امید من،
برایت از مسیری که در پیش داری بگویم: در سنین ۱۵ تا ۲۵ سالگی فکر میکنی تمام نگاه و حواس مردم به تو جلب است، بنابراین جرأت انجام بسیاری کارها در جمع را نداری. حاضری دستشوییات را نگه داری اما در یک جلسه بلند نشوی و بیرون نروی. اگر در مسجد یادت بیفتد که وضو نگرفتهای، حاضری بدون وضو نماز بخوانی اما از جلو جمعیت بلند نشوی بروی بیرون! چون فکر میکنی همه تو را میبینند…
در سنین ۲۵ تا ۳۰ سالگی، این حالت تا حدودی در تو فروکش خواهد کرد و جرأت انجام کارهایی که قبلاً نداشتی در جمع را پیدا خواهی کرد اما همچنان در جمع اضطراب داری و حواست به نگاه مردم است.
به سی سال که رسیدی، آنقدر مردم اطرافت را بررسی کردهای که میدانی هر کدامشان آنقدر درگیری دارند و آنقدر به دلایل مختلف هوشمندیشان از بین رفته که خودشان را هم نمیبینند چه برسد به تو!! بنابراین اضطرابهایت از بین میرود و دیگر با خیال راحت در میان جمع هر کاری که لازم باشد را انجام میدهی.
از طرفی به مرحلهای رسیدیای که میدانی نه روزی تو به دست مردم است و نه عزت تو. مردم خیلی هنر کنند، مراقب خودشان باشند، توجه به تو پیشکششان! و از طرف دیگر اعتماد به نفس کافی به دست آوردهای و همه اینها باعث میشود از سنین ۳۰ به بعد بدون توجه به نگاههای دیگران و با خیال راحت زندگی کنی و البته که حواست به اصل «یا ایها الذین آمنوا لا تقولوا راعنا» هست…
________
تا سال گذشته، خیلی نگاه و حرف دیگران برایم مهم بود و همین من را همیشه مضطرب و ترسان از جمعها نگاه میداشت. یک سالی میشود که آرام شدهام. تقریباً یک ذره هم برایم مهم نیست که فلانی چه نظری نسبت به فلان کارم دارد! میگویم کار خلافی که انجام ندادهام!؟ روزی و عزتم هم که به دست او نیست!؟ اگر او بخواهد محبت من را در دل هر کس که لازم باشد میاندازد، از همه مهمتر، گذشت زمان چه چیز در یاد مردم نگاه داشته!؟ مثلاً یادشان هست من ده سال پیش فلان سوتی را دادم!؟ پس چرا باید ذهنم را درگیر فکر به نگاه و فکر مردم کنم!؟ به هر حال، ترفند خوبی است. ؛)
یکشنبه 20 نوامبر 2016 در 1:27 ب.ظ
متاسفانه من هم اینطور هستم. ممنونم از راهنماییهای شما