عجب دنیاییست!
چند ماه بیشتر از «آزمایشهای سخت» (که سرطان خالهمان عیان شد) نمیگذرد و بعد از کلی دوا و درمان به نظر میرسد خالهمان حالش رو به بهبودی است. حالا چند روزی است که خواهرم دخترش را که چند روز دیگر دو ماهه میشود (اولین دیدار نرگس) برای چکآپ به دکتر برده که دکتر خبر عجیبی به او میدهد: سمت چب قلب کودکتان درست شکل نگرفته و نرگس با نیمی از قلبش کار میکند! پریروز برده بودندش تهران و دکترهای تهران هم تأیید کردند که دخترتان با این قلب، نمیتواند زنده بماند! قلبی که درست کار نکند، به مرور همه اعضا را از کار میاندازد.
گفته بودند تنها کاری که میتوانیم انجام دهیم، این است که بعد از چندین عمل، یک فنر در تنها رگی که باقی مانده بگذاریم که بسته نشود و او تا ۲۰ سال با این قلب (با احتیاط) زندگی کند و بعد قلب او را پیوند بزنیم که آن هم طبق تجربه نهایتاً تا ۲۵ سالگی زنده است!
چند روز است که دوباره همان حسی که زمان شنیدن سرطان خاله به خانوادههامان دست داده بود، دست داده است. همه خانوادهها جمع میشوند اینجا و همه بغض کردهاند و من شاید از همه بیشتر…
امشب هم پیش یک دکتر رفته بود که بپرسد اگر شما بودید چه کار میکردید؟ و انگار آن دکتر حسابی آب پاکی را روی دستش ریخته بود. وقتی آمدم خانه دیدم خانه شلوغ است، اما هیچ کس حرف نمیزند! آمدم در اتاقم دیدم خواهر بزرگتر که دومین فرزندش را باردار است، روی تخت من نشسته و مخفیانه و مظلومانه گریه میکند. فهمیدم انگار امیدی نیست…
من هم حالا آمدهام جلو مانیتور، مینویسم و یک دل سیر گریه میکنم… دلم میخواهد صدای خواهر را نشنوم که میگوید: نرگسم، قول میدم شفات رو بگیرم مامان. دلم میخواهد هیکلش که در این سه چهار روز شاید نیمی از وزنش را از دست داده نبینم.
واقعاً گاهی اوقات، چقدر آزمایشات خدا سخت است! تصور کنید! بعد از کلی دردسر فرزندی را به دنیا بیاوری و مجبور باشی او را بزرگ کنی در حالی که میدانی به جوانی و شکوفایی که میرسد او را از دست خواهی داد. هر نگاه که به او میاندازی یادت میافتد که به زودی خواهد مرد…
از طرفی دلمان نمیآید این گل را به تیغ جراحی بسپاریم. وقتی خودم را جای خواهر و داماد میگذارم میبینم چقدر تصمیم در مورد اینکه الان باید چه کار کنند، سخت است!
إن شاء الله که خیر است. میدانم که یک روز زیر همین مطلب مینویسم که ختم به خیر شد و إن شاء الله به قول یکی از دکترها سالها بعد علم آنقدر پیشرفت کند که این مشکل مانند سرماخوردگی حل شود.
آپدیت براى ثبت در خاطرات: منصوره (مادر نرگس) دو روز است که حالت طبیعى و همیشگى اش را ندارد. نه مى خندد نه گریه مى کند… حالت عجیبى دارد که من را نگران کرده
چهارشنبه 10 آوریل 2013 در 3:27 ب.ظ
خداوند به حق حضرت فاطمه زهرا (س) ختم به خیرش کند.
پنجشنبه 11 آوریل 2013 در 10:47 ق.ظ
سلام
حمید جان همیشه خدا سختترین امتحانات رو به بهترین بندگانش میدهد …
واقعاً سخته، حتی گاهی کلمهای برایش پیدا نمیکنی که به او بگویی تا قدری آرامش بگیرد…
برای نرگس عزیزم دعا میکنم که خداوند به زودی شفایش دهد…
پنجشنبه 11 آوریل 2013 در 12:07 ب.ظ
انشا الله در ایام فاطمیه تو آشپزخانه هیات موضوع رو به خانم می گم و از ایشان یاری می طلبم
امیدوارم مشکل حل شود و در آزمایش بعدی اصلا این بیماری تکذیب شود
دنیا ادامه داشت و دگر محشری نبود دیروز اگر به فاطمه سیلی نمی زدند . . .
پنجشنبه 11 آوریل 2013 در 12:47 ب.ظ
اولا اینکه چه کوچولوی نازیییی،خدا حفظش کنه دوما اینکه امیدتونو از دست ندید میدونم همینطوره ولی تکرارش بد نیست!این درد رو کسی براش گذاشته که درمونشم بلده.شاید بیشتر ازهرکسی حال شما و خانوادتونو درک کنم چون وقتی دکترا پدرمو جواب کردن ما دقیقا همین حسو داشتیم میدونستیم قراره یه مدت کوتاهی باهم باشیم ودردناکترش این بود که نمیدونستیم قراره کی از پیشمون بره بنابراین هرروز شکنجه می شدیم هرشب روبا این ترس که فردا دیگه بینمون نیست به صبح می رسوندیم حاضر بودیم هرکاری که اونو خوشحال میکنه انجام بدیم،یادمه وقتی داروهاشو میدادمو و فشارشو میگرفتم تو دلم از خدا میخواستم بزار همینجوری مریض باشه ولی بینمون باشه بعد از یه مدت دیگه اینو نمیخواستم وقتی میدیدم چه جوری عذاب میکشه،میدونستم خدا بیشتر هواشو داره واسه همین خودخواهیمو گذاشتم کنارو دیگه اینجوری دعا نکردم.ایناروگفتم که برسم به اینجا،اینا امتحانه خوش به حال کسی که بتونه از این امتحان پیروز بیاد بیرون.امتحانای سخت واسه بنده های پرقدرته،خدا خواهرتونو خیلی قوی احساس کرده پس میتونه با این موضوع کنار بیاد.همه چیزو بسپرین به خدا ان شاءالله همه چیز درست میشه…
جمعه 12 آوریل 2013 در 2:44 ب.ظ
استاد سلام
استاد اگر شما این مطالب رو با گریه نوشتید ما هم با گریه خوندیم…
یه جا یه مطلب خوندم که نوشته بود:”دلت که گرفته باشد صدای ترانه که هیچ با صدای دست فروش دوره گرد هم گریه می کنی…”
چقدر این دلتنگی ها بده …وقتی نمی تونی هیچ کاری کنی فقط خدا می مونه …
خدایا تو رو به مهربونترین مادر دنیا قسم ,خدایا ازت خواهش می کنم مادر نرگس کوچولو رو ناامید نکن ,خدایا فقط یه معجزه ,خدایا فقط یه لطف,فقط یه رحمت …
شنبه 13 آوریل 2013 در 12:06 ب.ظ
سلام
انشاا… خدا به حق صاحب این شب عزیز شفاش بده
“اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم”
شنبه 13 آوریل 2013 در 12:52 ب.ظ
با سلام .
امیدوارم عنایت ویژه حضرت زهرا (س) شامل حال نرگس نازنین شود و خدای مهربان به حق خانم فاطمه زهرا(س) شفای عاجل به عزیزتان عنایت بفرماید.
شنبه 13 آوریل 2013 در 1:44 ب.ظ
یک دل سیر برایت گریه و دعا کردم ..
الهی که زودتر خوب شوی نرگسی…!!
دوشنبه 15 آوریل 2013 در 11:02 ب.ظ
توکلتون به خدا باشه. انشاءالله که شفا پیدا میکنن
سهشنبه 16 آوریل 2013 در 10:20 ق.ظ
استاد واقعا شنیدن چنین حرفایی از زبون دکترای این دور زمونه سخته ادم سنگ کوب میکنه ،ان شا الله خدا شفا میده من دلم روشن هست شما هم امیدتون همیشه به خدا باشه.