آگوست 17 14
این یکی از عجیبترین اتفاقاتی است که دیدهام!
مقابلم پر است از برگههایی که با خط خودم نوشتهام… یکی از آنها را با آهنربا به میلههای قفسهای که دائم مقابل چشمم است چسباندهام که روی آن فرازهای اول دعای ابوهمزه ثمالی (که یکی دو شب در هفته سحرها در حین خطاطی میزنم که با صدای حاج مهدی سماواتی پخش شود) نوشته شده است:
الهی! لا تُؤَدِّبنی بِعقوبَتِک!
بالای این قفسهها نورگیر اتاق من قرار دارد. نورگیر فلزی است و وقتی باران ببارد، عرقی شبیه شبنم زیر آنرا میگیرد و از آن چکه چکه آب میچکد.
روی هیچ کاعذی از این همه کاغذ چیزی نچکیده. فقط همین کاغذ و فقط روی کلمه «عقوبت» که قرمز نوشتهام و عجیبتر از همه اینکه طی دو سه بار بارش هر بار چند چکه باران باریده و آنرا به این شکل عجیب و ترسناک در آورده:
و الحمد لله…
چهارشنبه 16 آگوست 2017 در 8:07 ب.ظ
منم ترسیدم!واقعا حس عجیبی داره…