از وقتی خواهر دوممان ازدواج کرده، مهدیرضا (بچه شش ساله خواهر اول) هر وقت میآید اینجا همبازی ندارد! قبلاً خالهاش بود که کمی با او مهربانانه بازی کند.
هر وقت که (مثل امروز) هر دو خواهر، مهمان ما باشند، مهدیرضا تنگ دل خالهاش است!
امروز دیگر حسابی مشخص شد که در این چند ماه بعد از ازدواج خالهاش دلش حسابی برایش تنگ شده!
میگفت: خاله چه عجب اومدی اینجا؟
خالهاش که منتظر شوهرش است تا برای ناهار بیاید (به شوخی) میگوید: با شوهرم قهر کردم، اومدم اینجا.
میگوید: چرا؟
خالهاش میگوید: هر چی بهش میگم ماشین بخر، نمیخره!
مهدیرضا هم از فرصت استفاده کرد و گفت: خاله! شوهرت رو طلاق بده بیا اینجا!! 🙂
از آن جالبتر اینکه: چند روز بعد از عروسی، خالهاش را که دید، زد زیر گریه! خالهاش گفت: چه شده؟ با آن زبان کودکانه گفت: خاله! تو مگه قرار نبود با من ازدواج کنی!!!؟؟
از اینها گذشته، نمیدانم چه حکایتی است که انسانها خالهشان را بیشتر از عمهشان دوست دارند! نمیدانم به خاطر محبتی است که بین دو خواهر وجود دارد و بعداً باعث ایجاد محبت بین خواهرزادهها میشود یا اینکه کدورت از عمه بیشتر به خاطر تلخیهای رفتار پدران است.
خلاصه که ما انسانها گاهی اوقات چه حرفهایی میزنیم!
مثلاً برای اینکه به آرامش برسیم گاهی اوقات ته دلمان میخواهیم یکی زمین بخورد! چه فرقی دارد با آن جمله که مهدیرضا گفت؟ “خاله! شوهرتو طلاق بده بیا پیش ما!”
یا مثلاً چون ما در یک موضوع شکست خوردهایم، همه باید شکست بخورند تا ما خیالمان راحت شود.
عجب بچههایی هستیم ما! 🙂
جمعه 27 آوریل 2012 در 3:28 ق.ظ
@ای کاش میشد بوی یاسهای خونه که با بوی بارون غاطی شده رو باهاتون به اشتراک بگذارم@دقیقا چندروزپیش طرفهای ماهم بارون میومد بوش آدمو مست میکرد.بافیلمبرداری میتونم این زیبایی رو بعدا هم ببینم ولی میگفتم کاش این موبایل ها میتونشتندبورو هم ضبط کنن.خیلی عالی می شد!!!!!!!!!!!
چهارشنبه 16 می 2012 در 1:35 ق.ظ
دلم بچگی می خواهد!
جلوی کدام مغازه پا بکوبم تا برایم آرامش بخرند؟
دوشنبه 13 آگوست 2012 در 12:48 ق.ظ
بچه ها هرچه که در سرشون میگذره رو بیان میکنن
تا اینکه وارد جامعه میشن ، منظورم از ورود به جامعه ، رویارویی با افراد بیشتر از پدر و مادر همزمان که شبکه اعصاب مغزیشون متکامل تر میشه ، همزمان القائات (املاشو نمیدونم درسته یا نه ) از همه طرف به سمتش هجوم میاره و کودک کم کم قبول میکنه که اجازه نداره تمام احساسات درونی رو به زبان بیاره ، حتی اگر ممنجر به ناراحتیش بشه و این یعنی پایان کودکی ، جایی که تکلیفهای دنیوی بر دوش ما گذاشته میشه ، تکالیفی مثل خوب صحبت کن ، خوب راه برو و از چه چیزهایی حذر کن که زشتن و بعد همین زشتها شرم اور میشن … و خوب صحبت کن یعنی ؟ حرفاتو در چارچوب بزرگترها بزن تا به قوانین اونها برنخوره …. شخصا نمیدونم این کار چقدر خوب یا بد هست اما حس میکنم روش بهتری باید وجود داشته باشه ، سوالاتی از این دست که آیا شرم طبیعی و ذاتی هستش ؟ اگر هست چرا همون امازونی هایی که شما در “به کجا چنین شتابان ” نوشتید ، شرم نمیکنن از برهنه بودنشون؟ و…
و اینکه در کل حس میکنم مذاهب و ادیان میان که چارچوبهای زندگی رو برا ادما روشن کنن تا به قهقرا کشیده نشن و هرج و مرج اتفاق نیافته که البته این در سطح پایین هست و در سطوح بالاترش میشه گفت تجربیات خاصی که هر فرد با شهود میتونه به دست بیاره و فکر میکنم باید در یه چارچوبایی باشی تا به دست بیاد
البته وقتی تاریخ ۳ هزار سال پیش شرو کردم خوندن ، تا اینجایی که من رسیدم کم کم دارم شک میکنم به یه چیزایی ، امیدوارم در شکّم درجا نزنم ، شخصا نگران خودمان و افکار خودمان گشته ایم
نمیدونم اون تصویری که از وال گذاشتید ، از کجاست تا حالا ما وال دیدیم این شکلی نبودش
البته من ادم جنگجویی نیستم در بحث دین ، اما دوست دارم که به این نتیجه برسم که مثلا همین یونس جان که رفت در شکم نهنگ ، نهنگ احیانا گرسنه نبود یا معدش انزیمای هضم کننده پروتیین نداشته ؟ البته که میشه با یک کلمه جواب داد که معجزه بوده …
http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=91131
شخصا فکر میکنم که نهنگ یا همون وال میتونه مشکلاتی باشه که هر انسانی به واسطه خطاهاش در اون گرفتار میشه ، حالا این که چرا قران بطن بطن شده شاید به دلیل این که درک ادما سطوح مختلفی داره
خیلی وضعم خراب ، فکر کنم تکفیرم کنید 🙂
نمیدونم چرا اینجا نوشتم ، اما دوست دارم یه جایی باشه که ادم بی ترس و لرز افکارشو بیان کنه ، تو وبلاگ مینوشتم دعوا راه میافتاد ، دست به سانسور افکارم زدم و در نهایت یکی میاد میگه در مسائل عمیق نشو و من هنوز نمیفهمم چرا نباید عمیق نشد ، اگر هیچ کس عمیق نشه ، در نهایت یعنی هیچ وقت همه کس از مادر زاده نخواهند شد
باری به هر جهت
این بچه هم هنوز وارد اجتماع نشده ، کم کم قبول میکنه که خاله پر….
خوب این بچه حرف دلشو زده ، هنوز تکالیف دنیوی درخشان بودن بر عهده اش نیست
شاد زی
دوشنبه 13 آگوست 2012 در 2:03 ق.ظ
ممنون از دیدگاههای خوبتون.
در مورد مطلب “آیا انسان در شکم وال جا میشود” چند نکته بگم:
– تعبیر افتادن در دل مشکلات هم تعبیر جالبی بود و بعید نیست…
– گاهی بعضی اتفاقات غیرطبیعی توی دنیا میافته و گاهی با عقل ما جور در نمیاد، اما وجود داره. خیلی ویدئوها دیدم که اتفاقات عجیبی در مورد حیوانات رخ داده. مثلاً یک اسب دریایی میاد یک بچه آهو رو از دهان تمساح درمیاره و میبره اونطرفتر نوازشش میکنه تا بهبود پیاده کنه! ویدئوش رو ببینید:
http://www.aparat.com/v/ad82140cafe816c41a9c9974e9240b7a2791
– دقت کنید که منظور من از اون عکس، بزرگترین حیوان دنیا که اکثراً بهش Whale میگن هست. خیلیها Shark (کوسه) رو با اون حیوان اشتباه میگیرن. عکسهای ابتدایی سایت تبیان منظور من نیست.
– میدونید که یکی از عجایب خلقت اینه که همین حیوانات که بزرگترین حیوان روی زمین هستند از کوچکترین حیوانات روی زمین یعنی پلانکتونها تغذیه میکنن. من فکر میکنم اگر اون داستان رو حتی واقعی بگیریم و آنزیم و امثالهم رو هم درگیر کنیم میشه با این موضوع تعبیر کرد که آنزیمی که در شکم وال ترشح میشه برای هضم گوشتی مثل گوشت انسان کافی نیست. در حقیقت مثل اینه که شما یک سنگ یا یک قطعه آهن بخورید! میشه اینطور تعبیر کرد که اون وال بعد از مدتی (شاید چند ساعت) به خاطر عدم توانایی هشم گوشت انسان، حضرت یونس رو بیرون پرتاب کرده… (البته اینها همه حدس و گمان و بررسیهایی هست که به ذهن میرسه)
اما در کل از تعبیر اون حیوان به مشکلات هم خوشم آمد و هیچ منافاتی نداره.
در مورد عمق شدن در مباحث:
– گاهی عمیق شدن در بعضی مسائل، واقعاً نتایج خطرناکی در پی داره. مثلاً فقط کافیه شما به عظمت آسمانها دقت کنید! من از وقتی این دو فایل رو دیدم:
http://aftab.cc/article/930
فکر میکنم یعنی واقعاً ما در این دنیا چیزی به حساب میآییم؟ نکنه خدا فقط حواسش به آسمانها و کهکشانهای به این عظمت باشه و ما اینجا همه سر کار باشیم!! نکنه اصلاً میلیونها کره مثل زمین وجود داره با موجودات و انسانهای مختلف و ما اینجا بیخودی سر بعضی مسائل توی سر خودمون میزنیم!!
یا مثلاً به مردمی که در آمازون پیدا میشن که میلیونها ساله که همونطور زندگی کردن و بوی خدا و پیامبر رو هم احساس نکردن فکر میکنم و اینکه واقعاً این ادیان چه فکری به حال اونها کردن؟
یا مثلاً در بحث روزه، اگر درست باشه، مردم قطب شمال و جنوب و یا کسی که در آینده به کره دیگری مثل ماه سفر خواهد کرد و اونجا زندگی خواهد کرد، تکلیف شرعیش چی میشه!؟ این یک نقص نیست که در اسلام به این مسائل فکر نشده؟ آیا این نشان از این نداره که اسلام جامع نیست و احتمالاً از طرف خدا نیست و یا خدایی که ما ساختیم اون خدای واقعی نیست و همه اینها چرته؟
با توجه به این مسائل، من خودم گاهی میگم بیا فرض کنیم همه ادیان، دروغ باشن و خدایی وجود نداشته باشه. به ادیان به دید یک راهنمای زندگی نگاه کنیم که مثلاً یک روانشناس اونها رو نوشته…
خوب، حالا اگر بخواهیم یک زندگی منطقی داشته باشیم به نظر میرسه که باید حتماً یکی رو انتخاب کنیم (تجربه نشون میده زندگی بدون دین یعنی زندگی بیهدف و این برای دنیای ما خطرناکه). هر چی نگاه میکنم میبینم بین ادیان حاضر، ما هیچ دینی مثل اسلام شیعی نداریم. هر کدوم رو که نگاه کنی الان در دنیا مشکلاتی دارن که باعث شدن خیلیها بگن دین فقط توی کلیسا و معابد باشه و بیرون از اون نیاد چون پر از تضاد هست و ما باهاش به مشکل برمیخوریم!! اما در این کشور، دین پا به پای زندگی روزمره، سیاست، علم و همه چیز میاد و باعث میشه زندگی طبق یک اصول ارزشمند پیش بره.
از طرفی، اگر زیرکانه نگاه کنیم، ما اگر دین اسلام رو قبول کنیم، همه ادیان دیگه رو داریم! یعنی احترام به موسی، عیسی و تمام ادیان دیگه. از طرفی هیچ دینی نگفته حتماً باید من رو قبول کنید به جز اسلام! (إن ادین عند اللله الاسلام)
پس وقتی یکی اسلام رو قبول میکنه، با یک تیر چند نشان رو میزنه.
(البته این نگاه مادی و دودوتاچهارتا رو اصلاً دوست ندارم، اما گاهی لازمه انسان از این دیدگاه هم نگاه کنه)
بنابراین، با خودم میگم: خلاسه، دنیا هر چی میخواد باشه باشه. ما باید یک مدتی اینجا باشیم و بعد بریم، بذار با خیال راحت یک دین که جامعتر هست رو انتخاب کنیم و طبق اون پیش بریم، در کنارش همه نوع تحقیق و ریزبینی هم انجام میدیم.
میخوام بگم اگر اون تحقیقات و عمیق شدنها باعث نشه مثل خیلیها بیدین و گمراه و دارای یک زندگی بیهدف و غیرمنطقی بشیم احتمالاً ایرادی نداره…
موفق باشید.