محمدسبحان امروز در سن ۱۱ روزگیاش در راهپیمایی ۲۲ / ۱۱ / ۱۴۰۱ شرکت کرد تا با این دستهای کوچکش مشت بزرگ و محکمی بزند به دهان آنها که نمیخواهند یک حکومت الهی و علوی به ثریاها دست یابد…
امید من، هیچ کس شاید نوزادش را تا ۴۰ روز اول از خانه (مگر برای درمان) بیرون نیاورد، اما تو باید میآمدی حتی اگر به قیمت جانت تمام میشد. پسر گل بابا، باید بدانی که ارزشهایی وجود دارد که ما حاضریم جان خود و خانواده و پدر و مادرمان را فدای آن ارزشها کنیم.
هیچ کس حسین را شماتت نمیکند که چرا نوزاد ۶ ماههای را به کربلا بردی و عمداً در برابر تیر سهشعبه قرار دادی… شناساندن خدا بیش از اینها هزینه و ارزش دارد…
امید من، بالاترین موعظهام به تو، همان دو گنجی است که پیامبرمان برای ما به جای نهاد؛ کتاب خدا و سنت. کتب اصلی سنت (نهجالفصاحه، نهجالبلاغه، صحیفه سجادیه و…) را بخوان و روحت را با آنها جلا ده و اگر بتوانی که حافظهات را با حفظ آنها نورانی کنی، چه نعمتی از این والاتر خواهد بود؟
امید من، میاندیشیدم که آیا وعظی والاتر و برتر و کاملتر از نامه ۳۱ نهجالبلاغه وجود خواهد داشت که من برای تو به جای بگذارم؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱۵ / ۱۱ / ۱۴۰۱ است (میلاد حضرت علی علیه السلام) و در حال انجام تکلیف درس «بلاغت نهج البلاغه» هستم. تکلیف: باید مُحسّنات لفظی (جناس، سجع، لزوم ما لا یلزم، ترصیع، تصریع، موازنه و ردّ العُجز علی الصدر) را در نامههای نهجالبلاغه مشخص کنم. هر نامه را که میخوانی از زیبایی و عظمت واژگان، مست و مدهوش میشوی. حالا که به لطف خدا ارشد تخصصی نهجالبلاغه را آن هم در دانشگاه تهران و با تدریس اساتیدی که هر کدام عمر خود را روی آن درس گذاشتهاند میخوانی، عظمت علی و نهجالبلاغه را بیشتر درک میکنی… فعلاً تا نامه ۳۱ را انجام دادم که ۷۰ صفحه از ۱۷۰ صفحه میشود…
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فعلاً چهارمین روزی است که مادرخانم و خاله محمدسبحان اینجا هستند و به مادر محمدسبحان آموزش بچهداری میدهند…
امید من، محمد سبحان، اکنون که مینویسم، ۱۱ / ۱۱ / ۱ حدود ساعت ۱۱ است؛ امشب، شب میلاد امام جواد علیه السلام، فرزند همان کسی است که تو را در بابالجواد به ما داد؛ و دقایقی مانده تا مادرت را به اتاق عمل ببرند و تو را به این دنیای جالبتر از قبلی اما ناچیزتر از بعدی بیاورند.
تو با آمدنت، دو نفر را پدربزرگ و مادربزرگ میکنی، دو نفر را عمو، دو نفر را عمه، یک نفر را خاله، یک نفر را دایی و از همه مهمتر، من و مادرت را بابا و مامان میکنی.
پسرم، خوش آمدی به این مزرعه پرچالش🤗
قدمت آنقدر مبارک است که از دیشب تاکنون باران بینظیری میبارد.
و من در سالن انتظار بیمارستان فاطمه زهرای ساوه نشستهام و منتظر که بگویند تو به دنیا آمدی…
امید من، زندگیام را بر مبنای آیه «ربنا هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا قره اعین و اجعلنا للمتقین اماما» قرار دادهام. امید دارم که تو نور چشمم باشی و امامی برای پرهیزکاران…
دیدگاههای تازه