اشک می ریزم…

اتفاقات روزانه, دین من، اسلام ۴ دیدگاه »

اکنون که می نویسم، اشک می ریزم. می دانی چرا؟
– دارم والیبال ایران و صربستان را می بینم، چه پیروزی ارزشمندی. دیشب هم بازی جانانه آن ها مقابل لهستان را دیدم.
– امروز ایران برای اولین بار قهرمان کشتی فرنگی هم شد.
– چهره های مظلوم و پاک جوانان ورزشکارمان را می بینم که حتی اگر شکست بخورند، چهره شان شاد و شاداب است و چهره های هفت خط جوانان کشورهای دیگر که غرق در انواع گناه اند و حتی وقتی پیروز می شوند، یک غمی در چهره شان هست (و خدا می داند آن ها که این مظلوم ها را اینطور کرده اند چه عذابی خواهند کشید!؟)
– این افتخارات و این جایگاه غرور آفرین کشورمان که بدون اغماض در برابر حق و حقیقت دارد پیش می رود را می بینم.
– امروز برای خرید کفش در شهر گشتی زدم، الحمد لله از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در آرامشی مثال زدنی در بازار فروخته می شود.
– بچه ها را می بینم که شادند و پدرها و مادرها که به شادی فرزندانشان دلخوش اند.
– کشورهای دیگر را می بینم که هر کجا ذره ای از خطوط اسلام شیعی پا را فراتر گذاشته اند، مشمول “معیشتاً ضنکاً” شده اند.
این ها اشک شوق ندارد؟

احساس می کنم ما می توانیم (و باید) الگو شویم.
خدا را شکر بعد از سی سال انواع بلا که شیاطین بر سر این کشور آوردند، حالا فرصتی دست داده تا در آرامش به کارمان برسیم و شیطان می داند که اگر به ما فرصت دهد دنیا را فتح می کنیم.

هر چند که دل نگرانم… این روزها شیاطین نقشه هایی در سر دارند… چه کسی است که باور کند داعش که رفتارش نشان می دهد که اصولاً برای کشته شدن آمده، “صورت بپوشاند” و در فیلمی با کیفیتی عالی و “هالیوودی” سر از اسیران آمریکایی و انگلیسی ببرد!؟

خداوند این آرامش را با ظهور آن منتظَر ادامه دار کند…

دعای هر شب من!!

الهی نامه من, کمی خنده هیچ دیدگاه »

یکی از آن دعاها که مقیدم هر شب قبل از خواب با یک تضرع و حال خاص(!) بخوانم این است:
الهی! تا صبح از موهای سر من محافظت بفرما! 🙂 (صبح که از خواب بلند می شوم، موهایم نشسته باشد!)

یا دعای هنگام تخمه خوردن من:
الهی! چربی های این تخمه را به جایی به جز موهای سر من هدایت بفرما!

(از حمام رفتن، وقتی تمیز هستم و فقط به خاطر موهایم، بیزارم! به خصوص که احتمال اسراف هم هست)

نیت یاب!!

کمی خنده, نکته ۳ دیدگاه »

می خواهم یک کاری را انجام بدهم، فقط یکی دو ماه است دارم فکر می کنم ببینم می شود یک نیت خدایی برایش پیدا کرد!؟

داشتن و نداشتن…

کمی خنده, نکته هیچ دیدگاه »

با یک سرمایه دار مصاحبه می کردند، می گفت: <من هر چه دارم به خاطر امام رضاست... ازش ممنونم>
به فکر فرو رفتم که اگر از نگاه او به امام رضا نگاه کنیم، یک زاهد چه خواهد گفت؟
<من هر چه ندارم به خاطر امام رضاست... ازش ممنونم>

از عین علی دو عین ما بینا شد

اتفاقات روزانه هیچ دیدگاه »

از آن همه علاقه در دوران نوجوانی برای خطاطی، برایم چهار تا ماژیک مخصوص خطاطی باقی مانده که هر وقت می‌خواهم آرام شوم یک برگه برمی‌دارم و یکی دو جمله خط روی آن می‌نویسم. بماند که همین چند جمله نوشتن هم ماه‌هاست که کنار گذاشته بودم.

جمعه‌ها عصر انگار فقط خطاطی است که انسان را آرام می‌کند!

بدون تمرین و یک دفعه، این را نوشتم… به جز خط اول و «علی»ها، بقیه به دلم نشست! به خودم امیدوار شدم!

khattati

از بچکی با «ع» مشکل داشته‌ام! البته همه خطاط‌ها می‌دانند که «ع» و ترکیباتش از سخت‌ترین مباحث خط است. مرد می‌خواهد «علی» را آن‌طور که باید، بنویسد!

