از در که آمدم داخل، دیدم سرش پایین است و دلش نمیخواهد به چشمانم نگاه کند. (مهدیرضای ۶ ساله را میگویم)
سلام کردم. بدون اینکه سرش را بالا بیاورد، خیلی آهسته گفت: سلام.
هنوز متوجه نشده بودم که چه شده، اما شک کرده بودم.
لباسها را درآوردم و ناهار را خوردم و او همچنان به چشمهایم نگاه نمیکرد.
بعد از ناهار آمدم به اتاق خودم. دیدم جلو در کمد، یک خروار آرد نخودچی روی فرش ولو شده. گفتم: هییی!
مادر جانش (مادر خودم) که متوجه شد، گفت: دایی حمید! مهدیرضا امروز در نبود شما یه کار بد انجام داده و الان واقعاً پشیمونه! رفته سر کمد شما که یه دونه از اون شیرینیهای نخودچی سوغات کرمانشاه برداره، جعبهش در رفته افتاده زمین. خودش جمع کرده و جارو دستی هم کشیده. البته قول داده دیگه بدون اجازه سر کمد شما نره. مگه نه مهدیرضا؟ خیلی آهسته و در حالی که سرش هنوز پایین بود گفت: آره.
(سابقه نداشت حتی در نبود من دست به چیزی از اتاق من بزند! آنقدر با ادب و با کمالات هست که هیچ چیز را بدون اجازه دست نمیزند. اما حق دارد بچه! شیرینی خوشمزه کرمانشاه همه را وسوسه میکند!)
بلند گفتم: مامان جونش! خدا رو شکر که اولین بارشه! وگرنه به باباش میگفتم هر تصمیمی که خواست در مورد ایشون بگیره! (از بابایش خیلی حساب میبرد)
تا این را گفتم، بغض کرد و دوید سمت اتاق دایی علیاش که همیشه لحافودشکش پهن زمین است.
مدتی که گذشت حاج خانم آمد و حیلی آهسته گفت: حمید! رفته لحاف رو کشیده روی سرش و احتمالاً اونقدر بغض و فکر و خیال کرده تا خوابش برده!
بعد از ظهر هم که بیدار شد، اول لای در را باز کرد و یواشکی نگاه کرد که ببیند من هستم یا نه. تا دید من داخل حال هستم، در را بست. چند دقیقه بعد در حالی که سرش پایین بود آمد و رفت کنار دایی مجیدش نشست. به هیچ وجه به سمت من نگاه نمیکرد و فقط با دایی مجیدش صحبت میکرد…
باور کنید تمام حرکاتش را زیر نظر داشتم و لحظه به لحظه دلم میخواست زار بزنم و فریاد بکشم از این حیا.
الهی! چه میشود به ما هم ذرهای از این حیا عنایت کنی؟ چه خطاها کردیم و سرفرازتر از قبل گام برداشتیم!
الهی! ببخش ما را، حواسمان نبود، عمدی نبود. رفتیم شیرینی وسوسهانگیز دنیا را بخوریم، دستمان خورد و همه چیز برملا شد! لذت آن شیرینی هم از دستمان رفت… ببخش ما را که پشیمانیم…
جمعه 20 ژانویه 2012 در 7:04 ق.ظ
🙁
دوشنبه 23 ژانویه 2012 در 1:45 ق.ظ
سلام آقا حمید
چقدر زیبا این دنیا را با مثالهای شیرینتان تشبیه میکنید.
سهشنبه 24 ژانویه 2012 در 6:13 ب.ظ
واقعا که فقط خودش بایدببخشه……………….
سهشنبه 5 مارس 2013 در 4:02 ق.ظ
احسن
جمعه 21 ژوئن 2013 در 2:42 ب.ظ
جالب بود و انشاءالله که گرفتیم مطلب رو…
جالبه که ما کرمانشاهی ها شیرینی های خودمون رو خوشمزه نمی دونیم خیلی… شما چقدر لطف دارید والا