امید من! دنیا جای خوشی نیست!

امید نامه دیدگاهتان را بیان کنید

امید من!
می خواهم یکی از رموز دنیا را برایت آشکار کنم:
به سفرهای تفریحی که تا به حال رفته ای و رفته اند دقت کن… هر گاه سفری به نیت <خوش گذراندن> می روی و خوش می گذرد، قطعاً در برگشت اتفاقی می افتد که کامت تلخ می شود! (و عجیب است که این تلخی تناسب دارد با میزان خوشی ات در آن سفر)
خوب فکر کن…
صدای خدا را بشنو که فریاد می زند:
ای انسان! دنیا محل آرامش و خوش گذرانی نیست!

________
نمونه اول:
تصادف ما در برگشت از یک خوش گذرانی:
http://aftab.cc/article/876

نمونه دوم:
برادر بزرگ تر، دو روز مانده بود به عید، با دوستش رفته بودند قم که هم تفریح کنند و هم لباس عید بخرند.
در راه برگشت، برای رفتن به معاینه فنی قصد دور زدن از جاده دو طرفه می کند که از طرف مقابل یک زانتیا با ۱۵۰ تا سرعت به سمت راست ماشین می زند! دوست علی به شدت به سمت علی پرتاپ می شود و صورت او به گیجگاه علی برخورد می کند و علی می میرد! آمبولانس می آید که جنازه علی و دوست درب و داغونش را ببرد که علی در راه بیمارستان پس از چند سیلی خوردن، دوباره زنده می شود! تا چند ساعت پرث و پلا می گفت! هیچ چیز یادش نمی آمد! وقتی آمد خانه گفتیم بیا غذا بخور، گفت دو روزه غذا نخوردم اینم روش!!! ما گفتیم این به این خوبی دیروز غذا خورد!! بعداً فهمیدیم فکر کرده دو روز بیهوش بوده!!
خلاصه، نصف ماشین پرایدش نابود شد و هنوز در صافکاری است!
این را کار دارم:
می گفت چند دقیقه نگذشته بود که به دوستم گفتم: امروز چقدر خوش گذشت!!

نمونه سوم:
چند وقت پیش برادر کوچک تر از مشهد بر می گشت، کیف حاوی حدود ۳۰۰ هزار تومان خرید خودش و دوستش را بردند…

نمونه چهارم:
مهدی رضا در اولین اردوی مدرسه ای اش بعد از کلی خوش گذرانی، پایش روی یک شیشه در رودخانه رفت و تا مدت ها نمی توانست پایش را زمین بگذارد.

و چندین نمونه دیگر که از ذهنم عبور می کند…

۶ پاسخ به “امید من! دنیا جای خوشی نیست!”

  1. سجاد گقت:

    سلام جناب نیرومند عزیز.
    همینطور که گفتم من خودم یکی از طرفداران اعتقادات شما هستم و سعی می کنم از شما تقلید کنم در خیلی از کارهام…
    یه پیشنهاد داشتم برای شما + یه سوال که امیدوارم توی یه یه پست جواب بدید و یا جوابشو برام ایمیل کنید.
    اول پیشنهادمو میگم :
    چرا شما که خیلی خوب و روان و جذاب مینویسید و مطالبتون اینقدر آموزنده و مفید است تاحالا کتاب ننوشته اید ؟؟
    فکر میکنم ازتون برمیاد که همین چیزایی که اینجا مینویسید رو با جدیت یه کم بیشتر بنویسید و یه کتاب آماده کنید.(این فقط یک پیشنهاد بود و این رو هم میدونم که سرتون شلوغه ولی روش فکر کنید. می ارزه.بدون تعارف هم میگم که : من هم هر کاری از دستم بر بیاد حاضرم براتون انجام بدم اگر جایی نیاز به کمک داشتید.
    در ضمن، خودم اولین نفر میشم که اونو میخرمش 🙂

    و حالا سوالم.
    من معلم کلاس پنجم ابتدایی هستم
    چند وقتیه یه سری پند و نصیحت بهشون میکنم و بهشون توصیه میکنم همه باهم سعی کنیم انجامشون بدیم تا آینده ی بهتری داشته باشیم. بهشون میگم تیترش رو توی دفترچه یادداشتشون بنویسن و هفته ای یه دونه بهش اضافه می کنم. با استقبال فوق العاده ای روبرو شده ام…
    از مطلب : http://www.aftab.cc/article/1032 ِ شما هم استفاده کرده ام و موارد شماره های ۴ . ۵ . ۷ و ۹ رو بهشون گفته ام تاحالا.
    میخواستم از شما کمک بگیرم چون ماشاالله هم مطالعه تون بیشتر از منه و هم تجربیاتتون و هم سنّتون …
    خواستم اگه فرصت داشتید یه کم به من کمک کنید و چند مورد دیگه هم به من یاد بدید که من بهشون یاد بدم. 🙂 یه سری چیزایی که واسه یه بچه ۱۰، ۱۲ ساله مناسب باشه.
    فــَــــــــدایی داری داداش حمیـــــــد

    ارادت مند

  2. امیرحسین گقت:

    با این مطلب که دنیا محل خوشی یا بهتر بگویم خوشگذرانی نیست موافقم اما با نتیجه گیری ها و دلایل تان نه. اگر اینطور بود که به تعداد سفرهای نوروزی امسال باید تصادف و ضرر مالی و جانی و مشکل می داشتیم.
    در روایات ما هم به تفریح و استراحت (البته از نوع مفید و سالمش) تاکید شده. شاید در تفریح گناهی مرتکب شویم یا از یاد خدا غافل شویم و این چیزها که البته عقوبت دارد.

  3. حمید رضا گقت:

    سلام و ممنون از لطف شما.
    در مورد پیشنهادتون، حالا مگه «انتشار کتاب» چیز تحفه‌ای هست؟
    اصلاً از این قرطی‌بازی‌ها خوشم نمیاد! اونقدر آدم دیدم که چقدر کتاب نوشتن و چقدر تقدیر شدن اما سر تا پاشون به اندازه یک برگ کاغذ نمی‌ارزه.
    این نوع قضایا به نظرم یک نوع بچه بازی شده: چاپ کتاب، چاپ مقاله در فلان مجله!!!!!!!!!!!!!!! (اونقدر جوک شده که هر کی می‌گه مقاله‌م در فلان مجله چاپ شده احساس می‌کنم دقیقاً یک جوک تعریف کرده و باید الان بخندیم!) دریافت فلان مدرک!! مثلاً مدرک «دکترا»!! یکی از اساتید کامپیوتر امروز می‌گفت دکترا شرکت کردم و إن شاء الله قبول می‌شم! بعد در همون لحظه من داشتم یادش می‌دادم چطور لپ‌تاپش رو به شبکه بی‌سیم وصل کنه!! حالا به بچه‌های مردم شبکه هم درس می‌ده!

    البته ناگفته نماند که پشت صحنه، خبرهایی هست و اگر یک روز دیدید مثلاً کتابی منتشر شد، با توجه به جملات بالا تعجب نکنید! (بحث داره…)
    به هر حال، عجله نکنید، کتاب‌ها چاپ خواهد شد، کارهای بزرگ‌تر انجام خواهد شد… (إن شاء الله) (تکرار: ما در رسیدن به اهدافمون عجله نداریم)

    در مورد نکاتی برای سنین نوجوانی، هر چند فکر می‌کنم در وبلاگ و سایت به اندازه کافی صحبت کردم اما چشم، سعی می‌کنم تجربیاتم در اون سنین رو در قالب نوشته‌های دیگه به سایت یا وبلاگ اضافه کنم. نقداً: دقت کنید که هیچ چیز مثل «خلاصه‌برداری یک کتاب» در اون سنین در شکوفا شدن استعداد بچه‌ها مؤثر نیست. هر چند براشون مثل زهرمار می‌مونه اما همین که بتونن حتی در حد یک پاراگراف این کار رو انجام بدن و حتی بعدش خسته بشن و ادامه ندن کافیه!
    کتاب‌های سازنده بهشون بدید و بگید اگر اون رو خلاصه‌نویسی کنند، مثلاً کتاب مال خودشون می‌شه…
    یا مثلاً یک سری کتاب نقاشی هست که فقط نقاشی هست اما می‌شه براش داستان ساخت. بخواهید بعد از رنگ آمیزی، برای صفحات مختلف اون کتاب، داستان‌سرایی کنند.
    این‌ها خیلی بحث داره که إن شاء الله بعداً صحبت می‌کنم.

    موفق باشید.

  4. اناری‌ام گقت:

    وایی که اگه به عمق این مفهوم می‌شد رسید، چه آرامشی گیر آدم می‌اومد…
    یعنی می‌شه خدا که بفهمم «لقد خلقنا الانسان فی کبد» یعنی چه…

    چه شخصیت سخت و باشکوهی آدم پیدا می‌کنه… وقتی هیچی دیگه نتونه خم به ابروش بیاره (چون منتظر خوشی از دنیا نیست) و از طرفی از خوشی ذوق‌زده نمی‌شه که بدمستی و جوگیربازی دربیاره! (چون فهمیده که بابا اینا که چیزی نیست!)
    و از همه مهم‌تر شاید نگاه آدم باز بشه به یکسری خوشی‌های جنس دیگه… کسی چمیدونه؟!

  5. سجاد گقت:

    ممنون از پاسخ کامل تون …
    .
    از راهنمایی هاتون هم خیلی ممنونم و منتظر ادامه راهنمایی هاتون هستم…

  6. اناری‌ام گقت:

    حرف را تمام کرده است…
    http://www.rajanews.com/detail.asp?id=185984

دیدگاهتان را بیان کنید

*

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها