجیب است که یک کالکشن از آیات در مورد مال در اینترنت پیدا نکردم!

اشک می ریزم…

اتفاقات روزانه, دین من، اسلام ۴ دیدگاه »

اکنون که می نویسم، اشک می ریزم. می دانی چرا؟
– دارم والیبال ایران و صربستان را می بینم، چه پیروزی ارزشمندی. دیشب هم بازی جانانه آن ها مقابل لهستان را دیدم.
– امروز ایران برای اولین بار قهرمان کشتی فرنگی هم شد.
– چهره های مظلوم و پاک جوانان ورزشکارمان را می بینم که حتی اگر شکست بخورند، چهره شان شاد و شاداب است و چهره های هفت خط جوانان کشورهای دیگر که غرق در انواع گناه اند و حتی وقتی پیروز می شوند، یک غمی در چهره شان هست (و خدا می داند آن ها که این مظلوم ها را اینطور کرده اند چه عذابی خواهند کشید!؟)
– این افتخارات و این جایگاه غرور آفرین کشورمان که بدون اغماض در برابر حق و حقیقت دارد پیش می رود را می بینم.
– امروز برای خرید کفش در شهر گشتی زدم، الحمد لله از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در آرامشی مثال زدنی در بازار فروخته می شود.
– بچه ها را می بینم که شادند و پدرها و مادرها که به شادی فرزندانشان دلخوش اند.
– کشورهای دیگر را می بینم که هر کجا ذره ای از خطوط اسلام شیعی پا را فراتر گذاشته اند، مشمول “معیشتاً ضنکاً” شده اند.
این ها اشک شوق ندارد؟

احساس می کنم ما می توانیم (و باید) الگو شویم.
خدا را شکر بعد از سی سال انواع بلا که شیاطین بر سر این کشور آوردند، حالا فرصتی دست داده تا در آرامش به کارمان برسیم و شیطان می داند که اگر به ما فرصت دهد دنیا را فتح می کنیم.

هر چند که دل نگرانم… این روزها شیاطین نقشه هایی در سر دارند… چه کسی است که باور کند داعش که رفتارش نشان می دهد که اصولاً برای کشته شدن آمده، “صورت بپوشاند” و در فیلمی با کیفیتی عالی و “هالیوودی” سر از اسیران آمریکایی و انگلیسی ببرد!؟

خداوند این آرامش را با ظهور آن منتظَر ادامه دار کند…

دعای هر شب من!!

الهی نامه من, کمی خنده هیچ دیدگاه »

یکی از آن دعاها که مقیدم هر شب قبل از خواب با یک تضرع و حال خاص(!) بخوانم این است:
الهی! تا صبح از موهای سر من محافظت بفرما! 🙂 (صبح که از خواب بلند می شوم، موهایم نشسته باشد!)

یا دعای هنگام تخمه خوردن من:
الهی! چربی های این تخمه را به جایی به جز موهای سر من هدایت بفرما!

(از حمام رفتن، وقتی تمیز هستم و فقط به خاطر موهایم، بیزارم! به خصوص که احتمال اسراف هم هست)

نیت یاب!!

کمی خنده, نکته ۳ دیدگاه »

می خواهم یک کاری را انجام بدهم، فقط یکی دو ماه است دارم فکر می کنم ببینم می شود یک نیت خدایی برایش پیدا کرد!؟

داشتن و نداشتن…

کمی خنده, نکته هیچ دیدگاه »

با یک سرمایه دار مصاحبه می کردند، می گفت: <من هر چه دارم به خاطر امام رضاست... ازش ممنونم>
به فکر فرو رفتم که اگر از نگاه او به امام رضا نگاه کنیم، یک زاهد چه خواهد گفت؟
<من هر چه ندارم به خاطر امام رضاست... ازش ممنونم>

از عین علی دو عین ما بینا شد

اتفاقات روزانه هیچ دیدگاه »

از آن همه علاقه در دوران نوجوانی برای خطاطی، برایم چهار تا ماژیک مخصوص خطاطی باقی مانده که هر وقت می‌خواهم آرام شوم یک برگه برمی‌دارم و یکی دو جمله خط روی آن می‌نویسم. بماند که همین چند جمله نوشتن هم ماه‌هاست که کنار گذاشته بودم.

