پریشب خواب عجیبی دیدم: خواب دیدم در باغ مش تقی هستیم، علی یک ران گوسفند آورده که کباب کنیم.
به محض اینکه از خورجین موتور بیرون آورد، از دور دیدم حدود ۲۰ سگ سفید و برخی قهوهای حمله کردند سمت علی و گوشت.
علی دوید داخل انباری باغ و در را بست، من عبور سگها که مثل برق از کنارم گذشتند و به علی رسیدند را به صورت بادمانند دیدم.
به هر حال، همینطور جلو در انباری پارس میکردند و ولکن نبودند.
علی یک تکه گوشت از یک سوراخ پرت کرد بیرون، یک نقطهی دور، همه هجوم آوردند سمت آن، اما تا آمد بیرون، دوباره حمله کردند سمت علی. این بار رفت بالای درخت و همان ترفند را اجرا کرد اما باز تا آمد پایین دوباره حمله کردند سمت گوشت، پرید آن طرف دیوار باغ و دوباره از یک سوراخ یک تکه برایشان پرت کرد، اما دوباره میآمدند سمت او…
دوباره رفت داخل انباری گوشت را قایم کرد و خودش بدون گوش آمد بیرون و در را قفل کرد و رفت جایی… من دیدم تعدادی از سگها به شکل آدم درآمدند و در را باز کردند و رفتند داخل سمت گوشت… دویدم جلوشان بایستم اما نهایتاً وقتی دیدم فایده ندارد، گوش را پرت کردم جلوشان که بخورند و شرش و شرشان کم شود…
این خواب را دیدم اما وقتی صبح بیدار شدم، چیزی یادم نبود.
رفتم با حاج خانم صبحانه بخورم… او صبحانهاش را خورد و رفت که برای ناهار فکری کند، یک نایلون گوشت از یخچال آورد بیرون و گفت: علی دیشب (که از سفر شمال برگشته) گوشت نذری آورده، میخوام یک آبگوشت واسهتون درست کنم…
تا این را گفت یک دفعه یاد آن خواب افتادم! چشمانم گرد شد و خیره شدم به او!
گفت: چیزی شده؟
جریان خواب را گفتم… اما حاج خانم که هر کجا پای منافعش در میان باشه، وحی منزل هم بیاید کار خودش را میکند، گفت: «إن شاء الله که خیره» و آبگوشتش را بار کرد…
من ناهار، محض احتیاط از گوشت نخوردم اما از آبش که انصافاً از همه آبگوشتهایی که خورده بودم بیمزهتر بود خوردم..،
شب علی آمد، گفتم: علی، این گوشت از کجاست؟ جریانش چیست که من همچنین خوابی دیدم و بعدش همچین اتفاقی افتاد؟
گفت: از همان دوست شمالیام است… مادرش تا صبح بالای سر گوسفند قرآن میخواند… گفتم: همان دوستت که اهل تسننه؟ گفت: آره!
سریعاً آمدم در اینترنت جستجو کردم، دیدم بله، ظاهراً خوردن گوشتی که ذبحش توسط اهل کتاب باشد حرام است!
آخرش هم نفهمیدم دلیل اصلی چه بود، به هر حال گفتم: لطفاً محض احتیاط ببر شرکت بین دوستانت پخش کن…
دیدگاههای تازه