دقت کردهاید که این روزها چقدر ماشینهایمان در شرایط سختی زندگی میکنند؟!؟
کوچهای که خانه ما در آن قرار گرفته، بن بست است و تا سر کوچه صد متر فاصله است. نیمی از کوچه عقبنشینی شده و در نتیجه اگر یک ماشین در کنار دیوار پارک کند، جا برای عبور یک ماشین دیگر وجود دارد. اما نیمی از کوچه که اصل ماجراست(!) خیر، اگر یک ماشین پارک کند، دیگر هیچ کس نمیتواند پارک کند مگر اینکه پشت سر هم پارک کنند و در نتیجه یکی که خواست برود بیرون، همه بیاییند جا به جا کند تا او برود!
از قضا نیمه آخر کوچه که عقب نشینی نشده، خانواده ما و دو خانواده پرجمعیت و پر رفت و آمد دیگر هم وجود دارند! هر کدام چند دختر و پسر دارند که حالا به خانه بخت رفتهاند و برای خودشان یک ماشین دارند. این میرود و آن یکی میآید و همه هم دوست دارند ماشینشان جلو در خانه خودشان باشد 🙁
تقریباً تمام خانوادههای کوچه یک ماشین دارند، مگر یکی دو خانواده.
کم کم میشود تصور کرد که ما در این کوچه چه وضعیتی داریم!! همه با هم درگیر هستیم، چون این یکی زده است جای ماشین آن یکی و آن یکی زده است پشت ماشین این یکی و خلاصه چه بسیار کدورتهایی که سر این ماشینها پیش آمده!
البته خانواده خودمان از همه بدتر است!!!
خواهر بزرگ بنده یک ماشین گرفته بود که تقریباً کار کل خانواده را راه میانداخت و هر کس که کار واجبتری داشت استفاده میکرد، اما بنده کم کم به این نتیجه رسیدم که من باید یک ماشین برای خودم داشته باشم، چون کار و زندگی دارم. بگذریم که مادر گرام قول داده است(!) که اگر کسی ماشین دوم را بخرد، خودش آتش بزند!! چون تاب حرف همسایهها را ندارد.
هفته پیش، دقیقاً زمانی که با وجود مخالفتها، نقشه یک ماشین را در سر میپروراندم، برادر بزرگتر، با یک جعبه شیرینی از در آمد تو و رسماً اعلام که یک ماشین هم او خریده است! 🙁
دلم میخواست آن جعبه شیرینی را در سرش خرد کنم!
حالا ما احتمالاً باید منتظر بمانیم تا این دو شاهزاده ازدواج کنند و بروند تا هم جا برای ما باز شود و هم به گفته حاج خانم، همسایهها چشم نزنند!!
هنوز هیچی نشده، یکی از همسایهها به طعنه به مادر ما گفته: علی آقا هم که ماشین خریده، ترافیک کوچه حسابی زده بالا!!
راست میگوید، حالا دیگر واقعاً ترافیک کوچه بالا زده، همه به فکر جایی برای ماشینهایشان هستند تا ماشینها شبها تا صبح راحت بخوابند!
جالب است که به خاطر امنیت، برخی از همسایههای سر کوچه هم ترجیح میدهند ماشینشان را بیاورند در کوچه ما بخوابانند!
انصافاً عجب دنیایی شده!
فکر میکنم ما آنقدری که برای راحتی جای ماشینهایمان فکر و خیال میکنیم، برای خودمان به زحمت نمیافتیم!
خوش به حال ماشینها! هر چند جایشان تنگ شده و شرایط برای زندگیشان سختتر (و ما از این بابت شرمندهایم!)، اما به هر حال یکی را دارند که برایشان دل بسوزاند! شبها برایشان جای خوب و امن پیدا کند! تر و خشکشان کند، غذایشان را فراهم کند! و خلاصه، خوش به حالشان! یک لحظه دلم به حالشان غبطه خورد!
جدا از شوخی، امشب که ماشین را برداشتم تا گشتی در خیابانها بزنم، با دیدن آن ترافیک عظیم و حرکت قدممورچهای(!) همهاش به این فکر میکردم که اگر اوضاع به همین صورت پیش برود، چند سال آینده ما شاهد چه چیزی خواهیم بود؟
دیگر جا برای انسانها باقی میماند؟
شک ندارم که روزی کارتون WALL-E به وقوع میپیوندد!
باید فکر سیاره دیگری باشیم… این سیاره بماند برای زندگی ماشینها!
چهارشنبه 9 مارس 2011 در 7:15 ق.ظ
سلام
واقعا همینیه که میگین،دنیا دنیای ماشینیه دیگه داره تعدادشون از آدما میزنه بالا
خب خودتون دیر جنبیدین داداشتون چه گناهی کرده جز یه کوچولو زرنگی
کوچیک بودنم دردسره ها نه؟تا بزرگه نره کوچیکه….
دعا کنیم زودتر ازدواج کنند؟:)
🙂
پنجشنبه 10 مارس 2011 در 3:50 ق.ظ
سلام
یه پیشنهاد دارم مو لا درزش نمیره !!!ماشین از شما…جا پارکش از من…تو هفته پنج روز دست من دیگه تمامش دست شما….خوبه؟قبوله!به قول خودتون باید دیدمونو به زندگی زیبا کنیم!!مگه نه؟