جمعه‌ها عصر انگار فقط خطاطی است که انسان را آرام می‌کند!

بدون تمرین و یک دفعه، این را نوشتم… به جز خط اول و «علی»ها، بقیه به دلم نشست! به خودم امیدوار شدم!

khattati

از بچکی با «ع» مشکل داشته‌ام! البته همه خطاط‌ها می‌دانند که «ع» و ترکیباتش از سخت‌ترین مباحث خط است. مرد می‌خواهد «علی» را آن‌طور که باید، بنویسد!

 

خیلی دلم می‌خواهد موقعیتش پیش بیاید و بروم خطاطی را ادامه بدهم! خدایا قسمت کن…

Does Islam accept freedom in choosing religion?

دین من، اسلام, نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...) ۵ دیدگاه »

نقل قول زیبایی از استاد پناهیان:
ما موافق تحمیل کردن اسلام به مردم نیستیم اما موافق تحمیل کردن کفر نیز نیستیم!
ما می گوییم انسان ها را در انتخاب دین آزاد بگذارید… آن وقت ببینیم انسان عاقلی پیدا می شود که به جز اسلام، دینی را انتخاب کند؟
(منبع: همان سخنرانی اشاره شده در مطلب قبل، یعنی “مقام دعای ندبه”)

دیوونه کیه؟

اتفاقات روزانه, نکته ۷ دیدگاه »

دیروز یک توئیت به جای اینکه در وبلاگ من ارسال شود در صفحه اول آفتابگردان منتشر شد و برخی دوستان از آن جمله در توئیت‌های آفتابگردان تعجب کرده بودند:

یه دیوونه گیر آوردم طلا! هر کس خواست باهاش دیوونه بازی کنه پیغام بده!!!

خوب، دیروز هم روز دیوونه‌بازی من بود!! حقیقتش را بخواهی هر چند وقت یک بار که فرصت داشته باشم روی یک سوژه کار می‌کنم!!!! هم برای تنوع خوب است و هم برای کنترل احساسات و هم اینکه یک تمرین عالی برای نفوذ و نگارش است و البته نهایتش سعی می‌کنم به جاهای خوب برسد. (در کلاس‌هایم به دانشجوها می‌گویم یکی از تمرین‌ها برای حرفه‌ای شدن در وب و تقویت فکر همین کاری است که امروز می‌خواهم در این مطلب بگویم! یک آدم پر رو گیر بیاورید و سعی کنید آنقدر با او با ترفندهای علمی بجنگید تا عذرخواهی کند و کوتاه بیاید)

***

آقای قرائتی می‌گفت: یک روز یک دیوانه وارد مسجد شد و رفت جلو محراب ایستاد گفت: همه‌تان دیوانه‌اید!!
همه‌ی مردم زدند زیر خنده!
بعد، یکی یکی از امام جماعت شروع کرد و بک تک‌تک افراد صف اول اشاره کرد و گفت: تو دیوانه‌ای، تو هم دیوانه‌ای، تو هم دیوانه‌ای…
اینطور که شد، به افراد برخورد! بلند شدند افتادند دنبال او!!

ایشان از این جریان نتیجه گرفت که: گاهی اوقات شما یک چیز را به صورت عمومی می‌گویی، می‌بینی هیچ تأثیری نداشت اما وقتی تک‌تک با افراد در مورد مسائل اخلاقی صحبت می‌کنی می‌بینی خیلی تأثیرش بیشتر بود…

صد سال اگر بگوییم «درست نظر بدهید» روی خیلی‌ها فایده ندارد اما اگر روی همان یک نفر کار کنی، می‌بینی تا عمر دارد دیگر نظر بد نخواهد داد!

