حنانه جان، مراقب دلت باش

حنانه جان, نکته ۲ دیدگاه »

حنانه جان، آنچه می‌شود فهمید این است که عشق به همسر داشتن و مادر بودن در دختران در سنین ۱۵ تا ۲۵ سال به اوج خود می‌رسد و همین، ممکن است خطری بزرگ بیافریند: دختر، به پسری که با معیارهایش متناسب باشد و کوچک‌ترین نشانه‌ای از هر نوع علاقه در او ببیند (حتی اگر پسر منظورش از آن رفتار، ابراز علاقه نبوده باشد)، علاقه‌ای افراطی پیدا می‌کند و نام آن را هم «عشق» می‌گذارد. سپس عشق خود را هر لحظه در ذهن خود و متناسب با آرزوها و رؤیاهای خود می‌پروراند، غافل از اینکه آن معشوق، روحش هم از این عشق خبر ندارد! (و چه بسا گاهی نعوذ بالله قصد منفی از ابراز این علاقه داشته)

این عشقِ یک‌طرفه و خود-رو با دختر چنان کند که مگو و مپرس…

دخترم، چه خوب که تو اجازه دهی پسر آغازگر این عشق باشد و پس از آن‌که مطمئن شدی که او قصد جدی برای ازدواج با تو را دارد، عاشقانه به او علاقه‌مند گردی.

دخترم، مراقب باش: پسران از دختری که آغازگر یک عشق باشد، متنفرند…

می‌دانم که همانطور که کنترل نگاه به نامحرم در سنین ازدواج برای پسر سخت است، کنترل این عشق نیز در این سنین برای تو سخت است اما وعده خداوند را به یاد آور که: إن مع العُسر یُسرا…
___________________

خواهر کوچک‌ترمان امسال در یک دبیرستان دخترانه، مشاور است. هر بار که می‌آید اینجا، روایاتی از عاشق شدن‌های دختران دبیرستانی و امثالهم می‌گوید که انسان تعجب می‌کند! می‌گوید ما حسرت به دل ماندیم این‌ها یک بار مشاوره تحصیلی از ما بخواهند!!!!

اکثراً هم آخرهای ترم می‌فهمند که خبری از عشق در آن طرف نبوده و تصمیم‌های خنده‌دار برای خودکشی و امثالهم را جلو می‌کشند!! (که البته گاهی جدی و خطرناک می‌شود)

خدا کند که دختران، مانند مادر ما و شما، قبل از این سنین به خانه بخت بروند و این معضلات را نداشته باشیم…

ثبت می‌کنیم: اولین شبی که ملک، نبأ و فجر را از حفظ خواندم 

اتفاقات روزانه ۱۳ دیدگاه »

امشب بالاخره بعد از چند هفته (هفته‌ای سه چهار شب تکرار) توانستم ملک را حفظ کنم و نبأ و فجر هم که در دوران سربازی که جزء ۳۰ را حفظ می‌کردم تا حد زیادی حفظ بودم و با مرور، کامل شد.

با این حساب، به برکت دیدن چند چهره نورانی و آشنا شدن با معجزه‌ای به نام وتیره، این سوره‌های نسبتاً طولانی را حفظ شدم:

واقعه، ص، قیامه، انسان، تکویر، ملک، نبأ و فجر

شب‌های هفته‌ام تقریباً دارد کامل می‌شود:

پنج شنبه شب: واقعه (۹۶ آیه)+توحید=۱۰۰ آیه)

جمعه شب: ص (۸۸ آیه)+زلزال(۱۲ آیه)=۱۰۰ آیه

شنبه شب: ملک(۳۰ آیه)+نبأ(۴۰ آیه)+فجر(۳۰ آیه)=۱۰۰ آیه)

یکشنبه و سه شنبه شب: فعلاً تکرار بالایی تا حسابی در ذهن حجاری شود.

دوشنبه شب: واقعه (که خیلی حیف است بیشتر خوانده نشود)

چهارشنبه شب: قیامه(۴۰آیه)+انسان(۳۱آیه)+تکویر(۲۹آیه)=۱۰۰ آیه

صبح‌ها هم که در رکعت اول این‌ها را می‌خوانم:

پنج‌شنبه‌ها: انسان (مستحب است)

جمعه‌ها: سوره جمعه (مستحب است)

شنبه‌ها: اعلی (چون شبیه جمعه است، گذاشته‌ام پشت سر هم)

یکشنبه‌ها: همزه

دوشنبه‌ها: قارعه

سه‌شنبه‌ها: بینه

چهارشنبه‌ها: متنوع… (برای تنوع و پایبند نبودن به قوانین ساختگی ذهنم)

انصافاً خودم هنوز باور نمی‌کنم با این ذهن که سال‌ها امیدی به حفظیاتش نداشتم، علاوه بر جزء ۳۰، حداقل ۶۰۰ آیه را پشت سر هم، بدون توقف بخوانم! آفرین به خودم!! (فقط ای کاش از همان ۱۲ سالگی با این وتیره آشنا می‌شدم 🙁 الان باور کن حافظ کل شده بودم)

از فردا می‌روم سراغ الرحمن (که چقدر «فبای الاء ربکما تکذبان»ش را دوست دارم و در مراسم ختم خاله خجالت کشیدم که چرا حفظ نیستم که جلو در که به عنوان میزبان مجلس ایستاده‌ام، بخوانم) (۷۸آیه) و بروج (۲۲آیه)… با توجه به آیات تکراری الرحمن و حفظ کردن بروج در سربازی، احتمالاً خیلی سریع این ۱۰۰ آیه را هم حفظ شوم. (إن شاء الله)

تا ۶۰۰۰ آیه (کل قرآن) خیلی نمانده!!!

زلزله در شب مبعث

اتفاقات روزانه ۴ دیدگاه »

دیشب (شب مبعث) ساعت ۱:۳۰ بامداد داشتم یک مطلب برای سایت می‌نوشتم که دیدم شیشه‌های کتابخانه لرزید و گل روی میزم تکان خورد! از اتاق با عجله رفتم بیرون که لوستر اتاق حال را ببینم (چون چند باری که زلزله آمده همیشه از روی حرکت لوستر متوجه شدیم) دیدم حرکت نمی‌کند… به حاج خانم که هنوز خوابش نبرده بود گفتم: زلزله آمد؟ گفت: نه! گفتم: شیشه‌های کتابخانه لرزید… گفت: در بازه، باد پیچید توی خونه شاید به خاطر اون بوده… با توجه به اینکه لوستر هم ثابت بود، قانع شدم…

صبح برادر کوچک‌تر با یک ذوق و شوق خاصی(!!!) همه را بیدار کرده: فهمیدید چی شده!؟ دیشب ساوه زلزله آمده! همه خبرگزاری‌ها در موردش نوشتن!! تیتر یک شدیم!!!

حالا ذهن‌ها رفته به این سمت که: در تولد پیامبر(ص)، دریاچه ساوه خشک شد، در شب مبعثش هم که ساوه زلزله آمد، این‌ها به هم ربط دارد یا نه!؟ (خدا رحم کند در شب رحلت پیامبر، ساوه نرود زیر گل!!)
(۲ بامداد شام مبعث)

حنانه جان، گناه، گناه می‌آورد

حنانه جان یک دیدگاه »

حنانه جان، دختر ساده‌دل و پاک‌دلم،

گناه، گناه می‌آورد… شیطان از برداشتن چادرت در محل کار و تحصیل شروع می‌کند، به مرور بهانه‌هایی برایت می‌یابد (با مانتو و مقنعه هم می‌شود حجاب کامل داشت، چادر مزاحم کار است…) چادر را که گرفت، حالا حس زیبایی‌طلبی‌ات را تحریک می‌کند.

دخترم، همانقدر که کنترل چشم برای مردان سخت است، کنترل زیبانمایی در زنان مشکل است.

او تو را به بهانه روشن‌فکری و هر بهانه دیگری مُجاب می‌کند که کمی از موهایت را بیرون بگذاری… و چه کسی است که نفهمد این  ادامه‌ی همان مسیر شیطانی‌ست!؟

به مرور روسری را در نگاه تو زیباتر از مقنعه جلوه می‌دهد… و وسوسه بعد: چه اصراری‌ست حتماً جلو روسری بسته باشد؟

حالا مانتو را برایت گشاد جلوه می‌دهد و آن مانتوی بدن‌نما را برایت عرضه می‌کند… توجیهات کافی هم برایت جور می‌کند: مردها مگر خودشان بدن ندارند؟ محتاج نگاه به بدن من از پشت لباس هستند!؟

شاید بعد به آرامی به سراغ آرایش‌ت برود… و ظاهراً شیطان برای رسیدن به اهدافش عجول نیست.

دخترم، فراموش مکن که شهوت‌ها کلید ندارند که هر وقت اراده کنی آن‌ها را خاموش کنی… هر گناه، نادانیِ لازم برای توجیه گناه بعد را فراهم می‌کند. و کسی که برای کارش توجیهی بیابد آن‌را انجام می‌دهد و ترک آن برایش آسان نیست… نازنینم، ای کاش تو در برابر اولین گناهان، محکم بایستی تا نوبت به گناهان بعد نرسد…

دعاگوی تو، پدرت

می‌خندم…

اتفاقات روزانه ۴ دیدگاه »

ساعت ۱۱:۳۰ شب، خسته از ۱۲ ساعت تدریس، منتظرم که آقای مداح که دو شب بعد از وفات حضرت زینب (روحی فداها) به مجلس اعیان دعوت شده، به اندازه پولی که گرفته گلو و گوش بخراشد و صاحب مجلس ارضا شود و ما همسایه‌های بدبخت بتوانیم بخوابیم و فردا برویم دنبال روزی‌مان…

هر چند که اگر آن مداح پرچانه هم نبود، آن همسایه که این ساعتِ شب، کولرش را راه‌اندازی می‌کند و از آن بالا از اعماق وجودش صدا می‌زند “آبو بزن!! حالا موتورو بزن!”، نمی‌گذاشت بخوابم. اگر هم او نبود، بوی گند تریاک همسایه‌ی دیوار به دیوار نمی‌گذاشت فعلاً لباس را از جلو بینی‌ام کنار بزنم و بخوابم!
به وضعم و وضعمان و وضعشان می‌خندم…

عوامل هلاکت

نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکته ۲ دیدگاه »

کشته مرا این سخن امام باقر(ع):


به خصوص آن «راضی بودن انسان از خویشتن» که به عینه دیده‌ام چقدر انسان که وقتی به یک سطحی می‌رسد، از خودش و جایگاه فعلی‌اش راضی می‌شود و طبیعتاً از بالاتر رفتن می‌ایستد و چه هلاکتی بدتر از این!؟

مشکل خودش رفع می‌شود…

اتفاقات روزانه, حنانه جان ۵ دیدگاه »

گاهی اوقات که یک دختر بدحجاب در مورد یک مشکل مثل نفهمیدن درس یا مثلاً پیدا نکردن کار و بلاتکلیفی در زندگی و … سؤال می‌کند یا می‌شنوم که دائم به دوستش می‌گوید «سرم درد می‌کنه» یا دائم می‌گویم «خیلی خسته‌م»  و…، دلم می‌خواهد بگویم «حجابت را درست کن، مشکل خودش رفع می‌شود…»

(اما حیف که خجالت می‌کشم و از طرفی می‌دانم که نمی‌فهمد که چه می‌گویم، بنابراین طبیعی‌ست که از من که دور می‌شود پشت سرم چرت و پرت بگوید…)

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها