امروز از آن روزهاست که سر یک هزار راهی گیر کردهام و معمولاً در این مواقع دلم میخواهد هرگز به دنیا نمیآمدم که با شرایطی اینقدر سخت روبرو شوم 🙁
امروز وسط این گیر و دار به فکر «ماشین تصمیمگیری» (Decision Maker Machine) افتادم! ماشینی که بشود شرایطت را به او بگویی و بهترین راه حل را انتخاب کند. البته این مبحث از آن بحثهای داغ هوش مصنوعی است.
به هر حال، گفتم شرایطم را اینجا بنویسم، شاید در آینده یک ماشین اختراع شد و این شرایط را به آن دادیم و یک نتیجه گرفت:
– در کلاسهای ارشد چه ترم گذشته و چه این ترم، کلاً شرکت نمیکنم.
– دوستان صداها را ضبط میکنند و همراه با اسلایدها و تمرینها میفرستند.
– این ترم، یکی از اساتید گیر داده است که حتماً باید حداقل یک بار بیایی سر کلاس که با هم در مورد مشکل نیامدنت صحبت کنیم.
– کلاس این استاد، روز دوشنبه است.
– دوشنبه خودم از صبح تا شب در یک دانشگاه کلاس برداشتهام.
– باید یک دوشنبه، کلاسهایم را کنسل کنم و به کرمانشاه بروم.
– بدبختی این است که دوشنبه قبل به خاطر مریضی کلاسها را کنسل کردم و اگر بخواهم دوباره کنسل کنم، ممکن است آینده شغلیام در این دانشگاه به خطر بیفتد.
– اگر بخواهم کلاس جبرانی در روز سه شنبه برای بچهها بگذارم، چون آنها از شهرهای مختلف میآیند، ممکن است نتوانند روزی که تعیین میکنم فقط به خاطر درس من به دانشگاه بیایند و اذیت شوند و من راضی به آزار آنها نیستم.
– اگر یک دوشنبه کرمانشاه نروم و با استاد صحبت نکنم، استاد گفته بهتر است بروی درس را حذف کنی.
– اگر درس را حذف کنم،
— منفی: ترم بعد ممکن است این درس ارائه نشود.
— منفی: پولی که بابتش دادهام هیچ میشود.
— منفی: ممکن است دیگر این فرصت به دست نیاید که در ترم دوم سال کلاسها برگزار شود و نیمی از کلاسها به خاطر عید و امثالهم تعطیل باشد و درس کمتری بدهند.
— منفی: برداشتن پایاننامه منوط به داشتن حداقل معدل ۱۴ است.
— منفی: ممکن است چند واحد برای ترم آخر که پایاننامه دارم بماند و این در حالی است که ممکن است برای بالاتر رفتن معدل، نیاز داشته باشم که چند درس را دوباره بردارم که نمره بالاتری بگیرم.
— مثبت: استادی که اینطور است، پایان ترم، نمره خوبی نخواهد داد، بنابراین، حذف درس یک خوبی دارد و آن اینکه احتمال پایینتر آمدن معدل و یا حتی افتادن از آن درس کم میشود.
— مثبت: درس نسبتاً سختی است و بعید است به همین راحتی بتوان در خانه خواند و قبول شد.
— مثبت: میتوانم روی دروس دیگر وقت بگذارم و از این طریق معدل را بالا ببرم و در ترم آخر، با پایاننامه، این درس را اخذ کنم.
– از طرفی هر چه فکر میکنم، من مرد طی کردن حداقل دو ترم دیگر به این صورت نیستم، چون از رفت و آمد به شهر دیگر بیزارم، بیزار!
– ممکن است یک پنج ترمه بشوم و این یعنی بیش از یک و نیم میلیون ضرر!
– میتوانم کلاً بیخیال ارشد بشوم و انصراف بدهم.
– اگر انصراف بدهم:
— مثبت: اعصابم راحت است.
