افرادی را میشناسم که خداوند به سختی آنها را آزموده است: راهنمایی و دبیرستان در مدرسه نمونه، رتبه یک رقمی دانشگاه، رتبه دو رقمی کارشناسی ارشد و حالا آماده میشود برای دکترا… لطفاً به آنها نگویید از دانشگاه آزاد لیسانس گرفتهاید!!
در مرحلهای از ایمان، به نظر میرسد حالتی به افراد دست میدهد که تصور میکند بقیه انسانها ذرهای از دین نمیدانند و در نتیجه خداوند همین حالاهاست که عذابش را بر سر آنها فرود آورد! وقتی به اطراف نگاه میکنند، احساس میکنند قیافههای انسانها جهنمیست. گاهی اوقات این تصور در ذهن آنها شکل میگیرد که نکند چشم برزخی یافتهام!!
نمونههای بالا را میتوان رسیدن به مراحلی از آزمایشات سخت خدا دانست.
اگر از من بپرسند سختترین آزمایش الهی چیست، خواهم گفت آزمودن باعلم و ایمان و در کل، آزمون با نعمت!
به نظر میرسد مسیر ایمان، پر است از مانع که اگر لحظهای غفلت شود نمیتوان از روی این موانع پرید.
– به طور مثال، در مرحلهای از ایمان، شخص مؤمن تصور میکند بسیاری از انسانهای اطرافش جهنمیاند. جملاتی از این دست زیاد از او میشنویم: “من ماندهام خدا چطور این بنده را تحمل میکند!” و حال آنکه غافل است از اینکه:
در یکی از حضورهای حضرت موسی در محضر حق، به آن حضرت وحی شد که: ای موسی، در حضور بعدیات در طور، میخواهم پستترین بندهام را با خود بیاوری.
حضرت موسی به جستجوی پستترین بنده شتافت. با خود گفت فلان دیوانه را خواهم برد، اما بعد از کمی فکر، گفت: نکند همین بنده کارها کرده باشد که سالمها نکرده باشند… فلان حیوان را میبرم… این حیوان نیز عزیز خداست و بسی فایده دارد… یادش افتاد فلان سگی که بیمار و زشت و بدترکیب بود شاید پستترین موجود باشد، او را خواهم برد… سگ را برداشت و تا نزدیکیهای کوه طور آمد، با خود کمی فکر کرد… او زمانی سالم بوده است و مفید فایده. نه، نتوانم برد. دست خالی به محضر حق رفت. ندا آمد که چه شد ای موسی؟ پستترین بندهام را آوردی؟ گفت: خدایا هر چه گشتم نتوانستم موجودی که بشود «پست ترین» نامید را بیابم که تو هیچ بندهای را پست نیافردهای. ندا آمد که ای موسی! اگر حتی همان سگ زشت و چلاق و بیمار را میآوردی، از مقام نبوت عزل میکردمت!
حالا تصور کنید! یک انسان با رسیدن به مرحلهای از ایمان، بندگان خدا را چنان پست تصور میکند که جهنم را براشان واجب میداند.
این تفکر غلط به مرور باعث میشود از جماعات انسانها دوری گزیند که مبادا آتش آنها این را هم بگیرد! و زمانی خبردار میشود که این آفت تمام ایمانش را گرفته است…
– در مرحلهای از ایمان، مؤمن، محبوب میشود. آنقدر که بر دیگران نفوذ مییابد.
با لحظهای غفلت، این نفوذ و این محبوبیت میشود آفتی که اگر دیر متوجه شود، آنچنان ایمان مؤمن را میسوزاند که همانها که روزی حب به او داشتند، حالا کافرش میخوانند. بسیاری را دیدهایم که در این مرحله، خود را باختهاند و نتوانستهاند از این آزمایش سربلند خارج شوند. محبوبیت به مرور دیکتاتوری میآورد و اگر شخص نتواند مبارزه کند، آنقدر زورگو میشود تا همه از اطرافش فرار کنند.
تاریخ نمونههای بسیاری را سراغ دارد که نتوانستهاند در آزمون “نعمت محبوبیت” موفق شوند: دیوید جونز، بنیصدر، رجوی و حتی برخی افراد در همین سالها… و حتی برخی آیه اللهها..
در همین مرحله حالتی به انسان دست میدهد که دوست دارد ببیند آنها که حب به او دارند، تا کجا دوام خواهند آورد؟ بنابراین دست به کارهایی میزند که حتی با ایمان ناسازگار است… بدعتهایی در دین میآورد که محبانش را بیازماید.
نفوذ نیز همینطور. خداوند به انسانهایی «نفوذ» عنایت میکند و اگر یک لحظه غافل شود، از همین نفوذ، چنان سوء استفاده میکند تا مقدمات بیایمانی فراهم شود.
– در مرحلهای از ایمان، مؤمن تصور میکند که به او وحی میشود!
اگر بپرسی فلان کار را چرا انجام میدهی، خواهد گفت به من الهام میشود که این کار درست است.
به مرور، این الهامها رنگ و بوی خلاف ایمان میگیرد و همچنان از او میپرسی چرا فلان کار خلاف را کردی، خواهد گفت: من احساس میکنم خداوند به من وحی میکند که این کار درست است!
خداوند در مورد این افراد در سوره فرقان (آیه ۴۳) به زیبایی میفرماید:
أرأیت مَن اتّخَذَ إالهه هواه؟
آیا ندیدی کسی را که هوای نفسش را خدای خود قرار داد؟
میگویی فلانی! فلان جملهات در صحبتهایت دروغ بود، چرا گفتی؟ میگوید من احساس میکنم برای ترویج ایمان گاهی میشود چنین جملاتی گفت. و نمیداند که این احساس و این الهام از جانب خدای نیکی نیست بلکه از سوی خدای پستی (شیطان) است.
نمیداند که اگر تشخیص صدا و الهام خدا از الهام شیطان به همین راحتیها بود که هیچ عالمی سقوط نمیکرد و حتی هیچ انسانی کج نمیرفت! او که کج میرود نیز معتقد است خدایش دارد به او الهام میکند که راهش درست است. اما خدا داریم تا خدا…!
– در مرتبهای از ایمان، برخی معلومات بر مؤمن آشکار میشود.
چیزهایی را میفهمد که دیگران از فهم آنها عاجزاند و این طبیعیست. در احادیث داریم که اگر مؤمنی چهل روز گناه نکند، حکمت از قلب او بر لسان او جاری میشود. اما اگر کمی احتیاط نکند، همین دانستهها میشود دانستههای خطرناک! یا به قول فرنگیها: Dangerous Knowledge (یک مستند با همین نام ساختهاند)
اگر نتواند برای دانستههایی که از زمین و آسمان بر او میبارد دلیل عقلی و منطقی بیابد ممکن است به پوچی برسد. مثل بسیاری از افراد که گاهی اینها را فهمیدند و دوام نیاوردند. برخی از همین دانستهها سوء استفاده کردند و به بیایمانی رسیدند و برخی خودکشی کردند… اما برخی نیز از این مرتبه با موفقیت گذشتند و مراتب بعدی ایمان را چشیدند.
و خلاصه، به نظر میرسد این مسیر همانقدر که رسیدن به انتهایش برتری بر ملائکه است، طی کردنش سخت است.
علم نیز مراتبی دارد که بسیار شبیه به ایمان است.
– در هر مرحله بابهایی از علم بر عالم آشکار میشود که بزرگترین آفت آن، به نظر میرسد غرور باشد. برتر دیدن خود نسبت به عالمی در درجه پایینتر.
این علم نه تنها ارزشمند نیفتاد بلکه عاملیست برای دوری از هدف خلقت که همانا رسیدن به خداست.
تصور کنید! یک انسان هر چه علمش بیش، غرور و دوریاش از خدا بیشتر!!!
وقتی خود را که به چندین زبان مسلط است، استعداد بسیار دارد و دانستههایش بسیاراند با اطرافیان مقایسه میکند، دلش میخواهد در این جمع نباشد! خود را روشنفکر و اطرافیان را نادان میپندارد.
– از دیگر آفات علم، حسد است. اولین عاملی که شیطان را با آن همه علم از درگاه خدا خارج کرد! من، شیطان، با این همه علم و کمال، این همه محبوبیت، این همه مرید، به انسان سجده کنم؟ هرگز!
در مرحلهای از علم، عالم حسود، چشم دیدن عالمان همنوع را ندارد. در حقیقت گاهی اوقات مرتبهای از علم، میشود یک سم برای عالم!
به نظر میرسد ماندن در این مراتب و خدا قرار دادن هوای نفس، هر روز انسان را بیشتر به عقب میراند تا جایی که مؤمنان دیگر او را جهنمی تصور کنند و عالمان دیگر او را نادان.
خداوند ما را در این آزمایشات سخت موفق گرداند إن شاء الله.
چهارشنبه 22 دسامبر 2010 در 7:31 ب.ظ
عجب!
استفاده کردم-ممنون