شاید در این چند سال بیش از ده مورد مثل این سوژه پیش آمده: نظری از طرف یک دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف

من یک رد پای کوچک از کسی که نظر چرت می‌دهد گیر می‌آورم، در تمام منابعی که در دسترس دارم (مثل گوگل و کل دیتابیس‌های سایت و …) جستجو می‌کنم تا از او اطلاعات کافی (مثل کار و ایده‌هایش، شماره تماس‌ها، آدرس و …) به دست می‌آورم و بعد، به طور کامل فراموش می‌کنم که من خیر سرم «استاد دانشگاه» و «مدیر سایت» و حداقل، یک آدم مسن هستم!! چشمانم را به روی همه این‌ها می‌بندم و دهانم را باز می‌کنم! آنقدر به او فشار روحی می‌آورم تا اولاً متوجه اشتباهش بشود و ثانیاً رسماً و به طور مشخص عذرخواهی کند.

یادم هست در آن مطلبی که نوشته بودم و نزدیک بود برخی طلبه‌ها شکایت کنند، آن حاج آقایی که بیشتر از همه به او اهانت شده بود در یک جلسه خصوصی به من گفت: کلمات را طوری کنار هم چیده‌ای که از خنجر هم تیزتر شده است! به او گفتم: حاج آقا، خوشبختانه یا متأسفانه، خدا قدرتی در نگارش به بنده داده که با کلمات طوری بازی کنم که یک شخص از خواندن مطالب بسیار سرخوش شود و یا یک شخص که به او حمله کرده‌ام تا سکته پیش برود!

یادتان هست آن شخص در آن مطلب بالا در پایان چه نوشته بود؟ : تا به حال به این اندازه ذهنم مغشوش نبوده که تا این موقع صبح بیدار باشم، ولی درسی که از آن برایم حاصل شد ارزشش را داشت.

خلاصه، دیروز، در زیر مطلب «آکادمی آفتابگردان راه‌اندازی شد» یکی از کاربران که احتمالاً دارد این مطلب را می‌خواند (نترس! همانطور که قول داده‌ام مشخصاتت را لو نمی‌دهم)، به خاطر ناشی بودن (و البته بیشتر به خاطر آن دلیلی که بارها متعجبم کرده که هر چه سنگ است برای انسان‌های منفی‌نگر است: آیا از هر چه بترسیم واقعاً همان سرمان می آید!؟ ) بعد از واریز هزار تومان وجه ثبت نام، نتوانسته بود ثبت نام کند و سیستم دوباره از او خواسته بود به بانک برود و هزینه را بدهد (بعداً از روی پرینت‌اسکرین‌هایش فهمیدم که در همین حین داشته با کنترل پنل مودم ADSLش ور می‌رفته و اینترنتش قطع شده و اگر این اتفاق بیفتد، سشن شخص پاک می‌شود و ما نمی‌توانیم بفهمیم این شخص همان شخص قبلی است… وگرنه از ۱۵ نفر که همان روز ثبت نام کرده بودند هیچ کس به جز او مشکل نداشت) و بعد، شروع کرده بود در بخش نظرات یک مشت چرت و پرت مثل این نوشته بود:

آقای مهندس، مسخره کردی ما رو؟ سیستم شما در حد بچه بازیه بیشتر …. در حد نورمالم نیست .. من پول ریختم ثبت نام کردم، دوباره می گه پول بریز… من شکایت می کنم…

و خلاصه دو سه تا نظر چرت مثل این پشت سر هم نوشته بود. (یادتان هست که گفته بودم هر وقت یک کاربر پشت سر هم تند و تند ایمیل زد معمولاً …)

من یک اکانت به صورت دستی ساختم و بدون سلام و بدون «موفق باشید» به ایمیل فرستادم: با نام کاربری x رمز y لاگین کنید.
دیدم حالا در ایمیل شروع کرد پشت سر هم چرت و پرت گفتن! ایمیل‌هایش را می‌گذارم، بخوان، می‌خواهم خوب به جملات دقت کنی:

ایمیل اول:

خسته نباشی !!!! متاسفم

ایمیل دوم:

وارد نمیشهههههههههههههههههههههههههه

هه
مسخره میکنین؟
من دیگر اینجاها از حالت رسمی خارج شدم و نوشتم:
خوشگلم، اعداد رو به انگلیسی بزن…

ایمیل سوم:

سیستمتون خیله ضعیفه
وارد شدم

ایمیل چهارم:

اصلا این سیستم ثبات نداره
بابا این خیلی داغونه به محض دیس کانکت شدن و یا متوقف شدن … . روز از
نو روزی از نو ، دوباره باید لاگ کنی….
واقعا ضعیفین … گوگل با این همه ضعف هم این قضیه رو رعایت کرده ولی شما خیر
خوشگل هم هفت جد و آبادته!

(خیلی عصبی می‌شوم وقتی کسی که نمی‌داند «مرا به خاطر بسپار» هنگام ورود برای جلوگیری از همین دیس کانکت شدن است، حالا آمده در مورد سیستم ما نظر می‌دهد!)

ایمیل‌های دیگر:

حالا به نظر خودتون سیستمتون خیلی امکانات جالبی داره ؟
به نظر من فرقش با نمرا ۲ تو یه تولیپ هست همین
خیلی کار شاخی انجام ندادین

ایمیل بعد:

اگه ادعا میکنین سیستمتون خوب طراحی شده باید تو همه ی مرورگرها خوب جواب
بده ، آقای خیلی بزرگ گوگل کروم یم مرورگر استاندارد هستش …..
خیلی حرفت الکی بود…
خیلییییی

اینجاها فهمیدم ظاهراً بچه است و قابل جنگ نیست! جواب دادم:

خوب، الحمد لله به نتیجه مورد نظر رسیدی… حالا دیگه برو بخواب… شب بخیر.

اما ول کن نبود: ایمیل بعد:

یه شب بخیری نشونت بدم ۱۲۰ تا شب بخیر ازش بزنه بیرون
کمی صبر کن ببین این باگ ها بلاخره چه بلایی سرت میارن!
شما فکر میکنید موفق شده اید در حقیقت این مشتریان شما هستند که شما را
موفق دیده اند ، موفقیت چیزی جز یک اعصاب راحت نیست!!!!! ( بریان تریسی)

از اینجا به بعد دیگر وارد فاز دیوونه‌بازی شدم!!

نمی‌دانم می‌دانید یا نه؟ می‌گویند سـاوه‌ای‌ها سه دسته‌اند: یا «دیوونه‌باز»اند(!) یا «دیوونه‌ساز»اند(!) یا خودشون «دیوونه»‌اند!!!! (توجه: به سـاوه‌ای ها برنخورد، از من سـاوه‌ای‌تر در این شهر گیر نمی‌آورید!)
خدا می‌داند من این را کاملاً قبول دارم و به چشم دیده‌ام! من دوستانی داشته‌ام که از همه سالم‌تر بوده‌اند، بعد، یک گروه از سـاوه‌ای‌ها زوم کرده‌اند روی او، آنقدر به او تلقین کرده‌اند که تو «دیوونه»ای که او به مرور دیوانه شده است!!!!!! دیروز در یک کلاس می‌گفتم: اگر خواستید به یک سـاوه‌ای هدیه‌ای بدهید که از خوشحالی ذوق‌مرگ شود، یک دیوونه کادو کنید به او بدهید!!! البته اگر هم سالم بود مشکلی نیست ابتدا از درون‌مایه‌ی «دیوونه‌سازی» استفاده می‌کنند، بعد که دیوونه شد، با او دیوونه‌بازی می‌کنند!!
(البته این نوع رفتارها بیشتر در سـاوه‌ی ۱۰ ۲۰ سال پیش بود و این روزها اینجا شهر هفتاد ملت شده… حیف شد!!!!! 🙂 شوخی می‌کنم! واقعاً رفتار زشتی بود که هنوز هم در ذات برخی هست و قطعاً کیفر سختی خواهد داشت)

به هر حال، اینجا بود که نوشتم:

خوشگلم، ما متخصص تولید سیستم‌های بی‌ثبات هستیم 🙂 (حداقلش اینه که چهار تا مثل تو گیرمون میاد که باهاش دیوونه‌بازی کنیم خستگی‌مون در بره)

و آمدم در توئتیر وبلاگم بنویسم در حال دیوونه‌بازی هستم که امروز فهمیدم اشتباهاً در توئیتر آفتابگردان ارسال شده!! این هم جزئی از عملیات روانی بود چون او قرار بود آن‌را بخواند و قبل از اینکه من لینک بدهم دیدم او خوانده!:

دهنت سرویس بابا پاک کن این تویتو … الان ملت میریزن سرم من کم طرفدار دارم!!!!!

خلاصه، به اینجا رسیدیم:

اگر از همه چیزهایی که نوشتی عذرخواهی کردی و تصمیم گرفتی از این به بعد مثل آدم همه جا نظر بدی بهم اطلاع بده که دست از سرت بردارم… وگرنه حالا تازه دیوونه‌بازی شروع شده! صبر کن! دیوونه‌بازهای حرفه‌ای در راهند…
تازه داریم ردت رو می‌زنیم ببینیم کی هستی:
a***.loxblog.ir
۰۹۳۷*** ۰۶۳***

حالا حالاها باهات کار داریم…

این قضیه اشاره دارد به زمانی که من در ۱۱۸ کار می‌کردم. درِ گوشی به شما بگویم: ما آنجا یک نفر داشتیم (که پسر رو به راهی نبود) هر وقت مثلاً یک خانم زنگ می‌زد ۱۱۸ می‌گفت یک نفر زنگ زده مزاحم شده، می‌گفت خانم شماره‌اش را بدهید، ما پیگیری می‌کنیم!! یا مثلاً وقتی بچه‌های ۱۱۸ می‌گفتند یک نفر مزاحم می‌شود، می‌گفت: تو رو خدا شماره‌ش رو بده من!! (التماس می‌کرد!!!) ما هم شماره را می‌دادیم و او با آن چند خط ایرانسل که ظاهراً بدون مشخصات ثبت کرده بود، زنگ می‌زد… خدا می‌داند شروع می‌کرد فحش‌هایی به آن شخص دادن که من از خجالت خیس عرق می‌شدم! امان نمی‌داد طرف صحبت کند! می‌گفت: فقط گوش کن!!!!! … تا چند روی کیفش کوک بود!!
من به او می‌گفتم: امثال تو برای جامعه لازم‌اند! دمت گرم! 🙂

شماره‌اش را هنوز در گوشی‌ام دارم. هر وقت یک مزاحم گیرم بیاید فقط یک اس.ام.اس به آن بنده خدا خرجش است!! کاری می‌کند که تا هفت نسل او مزاحم کسی نشوند! (تا کی باید دُوْر، دور مزاحم‌ها باشد!؟) بگذار یک بار هم یک نفر، مزاحمِ مزاحم‌ها بشود!)

ایمیل بعدی او این بود:

اول اینکه شماره ها به درد خودت میخوره ….
دوم اینکه اگه بخوای به هر طریقی برای بنده مزاحمت ایجاد کنی به صورت
کاملا قانونی باهات برخورد میکنم .
سوم اینکه بنده نظر شخصی خودم رو دادم و این حق برای من محفوظ است که نظر بدهم
چهارم اینکه به شما ارتباطی نداره من جای دیگه چطور نظر میدم
پنجم اینکه شما خودت مینویسی حق با مشتری است حالا الا این؟
و از همه مهمتر ، آقای حق جو و خدا پرست فکر کردی میتونی برا من مزاحمتی
ایجاد کنی؟ ؟
یکم درستر تحقیق کن!
اگه من میترسیدم اسمم رو کامل نمینوشتم
 چهار تا حدیث خوندی چهار تا کار انجام دادی بعدش چهار نفر اومدن به به و
چه چه زدن فکر کردی برا خودت کسی هستی؟
فکر میکنی خیلی آخرشی؟
هر کاری کنی هر حرفی بزنی بلاخره به خودت برش میگردونه
اگر هم من حرکت اشتباهی کردم و اگر دیوانه هم باشم شما حق نداری اسرار من
رو فاش کنی

به نوشته‌های Bold شده‌ی او نگاه کن! چقدر حسادت از کلماتش می‌بارد! حسادت با انسان چه می‌کند؟

برایش نوشتم:

من باید تخم حسادت رو از توی وجود تو پاک کنم یا اینکه از حسادت بترکونمت. تازه فهمیدم اون کسی که گهگاه میاد مرض می‌ریزه و می‌ره کیه. خاک بر سر حسودت!! دیوونه که بودی، حسود هم شدی، دیگه ببین چه آدم مزخرفی هستی…
در ایمیل بعد، عذرخواهی کردی که کردی، وگرنه فردا صفحه اول آفتابگردان رو چک کن…

و جواب:

گهگاه میاد و میره؟
کی رفتمو اومدم؟
عجب حسود؟
تحمتم که بلدی بزنی ؟
دیگه چی؟

کلا ی بار نظر دادم که همینه
اگر هم حرف بدی به شما زدم عذر خواهی میکنم
ولی
از تهدید نمیترسم
فردا هر کاری خواستی بکن
ولی
پای لرزشم بشین

و آخرین جواب من:

خیلی خوب، عذرخواهی‌ت رو قبول می‌کنم و حفظ آبرو می‌کنم.
اما برو یه کم روی خودت کار کن. حسادت از تک‌تک کلماتت می‌باره.

فقط خواستم بهت یاد بدم که اگر قرار به پر رو بازی و بی‌ادبی باشه، خیلی‌ها می‌تونن از تو پر رو تر باشن. فکر نکنی خویشتن‌داری می‌کنیم، بلد نیستیم حال دیگران رو بگیریم. دلم می‌خواست تا مرز سکته پیش ببرمت و مثل ده‌ها سوژه‌ی دیگه که در این چند سال به «غلط کردم» افتادن به اونجا برسونم اما دیدم ظاهراً بچگی کردی و جسور نیستی.

به جای اینکه تو هم مثل اون انسان‌های باشعور بیای از زحمات تشکر کنی و مثل یک انسان اگر نقصی هست بگی، چرا اون کلمات زشت و توهین‌آمیز رو به کار بردی؟ می‌دونی هر کدوم از اون‌ها چقدر روی طرف مقابل تأثیر منفی می‌ذاره؟
مگر ما به تو چیز بدی گفته بودیم که باید اون جملات رو در نظرات به ما بگی؟
قضیه رو تمام‌شده می‌دونم اما حواسم بهت هست که ببینم خودت رو درست کردی یا نه…
موفق باشی.

(دیگه به ایمیل‌هات پاسخ داده نمی‌شه)

و نهایتاً در انتهای ایمیل آخرش نوشت:

در آخر اینکه اگه حرف بدی زدم واقعا عذر میخوام
و برات آرزوی موفقیت میکنم

 

این هم داستان آن جمله که در توئیتر نوشته بودم…

هر چند داشتم سایت مشتری (این مشتری: zistkonkur.ir که سایت قشنگی هم شد و یک CMS کوچک برایش ساختم) را طراحی می‌کردم و وقتم را می‌گرفت اما خوب بود. حداقل یک نفر (او) عبرت گرفت که هیچ کجا نظر مغرضانه ندهد.

***

این‌ها را بیشتر برای این گفتم که برسم به اینجا:

حقیقتش را بخواهی به خاطر اهانت‌هایی که به او کردم ناراحت شدم. به خصوص، آن «خاک بر سر حسودت»… نباید آنقدر او را تحقیر می‌کردم. (آخر کفرم درآمده بود از اینقدر حسادت و نداشتن چشم دیدن دیگران)

طبق معمول، شب را در فکر این اشتباه بودم و باز هم طبق معمول، صبح می‌نشینی در ماشین که بروی سر کار و ضبط را روشن می‌کنی، مثل قبل از اینجا روشن می‌شود (دقیقه ۲۵ سخنرانی استاد پناهیان در مورد «مقام دعای ندبه»):

بشنو، خیلی لطیف است:

http://download.aftab.cc/audio/religious/13-panahiyan_www.rasekhoon.net__097_tahghir.mp3

خدا از سر تقصیراتمان بگذرد.

ــــــــــــــــــــــــــــ

پی‌نوشت: عنوان «دیوونه کیه؟» اشاره دارد به کلیپ جالب «دیوونه کیه، عاقل کیه» از حسین پناهی: اینجا هست

a-request

درباره وبلاگ و وب‌سایت ۳ دیدگاه »

از دوستانی که مخاطب این وبلاگ هستند یک خواهش دارم و آن اینکه:
تا حد ممکن از بنده در بخش نظرات چه اینجا و چه در جاهای مختلف سایت سؤال نکنید.
اگر شما بدانید من در روز باید جواب چند پیغام و ایمیل و درخواست و غیره را بدهم، قطعاً حق می دهید که نتوانم پاسخگوی سؤالات باشم.
همین چند خط را هم دارم بعد از نیمه شب، در رخت خواب می نویسم!!!
پاسخ به سؤالات حتی اگر جوابش بله یا خیر باشد، گاهی برای من ساعت ها نیاز به فکر و بررسی جوانب و صلاحدید و غیره دارد و من حقیقتاً فرصت کافی برای این نوع فکرمشغولی ها را ندارم، بنابراین ممکن است سوء تفاهم شود و با خودتان بگویید: فلانی تحویل نگرفت یا نخواست جواب بدهد و ….

پس، اگر نظری در مورد مطالب داشتید با کمال میل می خوانم و استفاده می کنم اما از من انتظار پاسخ و بحث نداشته باشید 🙁
(خیلی دوست داشتم فرصت می بود و در مورد مسائل مختلف با شما حسابی صحبت و بحث می کردم اما حقیقتاً نیست)

ممنونم که درک و رعایت می کنید 😉

نقش پدر و مادر در تربیت فرزند

اعتقادات خاص مذهبی من یک دیدگاه »

بررسی‌هایم نشان می‌دهد که فرزند معمولاً از مادر الگو بر می‌دارد و آن الگو را با پدر تطبیق می‌دهد. اگر پیاده‌سازی شده‌ی آن رفتار و منش را در پدر یافت، اجرا می‌کند وگرنه نه تنها اجرا نمی‌کند، بلکه حتی اعتمادش به مادر به مرور کمرنگ می‌شود…

فرزندانم، مراقب باشید

امید نامه, حنانه جان یک دیدگاه »

حنانه جان، آن پسر هرزه ای که از غیر راهش به تو نزدیک می شود، قصد کام گرفتن از تو را دارد نه قصد داشتن تو را.
امید من، آن دختر هرزه ای که از غیر راهش در حال دلربایی است، رؤیای شاهزاده بودن دارد نه رؤیای داشتن تو را.

تا هدف چه باشد…!

اتفاقات روزانه, کمی خنده هیچ دیدگاه »

این روزها استاد هاشمی نژاد مهمان شهرمان است. به محض اطلاع از این موضوع:
برادر کوچک تر: آخ جون شب ها از بیکاری در اومدیم!
حاج خانم: آخیش، هر روز سر راه از میدون میوه های خوب میخرم، کشت ما رو این حسین دست فروش با میوه های بنجلش! (مسجد، در میدان میوه شهر واقع است)
و بنده هم که قبلاً عارض بوده ام که بیشتر برای گریه و تخلیه روحی می روم!!!

همین می شود که در راه برگشت از مراسم، از همان داخل ماشین غیبت را شروع می کنیم!!!

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها