هیچ چیز مثل تصاویر شهدا، سخنان عرفانی آنها و یا خواندن یک کتاب در مورد آنها اشک مرا درنمیآورد. سال گذشته وقتی کتاب «دا» را دست گرفتم، طی چند روز، تقریباً تا صفحه ۱۰۰ خواندمش، اما احساس کردم اگر بیشتر از این جلو بروم ممکن است از غصه دق کنم! هر صفحه را که میخواندم، آنقدر گریه میکردم که احساس میکردم همین حالاست که از حال بروم. (خوب چه کار کنم! دست خودم نبود!)
یک کلیپ ویدئویی دو ساعته از جبههها دارم که گهگاه که چهار رکعت نماز و دو روز روزه باعث میشود خیال برم دارد که آدمی شدهام، میروم سراغش.
آن جوانان پاک و معصوم را که میبینم، آن صحبتها که از دهان هر کسی بیرون نمیآید را که میشنوم، از خودم خجالت میکشم. چه ایمانی داشتند… خوش به حالشان.
شهید زین الدین
فکر میکنم این «یاد شهدا» و «یاد جبهه و جنگ» یک مانع است. یک مانع برای هوایی شدن! برای غرق شدن در دنیا. مانع برای گناه کردن. مانع برای افتادن به پرتگاه.
یاد برخی حادثههایش برای انسان لازم است.
یکی را که خیلی دوست دارم این است:
محمد، آن زمان که از مادر خداحافظی کرد، کارشناس ممتاز فیزیک بود… در حین جنگ ترکشی به سر وی برخورد میکند. ترکش را از سرش خارج میکنند.
حالا محمد هفتهای دو بار روانشناسی و گفتار درمانی میرود که بتواند از یک تا پنج به درستی بشمارد…
همین!
چهارشنبه 22 دسامبر 2010 در 7:34 ب.ظ
چطور می تونم اون فیلم دو ساعته که فرمودید رو تهیه کنم و همین تیکه ی آخر که از «محمد» نوشتید رو؟؟؟؟؟
خیلی دوست دارم خیلی دوست دارم خیلی دوست دارم داشته باشم و ببینم!!
چیکار کنم؟
چهارشنبه 22 دسامبر 2010 در 10:59 ب.ظ
حسین جان، این تیکه آخر که در مورد «محمد» نوشتهام ربطی به اون فیلم نداره. این نقل قولی بود از صحبتهای یکی از همرزمان او در یک مجلس مرتبط با شهدا.
و اما اون فیلم،
جالبه که چند نفر تا به حال به بنده پیغام دادن و اون فیلم رو خواستن. من هم اون رو تحویل برادر گرام دادم که از طریق فروشگاه سایت در دسترس قرار بده:
http://aftab.cc/shop/194-iran-iraq-war-documentary.html
فکر میکنم فروشگاههای محصولات فرهنگی شهرتون هم داشته باشن.
اسمش یاد لالههای ۴ هست.