حنانه جان، مردان گاهی خسته اند…

حنانه جان هیچ دیدگاه »

حنانه جان، دختر مهربانم،
مردان گاهی ناخواسته آنقدر خسته می شوند که حوصله خودشان را هم ندارند چه برسد به دیگران…
ای کاش بشود در این مواقع کاری به کارشان نداشته باشی و اجازه دهی کمی بخوابند تا مغزشان آرام شود.
نکند در این مواقع تصور کنی که از تو خسته اند یا بیزار شده اند!؟
حنانه جان،
اخم مردان را جدی مگیر ؛)

کم سواد ترین انسان ها

امید نامه, نکته ۲ دیدگاه »

امید من!
ناب ترین و عارفانه ترین جملات را از زبان کم سوادترین انسان ها با نازل ترین شغل ها (آبدارچی، رعیت.،،،) شنیده ام… تو از این موضوع چه چیزی می فهمی!؟

هر وقت که خواستی و خواسته ام…

الهی نامه من یک دیدگاه »

الهی، هر گاه که دهانت را به گوشم نزدیک کردی و چیزی خواستی، گفتم چشم و هر گاه که دستانم را بالا کردم و چیزی خواستم، گفتی چشم… لعنت به او که بگوید <و من یتق الله، یجعل له مخرجاً> دروغ است…

خاموشی موقت

درباره وبلاگ و وب‌سایت ۱۲ دیدگاه »

دوستان عزیز، این وبلاگ موقتاً و به صورت آزمایشی تا یک ماه آپدیت نخواهد شد. البته احتمالاً مطلب در آن درج می شود اما به صورت خصوصی و فقط برای خودم. بعد از آن در مورد ادامه کار تصمیم خواهم گرفت.
دلیل: خیلی دلایل!!
بیشتر به این دلیل که در این یک ماه یک سری تفاوت ها را در زندگی ام بررسی کنم… یک سری اتفاقات مرموز در زندگی غیر مادی ام می افتد که احساس می کنم به این وبلاگ ربط دارد.
یا شاید یک تمرین ننوشتن است!! (همه تمرین نوشتن می کنند ما تمرین ننوشتن!! 🙂 )
یا شاید به خاطر تعدادی نامحرم که اشتباهی وارد اینجا شده اند…
نمی دانم، شاید هم یک جریمه سنگین از طرف اوست…
و شاید همان که قبلاً گفتم: برای رفتن به پله بالاتر باید از پله قبلی دل کند.
و خیلی احتمالات دیگر…
کلاً دلیل اصلی را خودم هم نمی دانم فقط احساس می کنم امشب باید این اتفاق بیفتد.
هر چه هست امیدوارم صلاح باشد…
دوستتان دارم 😉
فعلاً خداحافظ

هر چه دل بخواهد… دین بهانه است!

کمی خنده, نکته هیچ دیدگاه »

آورده اند که:
پیرزنی، سیدی زیبا-روی را شروع کرد بوس کردن! گفتند: بابا! حرام است!
گفت: آخه سیده! ثواب داره!
یک سید زشت-روی آوردند، گفت: همه ثوابها رو من ببرم؟

چشم‌های انسان عاقل!

امید نامه هیچ دیدگاه »

امید من!

یک چشم انسان عاقل «نزدیک بین» است و یک چشم او «دور بین». با آن، حال را می‌نگرد و با این آینده را…

۱۱۰۰

کمی خنده هیچ دیدگاه »

آنقدری که یکی از نمازگزاران از ابتدا تا انتهای خطبه‌های نماز جمعه با گوشی ۱۱۰۰ش سرگرم بود، من هر کار کردم نتوانستم از آیفون با نزدیک به ۱۰۰ برنامه سرگرمی جور کنم! شرم بر آیفون!!!

با روحیات من بیشتر آشنا شوید!!

روحیات من ۱۱ دیدگاه »

مدتی بود که دلم می‌خواست یک مطلب اینجا بگذارم و روحیاتم را در آن بنویسم که به دوستانی که به هر نوعی با من همکاری می‌کنند در همان ابتدای همکاری بدهم بخوانند…

معتقدم وقتی انسان‌ها با روحیات هم به طور دقیق آشنا باشند، کدورت‌ها کمتر پیش می‌آید و خیلی از مشکلات رفع می‌شود.

تا اینکه یکی از دوستان امروز این مطلب را ارسال کرد:

تست شخصیت شناسیMBTI

تست بسیار جذابی بود. از این لحاظ که نهایتاً تمام روحیات من را خیلی خوب و تقریباً بدون حتی یک اشتباه لیست کرد!

گفتم چه چیزی بهتر از این؟ نتیجه این تست را اینجا بگذارم:

خواهشی که از شما همکار و دوست عزیز دارم این است که اگر با بنده، نزدیک‌تر از دیگران همکاری می‌کنی، این نکات را بخوان که بیشتر با هم آشنا شویم. حقیقتاً یک جمله از این‌ها هم اشتباه نیست!

طبق نظر خودم و طبق این تست، من از این نوع انسان‌ها هستم:

افراد درون گرا، حسی ، فکری، منضبط (ISTJ)


ویژگی های شخصیتی :

  • افرادی آرام، جدی، مسئول، متعهد، دقیق، بسیار عملگرا و واقع بین هستند.
  • در انجام امور نظم و دقت زیادی داشته و بر مبنای اصول خود عمل می کنند.
  • بسیار منطقی بوده و بر انجام صحیح و به موقع کارها تاکید دارند.
  • تغییر باورهای آنها بسیار سخت است و در هر شرایطی آنچه به آن معتقدند را بیان می کنند.
  • بر استفاده از تجربیات گذشته خود تاکید زیادی دارند.
  • بر رعایت اصول و قوانین تاکید زیادی داشته و در صورت عدم رعایت دیگران، با آنها برخورد سختی می کنند.

 

برخی از نقاط ضعف شخصیتی :

  • بیش از اندازه به جزئیات توجه می کنند.
  • وقتی چیزی را باور دارند، به سختی می توان نظرشان را تغییر داد.
  • به راحتی نظرات و ایده های جدید را نمی پذیرند به خصوص اگر سریعا عملی نباشند.
  • گاهی تصمیم گیری های آنها بر مبنای اطلاعات کافی و لازم نیست.
  • برخی اوقات نیازهای دیگران را به خوبی درک نمی کنند.
  • چون به ندرت واکنش نشان می دهند، اغلب سرد و خشک به نظر می رسند.

