“مِیسی” نیست!

الان که عصر شنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۴ (ساعت ۵:۳۰) است، محمدسبحان از خواب بیدار شد و ما دیدیم که دارد یک به یک اتاق‌ها و… را می‌گردد… کم‌کم به زبان آمد که «نیست، نیست»… مادرش پرسید: «چی نیست خوشگلم؟» گفت: «”مِیْسی” نیست! میسی نیست!» و شروع کرد با گریه گشتن: میسی نیست… (محمدسبحان به بادکنک می‌گوید میسی! چون اولین بار وقتی یک خانم فروشنده به او بادکنک هدیه داد، مادرش گفته بود: بگو مرسی… از آن پس عاشق بادکنک شد و به آن می‌گفت مِیْسی!

خانم فهمید که سبحان خواب بادکنک دیده (چون چند روز بود که بادکنک ترکیده بود و ما نخریده بودیم)؛ به من گفت: فهمیدی باباش، آخِی، پسرم خواب بادکنک دیده…

و من تقریباً اولین بار بود که دیدم کودک هم خوب می‌بیند؛ خواب چیزی که علاقه دارد.

ناخودآگاه ذهنم رفت سمت روضه‌خایی که گاهی برای رقیه سه‌ساله می‌خوانند که از خواب بیدار شده بود و بهانه بابا را می‌گرفت 🙁 بعید نیست خواب بابا را دیده باشد…

جای شما خالی، مفصل اشک گریه کردم و اشک ریختم… واقعاً برخی مصیبت‌های عاشورا را تا به آن سن و شرایط نرسی درک نمی‌کنی! تا به دوران خواستگاری نرسی نمی‌فهمی قاسم ابن الحسن یا وهب چه کشیدند. تا فرزند شش ماهه نداشته باشی حسین و علی اصغر را درک نمی‌کنی. تا کودک سه‌ساله نداشته باشی روضه رقیه را درک نمی‌کنی. تا جوان نداشته باشی روضه علی اکبر را نمی‌فهمی…

بروم، بروم چند تا میسی برای پسر بخرم…

یاد این مطالب افتادم:

اولین باری که روضه خواندم!

جانسوزترین روضه حضرت زینب

آپدیت شب: این هم میسی برای محمدسبحان

امید من، خود را از لذت علم سیراب کن…

امید من، اکنون که می‌نویسم حدود ۸ شب ۸ / ۸ / ۱۴۰۲ است و من در اتاقک ماشین، در دو قدمی حرم شاه عبدالعظیم، آماده می‌شوم که بخوابم و فردا صبح دوباره به دانشگاه تهران برگردم و و یک روز علمی دیگر را در دانشگاه سپری کنم. از این فرصت تنهایی طلایی استفاده می‌کنم که پس مدتی طولانی، کمی برایت و برای دل خودم بنویسم…

عزیز دل بابا، تو سه روز دیگر ۹ ماهه می‌شوی. اکنون کمی از طریق تماس تصویری با مادرت و تو صحبت کردم. باید اعتراف کنم که هرچه می‌گذرد محبتت بیشتر در دلم فرو می‌رود. با اینکه قول داده بودم طوری رفتار کنم که محبت فرزند و همسر و مال نگذارد به دنیا میخکوب شوم اما مگر می‌شود صورت نورانی و معصوم تو را دید و عاشقت نشد!؟ چقدر دوست دارم که تو همینطور نورانی و معصوم باقی بمانی و نگذاری گرد گناه بر چهره‌ات بنشیند.

و اما پسرک گلم، اگر این دو روز که با سختی فراوان (زحمت آمد و رفت راه، پیاده‌روی‌های طولانی، پشت ماشین در کیسه خواب خوابیدن و …) به دانشگاه می‌آیم که در نهمین مقطع دانشگاهی تحصیل کنم را به راحتی در منزل می‌نشستم و صرف کسب درآمد می‌کردم، چند میلیون تومان به درآمد هفتگی‌ام اضافه می‌شد. اما امید من، باید بدانی که امور مهم‌تری وجود دارد که برای رسیدن به آنها باید قید پول و آسایش را بزنی. فراموش مکن که پیامبرمان فرمود: خواب عالم بهتر است از نماز جاهل…

و البته فراموش مکن که علم نخواهد گذاشت که به تو سخت بگذرد؛ خیلی زود وعده خدا که «ان مع العسر یسرا» تحقق می‌یابد و شیرینی‌های علم بر تو آشکار می‌شود چنانکه لذتی را بالاتر از آن نیابی…

ماه‌پاره، دوست دارم تو (و همه فرزندان و نسلم) «عشاق علم» لقب بگیرید. إن شاء الله.

امید من، بالاترین موعظه…

امید من، بالاترین موعظه‌ام به تو، همان دو گنجی است که پیامبرمان برای ما به جای نهاد؛ کتاب خدا و سنت. کتب اصلی سنت (نهج‌الفصاحه، نهج‌البلاغه، صحیفه سجادیه و…) را بخوان و روحت را با آن‌ها جلا ده و اگر بتوانی که حافظه‌ات را با حفظ آن‌ها نورانی کنی، چه نعمتی از این والاتر خواهد بود؟

امید من، می‌اندیشیدم که آیا وعظی والاتر و برتر و کامل‌تر از نامه ۳۱ نهج‌البلاغه وجود خواهد داشت که من برای تو به جای بگذارم؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱۵ / ۱۱ / ۱۴۰۱ است (میلاد حضرت علی علیه السلام) و در حال انجام تکلیف درس «بلاغت نهج البلاغه» هستم. تکلیف: باید مُحسّنات لفظی (جناس، سجع، لزوم ما لا یلزم، ترصیع، تصریع، موازنه و ردّ العُجز علی الصدر) را در نامه‌های نهج‌البلاغه مشخص کنم. هر نامه را که می‌خوانی از زیبایی و عظمت واژگان، مست و مدهوش می‌شوی. حالا که به لطف خدا ارشد تخصصی نهج‌البلاغه را آن هم در دانشگاه تهران و با تدریس اساتیدی که هر کدام عمر خود را روی آن درس گذاشته‌اند می‌خوانی، عظمت علی و نهج‌البلاغه را بیشتر درک می‌کنی… فعلاً تا نامه ۳۱ را انجام دادم که ۷۰ صفحه از ۱۷۰ صفحه می‌شود…

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

فعلاً چهارمین روزی است که مادرخانم و خاله محمدسبحان اینجا هستند و به مادر محمدسبحان آموزش بچه‌داری می‌دهند…