 

خیلی دلم می‌خواهد موقعیتش پیش بیاید و بروم خطاطی را ادامه بدهم! خدایا قسمت کن…

Does Islam accept freedom in choosing religion?

دین من، اسلام, نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...) ۵ دیدگاه »

نقل قول زیبایی از استاد پناهیان:
ما موافق تحمیل کردن اسلام به مردم نیستیم اما موافق تحمیل کردن کفر نیز نیستیم!
ما می گوییم انسان ها را در انتخاب دین آزاد بگذارید… آن وقت ببینیم انسان عاقلی پیدا می شود که به جز اسلام، دینی را انتخاب کند؟
(منبع: همان سخنرانی اشاره شده در مطلب قبل، یعنی “مقام دعای ندبه”)

دیوونه کیه؟

اتفاقات روزانه, نکته ۷ دیدگاه »

دیروز یک توئیت به جای اینکه در وبلاگ من ارسال شود در صفحه اول آفتابگردان منتشر شد و برخی دوستان از آن جمله در توئیت‌های آفتابگردان تعجب کرده بودند:

یه دیوونه گیر آوردم طلا! هر کس خواست باهاش دیوونه بازی کنه پیغام بده!!!

خوب، دیروز هم روز دیوونه‌بازی من بود!! حقیقتش را بخواهی هر چند وقت یک بار که فرصت داشته باشم روی یک سوژه کار می‌کنم!!!! هم برای تنوع خوب است و هم برای کنترل احساسات و هم اینکه یک تمرین عالی برای نفوذ و نگارش است و البته نهایتش سعی می‌کنم به جاهای خوب برسد. (در کلاس‌هایم به دانشجوها می‌گویم یکی از تمرین‌ها برای حرفه‌ای شدن در وب و تقویت فکر همین کاری است که امروز می‌خواهم در این مطلب بگویم! یک آدم پر رو گیر بیاورید و سعی کنید آنقدر با او با ترفندهای علمی بجنگید تا عذرخواهی کند و کوتاه بیاید)

***

آقای قرائتی می‌گفت: یک روز یک دیوانه وارد مسجد شد و رفت جلو محراب ایستاد گفت: همه‌تان دیوانه‌اید!!
همه‌ی مردم زدند زیر خنده!
بعد، یکی یکی از امام جماعت شروع کرد و بک تک‌تک افراد صف اول اشاره کرد و گفت: تو دیوانه‌ای، تو هم دیوانه‌ای، تو هم دیوانه‌ای…
اینطور که شد، به افراد برخورد! بلند شدند افتادند دنبال او!!

ایشان از این جریان نتیجه گرفت که: گاهی اوقات شما یک چیز را به صورت عمومی می‌گویی، می‌بینی هیچ تأثیری نداشت اما وقتی تک‌تک با افراد در مورد مسائل اخلاقی صحبت می‌کنی می‌بینی خیلی تأثیرش بیشتر بود…

صد سال اگر بگوییم «درست نظر بدهید» روی خیلی‌ها فایده ندارد اما اگر روی همان یک نفر کار کنی، می‌بینی تا عمر دارد دیگر نظر بد نخواهد داد!

شاید در این چند سال بیش از ده مورد مثل این سوژه پیش آمده: نظری از طرف یک دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف

من یک رد پای کوچک از کسی که نظر چرت می‌دهد گیر می‌آورم، در تمام منابعی که در دسترس دارم (مثل گوگل و کل دیتابیس‌های سایت و …) جستجو می‌کنم تا از او اطلاعات کافی (مثل کار و ایده‌هایش، شماره تماس‌ها، آدرس و …) به دست می‌آورم و بعد، به طور کامل فراموش می‌کنم که من خیر سرم «استاد دانشگاه» و «مدیر سایت» و حداقل، یک آدم مسن هستم!! چشمانم را به روی همه این‌ها می‌بندم و دهانم را باز می‌کنم! آنقدر به او فشار روحی می‌آورم تا اولاً متوجه اشتباهش بشود و ثانیاً رسماً و به طور مشخص عذرخواهی کند.

یادم هست در آن مطلبی که نوشته بودم و نزدیک بود برخی طلبه‌ها شکایت کنند، آن حاج آقایی که بیشتر از همه به او اهانت شده بود در یک جلسه خصوصی به من گفت: کلمات را طوری کنار هم چیده‌ای که از خنجر هم تیزتر شده است! به او گفتم: حاج آقا، خوشبختانه یا متأسفانه، خدا قدرتی در نگارش به بنده داده که با کلمات طوری بازی کنم که یک شخص از خواندن مطالب بسیار سرخوش شود و یا یک شخص که به او حمله کرده‌ام تا سکته پیش برود!

یادتان هست آن شخص در آن مطلب بالا در پایان چه نوشته بود؟ : تا به حال به این اندازه ذهنم مغشوش نبوده که تا این موقع صبح بیدار باشم، ولی درسی که از آن برایم حاصل شد ارزشش را داشت.

خلاصه، دیروز، در زیر مطلب «آکادمی آفتابگردان راه‌اندازی شد» یکی از کاربران که احتمالاً دارد این مطلب را می‌خواند (نترس! همانطور که قول داده‌ام مشخصاتت را لو نمی‌دهم)، به خاطر ناشی بودن (و البته بیشتر به خاطر آن دلیلی که بارها متعجبم کرده که هر چه سنگ است برای انسان‌های منفی‌نگر است: آیا از هر چه بترسیم واقعاً همان سرمان می آید!؟ ) بعد از واریز هزار تومان وجه ثبت نام، نتوانسته بود ثبت نام کند و سیستم دوباره از او خواسته بود به بانک برود و هزینه را بدهد (بعداً از روی پرینت‌اسکرین‌هایش فهمیدم که در همین حین داشته با کنترل پنل مودم ADSLش ور می‌رفته و اینترنتش قطع شده و اگر این اتفاق بیفتد، سشن شخص پاک می‌شود و ما نمی‌توانیم بفهمیم این شخص همان شخص قبلی است… وگرنه از ۱۵ نفر که همان روز ثبت نام کرده بودند هیچ کس به جز او مشکل نداشت) و بعد، شروع کرده بود در بخش نظرات یک مشت چرت و پرت مثل این نوشته بود:

آقای مهندس، مسخره کردی ما رو؟ سیستم شما در حد بچه بازیه بیشتر …. در حد نورمالم نیست .. من پول ریختم ثبت نام کردم، دوباره می گه پول بریز… من شکایت می کنم…

و خلاصه دو سه تا نظر چرت مثل این پشت سر هم نوشته بود. (یادتان هست که گفته بودم هر وقت یک کاربر پشت سر هم تند و تند ایمیل زد معمولاً …)

من یک اکانت به صورت دستی ساختم و بدون سلام و بدون «موفق باشید» به ایمیل فرستادم: با نام کاربری x رمز y لاگین کنید.
دیدم حالا در ایمیل شروع کرد پشت سر هم چرت و پرت گفتن! ایمیل‌هایش را می‌گذارم، بخوان، می‌خواهم خوب به جملات دقت کنی:

ایمیل اول:

خسته نباشی !!!! متاسفم

ایمیل دوم:

وارد نمیشهههههههههههههههههههههههههه

هه
مسخره میکنین؟
من دیگر اینجاها از حالت رسمی خارج شدم و نوشتم:
خوشگلم، اعداد رو به انگلیسی بزن…

ایمیل سوم:

سیستمتون خیله ضعیفه
وارد شدم

ایمیل چهارم:

اصلا این سیستم ثبات نداره
بابا این خیلی داغونه به محض دیس کانکت شدن و یا متوقف شدن … . روز از
نو روزی از نو ، دوباره باید لاگ کنی….
واقعا ضعیفین … گوگل با این همه ضعف هم این قضیه رو رعایت کرده ولی شما خیر
خوشگل هم هفت جد و آبادته!

(خیلی عصبی می‌شوم وقتی کسی که نمی‌داند «مرا به خاطر بسپار» هنگام ورود برای جلوگیری از همین دیس کانکت شدن است، حالا آمده در مورد سیستم ما نظر می‌دهد!)

ایمیل‌های دیگر:

حالا به نظر خودتون سیستمتون خیلی امکانات جالبی داره ؟
به نظر من فرقش با نمرا ۲ تو یه تولیپ هست همین
خیلی کار شاخی انجام ندادین

ایمیل بعد:

اگه ادعا میکنین سیستمتون خوب طراحی شده باید تو همه ی مرورگرها خوب جواب
بده ، آقای خیلی بزرگ گوگل کروم یم مرورگر استاندارد هستش …..
خیلی حرفت الکی بود…
خیلییییی

اینجاها فهمیدم ظاهراً بچه است و قابل جنگ نیست! جواب دادم:

خوب، الحمد لله به نتیجه مورد نظر رسیدی… حالا دیگه برو بخواب… شب بخیر.

اما ول کن نبود: ایمیل بعد:

یه شب بخیری نشونت بدم ۱۲۰ تا شب بخیر ازش بزنه بیرون
کمی صبر کن ببین این باگ ها بلاخره چه بلایی سرت میارن!
شما فکر میکنید موفق شده اید در حقیقت این مشتریان شما هستند که شما را
موفق دیده اند ، موفقیت چیزی جز یک اعصاب راحت نیست!!!!! ( بریان تریسی)

از اینجا به بعد دیگر وارد فاز دیوونه‌بازی شدم!!