 

شرایط کاری مطلوب آنها :

  • وجود محیطی با اهداف عینی و با ساختاری مشخص و تعریف شده
  • دارای نتایج کاری ملموس و قابل اندازه گیری
  • وجود امکان استفاده کافی و درست از توانمندی های آنها
  • کاری با ماهیت فنی
  • وجود امکان دادن مسئولیت های زیاد به آنها
  • اهداف تعیین شده و مشخص
  • ارزش قائل شدن برای تجربیات قبلی آنها
  • وجود محیطی باثبات بدون نیاز به ریسک های غیر ضروری
  • داشتن محیط کاری مستقل و فرصت کافی برای انجام کار به تنهایی و با تمرکز بالا
  • امکان استفاده از روش های استاندارد جهت ارائه یک محصول یا خدمت واقعی

نقاط قوت کاری آنها :

  • توجه به واقعیات و جزئیات
  • دقت بالا و انجام به موقع کارها
  • آمادگی برای اجرای قوانین و مقررات
  • مهارت های سازمانی قوی
  • توانایی کار فردی
  • اعتقاد به ساختارهای سنتی و کار در آنها
  • مسئولیت پذیری زیاد
  • اخلاق کاری
  • تلاش جدی برای رسیدن به اهداف خود
  • داشتن دیدگاه های واقع بینانه

نقاط ضعف کاری آنها :

  • مقاومت کردن در برابر تغییر
  • بی توجهی به تاثیر کارها و تصمیمات روی دیگران
  • نداشتن دید کلی نگر و جامع
  • نداشتن انعطاف کافی
  • عدم توجه کافی به نیازهای آتی
  • عدم تحمل فرآیندهای وقت گیر
  • عدم تمایل به پذیرش روش ها و ایده های جدید
  • ریسک پذیری بسیار کم

 

یعنی انگار که می‌خواستم چند روز پیش همه‌ی همین‌ها را بنویسم! خدا خیرش دهد هر که این‌ها را تایپ کرده!

و اما چند روحیه منفی دیگر که تقریباً در این گزینه‌ها نبود:

– ببینید دوستان، من در عمرم یادم نمی‌آید به کسی زنگ زده باشم و مثلاً گفته باشم «فقط زنگ زدم حالت را بپرسم!» یا مثلاً «عید را تبریک بگویم» و امثالهم! حتی کسی از من یک پیامک در مورد این قضایا دریافت نکرده! هر کس دریافت کرده نشان دهد جایزه بگیرد! یعنی آنقدر برای خودم دلیل و منطق جور می‌کنم تا نهایتاً به این نتیجه می‌رسم که زنگ نزنم بهتر است… (نکند خواب باشد، نکند در شرایط پاسخگویی نباشد، نکند اینطور فکر کند، نکند آن‌طور فکر کند، نکند فلان، نکند بهمان…)
جالب است که الان با بهترین دوست عمرم یک سال است که قهریم چون او معترض است که چرا فقط من زنگ بزنم و حال تو را بپرسم؟ حالا قهر کرده و منتظر مانده تا من زنگ بزنم و دوستی را از سر بگیریم!!! بارها به او گفته بودم که: من به هیچ وجه از کسی جویای احوالش نمی‌شوم. دلایل خاص خودم را دارم از جمله اینکه من شونصد تا رفیق مثل هم دارم. اگر بخواهم حال همه را بپرسم صبح تا شب باید گوشی دستم باشد احوالات مردم را بپرسم و عید را تبریک بگویم و …! بنابراین خیال همه را راحت می‌کنم و می‌گویم: من به کسی زنگ یا SMS یا حتی ایمیل نمی‌زنم که جویای احوالش شوم.
من حتی خیلی از اوقات جواب این نوع پیامک‌ها و ایمیل‌ها را هم نمی‌دهم تا شخص کم‌کم بفهمد که فقط در موارد کاری و مهم با من در ارتباط باشد نه برای احوال‌پرسی و چت کردن…
اینکه شما مثلاً عید را به من تبریک نگویی، حقیقتاً ذره‌ای ناراحت نمی‌شوم. اصلاً اهل این حرف‌ها نیستم. اما اینکه پیامک تبریک بفرستی و انتظار جواب داشته باشی خیلی ناراحت می‌شوم یا مثلاً به من لطفی را به دلخواه خودت کنی و انتظار پاسخ داشته باشی، اعصابم را به شدت خرد می‌کند. (مثلاً هر بار زنگ بزنی و حال من را جویا شوی و انتظار داشته باشی من هم هر بار زنگ بزنم حال تو را بپرسم!!) من هرگز از شما انتظار لطف نداشتم حالا که لطف کردی، خواهش می‌کنم با انتظار پاسخ، اجر لطفت را از بین نبر. (حقیقتاً من به خاطر دوستان مهربانی مثل شما، تقریباً هر روز دارم مورد لطف و هدیه داوطلبانه قرار می‌گیرم. اگر قرار باشد هر روز به دنبال جبران باشم، به نظر شما به کارهایم می‌رسم؟)

– موضوع دیگر اینکه اگر کاری را با هم شروع کردیم، من هیچ وقت از شما نخواهم پرسید که «داری کار را انجام می‌دهی؟» «کار چطور پیش می‌رود؟» من هیچ اجباری روی هیچ کس ندارم که کاری را انجام دهد یا خیر.
بنابراین لطفاً منتظر تماس یا پیگیری من نباشید. اگر کاری به شما سپرده شد یا پروژه‌ای را با هم پیش می‌بریم لطفاً شما خودتان پیگیر باشید و یا اگر روحیاتتان مثل من نیست، لطفاً شما گزارش کار بدهید که اوضاع چطور است؟ (من معمولاً با کسانی که روحیات شبیه به خودم دارند آبم در یک جوی نمی‌رود…)

– اگر یک مدتی بین من و شما فاصله بیفتد، من هرگز شروع کننده‌ی مجدد ارتباط نخواهم بود حتی اگر به قیمت قطع ارتباط تمام شود. دلیل: من هیچ وقت شروع کننده ارتباط نیستم که بخواهم ادامه دهنده یا پایان‌دهنده باشم. معمولاً این شما هستید که ارتباط را شروع کرده‌اید و هر وقت پیگیری نکنید من فکر می‌کنم خواسته‌اید ارتباط را تمام کنید پس هرگز ارتباط با خودم را به شما تحمیل نمی‌کنم.

