هفت خط!
اعتقادات خاص مذهبی من, دین من، اسلام, نظرات و پیشنهادات من, نکاتی برای بچه حزب اللهیها, نکته دیدگاهتان را بیان کنیداحتمالاً میدانید که در گذشته بر روی جام شراب هفت خط میگذاشتند که به ترتیب از بالا به پایین عبارت بودند است از: خط جور، خط بغداد، خط بصره ، خط ازرق ، خط ورشکر، خط کاسه گر و خط فرودینه. هر کس که میتوانست تا هفتمین خط، شراب بنوشد (و فکر میکنم از حال نرود) “هفت خط” میشده است و همه از او به نیکی(!) یاد میکردهاند!!
حالا چند روزی هست که به این فکر میکنم که میشود از این ترفند به صورت مثبت استفاده کرد. به این صورت که مثلاً من یک کاغذ در کنار میز کارم نصب کردهام و هر روز که میگذرد و در آن روز گناه کبیره مرتکب نمیشوم، یک خط روی آن میزنم. اگر بتوانم هفت روز خودم را کنترل کنم، یک “هفت خط” به تمام معنا خواهم شد!!
خیلی سخت خواهد بود، چون یک گناه مثل غیبت یا تهمت باعث میشود که خطها را پاک کنم و دوباره از صفر شروع کنم 🙁
به هر حال، تمرین خوبیست…
به مرور که هفت خط شدم، باید بروم سمت ایده اسلام.
اسلام “چهل خط” شدن را هنر میداند!
در روایات داریم که اگر کسی چهل روز گناه نکند، خداوند حکمت را از قلبش به زبانش جاری میکند.
وای که چه میشود اگر روزی بشود انسان چهل روز گناه مرتکب نشود! باور کنید اگر برای من این اتفاق بیفتد، روز چهلم از خوشحالی ذوقمرگ میشوم 🙂
دوشنبه 23 آوریل 2012 در 5:39 ق.ظ
سلام.فکرخوبیه منم میخوام اینکارو بکنم.به امید موفقیتتون.راستی اگه تونستید یه روشهای ابتکاری برای غیبت نکردن بنویسد استفاده کنیم.
دوشنبه 23 آوریل 2012 در 11:12 ب.ظ
سلام
آقا حمید بسیار زیبا نوشتید واقعاً که همچین کاری اراده قوی میخواهد که میدانم شما آن را دارید دوست دارم خودم هم این کار رو شروع کنم البته امیدوارم که خدا هم کمک کند
دوشنبه 7 می 2012 در 3:47 ب.ظ
سلام:
راستش سن و سال بنده انقدر بالا رفته که نمیتونم بگو حرف شما رانمی فهمم ولی یک نکته بنظرم رسید که عرض می کنم.
ما در این دوره ۴۰ و چند ساله زنگی ادمای ۴۰ حط زیاد دیدیم البته شما هم اسم آنها را زیاد شنیدید اما نکته اینجاست که آنها چندین بار ۴۰ خط را گذرندن ولی دق مرگ نشدند بلکه شهید شدند و بعضی ها هم در صف منتظر شهادتند. یه سری به آسایشگاه جانبازان بزنید چندتایی پیدا میکنید.
یا حق
پنجشنبه 9 آگوست 2012 در 12:03 ق.ظ
چهل خط شوید
به امید انکه همه شوند ، البته شخصا عجولم فکر میکنم بیشتر دوست دارم اون نور و شورو شهود رو تجربه کنم
اندیشه های جالبی داری
مرغای عشقو خوندم
بچه بودم یه جا مهمونی بودیم ، منم فضول ، در قفس مرغ عشقشونو باز کردم و یکیشون پر (در پرانتز این چه عشقی در یه لحظه پرید ، البته شاید اینم در زمره عشق الهی و وارستگی بشه توجیهش کرد) بعدش خانوم خونه زد زیر گریه که شب که شوهرم بیاد منو میکشه و این حرفا ، مادر گرانقدرم چادر به سر با اون خانومه رفتن و یه دونه دیگه خریدن و اوردند ، حالا تابلو بود دیگه شوهرش فهمید بس که اینا همو زدن ، باز اینا چادر بسر اینو دوتا رو بردن یه جفت نو اوردن
راست میگید
برام جالبه که هرچیو یه ته اعتقاداتون میچسبونین … بدور از بی قراری باشید