نمی‌دانم می‌دانید یا نه؟ می‌گویند سـاوه‌ای‌ها سه دسته‌اند: یا «دیوونه‌باز»اند(!) یا «دیوونه‌ساز»اند(!) یا خودشون «دیوونه»‌اند!!!! (توجه: به سـاوه‌ای ها برنخورد، از من سـاوه‌ای‌تر در این شهر گیر نمی‌آورید!)
خدا می‌داند من این را کاملاً قبول دارم و به چشم دیده‌ام! من دوستانی داشته‌ام که از همه سالم‌تر بوده‌اند، بعد، یک گروه از سـاوه‌ای‌ها زوم کرده‌اند روی او، آنقدر به او تلقین کرده‌اند که تو «دیوونه»ای که او به مرور دیوانه شده است!!!!!! دیروز در یک کلاس می‌گفتم: اگر خواستید به یک سـاوه‌ای هدیه‌ای بدهید که از خوشحالی ذوق‌مرگ شود، یک دیوونه کادو کنید به او بدهید!!! البته اگر هم سالم بود مشکلی نیست ابتدا از درون‌مایه‌ی «دیوونه‌سازی» استفاده می‌کنند، بعد که دیوونه شد، با او دیوونه‌بازی می‌کنند!!
(البته این نوع رفتارها بیشتر در سـاوه‌ی ۱۰ ۲۰ سال پیش بود و این روزها اینجا شهر هفتاد ملت شده… حیف شد!!!!! 🙂 شوخی می‌کنم! واقعاً رفتار زشتی بود که هنوز هم در ذات برخی هست و قطعاً کیفر سختی خواهد داشت)

به هر حال، اینجا بود که نوشتم:

خوشگلم، ما متخصص تولید سیستم‌های بی‌ثبات هستیم 🙂 (حداقلش اینه که چهار تا مثل تو گیرمون میاد که باهاش دیوونه‌بازی کنیم خستگی‌مون در بره)

و آمدم در توئتیر وبلاگم بنویسم در حال دیوونه‌بازی هستم که امروز فهمیدم اشتباهاً در توئیتر آفتابگردان ارسال شده!! این هم جزئی از عملیات روانی بود چون او قرار بود آن‌را بخواند و قبل از اینکه من لینک بدهم دیدم او خوانده!:

دهنت سرویس بابا پاک کن این تویتو … الان ملت میریزن سرم من کم طرفدار دارم!!!!!

خلاصه، به اینجا رسیدیم:

اگر از همه چیزهایی که نوشتی عذرخواهی کردی و تصمیم گرفتی از این به بعد مثل آدم همه جا نظر بدی بهم اطلاع بده که دست از سرت بردارم… وگرنه حالا تازه دیوونه‌بازی شروع شده! صبر کن! دیوونه‌بازهای حرفه‌ای در راهند…
تازه داریم ردت رو می‌زنیم ببینیم کی هستی:
a***.loxblog.ir
۰۹۳۷*** ۰۶۳***

حالا حالاها باهات کار داریم…

این قضیه اشاره دارد به زمانی که من در ۱۱۸ کار می‌کردم. درِ گوشی به شما بگویم: ما آنجا یک نفر داشتیم (که پسر رو به راهی نبود) هر وقت مثلاً یک خانم زنگ می‌زد ۱۱۸ می‌گفت یک نفر زنگ زده مزاحم شده، می‌گفت خانم شماره‌اش را بدهید، ما پیگیری می‌کنیم!! یا مثلاً وقتی بچه‌های ۱۱۸ می‌گفتند یک نفر مزاحم می‌شود، می‌گفت: تو رو خدا شماره‌ش رو بده من!! (التماس می‌کرد!!!) ما هم شماره را می‌دادیم و او با آن چند خط ایرانسل که ظاهراً بدون مشخصات ثبت کرده بود، زنگ می‌زد… خدا می‌داند شروع می‌کرد فحش‌هایی به آن شخص دادن که من از خجالت خیس عرق می‌شدم! امان نمی‌داد طرف صحبت کند! می‌گفت: فقط گوش کن!!!!! … تا چند روی کیفش کوک بود!!
من به او می‌گفتم: امثال تو برای جامعه لازم‌اند! دمت گرم! 🙂

شماره‌اش را هنوز در گوشی‌ام دارم. هر وقت یک مزاحم گیرم بیاید فقط یک اس.ام.اس به آن بنده خدا خرجش است!! کاری می‌کند که تا هفت نسل او مزاحم کسی نشوند! (تا کی باید دُوْر، دور مزاحم‌ها باشد!؟) بگذار یک بار هم یک نفر، مزاحمِ مزاحم‌ها بشود!)

ایمیل بعدی او این بود:

اول اینکه شماره ها به درد خودت میخوره ….
دوم اینکه اگه بخوای به هر طریقی برای بنده مزاحمت ایجاد کنی به صورت
کاملا قانونی باهات برخورد میکنم .
سوم اینکه بنده نظر شخصی خودم رو دادم و این حق برای من محفوظ است که نظر بدهم
چهارم اینکه به شما ارتباطی نداره من جای دیگه چطور نظر میدم
پنجم اینکه شما خودت مینویسی حق با مشتری است حالا الا این؟
و از همه مهمتر ، آقای حق جو و خدا پرست فکر کردی میتونی برا من مزاحمتی
ایجاد کنی؟ ؟
یکم درستر تحقیق کن!
اگه من میترسیدم اسمم رو کامل نمینوشتم
 چهار تا حدیث خوندی چهار تا کار انجام دادی بعدش چهار نفر اومدن به به و
چه چه زدن فکر کردی برا خودت کسی هستی؟
فکر میکنی خیلی آخرشی؟
هر کاری کنی هر حرفی بزنی بلاخره به خودت برش میگردونه
اگر هم من حرکت اشتباهی کردم و اگر دیوانه هم باشم شما حق نداری اسرار من
رو فاش کنی

به نوشته‌های Bold شده‌ی او نگاه کن! چقدر حسادت از کلماتش می‌بارد! حسادت با انسان چه می‌کند؟

برایش نوشتم:

من باید تخم حسادت رو از توی وجود تو پاک کنم یا اینکه از حسادت بترکونمت. تازه فهمیدم اون کسی که گهگاه میاد مرض می‌ریزه و می‌ره کیه. خاک بر سر حسودت!! دیوونه که بودی، حسود هم شدی، دیگه ببین چه آدم مزخرفی هستی…
در ایمیل بعد، عذرخواهی کردی که کردی، وگرنه فردا صفحه اول آفتابگردان رو چک کن…

و جواب:

گهگاه میاد و میره؟
کی رفتمو اومدم؟
عجب حسود؟
تحمتم که بلدی بزنی ؟
دیگه چی؟

کلا ی بار نظر دادم که همینه
اگر هم حرف بدی به شما زدم عذر خواهی میکنم
ولی
از تهدید نمیترسم
فردا هر کاری خواستی بکن
ولی
پای لرزشم بشین

و آخرین جواب من:

خیلی خوب، عذرخواهی‌ت رو قبول می‌کنم و حفظ آبرو می‌کنم.
اما برو یه کم روی خودت کار کن. حسادت از تک‌تک کلماتت می‌باره.

فقط خواستم بهت یاد بدم که اگر قرار به پر رو بازی و بی‌ادبی باشه، خیلی‌ها می‌تونن از تو پر رو تر باشن. فکر نکنی خویشتن‌داری می‌کنیم، بلد نیستیم حال دیگران رو بگیریم. دلم می‌خواست تا مرز سکته پیش ببرمت و مثل ده‌ها سوژه‌ی دیگه که در این چند سال به «غلط کردم» افتادن به اونجا برسونم اما دیدم ظاهراً بچگی کردی و جسور نیستی.

به جای اینکه تو هم مثل اون انسان‌های باشعور بیای از زحمات تشکر کنی و مثل یک انسان اگر نقصی هست بگی، چرا اون کلمات زشت و توهین‌آمیز رو به کار بردی؟ می‌دونی هر کدوم از اون‌ها چقدر روی طرف مقابل تأثیر منفی می‌ذاره؟
مگر ما به تو چیز بدی گفته بودیم که باید اون جملات رو در نظرات به ما بگی؟
قضیه رو تمام‌شده می‌دونم اما حواسم بهت هست که ببینم خودت رو درست کردی یا نه…
موفق باشی.

(دیگه به ایمیل‌هات پاسخ داده نمی‌شه)

و نهایتاً در انتهای ایمیل آخرش نوشت:

در آخر اینکه اگه حرف بدی زدم واقعا عذر میخوام
و برات آرزوی موفقیت میکنم

 

این هم داستان آن جمله که در توئیتر نوشته بودم…

هر چند داشتم سایت مشتری (این مشتری: zistkonkur.ir که سایت قشنگی هم شد و یک CMS کوچک برایش ساختم) را طراحی می‌کردم و وقتم را می‌گرفت اما خوب بود. حداقل یک نفر (او) عبرت گرفت که هیچ کجا نظر مغرضانه ندهد.

***

این‌ها را بیشتر برای این گفتم که برسم به اینجا:

حقیقتش را بخواهی به خاطر اهانت‌هایی که به او کردم ناراحت شدم. به خصوص، آن «خاک بر سر حسودت»… نباید آنقدر او را تحقیر می‌کردم. (آخر کفرم درآمده بود از اینقدر حسادت و نداشتن چشم دیدن دیگران)

طبق معمول، شب را در فکر این اشتباه بودم و باز هم طبق معمول، صبح می‌نشینی در ماشین که بروی سر کار و ضبط را روشن می‌کنی، مثل قبل از اینجا روشن می‌شود (دقیقه ۲۵ سخنرانی استاد پناهیان در مورد «مقام دعای ندبه»):

بشنو، خیلی لطیف است:

http://download.aftab.cc/audio/religious/13-panahiyan_www.rasekhoon.net__097_tahghir.mp3

خدا از سر تقصیراتمان بگذرد.

ــــــــــــــــــــــــــــ

پی‌نوشت: عنوان «دیوونه کیه؟» اشاره دارد به کلیپ جالب «دیوونه کیه، عاقل کیه» از حسین پناهی: اینجا هست

a-request

درباره وبلاگ و وب‌سایت ۳ دیدگاه »

از دوستانی که مخاطب این وبلاگ هستند یک خواهش دارم و آن اینکه:
تا حد ممکن از بنده در بخش نظرات چه اینجا و چه در جاهای مختلف سایت سؤال نکنید.
اگر شما بدانید من در روز باید جواب چند پیغام و ایمیل و درخواست و غیره را بدهم، قطعاً حق می دهید که نتوانم پاسخگوی سؤالات باشم.
همین چند خط را هم دارم بعد از نیمه شب، در رخت خواب می نویسم!!!
پاسخ به سؤالات حتی اگر جوابش بله یا خیر باشد، گاهی برای من ساعت ها نیاز به فکر و بررسی جوانب و صلاحدید و غیره دارد و من حقیقتاً فرصت کافی برای این نوع فکرمشغولی ها را ندارم، بنابراین ممکن است سوء تفاهم شود و با خودتان بگویید: فلانی تحویل نگرفت یا نخواست جواب بدهد و ….

پس، اگر نظری در مورد مطالب داشتید با کمال میل می خوانم و استفاده می کنم اما از من انتظار پاسخ و بحث نداشته باشید 🙁
(خیلی دوست داشتم فرصت می بود و در مورد مسائل مختلف با شما حسابی صحبت و بحث می کردم اما حقیقتاً نیست)

ممنونم که درک و رعایت می کنید 😉

نقش پدر و مادر در تربیت فرزند

اعتقادات خاص مذهبی من یک دیدگاه »

بررسی‌هایم نشان می‌دهد که فرزند معمولاً از مادر الگو بر می‌دارد و آن الگو را با پدر تطبیق می‌دهد. اگر پیاده‌سازی شده‌ی آن رفتار و منش را در پدر یافت، اجرا می‌کند وگرنه نه تنها اجرا نمی‌کند، بلکه حتی اعتمادش به مادر به مرور کمرنگ می‌شود…

فرزندانم، مراقب باشید

امید نامه, حنانه جان یک دیدگاه »

حنانه جان، آن پسر هرزه ای که از غیر راهش به تو نزدیک می شود، قصد کام گرفتن از تو را دارد نه قصد داشتن تو را.
امید من، آن دختر هرزه ای که از غیر راهش در حال دلربایی است، رؤیای شاهزاده بودن دارد نه رؤیای داشتن تو را.

تا هدف چه باشد…!

اتفاقات روزانه, کمی خنده هیچ دیدگاه »

این روزها استاد هاشمی نژاد مهمان شهرمان است. به محض اطلاع از این موضوع:
برادر کوچک تر: آخ جون شب ها از بیکاری در اومدیم!
حاج خانم: آخیش، هر روز سر راه از میدون میوه های خوب میخرم، کشت ما رو این حسین دست فروش با میوه های بنجلش! (مسجد، در میدان میوه شهر واقع است)
و بنده هم که قبلاً عارض بوده ام که بیشتر برای گریه و تخلیه روحی می روم!!!

همین می شود که در راه برگشت از مراسم، از همان داخل ماشین غیبت را شروع می کنیم!!!

امید من، أدعوک بالنظم و العدل

امید نامه ۵ دیدگاه »

امید من،
عزاداری بیش از حد (شنیدن مداحی و رفتن به حس گریه) رخوت و سستی می‌آورد و انرژی‌ات را می‌گیرد (و حال آنکه مؤمن پرانرژی‌ترین انسان است) . شادی بیش از حد غمناک و افسرده‌ات می‌کند (و حال آنکه مؤمن شادترین انسان است) . خضوع بیش از حد از کیاستت می‌کاهد (و حال آن که: إنٌ المؤمن کَیٌِسٌ) . کیاست زیادی، چهره‌ات را زشت و تو را از جمع فروتنان خارج می‌کند (و حال آنکه مؤمن خاضع‌ترین است)…
تو را دعوت می‌کنم به “نظم” و “اعتدال”…

راه های رسیدن به خدا

نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکته هیچ دیدگاه »

حیفم آمد این تکه مهم را از اینجا کپی نکنم:
یک نکته بسیار بسیار مهم این است که هر مزاجی، دارای خوبی ها و بدی هایی است و این تفکر که فلان مزاج خوب است و فلان مزاج، بد، از اساس باطل و اشتباه است. هر شخصی با هر مزاجی در برخی زمینه ها دارای استعداد و توانایی است و در بعضی مسائل، دچار مشکل و دشواری که باید استعدادها را پرورش دهد و بر ناتوانی ها فائق آید. مثلا همان قدر که یک فرد بلغمی باید برای درمان روحیه تنبل و کسل خود تلاش کند، یک فرد صفراوی هم برای کنترل مشکل غضب و پرخاشگری خویش در عذاب است. حتّی در نحوه سلوک الی الله و مسائل عبادی هم این تفاوت ملحوظ است و مثلا بعضی استعداد سلوک عقلانی و علمی و برخی توان سلوک قلبی و حبّی بیشتری دارند.

چهل سالگی من!

اتفاقات روزانه ۳ دیدگاه »

این ها را که خواندم به عنوان یک سردمزاج، یک ترس عجیب وجودم را گرفته:
مثلاً شخصی که مزاج سرشتی اش گرم است، در دوره هایی از زندگی که مزاج سنّی هم گرم است، حالات نامطلوبی را تجربه خواهد کرد. به همین دلیل معمولاً گرم مزاجها در کودکی، نوجوانی و جوانی، سختی های زیادتری، هم از نظر روحی و هم از نظر جسمی محتمل می شوند یعنی افراد صفراوی یا دموی مزاج را می‌بینیم که تا ۲۰ الی ۳۰ سالگی، تندخو، بداخلاق و پرخاشگر هستند و به دلیل تجمّع گرمی مزاج ذاتی و سنّی، مشکلات متعدّدی ازجمله جوش و کهیر و خارش دارند. رشد فکری و اخلاقی این افراد، بیشتر بعد از سپری شدن سنین گرمی آنهاست، به عبارت دیگر بعد از ۳۰ تا ۴۰ سالگی به رشد و شکوفایی فکری می رسند درحالی که تا آن سن، حالت خمودی دارند.

سرد مزاجها برعکسند، یعنی در دوران ابتدای عمرشان، چون مزاج سن آنها گرم و مزاج مادرزادیشان سرد است، شکوفایی بهتری دارند امّا با رسیدن به ۴۰ سالگی، افت محسوس جسمی و فکری پیدا می‌کنند.

فرصت مجدد

دین من، اسلام, عادات من, نکته یک دیدگاه »

یکی از چیزهایی که دانشجوها من را با آن می‌شناسند، “فرصت مجدد” است!  (فرصت مجدد به کسانی است که نمره قبولی نمی‌گیرند)
با اینکه این کار، منطقی و احتمالاً قانونی نیست اما دلم نمی‌آید با یک امتحان که ممکن است شب قبلش هزار و یک دلیل باعث شود دانشجو خوب درس نخواند، او را بیندازم.
معمولاً چند روز فرصت می‌دهم که برود دوباره برای امتحان (چه عملی چه تئوری) بخواند و یک روز که در یکی از مؤسسات هستم بیاید دوباره امتحان بگیرم.
حقیقتش را بخواهی، وقتی نمرات را ثبت می‌کنم، تا چند روز “نهایی” نمی‌کنم و منتظر می‌مانم که دانشجویی که افتاده ایمیل بزند و بخواهد که فرصت مجدد بدهم. شأن مدرسی اجازه نمی‌دهد وگرنه گاهی دلم می‌خواهد به یک دانشجو به یک طریقی برسانم که بیاید طلب فرصت مجدد کند! یعنی من بیشتر از خودش دلم می‌سوزد که بیفتد!  (حتی به برخی مدیران آموزش در گوشی گفته‌ام که اگر دانشجویی آمد و لنگ یکی دو نمره از درس من بود، طوری که قضیه لوس نشود به او بگو: “من اگر جای تو بودم به استاد ایمیل می‌زدم و می‌خواستم که یک فرصت مجدد بدهد” …
شاید باور نکنی که گاهی تا ۵ بار به دانشجو فرصت مجدد داده‌ام! هر بار می‌رود مطالعه می‌کند و می‌آید امتحان می‌دهد اما به دلم نمی‌نشیند و دوباره فرصت می‌دهم! دوباره چند روز مطالعه می‌کند و بر می‌گردد، باز هم می‌بینم حداقل‌ها را بلد نیست، دوباره، دوباره … تا بالاخره به حداقل‌های درس برسد. خدا شاهد است یکی را چهار بار فرستادم برود مطالعه کند اما باز خوب مطالعه نکرده بود، بار چهارم گفتم: فایده نداره، برو دوباره مطالعه کن فلان روز دوباره بیا، من هم میام دوباره امتحان می‌گیرم … اعصابش خرد شد، یک دفعه داد زد: من دیگه نمیام استاد! خیلی آرام به او گفتم: اما من میام!

معمولاً سه گروه از من و هر مدرس دیگری نمره قبولی نمی‌گیرند:
۱- یک گروه آن‌هایند که کلاً سر کلاس نیامده‌اند و هیچ تکلیفی ارسال نکرده‌اند و هر چقدر هم تذکر داده‌ام فایده نداشته و نهایتاً در امتحان پایانی هم جز چند سطر بهانه چیزی نمی‌نویسند … این‌ها وضعشان مشخص است! حتی فرصت مجدد هم به این‌ها نمی‌دهم و بدون ذره‌ای نگرانی و دلسوزی یک نمره بین صفر تا پنج می‌دهم.
۲- یک گروه، کسانی هستند که نمره بین ۵ تا ۹ می‌گیرند و با اینکه من چند روز منتظر می‌مانم اما طلب فرصت مجدد نمی‌کنند و فرصت از دست می‌رود و …
این‌ها معمولاً با روحیات من آشنا نیستند وگرنه نمی‌افتادند. گاهی دلم می‌خواهد پیش یک ترم بالایی بگویند که فلان درس را با فلانی افتاده‌ام تا او بگوید: فلانی دل رحمه، یه کم اصرار کنی فرصت مجدد می‌ده …
۳- گروه آخر کسانی هستند که طلب فرصت مجدد می‌کنند و من با اینکه کلی دردسر برایم دارد اما فرصت مجدد می‌دهم ولی در کمال تعجب از این فرصت استفاده نمی‌کنند و بدون ذره‌ای تلاش می‌آیند برای امتحان مجدد! این گروه را هم بدون دلسوزی رد می‌کنم و چه بسا آنقدر عصبانی می‌شوم که یکی دو نمره هم از نمره اولشان کم می‌کنم!

***

عجیب است که وقتی آیات و روایات را بررسی می‌کنی می‌بینی این رفتار ما مدرس‌ها هم جلوه‌ای از رفتار خداست که مؤید “و نفخت فیه من روحی” است.

ظاهراً سه گروه را خدا نمره قبولی نمی‌دهد:

۱- یک گروه که نه ایمان می‌آورند و نه عمل صالح انجام می‌دهند! از این‌ها گذشته، منکرات بزرگ هم مرتکب می‌شوند! اینها معلوم الحال هستند …

۲- گروه دوم کسانی که نه خوبند و نه بد … خداوند صبر می‌کند تا ببیند آن‌ها توبه و طلب فرصت مجدد می‌کنند یا خیر!؟ می‌بیند خیر، آن‌ها سرگرم چیزهای دیگرند و حواسشان نیست و یا شاید خدایشان را خوب نشناخته‌اند! نمی‌دانند که اگر توبه کنند خداوند رد نمی‌کند … چه بسا صد بار فرصت مجدد دهد …

۳- گروه سوم کسانی‌اند که هر چقدر خداوند به آن‌ها فرصت مجدد می‌دهد باز هم از فرصت استفاده نمی‌کنند! آن‌ها کفر خدا را در می‌آورند! همان‌ها که درباره‌شان فرمود:

کُلَّمَا أُلْقِیَ فِیهَا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ
هر زمان که گروهی در آن افکنده می‌شوند، نگهبانان دوزخ از آنها می‌پرسند: «مگر بیم‌دهنده الهی به سراغ شما نیامد؟!»

قَالُوا بَلَىٰ قَدْ جَاءَنَا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنَا وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِن شَیْءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِی ضَلَالٍ کَبِیرٍ
می‌گویند: «آری، بیم‌دهنده به سراغ ما آمد، ولی ما او را تکذیب کردیم و گفتیم: خداوند هرگز چیزی نازل نکرده، و شما در گمراهی بزرگی هستید!»

وَقَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ
و می‌گویند: «اگر ما گوش شنوا داشتیم یا تعقّل می‌کردیم، در میان دوزخیان نبودیم!»

فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقًا لِّأَصْحَابِ السَّعِیرِ
اینجاست که به گناه خود اعتراف می‌کنند؛ دور باشند دوزخیان از رحمت خدا!

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها