چند روز است که برای مرور خاطرات و برای اینکه نوجوانی و جوانی پاکی که داشتم را فراموش نکنم، الهی نامه ای که آن زمان می نوشتم را دم دست آورده ام و مرور می کنم.
خودم باورم نمی شود که این ها را در سال ۸۱ یعنی شانزده سالگی نوشته باشم:
الهی! (در آیه ۴۶ سوره طه) گفته ای: نترسید، من با شما هستم، همه چیز را می شنوم و می بینم… خداوندا! تمام ترسم این است که تو با من هستی! (و گناهانم را می بینی و می شنوی) ۲۹ / ۲ / ۱۳۸۱ – روز تولدم 🙂
الهی! اکنون که در اوج شهوت هستم، مرا در اوج یاری ات قرار ده.
الهی! این آدمی که عمرش به یک دست انداز بستگی دارد، چرا اینقدر دست انداز دیگران می شود!؟
الهی! تا نفَسم مى آید، هواى نفسم را بگیر! ۱۴ / ۴ / ۸۱
الهی! ما را پی نخود سیاه نفرست! (در پرانتز نوشته ام: نخود سیاه، منظور کارهای بیهوده دنیاست)
الهی! غرق شدن در دریا یک فایده دارد و آن اینکه از آب سیراب می میریم، ولی غرق شدن در دنیا همه چیز را از انسان می گیرد و سپس می کشدش، ما را نجات بده!
الهی! نمی شود من اولین ثروتمندی باشم که قدر پول و نعمت را می داند!؟ 🙂
الهی! همین طور خوب است ادامه بده!

الهی های طنز را بیشتر از رسمی ها دوست دارم:
الهی!
دست از سر کچل ما بر ندار!!
الهی!
به امام رضا بگو یعنی ما به قدر آهو هم نیستیم که ما را شفاعت کنی!؟
الهی!
کاش به جای بهشت، خنده را بر شیطان ممنوع می کردی تا اینقدر به ما نخندد!
الهی!
گذر از این مرحله (جوانی)
از رد شدن از مرحله پنجم بازی Prince of Persia هم سخت تر است!!
الهی!
اگر آدم گیر نیاوردی، دست ما را بگیر!
الهی!
برای درد و دل با تو خودنویسی ۳۰ هزار تومانی خریده ام، شاید ما را تحویل بگیری!
الهی!
مگر سرم درد کند که تو را یاد کنم!!!!