– من هرگز برای شما دردسر یا مزاحمت ناخواسته ایجاد نمی‌کنم، بنابراین هرگز دردسر یا مزاحمت ناخواسته را هم از طرف شما قبول نمی‌کنم. کسی را سراغ نخواهید داشت که من بدون اینکه خودش خواسته باشد، چیزی از او بخواهم! به خاطر اینکه آنقدر درگیر هستم که نمی‌توانم از کسی چیزی را بخواهم و بعد، طبیعتاً او هم از من چیزی را بخواهد…

– اگر داوطلبانه اعلام همکاری کردید و من کاری را به شما سپردم، خواهش می‌کنم اولاً بر من منت نگذارید، ثانیاً آن‌را درست و دقیق انجام دهید و یا سریعاً اعلام کنید که نمی‌توانم…

– هرگز سعی نکنید با رفتاری مانند کم‌محلی یا قهر یا عدم حضور و امثالهم و یا با رفتار متقابل (رفتاری مثل خودم) به من درس اخلاق بدهید. من معمولاً در این مواقع لجباز می‌شوم و اگر کسی مثلاً بخواهد با عدم حضور طولانی مدت در سایت و امثالهم چیزی را به من بفهماند، قطعاً به مرور ارتباطم را به طور کامل با او قطع می‌کنم. چون واقعاً حوصله فکر و خیال ندارم! آنقدر فکرم مشغول است که اگر کسی بخواهد OverFlow (سرریز) برایم باشد عطایش را به لقایش می‌بخشم… (ما در این سال‌ها شاید ده مدیر را از دست داده‌ایم چون من جویای احوالش نمی‌شوم، او هم سعی می‌کند رفتار متقابل داشته باشد و کم‌کم فکر می‌کند اینجا سربار است! در حالی که این رفتار ذاتی من است که از کسی به ان صورت احوالش را نمی‌پرسم… اما معمولاً به روش‌های غیرمستقیم جویای احوال همه هستم)

– من معمولاً همه چیز را واضح و بدون خجالت و رودربایستی با شما در میان می‌گذارم. اگر مزاحم باشید، به شما خواهم گفت، اگر کارتان بد باشد، بدون رودربایستی می‌گویم… خوبی این رفتار این است که شما هیچ برداشت غیرمستقیم از حرف‌های من نخواهید داشت. مثلاً من اگر یک روز دیر به ایمیل شما جواب دادم شما برداشت نمی‌کنید که: لابد مزاحمش بودم و خواست با این رفتارش بفهماند که مزاحم بودی… خیر، من اگر لازم باشد به شما خواهم گفت که مثلاً این کار شما برای من یک مزاحمت است…  از آن طرف از شما هم انتظار دارم با من با کنایه و با رفتارهای غیرمستقیم صحبت نکنید و کاملاً رک و بدون رو دربایستی صحبت کنید. مثلاً اگر یک کار را از شما می‌خواهم و احساس می‌کنید دارم پر رو می‌شوم یا هر چیز دیگری، خیلی راحت به من بگویید…

– من دوستی‌ای که آهسته و پیوسته باشد را بیشتر دوست دارم. یعنی نه خیلی من مزاحم شما بشوم و نه خیلی شما مزاحم من. هر وقت کار مهمی داشتیم با هم تماس می‌گیریم وگرنه که هیچی… اینطوری دوستی ما ممکن است قرن‌ها(!) به طول بینجامد اما اینکه شما هر روز به من ایمیل بزنی و احوال من را بپرسی و انتظار داشته باشی من هم به شما جواب بدهم، از این نوع دوستی بیزارم و معمولاً پایدار نیست…

شاید گفتن این‌ها در نگاه اول درست نباشد، اما من فکر می‌کنم اگر درک بهتری از اخلاق هم داشته باشیم، بهتر هم‌دیگر را تحمل می‌کنیم. مثلاً شما اگر بدانید من به عنوان شروع کننده، هیچ وقت احوال شما را نخواهم پرسید، خوب، منتظر نمی‌مانید و فکر و خیال هم نمی‌کنید، می‌گویید: او اینگونه است دیگر… خودش رسماً اعلام کرده!

همانطور که در این تست هم مشخص است، واقعاً روحیات انسان دست خودش نیست. نگویید «عجب انسان …ای است!» من واقعاً برای هر کدام از روحیاتم دلیل منطقی‌ای دارم که اگر توضیح بدهم ممکن است شما حتی «احسنت» هم بگویید! اما خوب، مجبورم برخی مسائل را در خودم بریزم و حتی گاهی از دست دادن شما را تحمل کنم اما به زبان نیاورم که چرا اینطور رفتار کردم…
البته با وجود این همه جدیت در صحبت، تجربه‌ام نشان می‌دهد دوستی‌های خوب و طولانی مدتی با همه داشته‌ام و چون برای شما مزاحمتی ندارم و قابل تحمل هستم و تحملم هم بد نیست، ترجیح می‌دهید با هم دوست و همکار باشیم (در کل بچه خوبی هستم!!) 🙂
موفق باشید.

یا جبار (وقتی خدا جبران می‌کند)

اتفاقات روزانه, نکاتی برای بچه حزب اللهی‌ها, نکته ۲ دیدگاه »

یکی دو محصول آموزش زبان در فروشگاه وجود داشت که از همان اول که به فروشگاه اضافه شد احساس خوبی نسبت به آن‌ها نداشتم چون ظاهراً در کنار آموزش زبان، فرهنگ غرب را هم آموزش می‌داد (البته همه کتاب‌ها و محصولات آموزش زبان همینطور هستند! اما این یکی‌ها مثل English Today خیلی بدتر!). امروز دیگر دل را به دریا زدم و رفتم حذفشان کنم. هر چند حذف کردم اما در لحظه‌ای که داشتم روی دکمه Delete کلیک می‌کردم، یک لحظه آمد به ذهنم که سود این محصول از دستمان رفت!!
به محض اینکه حذف کردم (یعنی بدون حتی یک ثانیه تأخیر)، دیدم تب مربوط به ایمیل نشان داد که ۲ ایمیل جدید آمده. چک کردم دیدم در همان لحظه (در حالی که نسخه تجاری با مبلغ ۳۰۰ هزار تومان، کم‌تر فروش دارد) دو نسخه تستای تجاری! خریداری شده و ۶۰۰ هزار تومان درآمد داشتیم! (یعنی شاید برای رسیدن به این سود باید دو سال آن محصولات را می‌فروختیم!! آن هم با کشیدن بار گناه کسانی که از آن‌ها استفاده می‌کردند!)
نگاهی به آسمان که از پنجره نورگیر مشخص است کردم و لبخند و چشمکی زدم و گفتم: ای جبار… چَشم…، گرفتم چه می‌گویی 😉

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

جبار بر وزن «فعال» است و هر کلمه‌ای که در عربی به این وزن برود، باید با «بسیار» بگویید. یعنی: «بسیار جبران کننده»

واقعه

اتفاقات روزانه, صداها ۶ دیدگاه »

