روایت کردهاند که روزی مدیحه سرایی نزد سلطانی مسلمان، بسی مدیحه بخواند. سلطان مسرور گشت و رو به مداح گفت: در ازای آنچه خواندی چیزی بخواه که به تو عنایت کنیم.
مداح عرض کرد: قربانت گردم، هیچ نخواهم، فقط اجازه دهید شُرب خمر برایم آزاد گردد!
سلطان شگفت زده گشت و گفت: به دلیل اقتضای شرع مقدس، بدین صورت نتوانم!! اما رو به وزیر کرد و گفت: وزیر! هر گاه جناب مداح شرب خمر کرد، بگیریدش و ۸۰ ضربه تازیانه زنید، اما چون بر گردن ما حق دارند ۷۰ ضربه هم به آن کسی بزنید که به وی تازیانه زده است!!
حالا حکایت ماست! یکی از دوستان قدیمی پیغام داده است که یکی از شاگردانت، رفیق شفیق ماست و نمره میخواهد، هوایش را داشته باش!
عرض کردم: به دلیل اقتضای شرع و آبرو، بدین صورت نتوانم، اگر درس نخواند نمره نخواهم داد، اما قول میدهم اگر افتاد، دلداریاش دهم!
شنبه 25 دسامبر 2010 در 6:05 ق.ظ
باز آمدیــــــــــــــــــــــــم.
خیلی خیلی خیلی جالب بود این تشبیه .داریم از خنده میترکیم .یه وقت خسته نشید از این همه بخشش.به این میگن قول اونم از نوع مردونش.بیچاره اونی که قراره شما دلداریش بدین آخه از زندگی سیر میشه احتمالا :):)