آنها که پستها را دنبال میکنند، احتمالاً متوجه شدهاند که چند ماهی است اکثر پستها در مورد اضطراب و قلبدرد و افسردگی و این نوع مشکلات بوده! در مطلب «این نیز گذشت… (راه های مبارزه با افسردگی)» هم گفتم که در این مدت یک حالات خاصی را تجربه کردم که اصلاً در عمرم تجربه نکرده بودم!
یک هفته اخیر که کلاسها تعطیل شده و کمتر با انسانها درگیر هستم این مشکلات شدیدتر شده بود تا دیشب که شدیدتر از چند شب قبل بود… خانواده میدانند که من در این مدت که این حالات خاص پیش میآمد دائم راه میرفتم که دردم تسکین شود و بدنم را ماساژ میدادم و از روی تعجب میگفتم: یعنی چی!؟ … یعنی چی!؟ (منظورم این بود که یعنی چی!؟ آخه چه مرگمه!؟)
دیشب چون حوصله و کشش نشستن پشت کامپیوتر را نداشتم، رفتم حلو تلویزیون که مراسم خبرخوانی آخر هفته را با گوشی انجام بدهم… اولین مطلبی که بالاتر از همه بود (چون همان لحظه منتشر شده بود) یک پست در سایت یکپزشک بود:
چون احتمال میدهم حذف شود یا پیدا کردنش در آینده سخت باشد، یک نسخهاش را اینجا هم گذاشتم.
حتماً آنرا بخوانید… (به خصوص برخی از دوستان که جزء مخاطبان هستند و من میدانم که جزء موفقترینها در اطرافشان هستند)
یعنی همان ابتدای مطلب را که خواندم چشمانم گرد شد:
جان استاین بک، خالق آثاری ماندگاری مانند موشها و آدمها، خوشههای خشم و شرق بهشت، در کتاب خاطراتش در سال ۱۹۳۸ نوشته بود که:
من نویسنده نیستم. در حال فریب دادن خودم و مردم هستم.
گفتم چه جالب! من هم چنین احساسی دارم!! بقیه را ادامه دادم، دیدم واویلا! چه خبر است!! هر چه در مغز ما بود را ریخته روی دایره!!!
جودی فاستر هم در همایشی بانوان توانمند در عرصه رسانههای سرگرمیساز در سال ۲۰۰۷، گفته بود که نمیدانم چه میکنم. فکر میکنم که سندرم ایمپاستر داشته باشم.
اما این سندرم ایمپاستر چیست. باید بگویم که این سندرم را نباید با فروتنی و تواضع حقیقی یا تصنعی اشتباه بگیرید. سندرم ایمپاستر ویژه افراد موفق است، بسیاری از اشخاص تـوانمند و تیزهوش، علیرغم قابلیتها و موفقیتهای روزافزون، هیچ احساس درونی،نسبت به توانمندیها و قابلیتهای خود ندارند، بلکه معتقدند،به گـونهای دیـگران را فـریب میدهند و باعث شدهاند، آنان این گونه در موردشان بیندیشند که افرادی بـاهوش و تـوانمند هستند. افرادی که بر این عقیدهاند، موفقیتهای خود را به شانس، طلسم، خطاهای کامپیوتری و عوامل خارجی دیـگر نـسبت مـیدهند. آنها با این فکر که موفقیتهای آنان،معتبر نـیست و بـا بـیم آنکه ممکن است دستشان رو شود، زندگی میکنند و خود را شایسته آن موفقیت نمیبینند.
هر چه میرفتم جلوتر چشمانم گردتر میشد!!! من پنح ماه است دارم همین فکرها را میکنم!!!
به عـبارت دیـگر ایـن سندرم را میتوان به عنوان مجموعهای از احساسات بیکفایتی تعریف کرد که از این باور نشأت مـیگیرد کـه فرد ناکارآمد است و قادر به کسب مهارت، در فعالیتی که خواهان انجام آن است و بـا نـیاز بـه انجام آن را دارد نیست. این احساسات حتی زمانی که فرد طبق شواهد به دست آمده در مـییابد کـه عکس شرایطی که فکر میکرده،به وقوع پیوسته است (یعنی از عهدهء انجام آن کـار بـرآمده اسـت)به قوت خود باقی هستند.