می‌دانی؟ گاهی خودم هم باورم نمی‌شود با این ذهن منطقی و استدلالی توانسته باشم سوره‌ی نسبتاً طولانی مثل واقعه را حفظ کنم و از طرفی ترسیدم یک زمان برسد که کاهل بشم و بعد این‌ها از یادم برود (مانند زیارت عاشور و عهد و غیره که زمانی که سرباز معلم بودم، در اتوبوس واحد از بر می‌خواندم تا به مدرسه محل خدمت برسم اما حالا که کمتر می‌خوانم جاهای مشابه‌ش را باید از روی کتاب نگاه کنم). بنابراین گفتم بگذار یک بار از حفظ بخوانم و صدا را ضبط کنم که هر وقت کاهل شدم، آن‌را بشنوم و دلم نیاید که یادم برود…

بشنوید ببینید قابل تحمل هست؟ 🙁

می‌توانید از اینجا دانلود کنید:
http://download.aftab.cc/audio/sureh-vaghee-Hamid-Reza-Niroomand.mp3
اگر خواستید، متن عربی و به خصوص ترجمه را دنبال کنید:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

آن واقعه چون وقوع یابد (۱)
إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَهُ ﴿۱﴾

[که] در وقوع آن دروغى نیست (۲)
لَیْسَ لِوَقْعَتِهَا کَاذِبَهٌ ﴿۲﴾

پست‏کننده [و] بالابرنده است (۳)
خَافِضَهٌ رَّافِعَهٌ ﴿۳﴾

چون زمین با تکان [سختى] لرزانده شود (۴)
إِذَا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا ﴿۴﴾

و کوهها [جمله] ریزه ریزه شوند (۵)
وَبُسَّتِ الْجِبَالُ بَسًّا ﴿۵﴾

و غبارى پراکنده گردند (۶)
فَکَانَتْ هَبَاء مُّنبَثًّا ﴿۶﴾

و شما سه دسته شوید (۷)
وَکُنتُمْ أَزْوَاجًا ثَلَاثَهً ﴿۷﴾

یاران دست راست کدامند یاران دست راست (۸)
فَأَصْحَابُ الْمَیْمَنَهِ مَا أَصْحَابُ الْمَیْمَنَهِ ﴿۸﴾

و یاران چپ کدامند یاران چپ (۹)
وَأَصْحَابُ الْمَشْأَمَهِ مَا أَصْحَابُ الْمَشْأَمَهِ ﴿۹﴾

و سبقت‏گیرندگان مقدمند (۱۰)
وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ ﴿۱۰﴾

آنانند همان مقربان [خدا] (۱۱)
أُوْلَئِکَ الْمُقَرَّبُونَ ﴿۱۱﴾

در باغستانهاى پر نعمت (۱۲)
فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ ﴿۱۲﴾

گروهى از پیشینیان (۱۳)
ثُلَّهٌ مِّنَ الْأَوَّلِینَ ﴿۱۳﴾

و اندکى از متاخران (۱۴)
وَقَلِیلٌ مِّنَ الْآخِرِینَ ﴿۱۴﴾

بر تختهایى جواهرنشان (۱۵)
عَلَى سُرُرٍ مَّوْضُونَهٍ ﴿۱۵﴾

که روبروى هم بر آنها تکیه داده‏اند (۱۶)
مُتَّکِئِینَ عَلَیْهَا مُتَقَابِلِینَ ﴿۱۶﴾

بر گردشان پسرانى جاودان [به خدمت] مى‏گردند (۱۷)
یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدَانٌ مُّخَلَّدُونَ ﴿۱۷﴾

با جامها و آبریزها و پیاله[ها]یى از باده ناب روان (۱۸)
بِأَکْوَابٍ وَأَبَارِیقَ وَکَأْسٍ مِّن مَّعِینٍ ﴿۱۸﴾

[که] نه از آن دردسر گیرند و نه بى‏خرد گردند (۱۹)
لَا یُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَلَا یُنزِفُونَ ﴿۱۹﴾

و میوه از هر چه اختیار کنند (۲۰)
وَفَاکِهَهٍ مِّمَّا یَتَخَیَّرُونَ ﴿۲۰﴾

و از گوشت پرنده هر چه بخواهند (۲۱)
وَلَحْمِ طَیْرٍ مِّمَّا یَشْتَهُونَ ﴿۲۱﴾

و حوران چشم‏درشت (۲۲)
وَحُورٌ عِینٌ ﴿۲۲﴾

مثل لؤلؤ نهان میان صدف (۲۳)
کَأَمْثَالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ ﴿۲۳﴾

[اینها] پاداشى است براى آنچه مى‏کردند (۲۴)
جَزَاء بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ﴿۲۴﴾

در آنجا نه بیهوده‏اى مى‏شنوند و نه [سخنى] گناه‏آلود (۲۵)
لَا یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوًا وَلَا تَأْثِیمًا ﴿۲۵﴾

سخنى جز سلام و درود نیست (۲۶)
إِلَّا قِیلًا سَلَامًا سَلَامًا ﴿۲۶﴾

و یاران راست‏یاران راست کدامند (۲۷)
وَأَصْحَابُ الْیَمِینِ مَا أَصْحَابُ الْیَمِینِ ﴿۲۷﴾

در [زیر] درختان کنار بى‏خار (۲۸)
فِی سِدْرٍ مَّخْضُودٍ ﴿۲۸﴾

و درختهاى موز که میوه‏اش خوشه خوشه روى هم چیده است (۲۹)
وَطَلْحٍ مَّنضُودٍ ﴿۲۹﴾

و سایه‏اى پایدار (۳۰)
وَظِلٍّ مَّمْدُودٍ ﴿۳۰﴾

و آبى ریزان (۳۱)
وَمَاء مَّسْکُوبٍ ﴿۳۱﴾

و میوه‏اى فراوان (۳۲)
وَفَاکِهَهٍ کَثِیرَهٍ ﴿۳۲﴾

نه بریده و نه ممنوع (۳۳)
لَّا مَقْطُوعَهٍ وَلَا مَمْنُوعَهٍ ﴿۳۳﴾

و همخوابگانى بالا بلند (۳۴)
وَفُرُشٍ مَّرْفُوعَهٍ ﴿۳۴﴾

ما آنان را پدید آورده‏ایم پدید آوردنى (۳۵)
إِنَّا أَنشَأْنَاهُنَّ إِنشَاء ﴿۳۵﴾

و ایشان را دوشیزه گردانیده‏ایم (۳۶)
فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْکَارًا ﴿۳۶﴾

