عاشق دوست خوب هستم…
صحبتهای امشبم با حافظ کل قرآن (و نهج البلاغه) و قاری برتر استان که از بچگی با هم در کلاس قرآن مجمع قاریان آشنا شدیم و نقاش، خطاط، مسلط به عربی، انگلیسی و فرانسوی… چند سال است خوراک انگلیسی و فرانسویاش را من تأمین میکنم:
حاج حسن (دوست هفتاد سالهام) هر بار که زودتر میروم مسجدشان، عمداً میپرسد: نیرومند جان، حالت چطوره؟ و من مثل همیشه میگویم: عالیام حاج حسن، عالی! از من بهتر پیدا نخواهی کرد!
و او هر بار میگوید: عاشق اینم که بیای مسجد ما و من احوالت رو بپرسم و تو این جملات رو بگی!و من هر بار میگویم: حاج حسن، ما اینها رو از شما یاد گرفتیم. مگه خودت همیشه نمیگی: نیرومند جان، تا خدا زندهست غمِت نباشه!
خدا هم که فعلاً زندهست! پس چه غم دارم؟ چه کم دارم؟ 🙂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یکی از آرزوهایم این است که چند دوست مثل دوست بالا باشیم، مثل طلبهها برویم در حرمهای مشهور بنشینیم با هم مباحثه کنیم… چندین بار شده که رفتهام حرم، دیدهام چند طلبه نشستهاند مباحثه میکنند، میروم مثل یک بچه، مینشینم کنارشان و محو حرفهایشان میشوم و بسی لذت میبرم از این رسم اسلام…
تو نظرت را در مورد یک موضوع (با توجه به آنچه از آیات و روایات یاد گرفتهای) بگویی و آن یکی انتقاد کند و تو پاسخ بدهی و همینطور با هم کیف کنیم…