— مثبت: روی کارهایی که علاقه دارم کار میکنم. خیلیها بدون تحصیلات دانشگاهی و فقط از طریق کار روی موضوعاتی که بسیار علاقه دارند، به مراتب بالا رسیدهاند.
— منفی: ممکن است بعداً پشیمان شوم.
— منفی: با توجه به شغلم، ممکن است تدریس در دانشگاه را از دست بدهم.
— خنثی: در دورههای بعد در کنکور شرکت میکنم و به جای ارشد شبکههای کامپیوتری، ارشد نرم افزار که شهر خودمان دارد را میخوانم.
– مثبت: اگر شهر خودمان قبول شوم، هم در کلاسها به راحتی شرکت میکنم و هم استادها آشنا هستند و میدانند که ما چهکارهایم.
– منفی: ارزش مدرک شبکههای کامپیوتری بیشتر از نرم افزار است.
– مثبت: خیلی جاها به مدرک اهمیت نمیدهند.
— منفی: ممکن است دیگر ارشد قبول نشوم.
– سه درس دیگر در این ترم دارم که خیالم تقریباً از دو تای آنها راحت است.
– درس سوم مباحث بسیار پیچیدهای دارد که بدون حضور در کلاس ممکن نیست.
حالا خیلیهای دیگرش بماند…
خلاصه که ای کاش یک ماشین تصمیمگیری وجود داشت که ببینم در برابر این چند ده راهی میتوانست تصمیم بگیرد یا از پا در میآمد!؟
فعلاً که هر طور شده یک به کرمانشاه میروم و این ترم را طی میکنم. اگر دیدم نتایج خوبی نگرفتم، انصراف میدهم و سال بعد برای شهر خودمان میخوانم…
آپدیت: تصمیمم عوض شد! این گزینه را اضافه و انتخاب کردم:
– اگر درس را حذف کنم، میتوانم روی دروس دیگر وقت بگذارم و از این طریق معدل را بالا ببرم و در ترم آخر، با پایاننامه، این درس را اخذ کنم.
فکر میکنم بهترین تصمیم است، هر چند که به ازای این تصمیم، هزینه این واحد به عنوان ضرر مالی وارد میشود.
دوشنبه 7 می 2012 در 12:56 ق.ظ
حمید جان شک نکن! یک سودایی هستی! سودایی!
این همه فکر و خیال برای یک واحد درسی؟!
دوشنبه 7 می 2012 در 3:12 ب.ظ
آره پسر!
این رو که خوندم دیدم انگار داره عیناً من رو میگه:
http://hosnnaa.blogfa.com/cat-2.aspx
خیلی عجیب بود!
یعنی اینقدر وضعیتم بحرانیه؟
شنبه 26 می 2012 در 6:10 ق.ظ
باز خوبه شما کرمانشاهه دانشگاهت .
مال خواهر من مشهد ه . هر یکی دو هفته ۱۶۰ هزار تومان پول هواپیما میده میره مشهد .
دانشگاهش هم غیر انتفاعیه .
اون هم شبکه های کامپیوتری میخونه .
برای خواهر و برادر من هم دعا کنید !
چهارشنبه 15 آگوست 2012 در 3:12 ق.ظ
یک)
اگر می خواهید فردی را شاد کنید، نباید به دارایی های ِ او اضافه کنید … باید از خواسته هایش کم کنید … (اپیکور)
به گمانم، این گفته که “اولاد ِ آدم، حد ِ یَقِف نمی شناسد” ، تنها عقیده ی من نباشد… همگی مان به دنبال ِ ماشین و خانه و کتاب و درس و مدرسه ایم، و می دویم و هرچه مدرکمان بالاتر می رود، گرفتاری هایمان هم دو چندان می شود … فوق ِ فلان رشته ایم و در حسرت ِ دکترا … دکترای ِ فلان رشته ایم و در حسرت ِ هیئت علمی … هیئت علمی ِ فلان دانشگاهیم و در حسرت ریاست ِ دانشکده… فعلی در زبان ِ انگلیسی می شناسم که از آن افعال ِ دوست داشتنی ِ غربی هاست … to downsize … کم کردن ِ اندازه ی همه چیز، و بیشتر از همه کم کردن ِ اندازه ی خواسته هایمان، که : می تواند موثرترین عامل در کم کردن ِ اندازه ی استرس های ِ روزانه مان باشد … خلاصه ی حرفم این است که خودمان را، به جای ِ مفاهیم ِ قراردادی، درگیر ِ مفاهیم ِ اعتباری بکنیم … کمیت ِ دنیای ِ ماده، چه به خاطر ِ مقیاس ِ بسیار کوچک ِ بنی آدم، و چه به خاطر ِ انبساط ِ کیهانی، همیشه منجر به نقص ِ نسبی ِ بشر شده و دست ِ ما را از داشتن ِ “به قدر ِ کفایت” کوتاه می کند … چه، این کیفیت ِ امور است که به خاطر ِ عدم ِ کمی بودنش، شامل ِ قیاس و اندازه گیری و رقابت نمی گردد …
دو)
هنری دیوید تارو، روزی به معلم ِ سابقش رالف والدو امرسون ِ عزیز ِ من، نامه ای می نویسد که همه ی متن ِ نامه همین است:
“Simplify … simplify … simplify … ”
و امرسون، در جواب ِ نامه چنین می نویسد که :
“Don’t you think one “simplify” is enough?” …
روایت ِ من از این ماجرا این است که استاد، اگر چه تاکید ِ شاگرد بر ساده کردن ِ همه چیز را – با سه بار بیان کردنش – دریافته، اما حتی خود ِ نامه ی سه کلمه ای ِ تارو را ساده تر از این چیزی که هست ، می پسندد …
سه)
If one advances confidently in the direction of his dreams, and endeavors to live the life which he has imagined, he will meet with a success unexpected in common hours … In proportion as he simplifies his life, the laws of the universe will appear less complex, and solitude will not be solitude, nor poverty poverty, nor weakness weakness.. .
جمله ی آخر را ، اینگونه راحه الفهم تر می کنم:
“As you simplify your life, the laws of the universe will be simpler”…
چهار)
بدوی گرایی ِ بودایی، همان نیروی ِ محرکه ای ست که به خاطرش، استیو جابز ِ فقید، نام ِ کمپانی اش را “سیب” می گذارد … همه ی بیوگرافی نویس های ِ جابز، متفق القول اند که او اندیشه های ِ بودایی ِ بسیاری داشته است … روزی خبرنگاری از او می پرسد که چرا نام ِ سیب را برای شرکت ِ خود انتخاب کردید؟ که جواب می دهد:
“Because it is simple”…
فیلم ِ لحظه ی مرگ ِ جابز، ایمیل به ایمیل گشته است … روی صندلی و در جلسه ای نشسته است … کسی سوالی می پرسد، او جمله ای به زبان می آورد و از روی صندلی لیز می خورد به دنیایی دیگر … آن جمله این است:
“It is complicated”…
جابز، پس از گفتن ِ این جمله، لیز می خورد به سمتِ دنیایی که شاید ساده تر از صندلی ِ او و پیراهن ِ معروف ِ همیشگی اش باشد … به اعتقاد ِ من، استیو جابز، به حدی از سادگی رسیده بود که تحمل ِ وزن ِ “سیب” را نداشت … درست همانگونه که امرسون، تحمل ِ –حتا- سه بار نوشتن ِ فعل ِ simplify را نداشته است …
منبع :http://alishiravi.persianblog.ir/
فکر میکنم به ماشینتون اینا رو هم نشون بدین بد نباشه
شاد باشید
چهارشنبه 15 آگوست 2012 در 5:18 ق.ظ
خیلی خیلی جالب بود… به خصوص اون ایراد شاگرد از استاد… اما به قول طراح محصولات اپل:
Simplicity isn’t simple !!!!
ساده بودن، ساده نیست!
(من عاشق این جمله هستم)