شوى دوست همسال (۳۷)
عُرُبًا أَتْرَابًا ﴿۳۷﴾

براى یاران راست (۳۸)
لِّأَصْحَابِ الْیَمِینِ ﴿۳۸﴾

که گروهى از پیشینیانند (۳۹)
ثُلَّهٌ مِّنَ الْأَوَّلِینَ ﴿۳۹﴾

و گروهى از متاخران (۴۰)
وَثُلَّهٌ مِّنَ الْآخِرِینَ ﴿۴۰﴾

و یاران چپ کدامند یاران چپ (۴۱)
وَأَصْحَابُ الشِّمَالِ مَا أَصْحَابُ الشِّمَالِ ﴿۴۱﴾

در [میان] باد گرم و آب داغ (۴۲)
فِی سَمُومٍ وَحَمِیمٍ ﴿۴۲﴾

و سایه‏اى از دود تار (۴۳)
وَظِلٍّ مِّن یَحْمُومٍ ﴿۴۳﴾

نه خنک و نه خوش (۴۴)
لَّا بَارِدٍ وَلَا کَرِیمٍ ﴿۴۴﴾

اینان بودند که پیش از این ناز پروردگان بودند (۴۵)
إِنَّهُمْ کَانُوا قَبْلَ ذَلِکَ مُتْرَفِینَ ﴿۴۵﴾

و بر گناه بزرگ پافشارى مى‏کردند (۴۶)
وَکَانُوا یُصِرُّونَ عَلَى الْحِنثِ الْعَظِیمِ ﴿۴۶﴾

و مى‏گفتند آیا چون مردیم و خاک واستخوان شدیم واقعا [باز] زنده مى‏گردیم (۴۷)
وَکَانُوا یَقُولُونَ أَئِذَا مِتْنَا وَکُنَّا تُرَابًا وَعِظَامًا أَئِنَّا لَمَبْعُوثُونَ ﴿۴۷﴾

یا پدران گذشته ما [نیز] (۴۸)
أَوَ آبَاؤُنَا الْأَوَّلُونَ ﴿۴۸﴾

بگو در حقیقت اولین و آخرین (۴۹)
قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَالْآخِرِینَ ﴿۴۹﴾

قطعا همه در موعد روزى معلوم گرد آورده شوند (۵۰)
لَمَجْمُوعُونَ إِلَى مِیقَاتِ یَوْمٍ مَّعْلُومٍ ﴿۵۰﴾

آنگاه شما اى گمراهان دروغپرداز (۵۱)
ثُمَّ إِنَّکُمْ أَیُّهَا الضَّالُّونَ الْمُکَذِّبُونَ ﴿۵۱﴾

قطعا از درختى که از زقوم است‏خواهید خورد (۵۲)
لَآکِلُونَ مِن شَجَرٍ مِّن زَقُّومٍ ﴿۵۲﴾

و از آن شکمهایتان را خواهید آکند (۵۳)
فَمَالِؤُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ ﴿۵۳﴾

و روى آن از آب جوش مى‏نوشید (۵۴)
فَشَارِبُونَ عَلَیْهِ مِنَ الْحَمِیمِ ﴿۵۴﴾

[مانند] نوشیدن اشتران تشنه (۵۵)
فَشَارِبُونَ شُرْبَ الْهِیمِ ﴿۵۵﴾

این است پذیرایى آنان در روز جزا (۵۶)
هَذَا نُزُلُهُمْ یَوْمَ الدِّینِ ﴿۵۶﴾

ماییم که شما را آفریده‏ایم پس چرا تصدیق نمى‏کنید (۵۷)
نَحْنُ خَلَقْنَاکُمْ فَلَوْلَا تُصَدِّقُونَ ﴿۵۷﴾

آیا آنچه را [که به صورت نطفه] فرو مى‏ریزید دیده‏اید (۵۸)
أَفَرَأَیْتُم مَّا تُمْنُونَ ﴿۵۸﴾

آیا شما آن را خلق مى‏کنید یا ما آفریننده‏ایم (۵۹)
أَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ ﴿۵۹﴾

ماییم که میان شما مرگ را مقدر کرده‏ایم و بر ما سبقت نتوانید جست (۶۰)
نَحْنُ قَدَّرْنَا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ ﴿۶۰﴾

[و مى‏توانیم] امثال شما را به جاى شما قرار دهیم و شما را [به صورت] آنچه نمى‏دانید پدیدار گردانیم (۶۱)
عَلَى أَن نُّبَدِّلَ أَمْثَالَکُمْ وَنُنشِئَکُمْ فِی مَا لَا تَعْلَمُونَ ﴿۶۱﴾

و قطعا پدیدار شدن نخستین خود را شناختید پس چرا سر عبرت گرفتن ندارید (۶۲)
وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَهَ الْأُولَى فَلَوْلَا تَذکَّرُونَ ﴿۶۲﴾

آیا آنچه را کشت مى‏کنید ملاحظه کرده‏اید (۶۳)
أَفَرَأَیْتُم مَّا تَحْرُثُونَ ﴿۶۳﴾

آیا شما آن را [بى‏یارى ما] زراعت مى‏کنید یا ماییم که زراعت مى‏کنیم (۶۴)
أَأَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ ﴿۶۴﴾

اگر بخواهیم قطعا خاشاکش مى‏گردانیم پس در افسوس [و تعجب] مى‏افتید (۶۵)
لَوْ نَشَاء لَجَعَلْنَاهُ حُطَامًا فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ ﴿۶۵﴾

[و مى‏گویید] واقعا ما زیان زده‏ایم (۶۶)
إِنَّا لَمُغْرَمُونَ ﴿۶۶﴾

بلکه ما محروم شدگانیم (۶۷)
بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ ﴿۶۷﴾

آیا آبى را که مى‏نوشید دیده‏اید (۶۸)
أَفَرَأَیْتُمُ الْمَاء الَّذِی تَشْرَبُونَ ﴿۶۸﴾

آیا شما آن را از [دل] ابر سپید فرود آورده‏اید یا ما فرودآورنده‏ایم (۶۹)
أَأَنتُمْ أَنزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنزِلُونَ ﴿۶۹﴾

اگر بخواهیم آن را تلخ مى‏گردانیم پس چرا سپاس نمى‏دارید (۷۰)
لَوْ نَشَاء جَعَلْنَاهُ أُجَاجًا فَلَوْلَا تَشْکُرُونَ ﴿۷۰﴾

آیا آن آتشى را که برمى‏افروزید ملاحظه کرده‏اید (۷۱)
أَفَرَأَیْتُمُ النَّارَ الَّتِی تُورُونَ ﴿۷۱﴾

آیا شما [چوب] درخت آن را پدیدار کرده‏اید یا ما پدیدآورنده‏ایم (۷۲)
أَأَنتُمْ أَنشَأْتُمْ شَجَرَتَهَا أَمْ نَحْنُ الْمُنشِؤُونَ ﴿۷۲﴾

ما آن را [مایه] عبرت و [وسیله] استفاده براى بیابانگردان قرار داده‏ایم (۷۳)
نَحْنُ جَعَلْنَاهَا تَذْکِرَهً وَمَتَاعًا لِّلْمُقْوِینَ ﴿۷۳﴾

پس به نام پروردگار بزرگت تسبیح گوى (۷۴)
فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ ﴿۷۴﴾

نه [چنین است که مى‏پندارید] سوگند به جایگاه‏هاى [ویژه و فواصل معین] ستارگان (۷۵)
فَلَا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ ﴿۷۵﴾

اگر بدانید آن سوگندى سخت بزرگ است (۷۶)
وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَّوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ ﴿۷۶﴾

که این [پیام] قطعا قرآنى است ارجمند (۷۷)
إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ ﴿۷۷﴾

در کتابى نهفته (۷۸)
فِی کِتَابٍ مَّکْنُونٍ ﴿۷۸﴾

که جز پاک‏شدگان بر آن دست ندارند (۷۹)
لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ ﴿۷۹﴾

وحیى است از جانب پروردگار جهانیان (۸۰)
تَنزِیلٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِینَ ﴿۸۰﴾

آیا شما این سخن را سبک [و سست] مى‏گیرید (۸۱)
أَفَبِهَذَا الْحَدِیثِ أَنتُم مُّدْهِنُونَ ﴿۸۱﴾

و تنها نصیب خود را در تکذیب [آن] قرار مى‏دهید (۸۲)
وَتَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ أَنَّکُمْ تُکَذِّبُونَ ﴿۸۲﴾

پس چرا آنگاه که [جان شما] به گلو مى‏رسد (۸۳)
فَلَوْلَا إِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ ﴿۸۳﴾

و در آن هنگام خود نظاره گرید (۸۴)
وَأَنتُمْ حِینَئِذٍ تَنظُرُونَ ﴿۸۴﴾

و ما به آن [محتضر] از شما نزدیکتریم ولى نمى‏بینید (۸۵)
وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنکُمْ وَلَکِن لَّا تُبْصِرُونَ ﴿۸۵﴾

پس چرا اگر شما بى‏جزا مى‏مانید [و حساب و کتابى در کار نیست] (۸۶)
فَلَوْلَا إِن کُنتُمْ غَیْرَ مَدِینِینَ ﴿۸۶﴾

اگر راست مى‏گویید [روح] را برنمى‏گردانید (۸۷)
تَرْجِعُونَهَا إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ ﴿۸۷﴾

و اما اگر [او] از مقربان باشد (۸۸)
فَأَمَّا إِن کَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ ﴿۸۸﴾

[در] آسایش و راحت و بهشت پر نعمت [خواهد بود] (۸۹)
فَرَوْحٌ وَرَیْحَانٌ وَجَنَّهُ نَعِیمٍ ﴿۸۹﴾

و اما اگر از یاران راست باشد (۹۰)
وَأَمَّا إِن کَانَ مِنَ أَصْحَابِ الْیَمِینِ ﴿۹۰﴾

از یاران راست بر تو سلام باد (۹۱)
فَسَلَامٌ لَّکَ مِنْ أَصْحَابِ الْیَمِینِ ﴿۹۱﴾

و اما اگر از دروغزنان گمراه است (۹۲)
وَأَمَّا إِن کَانَ مِنَ الْمُکَذِّبِینَ الضَّالِّینَ ﴿۹۲﴾

پس با آبى جوشان پذیرایى خواهد شد (۹۳)
فَنُزُلٌ مِّنْ حَمِیمٍ ﴿۹۳﴾

و [فرجامش] درافتادن به جهنم است (۹۴)
وَتَصْلِیَهُ جَحِیمٍ ﴿۹۴﴾

این است همان حقیقت راست [و] یقین (۹۵)
إِنَّ هَذَا لَهُوَ حَقُّ الْیَقِینِ ﴿۹۵﴾

پس به نام پروردگار بزرگ خود تسبیح گوى (۹۶)
فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ ﴿۹۶﴾

چه می‌کند با انسان این جهاد؟

نکته ۲ دیدگاه »

می‌دانی عجیب‌ترین انسان‌هایی که دیده‌ام چه کسانی بوده‌اند؟ جانبازان و به ویژه اسرا!

نمی‌دانم این جبهه چه کار کرده است با این انسان‌ها!؟

مثلاً چند خانواده می‌شناسم که یکی از اعضای خانواده جانباز جنگ است و چند برادر چند سالی در جنگ بوده‌اند و بقیه سن و سالشان به جنگ قد نمی‌دهد…
خدا می‌داند آن برادری که جانباز است، انگار کلمه‌ای با عنوان «غرور» در او معنا ندارد! جالب است که آن یکی که سابقه حضور داشته ولی جانباز نیست کمی غرور دارد و آن یکی که رنگ جبهه را ندیده، از غرور سرشار است!!
و جالب‌تر اینکه آن کسی که جانباز است در اوج گمنامی کارهای بزرگی برای این شهر کرده است که تا ابد نامش در تاریخ شهر خواهد ماند و بقیه برادرها در حالی که کار شاخصی انجام نداده‌اند اما اسمشان بیشتر بر زبان‌‌هاست و عکسشان بیشتر بر دیوارها و روزنامه‌ها!
باور کنید چندین خانواده شبیه این به همین صورت سراغ دارم!

یا مثلاً زمانی که خودم جبهه بودم(!!!!! هر وقت گفتم جبهه، منظور همان دو ماه آموزشی سربازی است! 🙂 ) سرهنگ‌های مختلفی برای ما کلاس برگزار می‌کردند و چیزهای مختلفی می‌گفتند اما یکی بود که حفاظت اطلاعات بود و ۸ سال(!!!) اسیر بود و ظاهراً از ناحیه چشم و جاهای دیگر جانباز بود.
خدا می‌داند انگار این مرد، یکپارچه خدا بود!
هیچ چیز از خودش نمی‌گفت هیچ چیز!!!
دائم می‌گفت: «برادرها»
مثلاً می‌گفت: آنقدر جای برادرها تنگ بود که شب‌ها مجبور بودند نوبتی بخوابند. نمی‌گفت مجبور «بودیم» نوبتی بخوابیم! چند نفرشان می‌ایستادند، یکی بخوابد، بعد او بیدار می‌شد یکی دیگر درازکش بخوابد…
من خیلی دقت کردم هیچ وقت فعل متکلم وحده و یا حتی متکلم مع الغیر استفاده نکرد! فقط فعل غایب و اشاره به «برادرها فلان طور بودند»
آنقدر عظیم و با متنانت و انگار در اوج خجالت از مردم صحبت می‌کرد که هیچ کدام از بچه‌ها دلشان نمی‌آمد ذره‌ای صحبت کنند که این بنده خدا لحظه‌ای مکدر شود.
یک بار بچه‌ها به یکی دیگر از همین عزیزان که فرمانده لشکر بود و به خاطر اینکه از همه جا جانباز بود به او «شهید زنده» می‌گفتند، اصرار کردند که از خاطراتتان بیشتر بگویید. همه‌شان دائم از زیر گفتن خاطره فرار می‌کردند. خلاصه آنقدر اصرار کردند که نهایتاً گفت: می‌گویم اما اگر گریه‌تان آمد، گریه کنید، جلو خودتان را نگیرید وگرنه هر چه شد به من ربطی ندارد. (تجربه‌اش را بارها داشت) به خدا قسم دو تا از بچه‌ها وسط صحبت‌هایش غش کردند!! و در حالی که می‌لرزیدند از روی صندلی به زمین افتادند!! سردار خیلی خونسرد به بقیه دلداری می‌داد که: نگران نباشید، چیزی نشده، می‌دانستم اینطور می‌شود. خاطره‌گویی را همان جا قطع کرد و چند تا سرباز را صدا زد بیایند ببرندشان…
ما به توصیه خودش گریه می‌کردیم که از عظمت بلایی که سر این‌ها آمده دق نکنیم. (و وای بر ما که شنیدیم و دق نکردیم!)

حالا همین‌ها طوری هستند که به قول استاد اعظم، استاد پناهیان (که نمی‌دانم چرا خودم را اینقدر مدیون ایشان می‌دانم):
هر کجا که کاری زمین می‌ماند بدهید جانبازان و جبهه رفته‌ها به بهترین شکل و در کمترین زمان و با کمترین هزینه و با کمترین سر و صدا انجام دهند!
من با جان و دل این را قبول دارم!

نمی‌دانم این همه تأکید اسلام به جهاد هم ربطی به این موضوع دارد یا خیر؟
نمی‌دانم این‌ها که در این جهاد که به گفته پیامبر، جهاد اصغر (جهاد کوچک) است اینچنین بار می‌آیند، انسان در جهاد اکبر (که همانا جهاد با نفس است) چطور بار می‌آید؟

حنانه جان، مدرس شو اما برای جنس خودت…

حنانه جان یک دیدگاه »

حنانه جان،

حدس می‌زنم مانند پدرت به تدریس علاقه‌مند شوی و بنابراین بخواهی مدرس شوی. من برایت یک توصیه دارم که اگر مراعات نکنی از تو راضی نخواهم بود و آن اینکه:
دخترم، طوری برنامه‌ریزی کن که مدرسِ جنسِ خودت (مؤنث) شوی. بر حذر باش از تدریس به جنس مخالفت. (به ویژه در سنینی که جوان هستی و به ویژه اگر مجرد هستی)
شاید بگویی: تو چرا مدرس جنس مخالفت شدی اما من نشوم؟
ببین دخترم، خیلی فرق است بین اینکه یک مرد مقابل یک گروه زن قرار بگیرد و صحبت کند با اینکه یک زن مقابل یک گروه مرد قرار بگیرد و صحبت کند!
شاید خداوند یکی از دلایل دیر تحریک شدن زنان را همین قرار داده باشد وگرنه همه پیامبران برای مراعات حال زنان ترجیح می‌دادند در معابد و مساجد بلند صحبت نکنند و به منبر نروند! اما می‌دانند که زنان با شنیدن صدای (عادی) مردان یا دیدن مردان در منبر تحریک نخواهند شد.
اما دخترم، آن زمان که تو برای یک گروه پسر جوان تدریس می‌کنی، نمی‌دانی چطور با اعصاب آن مظلوم‌ها بازی می‌کنی. چقدر باید در ذهنشان «اعوذ بالله» بگویند و چقدر احساس گناه کنند و حس خدادادی خود را سرکوب کنند و در عین حال مجبور باشند که به تو و صدای تو دل بسپارند.
برایت دعا می‌کنم که دبیر دبیرستان یا معلم مدرسه دخترانه شوی یا استاد درسی که پای منبرت مردان جوان نباشند… یا خدا را چه دیده‌ای شاید آن زمان که تو این مطلب را می‌خوانی به ما انسان‌های بی‌سواد (یا شاید باسواد هوس‌باز و لجوج) قرن ۲۱ بخندی! بگویی: یعنی آن زمان عقل‌ها آن‌قدر ناقص بود که انسان‌ها نمی‌فهمیدند یک زن نباید برای یک مرد تدریس کند؟ واقعاً عقل بشر پرادعا به آن حد نرسیده بود که بفهمد کلاس مختلط بازدهی بسیار کمتری نسبت به کلاس غیرمختلط دارد؟ همانطور که ما داریم به انسان جاهلیت می‌خندیم که اجازه نمی‌داد قنچه‌هایی چون تو شکوفا شوند. می‌خندیم به دوران برده‌داری که عقل بشر آنقدر ناقص بود که خیلی از این اصول را نمی‌فهمید یا شاید نمی‌خواست که بفهمد اما بعدها فهمید یا شاید مجبور شد که بفهمد… دعا می‌کنم که انسان‌های زمان تو بفهمند یا شاید مجبور شوند که بفهمند…

برایت دعا می‌کنم…

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یادش بخیر، در دانشگاه چند مدرس مؤنث جوان داشتیم!! هیچ چیز از آن درس‌ها یاد نگرفتیم! می‌دانی چرا!؟ چون نیمی از کلاس مجبور بودیم سرمان را پایین بیندازیم و به تخته و به ایشان نگاه نکنیم تا اندام‌ها و موهای بیرون گذاشته‌ی او روحمان را آزار ندهد! چند روز پیش پروفایل یکی‌شان در linkedin را بررسی می‌کردم، دیدم هنوز همان ظاهر قدیم را دارد و ظاهراً بعد از ازدواج هم سر عقل نیامده!
پناه می‌برم به خدا، یک کلاس داشتیم که استاد باردار بود… به خدا قسم من (به جای ایشان) خجالت می‌کشیدم بروم سر کلاس اما مجبور بودم بروم و از خجالت و حیا خیس عرق شوم…
ناگفته نماند که یک مدرس خانم هم داشتیم که البته هم سن مادر من بود و بسیار بسیار ابهت داشت. هر چند من باز هم در کلاس او دائم سرم پایین بود و ترجیح می‌دادم به او نگاه نکنم، اما واقعاً فرقی با مدرس مرد نداشت. هر چند که از جوانی‌هایش خبر ندارم! (البته از خانواده‌های اصیل شهرمان هستند و بسیار مذهبی و باکلاس… و منظورم از باکلاس: خودشان را ارزان نمی‌فروختند)

آیه ای که طلبکاری انسان از خدا را تسویه می کند!!

امید نامه, نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...) هیچ دیدگاه »

امید من!
هر گاه فکر کردی به خاطر آن ناچیز کارها و عباداتت، از خدا طلبکار شده ای، ۲۸مین آیه از سوره انسان را زمزمه کن تا آن قدر در برابرش احساس حقارت کنی که به سجده بیفتی:
نَّحْنُ خَلَقْنَاهُمْ وَ شَدَدْنَا أَسْرَهُمْ وَإِذَا شِئْنَا بَدَّلْنَا أَمْثَالَهُمْ تَبْدِیلًا
(اگر فکر می کنند برای خودشان کسی شده اند، بدانند که) ما آنها را آفریدیم و پیوندهای وجودشان را محکم کردیم، و هر زمان که بخواهیم جای آنان را به گروه دیگری می‌دهیم!

به چه ات می نازی ای انسان؟ میلیون ها نفر چون تو آمدند و رفتند و خدا هر روز عظیم تر از دیروز خدایی اش را می کند…

دیگر به درد تدریس نمی‌خورم…

اتفاقات روزانه ۵ دیدگاه »

این روزها در تدریس، روزهای خوبی را پشت سر نمی‌گذارم!

دلیل؟

– اوائل، چقدر به دانشجو سخت می‌گرفتم و از او کار می‌خواستم! حالا دل و دماغ تکلیف دادن و تکلیف دیدن و سخت گرفتن را ندارم.
– اوائل، از تدریس لذت می‌بردم اما حالا بیشتر برایم یک زجر روحی شده است!
– اوائل، برای دانشجو احترام بیشتری قائل بودم اما حالا با توجه به اینکه احساس می‌کنم بیش از حد از لحاظ سطح دانش با آن‌ها فاصله گرفته‌ام، گاهی مجبور می‌شوم به آن‌ها اهانت کنم (تا به خودشان بیایند) اما حواسم نیست که قرار نیست آن‌ها سطحشان به اندازه من باشد! (امروز وقتی در یک کلاس ۳۰ نفری هیچ کس نمی‌دانست فایل iso را چطور اجرا کند احساس بیهوده‌کاری کردم و حسابی اعصابم خرد شد اما شاید واقعاً حق با آن‌هاست!)
– گاهی که فکر می‌کنم و می‌بینم که ما هیچ چیز از صحبت‌های اساتیدمان یادمان نمی‌آید، می‌گویم من چرا باید خودم را بکشم و این چیزها را بگویم؟
– در برخی کلاس‌ها انسان یکی دو دانشجوی علاقه‌مند می‌بیند و به خودش دلداری می‌دهد که: مشکلی نیست، برای همان یکی دو نفر هم که شده مبحث را کامل و قشنگ بگو اما مصیبت این است که این روزها کلاس‌هایی دارم که همان یکی دو نفر هم پیدا نمی‌شوند!! اواسط کلاس احساس می‌کنم دارم با خودم صحبت می‌کنم! مجبورم هر بار سرم را تکان دهم که از این احساسات خارج شوم!- سن و سالم بالاتر رفته و مثلاً وقتی مجبورم برخی کارها را برای فهم یک مطلب انجام دهم، دانشجو احساس می‌کند خودم را کوچک کرده‌ام!! در حالی که اوائل، این احساسات وجود نداشت.
– سر و کله زدن با جنس مؤنث را دوست ندارم و از طرفی این روزها وضع دانشگاه‌ها مشخص است و نیاز به توضیح ندارد! در یک کلاس ۳۰ نفره، ۳ پسر و ۲۷ دختر هستند، آن هم دخترهای این دوره و زمانه! دائم آن حدیث در ذهنم می‌آید که: هرکه با زنان همنشین شود، نادانى و غریزه و شهواتش افروده مى‌شود. (امثال این دانشجو که امروز که طراحی وب را یادش داده‌ام، اصرار دارد که موضوع پروژه‌اش را زیباترین زنان دنیا انتخاب کند!! حالا هی بیا سر کلاس به دخترها بگو در وبلاگ و وب‌سایتتان عکس تحریک کننده نگذارید چون پسرهای مظلوم چهار برابر شما دخترها زودتر تحریک می‌شوند، عکسی که برای شما قشنگ است، برای پسرها «قشنگ تر تر تر تر» است! فایده ندارد که!)
– احساس می‌کنم باید در جمع انسان‌های بهتری باشم تا «مرا عقل و دین بیفزایند» نه اینکه از  هر دو کم کنند! (چند روز است به سرم زده فرار کنم بروم قم!)
– احساس می‌کنم اطلاعاتم نیاز به یک آپدیت اساسی دارد. چقدر دلم برای استاد Malan و Eric Coll و … تنگ شده است 🙁
– دانشجوها برای کلاس و درس اهمیتی قائل نیستند و این باعث شده من هم ارزشی قائل نباشم! دیگر برایم مهم نیست که کلاس زود تعطیل شود یا اصلاً تشکیل نشود! چه بسا مثل اساتید دیگر شده‌ام که خوشحال می‌شوند که دانشجوها نمی‌آیند و کلاس تشکیل نمی‌شود.
– به کارهای مهم‌تری علاقه پیدا کرده‌ام که احساس می‌کنم تدریس مانعی برای آن‌ها شده است…

بعد در همین فکر و خیال‌ها هستی که امثال این ایمیل می‌آید:

۳٫یک گلایه هم دارم که مدّتی هست که میخوام بگم، روم نمیشه. داستان از اون موقع شروع شد که یه مطلب نوشته بودید راجع به اینکه قصد ترک تدریس رو دارین. خودتون که میدونین تو دانشگاه‎ها چه خبره، بعضیا چطور استاد دانشگاه! میشن و با آینده‎ی یک کشور یا شایدم بدتر بازی میکنن ( بعضیاشون که فقط اعتماد به نفس دارن زیاد).
<!–ما که تموم شدیم رفت! ولی دلم واسه اونایی میسوزه که استاد! ندارن. –>

این‌ها فقط یک نوع خاطره نویسی است تا مثلاً سال بعد که می‌خوانم ببینم چطور با این قضایا برخورد کردم؟ همین… (دو سال پیش که این مطلب را نوشتم، گذشت…)

برای پخته شدن…

کمی خنده, نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکته هیچ دیدگاه »

امشب شبکه ۳ جمله جالبی نوشت:
برای “پخته شدن” کافی ست هنگام عصبانیت از “کوره” در نروید…

در عین حال که طنز است اما نکته ها دارد…

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها