امید من، مساجدی را برای نماز انتخاب کن که عالمان بیشتری دارد که در لذت نماز، بسیار تأثیر دارد…
__________
از مساجد شهرهای دیگر که بگذریم، دو مسجد در شهرمان هست که هر بار که میروم نماز، خیلی حال و هوای خوشی پیدا میکنم. تمرکز بیشتر، روحیه روحانیتر، بار بیشتر… و آن دو مسجد، یکی کنار یک حوزه است و اکثر نمازگزارانش طلبههای حوزهاند و دیگری مسجدی است که به مسجد معلمها مشهور است! هر کس میرود آنجا احتمالاً مثل من معلمهای چند دوره تحصیلیاش را میبیند. جالب است که معمولاً صف اول، معلمهای معلمهای ما میایستند (پیرمردها)، صف بعد معلمهای من، صف بعد امثال من و جالبتر اینکه صف بعد دانشجوهای ما هستند!!!
ظاهراً خدا به این نوع محافل نگاه خاصی دارد.
البته طبیعتاً عالمان شعور کافی برای ایجاد محیط آرام و تمرکزبخش برای مسجد را دارند. مثلاً میدانند که به مکبر هشدار بدهند که بسیار آرام و حتی بدون بلندگو تکبیر بگوید که حواس مردم پرت نشود، مکبر بچهی کوچک نباشد که حواس همه را پرت کند، هوای مسجد نه خیلی گرم و نه خیلی سرد باشد، قرآن را چه کسی با ترجمه بخواند، حاج آقا خلاصه و مفید چند نکته بگوید و امثالهم… نه مثل یک مسجد که یک بچه چهار ساله را گذاشته تکبیر بگوید، با آن صدای تیزش آنقدر داد میزند که تا اعماق وجودت نفوذ کند!! وسطش هم با دوستش دعوا میکند، نصف تکبیر را هم یادش میرود بگوید، بعد که نماز تمام میشود تازه برای سلامتیاش صلوات هم میفرستند!! (یعنی باریکلا! خیلی عالی بود!) به او میگویم اینقدر داد نزن حواس مردم پرت میشود… میگوید فلانی گفته تا میتوانی داد بزن وگرنه اخراجی!!. میگویم فلانی کیست؟ نشان داد، دیدم آبدارچی بیسواد مسجد که نمیتواند پولهای جمعشدهی شب جمعه را بشمارد!!! وقتی او میشود خطبدهی مسجد میخواهی در آن مسجد آخرش به کجا برسی!؟
دوشنبه 4 ژانویه 2016 در 1:48 ق.ظ
حرفتون درسته درمورد مساجد ولی خیلیییی در مورد به قول خودتون آبدارچی مسجد بد نوشتید.خیلی از آدمها رو میشناسم که سواد شمارش پولهارو ندارند ولی چهره های نورانی دارند و درست و نادرست را یاد ماها میدهند.
ببخشین
دوشنبه 4 ژانویه 2016 در 11:39 ق.ظ
سلام با سپاس از مطلب خیلی خوب قبلی تون! و ابتدای این مطلب 🙂
من هم حدادا با نظر آقای باقری موافقم و این جمله منتسب به “پروفسور سمیعی” رو می زنم :
“محله ما یک رفتگر دارد، صبح که با ماشین از درب خانه خارج می شوم سلامی گرم می کند و من هم از ماشین پیاده می شوم و دستی محترمانه به او می دهم، حال و احوال را می پرسد و مشغول کارش می شود.
همسایه طبقه زیرین ما نیز دکتر جراح است، گاهی اوقات که درون آسانسور می بینمش سلامی می کنم و او فقط سرش را تکان می دهد و درب آسانسور باز نشده برای بیرون رفتن خیز می کند.
به شخصه اگر روزی برای زنده ماندن نیازمند این دکتر شوم، جارو زدن سنگ قبرم به دست آن رفتگر، بشدت لذت بخش تر از طبابت آن دکتر برای ادامه حیاتم است.
تحصیلات مطلقا هیچ ربطی به شعور افراد ندارد.”
از وبلاگ خوب تون واقعا سپاسگزارم