ایمپاسترها معتقدند در زیر ابری زندگی میکنند که در آن دیگران را فـریب دادهاند. آنان مصرّانه این احساس را در خود ایجاد میکنند که از آنچه شایستگی آن را ندارند گـریختهاند و ایـن لیـاقت را اتفاقی به دست آوردهاند. این گروه علیرغم کسب موفقیت،از پپیشرفتهای خود احساس لذت نمیکنند.
وقتی به اینجا رسیدم دیگر داشتم غش میکردم:
«اغـلب بـاهوشترین افـرادند که بیشتر از همه رنـج میکشند. وقتی کودک هستند، به آنان میگویند که چقدر باهوش و استثنایی هستند و سپس هنگامی کـه بـزرگ میشوند، مدام با اموری روبهرو مـیشوند کـه در آن امـور هـمه پاسـخها را نمیدانند،ناگهان مـجبور مـیشوند بپذیرند که چندان هم خاص و منحصر به فرد نیستند و فقط تا حدی متوسط هستند و یا حـتی چـیزی نـمیدانند.»
بخش منطقی و عقلانی آنان میپذیرد کـه موفقیتهایی که به آن رسیدهاند، به دلیل تلاش، شایستگی و مهارت توانایی آنان بوده است، ولی بخش اسرارآمیز هیجانی،آنان را از باور صحیح این شایستگی باز میدارد. آنان به طور مرموزی بین دو مقوله همزمان، یعنی عـقده حـقارت و عقده خودبزرگبینی در تعارض هستند.
میدانی مشکلات من در این مدت از کجا حاد شد!؟ زمانی که رفتم سر کلاسهای دکترا! دو چیز خیلی تأثیر منفی روی من گذاشت! یکی اینکه با مسائلی برخورد کردم که اصلاً فکرش را هم نمیکردم که علم اینقدر جزئی واردش شده باشد! مسائلی ماوراء تصور من! ما از علم چه چیزهایی فکر میکردیم و یک دفعه چه چیزهایی مطرح شد که اصلاً در برابرش ما بیسواد بودیم!!! موضوع دیگر اینکه: با اساتیدمان روبهرو شدم! قبل از دکترا فکر میکردیم خیلی بارمان است! خیلی کسی هستیم! رفتیم اساتیدی را دیدیم که آنزمان که ما به سیبزمینی میگفتیم دیبدمنی(!) اینها مسائلی که ما میدانیم را برایش ایدهی جدید دادهاند!!! به خصوص یکی از اساتید که سه سال بیشتر از من بزرگتر نبود و چند کتاب منتشر کرده بود!!
یعنی تمام چیزی که در مورد خودم فکر میکردم خرد شد!! بعد آن احساسات شروع شد:
هیچ احساس درونی،نسبت به توانمندیها و قابلیتهای خود ندارند، بلکه معتقدند، به گـونهای دیـگران را فـریب میدهند و باعث شدهاند، آنان این گونه در موردشان بیندیشند که افرادی بـاهوش و تـوانمند هستند
اینجاها که دیگر نمیدانستم چه کار کنم:
واعجبا که ۶ مورد از این ۸ مورد به من مربوط است!!!!!!!!!!!!!!!!!
چه کسانی بیشتر در معرض خطر سندرم ایمپاستر قرار دارند؟
اشخاصی که این سندرم را تجربه میکنند، از تمامی اقشار جامعه هستند؛ مانند مأموران پلیس،کشیشها،پرستاران، وکـلا،نـمایندگان فروش، هنرمندان، مهندسان،پ زشکان، معلمان، دانشآموزان و بازیگران.
گروههای در معرض خطر
۱- افرادی که موفقیتشان سریع حاصل شده است: نویسندهای که کتابش بهترین فروش را داشـته یـا فروشندهای که بهترین و بیشترین فـروش را داشـته و یا هر فردی که به سرعت به موفقیتی دست یافته است، بیشتر از دیگران در معرض خطر این سندرم قرار دارد. این افراد در چنین شرایطی،این طـور فـکر میکنند: «نمیدانم برای اولیـنبار، چـطور توانستم این کار را بکنم، چطور ممکن است که بتوانم دوباره چنین موفقیتی کسب کنم؟»
۲- گروه دیگری که از این سندرم آسیب مـیپذیرند افـرادی هستند که اولین فرد زبده و حرفهای در کل خانواده هستند. این امر بیشتر در میان سیاهپوستان، رومیان، آسیاییها، آمریکاییها و بومیان آمریکا و نیز مـهاجرانی دیـده میشود کـه اغلب بار سنگین انتظاراتی را که از آنها برای حمایت از خانواده، اجتماع، نژاد یا ملیت میرود، به دوش میکشند.
۳- افـرادی که والدینی بسیار موفق دارند: زمانی که یک یا هردو والد سـابقه مـوفقیتهایی چـشمگیر داشتهاند، فرزندان این فشار را حس میکنند که باید از عهده این کار برآیند.
۴- افرادی که در میان دیگران یا در زمینه کاری خـود«تک»بوده و یا اولیـن فـردی هستند که یک ویژگی منحصر به فرد را دارند. همه ما میدانیم که در معرض فشار و یا خطر بودن چه حالتی ایجاد میکند. زمانی که شما یگانه زن،ی گانه چهره و یا یگانه فرد دارای مـعلولیت، در میان دیگران باشید و یا در زمینه کاری خود یک اقلیت محض باشید،این فشار شدیدتر خواهد بود، زیرا حالا شما به عنوان نمایندهای از گروه خود قلمداد میشوید. اینکه شما امکان این را نـدارید کـه حداقل فردی متوسط باشید و یا در امور خود شکست بخورید و هیچ ارتباط و اتصالی با گروه اجتماعی خود نداشته باشید، ممکن است منجر به بروز احساس تردید و یا حس تظاهر،در شما شـود.
۵- اشخاصی که به مشاغلی مشغول هستند که با جنس آنها همخوان نـیست، بیشتر دچـار سندرم ایمپاستر میشوند.
۶- افرادی که تنها کار میکنند: در مورد کسانی که تنها کار میکنند،هـیچ نـوع مـدیریت،بررسی عملکرد و معیارهای ثبت شـدهای وجـود نـدارد. در عوض سنجش کارایی و موفقیت آنها کاملا درونی استو این مسأله مشکلساز است، زیرا افرادی که به این سندرم مبتلا هستند، مـعیارهای فـوقلعـاده بالایی برای خود در نظر میگیرند.
۷- افـرادی که در زمینههای ابتکاری که در آنها، هر تلاشی مستلزم عملکردی جدید و مـتفاوت است،فعالیت دارند،در معرض این سندرم قرار دارند.
۸-د انشآموزان: عجیب نیست که ارزشیابی و رتبهبندیهای منظم،ب اعث میشود که دانشآموزان، نسبت به گـروههای دیـگر در آزمـونهای ایمپاستر،نمرات بالاتری به دست بیاورند.
در واقع،در مورد ایـن افـراد،افزایش سطوح موفقیت،موجب تشدید احساس ایمپاستر در آنها میگردد.
توجه: اشخاصی که احساس ایمپاستر دارند،هرگز ایمپاستر نیستند،بلکه فـقط فـکر میکنند که این طور هستند. اشخاصی که از سندرم ایـمپاستر رنـج مـیبرند،افرادی واقعا باهوش،متفکر و توانمند هستند.آنها فقط به باور این مطلب نرسیدهاند.
ایـمپاسترها با ترس از شناسایی شدن به عنوان یک فرد جعلی،متقلب و بیکفایت،جلو رشد بزرگترین آرزوهـا و اشـتیاقهای خـود را گرفته و قابلیتهای بالقوه خود را سست مینمایند. اما این همه موضوع نیست. بـرای بـرخی افراد، احتمال شناسایی شدن، همراه با حس عمیق شرمندگی و ندامت است.
«ترس از رو شدن دست» عاملی بسیار تنشزا در زندگی است. ایـن تنش مزمن و درونـی در عرضه خلاقیتهایشان به دیـگران مشکل ایجاد میکند. بنابراین قدرت خطرپذیری در آنها مختل میشود.
خصوصیات من به خصوص در این چند ماه!! باور میکنی تمام اینها در این مدت در من شکل گرفته بود!؟
خصوصیات روانشناختی افراد مبتلا به ایمپاستر:
-اضـطراب بالا و همیشگی
-عزت نفس پایین
-درونگرایی
– کمحوصلگی
– خودپنداره منفی
-احساس گناه
-شرمساری و ندامت
-بهداشت روانی پایین
-تعارض بین حقارت و برتری طلبی
-ترس از رو شدن دست
-ترس از شناسایی شدن
-اسنادهای بـیرونی
-احـساس بیکفایتی
-احساس خودتردیدی
-داشتن دردهای روانی-تنی
-کمالگرایی
-ترس از ارزیابی منفی
-حساسیت نسبت به انتقاد
یعنی وقتی اینها را خواندم، یک آرامشی کل وجودم را گرفت! انسان وقتی بداند یک موضوع، برای بقیه هم در شرایط او پیش میآید و گذرا است، خیالش راحت میشود. برای حاج خانم هم میخواندم و میخندیدم! میگفتم حالا فهمیدی چرا این مدت میگفتی: چرا مثل مردهها شدهای!؟
تازه امشب فهمیدم مشکل از کجاست!
به جان شما انگار که تمام اضطرابها و مشکلات جسمی و روحیام تمام شد!
حالا جالب است، خواندم و آمدم پایینتر:
مورد اول را که خواندم، اصلاً نمیدانستم گریه کنم یا بخندم! (ای کاش یکی حالت من را ضبط میکرد!!)
راهبردهای مقابله با سندرم ایـمپاستر
۱- آشنا شدن با این سندرم یـکی از راههای مقابله با آن است.
۲- با دیگران رو راست باشید و احساسات و افـکارتان را بـا آنها مطرح کنید.
۳- قـابلیتهای خـود را بشناسید و در تفکیک احساسات خود از حقایق تلاش کنید.
۴- به طور واقعی افکار و احساسات خود را بررسی کنید. افکار و احساسات ناشی از سندرم ایمپاستر را مورد سؤال قرار دهید و افکارتان را متعادلتر سازید.
۵- نسبت به مـوفقیتهای خـود واقعیتنگری داشته باشید.
۶- به درک و شناخت تفاوت میان احساسات و واقعیت برسید.
۷- با دیگران در ارتباط باشید، برقراری ارتباط با دیـگران شـما را در بررسی واقعیت یاری میدهد و دیگر احساس تنهایی نمیکنید.
۸- زمانی که دوستان و افراد قـابل اعـتماد از شـما تعریف و تمجید میکنند،آنان را باور کرده و تمجید آنها را قلبا بپذیرید.
یعنی از عظمت علم روانشناسی و این مقاله داشتم میترکیدم!!!!!!!!! چند خط بالاتر با آشنا شدن با این سندرم، تمام وجودت آرام شود، بعد یک دفعه چند خط بیایی پایینتر، بگوید همین آشنایی با این سندرم خودش درمان سندرم است!!!!!!!!! چه حسی پیدا میکنی!؟ 🙂 جل الخالق!
یعنی دیشب نمیدانستم بخوابم یا تا صبح بیدار بمانم و از آن حس و حال لذت ببرم!؟
خیلی جالب بود! خیلی…
اگر بخش نظرات آن مطلب را ببینی، انگار یک نفر دیگر هم به نام «صادق» به این سندرم گرفتار شده:
خیلی جالب بود ،این که گفته بودید ۴۰ درصد مردم مبتلا به این سندروم هستن گستره شیوع رو به خوبی توصیف میکرد،با خوندن متن شما فهمیدم من هم یکی از اون ۴۰ درصد هستم،تقریبا تمامی نشانه هایی که برشمردید در مورد من صدق میکنه،و باید بگم این سندروم خیلی عذاب آوره
(انصافاً هیچ چیز عذابآورتر از این نیست که هیچ جرمی نداشته باشی و دائم احساس گناه کنی!)
گفتم بیاییم یک NGO برای این نوع افراد راه بیندازیم! دور هم از این حس و حال بگوییم و لذت ببریم!! 🙂
باور کن تمام عذاب روحیای که در این مدت میکشیدم تمام شد! یعنی اگر میدانستی من چه کشیدم در این مدت به خاطر این سندرم!! درست است که به خاطر اعتقادی که از همان ابتدا داشتهام، دوست نداشتهام کاربران چیز منفی از زبان من بشنوند که حس ناامیدی پیدا کنند و به همین خاطر شاید خیلی متوجه این موضوع نشده بودید، اما واقعاً مصیبتی بود!! هزار راه را تست کردم، دیدم فایده ندارد! حالم آن چیزی که قبلاً بود نمیشود! تازه فهمیدم مشکل چیست!
یعنی روزی چند تعریف و تمجید از اطراف (مشتری و دانشجو و کاربر و…) میآمد و به جای اینکه حال من بهتر شود، بیشتر احساس گناه میکردم!!! دائم احساس میکردم دارم دیگران را فریب میدهم! من آنطور که آنها فکر میکنند نیستم!
به هر حال، اتفاق بسیار بسیار بسیار جالبی بود که باید اینجا ثبت میشد. ای کاش این مقاله به اطلاع تمام افرادی که ممکن است کمی در بین اطرافیانشان موفقتر به نظر برسند برسد… خیلی مهم است. این سندرم میتوان کشنده باشد! همانطور که صدها نویسنده و انسان موفق را به خودکشی و امثالهم کشانده! برای اینکه از عذابی که میکشند راحت شوند!! من مطمئنم با آشنا شدن با این سندرم دوباره متولد میشوند! (نهایت سعیم را خواهم کرد که این مقاله را به دست موفقها برسانم)
حالا میدانی دیشب بعد از این مطلب و خواندن کمیل به چه فکر میکردم!؟
به این فراز از کمیل:
وَ کَمْ مِنْ ثَناَّءٍ جَمیلٍ لَسْتُ اَهْلاً لَهُ نَشَرْتَهُ
خدای من، و چه بسیار مدح و ثنای خوب که من اهلش نبودم و تو نشر دادی…
به این فکر میکردم که آیا امام علی(ع) (که دعای کمیل از ایشان است) هم چنین حالاتی را احساس کردهاند که چنین جملهی عجیبی گفتهاند که دقیقاً اشاره به این سندرم دارد؟ میشود گفت که قطعاً ایشان چنین حالاتی را احساس نمیکنند. اما به این فکر کن: چرا این جمله در کمیل مطرح شده؟
فهمیدی؟
جز این است که آن کسی به این سندرم دچار است را ناخودآگاه با خود همراه کند و به او گوشزد کند که اگر به این حالت دچاری، مشکلی نیست، یک همچین حالتی در شخص دیگری هم احساس شده… و این یعنی همان درمان سندرم!
الله اکبر!! تصور کن! جمله به جمله این دین معجزه است! ۱۴۰۰ سال پیش چطور بیاید از سندرم ایمپاستر صحبت کند؟ با یک جمله کار را تمام کرده!
واقعاً خوش به حال کسانی که تفسیر این جملات را میفهمند… خوش به حالشان.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حالا میتوانی بفهمی که چرا گاهی وبلاگنویسی را قطع میکنم یا چرا خصوصی میکنم و امثالهم… آن حس عجیب که همه نویسندگان را اذیت میکند، کار خودش را میکند: من نویسنده نیستم. در حال فریب دادن خودم و مردم هستم.
اگر این «توجه» در آن مقاله نبود، کار خیلی سخت میشد:
توجه: اشخاصی که احساس ایمپاستر دارند،هرگز ایمپاستر نیستند،بلکه فـقط فـکر میکنند که این طور هستند. اشخاصی که از سندرم ایـمپاستر رنـج مـیبرند،افرادی واقعا باهوش،متفکر و توانمند هستند.آنها فقط به باور این مطلب نرسیدهاند.
حالا در گوش شما یک چیز بگویم: چند وقت است کسی که این مقاله را نوشته، زیر نظر دارم! او خودش مدتی بود به این سندرم گرفتار شده بود و قطعاً یا از طریق جستجو یافته یا در مقالات خارجی دیده و چون مثل من شگفتزده شده، ترجمه و منتشر کرده!! 🙂 دقت کن که «توجه» را چه Bold کرده!
خجالت کشیدم، میخواستم در بخش نظراتش این را بگویم… 🙂
جمعه 5 فوریه 2016 در 3:36 ب.ظ
منم این مقاله رو خوندم ولی فکر میکنم این سندرم همونطور که نوشته خیلی هم به موفقیت بستگی نداشته باشه، چون با توجه به این که من نه تنها موفق نیستم و چه بسا خیلی هم نسبت به چیزی که باید باشم عقب هستم امتیازم ۶۴ شد!
یکشنبه 7 فوریه 2016 در 2:36 ب.ظ
اگه شما چند ماهه اینجوری شدید من ۴-۵ سالی هست که اینطوریم 🙂
ولی واقعا هر چی فکر میکنم از خیلیا عقب ترم و شخصیتم پیش بقیه جلوتر از خودمه…