درد دل مردم!

کمی خنده, کمی سیاست هیچ دیدگاه »

به لطف این خبر، هر روز چندین نفر هستند که فکر می‌کنند آفتابگردان، مرکز جمع آوری گلایه‌های مردم و نمایش در اخبار ۲۰ و ۳۰ شبکه دو است!

هر روز چندین ایمیل دریافت می‌کنیم که یا گلایه است و یا خبر از یک اتفاق. یکی گزارش کرده است که فلان مسؤول فلان کار را کرده. یکی گفته فلان جا یک نفر مرده، یکی خبر از دزدی میلیاردی می‌دهد و خلاصه ایمیل پشت ایمیل که بیایید گزارش تهیه کنید!

بعضی از ایمیل‌ها جالب است… اما بعضی‌ها هم معرکه!

این را بخوانید و گذشته از همدردی کردن یا نکردن با نویسنده‌اش، تصور کنید اگر جای رئیس جمهور مملکت بودید و این نامه را دریافت می‌کردید چه کار می‌کردید؟! (اگر من بودم، خداوکیلی دستور می‌دادم محل زندگی این شخص را بمباران کنند!!!)

ایمیلی که دریافت کرده‌ایم:

درددل مردم

با سلام چرا درباره کرگران صحبت نمی کنید و در باره حقوق کاری انان و اگر کسی هم که اطراض کند حسابش با کرامل کاتبین است وبعد ان کارگر را اخراج میکنند و مسعولین فقت حرف و شعار میدهند که این کر را میکنیم وان کار را میکنیم واز شما گلایه دارم گلایه من این است که شما میرین از کارگر از سر کارش سوال میکنید و اگر کارگر هم صحبتی بکند بلا فاصلح اخراج می شود توی روستا نشینان صحبت بکنید مخصوصن از مردم بوشهر صحبت بکنید . ودرباره بوشهر که خودش منبه گاز است ولی گازکشی در شهر و روستا ان گاز کشی نشده است وتازه یادشان امده است که گاز کشی بکنند در استانی مثل یزد گاز کشی کردند اخه چرا مصعولین این همع توعیض قاحل هستند

عجب بی‌انصاف‌هایی هستیم ما…!

نکته ۲ دیدگاه »

عجب بی‌انصاف‌هایی هستیم ما…

از بهار، سرسبزی‌اش را می‌خواهیم و نه « دزد بودن » هوایش را!

از تابستان، میوه‌هایش را و نه گرمایش را!

از پاییز، رنگین کمان و بارانش را و نه خیس شدن‌هایش را!

از زمستان، سفیدی‌اش را و نه سرمایش را!

حواسمان نیست که ما از دنیا تنوعش را می‌خواهیم و نه سُکنایش را!

حکمت خدا!

خاطرات, نکته ۴ دیدگاه »

این روزها که مجید (برادر کوچک‌تر) سرباز شده است و به خاطر اینکه فرمانده پایگاه با سال‌ها سابقه بسیج بوده است، ۱۱ ماه کسری خدمت گرفته و دوره آموزشی هم نرفته و در سپاه کنار خانه‌مان دارد خدمت می‌کند، یاد سربازی خودم افتاده‌ام!

از ۱۲ سالگی وارد بسیج شدم و تا قبل از دانشگاه، عاشقانه شبانه روزم را در مسجد و پایگاه می‌گذراندم (و نمی‌دانم چطور باید خدا را بر این نعمت شکر کنم). در همان سنین، بسیجی فعال به حساب می‌آمدم اما چون سنم کم بود، کارت بسیجی فعالمان را تحویلمان نمی‌دادند! بعدها هم عضو شورای پایگاه و معاون و فرمانده و … شدیم.

با اینکه بسیجی‌های بسیاری را به دوره‌های آموزش تکمیلی (که جایگزین دوره آموزشی در سربازی می‌شود) می‌فرستادیم، اما تعجب من و رفقا طی آن چند سال این بود که چرا حالا که اینقدر وقت خالی داریم و برای خودمان کسی هستیم، قسمت نمی‌شود خودمان به این دوره‌ها برویم تا هم تفریحی بشود و هم اینکه دوره آموزشی سربازی‌مان برداشته شود؟!!

خلاصه، نشد و ما ۹ ماه کسری گرفتیم و دوره آموزشی را رفتیم، آن هم سخت‌ترین نوعش را! دورترین نقطه ممکن، بدترین فصل سال و فقط یک چیزش را بگویم: تا ۱۰ روز حتی تلفن نبود که زنگ بزنیم بگوییم ما زنده‌ایم!! [هر چند مجید بیشتر از من کسری گرفت، اما در عوض، بنده سرباز معلم شدم و کاری ساده‌تر از این نوع سربازی یافت می‌نشود!! اما مجید، دردسرهای سربازی را باید تا ۷ ماه آینده تحمل کند (لباس پوشیدن و پست و پاس بخش و اطاعت کردن و رژه رفتن و …) ]

الان که وضعیت مجید و آنچه در دوره آموزشی بر ما گذشت را بررسی می‌کنم، به حکمت خدا پی می‌برم!

انصافاً دوره‌ای نازنین‌تر از دوره آموزشی به عمرم ندیده‌ام! چه درس‌ها که می‌توان از آن گرفت. چه سختی‌های شیرینی در آن هست که هر کدامش برای یک مرد لازم و واجب است.

اما مجید! که در دوره‌های ماست‌مالی شده‌ی بسیج و فقط در چند روز این دوره را گذرانده، از آن لذت‌ها محروم است! (برادر بزرگ‌تر هم که کلاً معاف شد و از سربازی هیچ لذتی نبرد!)

مجید سختی زیادی را درک نکرده. مجید معنی منظم بودن را نمی‌فهمد. مجید فرمان‌برداری را تمرین نکرده. مجید غذای کم، خواب کم، احترام کم را تجربه نکرده. مجید وضعیت‌های روحی و جسمی سخت را ندیده و خلاصه مجید، طعم دوره آموزشی را نچشیده.

سختی‌های دوره آموزشی، هر چند گاهی اوقات انسان را آزار می‌دهد، اما سازنده و دوست داشتنی است. شما تا آخر عمر آن دوره را فراموش نمی‌کنید. شما را از نظر روحی و جسمی می‌سازد و یک نوع آزمون مرد بودن است.

خودم به این نتیجه رسیده‌ام که اگر پسری داشتم و قرار بود دوره آموزشی‌اش حذف شود، بروم و پا در میانی کنم که حتماً این دوره را برود!!

مادرمان می‌گوید: یک فامیل داشتیم که در زمان شاه، گونی گونی پول برایش می‌آوردند که افراد را از سربازی معاف کند، اما به دو پسر خودش که رسید، گفت حتماً باید سربازی بروند و آن هم راه دور!!!!! تا مرد شوند و پسرهایش را فرستاد سربازی…

حالا همان پسرها خیلی راحت در کشورهای مختلف زندگی می‌کنند و هر بار جایشان را تغییر می‌دهند بدون اینکه سختی مهاجرت آزارشان دهد.

یکی از بزرگ‌ترین فواید سربازی و به ویژه دوره آموزشی آن، این است که: شما هر سختی‌ای که در زندگی ببینید، با خودتان می‌گویید: از دوره آموزشی که سخت‌تر نیست! من آن را با موفقیت پشت سر گذاشتم…

امیدوارم پسرها قدر این دوران عزیز را بدانند و از آن لذت ببرند. 😉

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها