امر به معروف، آدمش را می‌خواهد!

اتفاقات روزانه, نکته یک دیدگاه »

چند روز پیش که رفته بودیم باغ عموی حاج خانم، خوب، حقیقتش را بخواهی فامیل‌های مادری‌ام هر چند اهل خلاف نیستند اما چندان هم مذهبی به حساب نمی‌آیند. (خنثی هستند!) بنابراین عجیب نبود که در این دو روز از لحظه ورود تا رفتن، مردها پاسور بازی کنند… یکی از اقوام تهرانی هم بلند شده بود ماشین را آورده بود داخل باغ فقط به خاطر ضبط و صندوق عقب را بالا زده بود که حسابی صدای آن باندهای وحشتناکش گوش را بخراشد و یک سری موسیقی که ما آن‌ها را غیرمجاز می‌دانیم گذاشته بود…

من هر چند سعی می‌کردم موذیانه جاهایی که می‌شود، ضربه‌هایی بزنم که بیدار شوند اما در کل فایده نداشت. به هر حال کوچک‌ترین عضو جمع بودم و بهتر بود مثل یک بچه خوب بروم بیرون از باغ دم موتور آب یا بروم یک گوشه و برنامه‌های روز جمعه‌ام را انجام دهم.

وسط این بازی و موسیقی، یک نفر در باغ را زد و دیدیم با یک جعبه شلیل سفید با استقبال گرم عمویم وارد باغ شد و آمد در جمع مردها…

صورت نورانی و قیافه دوست‌داشتنی‌ای داشت.

به محض اینکه رسیدند، به پسرعمو گفتند که: هادی جان، لطفاً این صدا را قطع کن… و گفتند: با پاسور تا حدودی موافقم، بالاخره سرگرمی‌ست اما با این صدا آن هم با این شدت که همه‌اش ضرر است اصلاً موافق نیستم.

دیدم پسرعمو چه چشمی گفت و بلند شد رفت خاموش کرد و تا شب هم خبری از آن موسیقی نشد!

بحث سر معرفی ایشان شد، عمو گفت: ایشان سرهنگ بازنشسته سپاه هستند و باغ کناری ما را گرفته‌اند و مثل من برای سرگرمی، انواع میوه و انواع حیوان را پرورش می‌دهند… هر هفته ما را با میوه‌هایشان خجالت‌زده می‌کنند.

خودش می‌گفت: من یک سیر از باغم نمی‌فروشم! همه را بین فامیل و دوست و همسایه تقسیم می‌کنم.

می‌گفت: امروز عصر می‌روم که قرارداد خرید یک گاوداری را امضا کنم. می‌خواهم بدهم پسرم و دوستش کار کنند.

هر وسیله‌ای که ما کم می‌آوردیم زن‌عمو می‌گفت بروید از باغ سرهنگ بگیرید!

می‌خواهم بگویم انسان به این خوش‌رویی و دوست‌داشتنی که به باغ همسایه با دستی پر سر می‌زند و احوال آن‌ها را می‌پرسد، هر چه بخواهند می‌دهد و … طبیعی است که وقتی یک جمله امر به معروف و نهی از منکر می‌کند، تأثیر خواهد داشت…

نیت یاب!!

کمی خنده, نکته ۳ دیدگاه »

می خواهم یک کاری را انجام بدهم، فقط یکی دو ماه است دارم فکر می کنم ببینم می شود یک نیت خدایی برایش پیدا کرد!؟

داشتن و نداشتن…

کمی خنده, نکته هیچ دیدگاه »

با یک سرمایه دار مصاحبه می کردند، می گفت: <من هر چه دارم به خاطر امام رضاست... ازش ممنونم>
به فکر فرو رفتم که اگر از نگاه او به امام رضا نگاه کنیم، یک زاهد چه خواهد گفت؟
<من هر چه ندارم به خاطر امام رضاست... ازش ممنونم>

دیوونه کیه؟

اتفاقات روزانه, نکته ۷ دیدگاه »

دیروز یک توئیت به جای اینکه در وبلاگ من ارسال شود در صفحه اول آفتابگردان منتشر شد و برخی دوستان از آن جمله در توئیت‌های آفتابگردان تعجب کرده بودند:

یه دیوونه گیر آوردم طلا! هر کس خواست باهاش دیوونه بازی کنه پیغام بده!!!

خوب، دیروز هم روز دیوونه‌بازی من بود!! حقیقتش را بخواهی هر چند وقت یک بار که فرصت داشته باشم روی یک سوژه کار می‌کنم!!!! هم برای تنوع خوب است و هم برای کنترل احساسات و هم اینکه یک تمرین عالی برای نفوذ و نگارش است و البته نهایتش سعی می‌کنم به جاهای خوب برسد. (در کلاس‌هایم به دانشجوها می‌گویم یکی از تمرین‌ها برای حرفه‌ای شدن در وب و تقویت فکر همین کاری است که امروز می‌خواهم در این مطلب بگویم! یک آدم پر رو گیر بیاورید و سعی کنید آنقدر با او با ترفندهای علمی بجنگید تا عذرخواهی کند و کوتاه بیاید)

***

آقای قرائتی می‌گفت: یک روز یک دیوانه وارد مسجد شد و رفت جلو محراب ایستاد گفت: همه‌تان دیوانه‌اید!!
همه‌ی مردم زدند زیر خنده!
بعد، یکی یکی از امام جماعت شروع کرد و بک تک‌تک افراد صف اول اشاره کرد و گفت: تو دیوانه‌ای، تو هم دیوانه‌ای، تو هم دیوانه‌ای…
اینطور که شد، به افراد برخورد! بلند شدند افتادند دنبال او!!

ایشان از این جریان نتیجه گرفت که: گاهی اوقات شما یک چیز را به صورت عمومی می‌گویی، می‌بینی هیچ تأثیری نداشت اما وقتی تک‌تک با افراد در مورد مسائل اخلاقی صحبت می‌کنی می‌بینی خیلی تأثیرش بیشتر بود…

صد سال اگر بگوییم «درست نظر بدهید» روی خیلی‌ها فایده ندارد اما اگر روی همان یک نفر کار کنی، می‌بینی تا عمر دارد دیگر نظر بد نخواهد داد!

شاید در این چند سال بیش از ده مورد مثل این سوژه پیش آمده: نظری از طرف یک دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف

من یک رد پای کوچک از کسی که نظر چرت می‌دهد گیر می‌آورم، در تمام منابعی که در دسترس دارم (مثل گوگل و کل دیتابیس‌های سایت و …) جستجو می‌کنم تا از او اطلاعات کافی (مثل کار و ایده‌هایش، شماره تماس‌ها، آدرس و …) به دست می‌آورم و بعد، به طور کامل فراموش می‌کنم که من خیر سرم «استاد دانشگاه» و «مدیر سایت» و حداقل، یک آدم مسن هستم!! چشمانم را به روی همه این‌ها می‌بندم و دهانم را باز می‌کنم! آنقدر به او فشار روحی می‌آورم تا اولاً متوجه اشتباهش بشود و ثانیاً رسماً و به طور مشخص عذرخواهی کند.

یادم هست در آن مطلبی که نوشته بودم و نزدیک بود برخی طلبه‌ها شکایت کنند، آن حاج آقایی که بیشتر از همه به او اهانت شده بود در یک جلسه خصوصی به من گفت: کلمات را طوری کنار هم چیده‌ای که از خنجر هم تیزتر شده است! به او گفتم: حاج آقا، خوشبختانه یا متأسفانه، خدا قدرتی در نگارش به بنده داده که با کلمات طوری بازی کنم که یک شخص از خواندن مطالب بسیار سرخوش شود و یا یک شخص که به او حمله کرده‌ام تا سکته پیش برود!

یادتان هست آن شخص در آن مطلب بالا در پایان چه نوشته بود؟ : تا به حال به این اندازه ذهنم مغشوش نبوده که تا این موقع صبح بیدار باشم، ولی درسی که از آن برایم حاصل شد ارزشش را داشت.

خلاصه، دیروز، در زیر مطلب «آکادمی آفتابگردان راه‌اندازی شد» یکی از کاربران که احتمالاً دارد این مطلب را می‌خواند (نترس! همانطور که قول داده‌ام مشخصاتت را لو نمی‌دهم)، به خاطر ناشی بودن (و البته بیشتر به خاطر آن دلیلی که بارها متعجبم کرده که هر چه سنگ است برای انسان‌های منفی‌نگر است: آیا از هر چه بترسیم واقعاً همان سرمان می آید!؟ ) بعد از واریز هزار تومان وجه ثبت نام، نتوانسته بود ثبت نام کند و سیستم دوباره از او خواسته بود به بانک برود و هزینه را بدهد (بعداً از روی پرینت‌اسکرین‌هایش فهمیدم که در همین حین داشته با کنترل پنل مودم ADSLش ور می‌رفته و اینترنتش قطع شده و اگر این اتفاق بیفتد، سشن شخص پاک می‌شود و ما نمی‌توانیم بفهمیم این شخص همان شخص قبلی است… وگرنه از ۱۵ نفر که همان روز ثبت نام کرده بودند هیچ کس به جز او مشکل نداشت) و بعد، شروع کرده بود در بخش نظرات یک مشت چرت و پرت مثل این نوشته بود:

آقای مهندس، مسخره کردی ما رو؟ سیستم شما در حد بچه بازیه بیشتر …. در حد نورمالم نیست .. من پول ریختم ثبت نام کردم، دوباره می گه پول بریز… من شکایت می کنم…

و خلاصه دو سه تا نظر چرت مثل این پشت سر هم نوشته بود. (یادتان هست که گفته بودم هر وقت یک کاربر پشت سر هم تند و تند ایمیل زد معمولاً …)

من یک اکانت به صورت دستی ساختم و بدون سلام و بدون «موفق باشید» به ایمیل فرستادم: با نام کاربری x رمز y لاگین کنید.
دیدم حالا در ایمیل شروع کرد پشت سر هم چرت و پرت گفتن! ایمیل‌هایش را می‌گذارم، بخوان، می‌خواهم خوب به جملات دقت کنی:

ایمیل اول:

خسته نباشی !!!! متاسفم

ایمیل دوم:

وارد نمیشهههههههههههههههههههههههههه

هه
مسخره میکنین؟
من دیگر اینجاها از حالت رسمی خارج شدم و نوشتم:
خوشگلم، اعداد رو به انگلیسی بزن…

ایمیل سوم:

سیستمتون خیله ضعیفه
وارد شدم

ایمیل چهارم:

اصلا این سیستم ثبات نداره
بابا این خیلی داغونه به محض دیس کانکت شدن و یا متوقف شدن … . روز از
نو روزی از نو ، دوباره باید لاگ کنی….
واقعا ضعیفین … گوگل با این همه ضعف هم این قضیه رو رعایت کرده ولی شما خیر
خوشگل هم هفت جد و آبادته!

(خیلی عصبی می‌شوم وقتی کسی که نمی‌داند «مرا به خاطر بسپار» هنگام ورود برای جلوگیری از همین دیس کانکت شدن است، حالا آمده در مورد سیستم ما نظر می‌دهد!)

ایمیل‌های دیگر:

حالا به نظر خودتون سیستمتون خیلی امکانات جالبی داره ؟
به نظر من فرقش با نمرا ۲ تو یه تولیپ هست همین
خیلی کار شاخی انجام ندادین

ایمیل بعد:

اگه ادعا میکنین سیستمتون خوب طراحی شده باید تو همه ی مرورگرها خوب جواب
بده ، آقای خیلی بزرگ گوگل کروم یم مرورگر استاندارد هستش …..
خیلی حرفت الکی بود…
خیلییییی

اینجاها فهمیدم ظاهراً بچه است و قابل جنگ نیست! جواب دادم:

خوب، الحمد لله به نتیجه مورد نظر رسیدی… حالا دیگه برو بخواب… شب بخیر.

اما ول کن نبود: ایمیل بعد:

یه شب بخیری نشونت بدم ۱۲۰ تا شب بخیر ازش بزنه بیرون
کمی صبر کن ببین این باگ ها بلاخره چه بلایی سرت میارن!
شما فکر میکنید موفق شده اید در حقیقت این مشتریان شما هستند که شما را
موفق دیده اند ، موفقیت چیزی جز یک اعصاب راحت نیست!!!!! ( بریان تریسی)

از اینجا به بعد دیگر وارد فاز دیوونه‌بازی شدم!!

نمی‌دانم می‌دانید یا نه؟ می‌گویند سـاوه‌ای‌ها سه دسته‌اند: یا «دیوونه‌باز»اند(!) یا «دیوونه‌ساز»اند(!) یا خودشون «دیوونه»‌اند!!!! (توجه: به سـاوه‌ای ها برنخورد، از من سـاوه‌ای‌تر در این شهر گیر نمی‌آورید!)
خدا می‌داند من این را کاملاً قبول دارم و به چشم دیده‌ام! من دوستانی داشته‌ام که از همه سالم‌تر بوده‌اند، بعد، یک گروه از سـاوه‌ای‌ها زوم کرده‌اند روی او، آنقدر به او تلقین کرده‌اند که تو «دیوونه»ای که او به مرور دیوانه شده است!!!!!! دیروز در یک کلاس می‌گفتم: اگر خواستید به یک سـاوه‌ای هدیه‌ای بدهید که از خوشحالی ذوق‌مرگ شود، یک دیوونه کادو کنید به او بدهید!!! البته اگر هم سالم بود مشکلی نیست ابتدا از درون‌مایه‌ی «دیوونه‌سازی» استفاده می‌کنند، بعد که دیوونه شد، با او دیوونه‌بازی می‌کنند!!
(البته این نوع رفتارها بیشتر در سـاوه‌ی ۱۰ ۲۰ سال پیش بود و این روزها اینجا شهر هفتاد ملت شده… حیف شد!!!!! 🙂 شوخی می‌کنم! واقعاً رفتار زشتی بود که هنوز هم در ذات برخی هست و قطعاً کیفر سختی خواهد داشت)

به هر حال، اینجا بود که نوشتم:

خوشگلم، ما متخصص تولید سیستم‌های بی‌ثبات هستیم 🙂 (حداقلش اینه که چهار تا مثل تو گیرمون میاد که باهاش دیوونه‌بازی کنیم خستگی‌مون در بره)

و آمدم در توئتیر وبلاگم بنویسم در حال دیوونه‌بازی هستم که امروز فهمیدم اشتباهاً در توئیتر آفتابگردان ارسال شده!! این هم جزئی از عملیات روانی بود چون او قرار بود آن‌را بخواند و قبل از اینکه من لینک بدهم دیدم او خوانده!:

دهنت سرویس بابا پاک کن این تویتو … الان ملت میریزن سرم من کم طرفدار دارم!!!!!

خلاصه، به اینجا رسیدیم:

اگر از همه چیزهایی که نوشتی عذرخواهی کردی و تصمیم گرفتی از این به بعد مثل آدم همه جا نظر بدی بهم اطلاع بده که دست از سرت بردارم… وگرنه حالا تازه دیوونه‌بازی شروع شده! صبر کن! دیوونه‌بازهای حرفه‌ای در راهند…
تازه داریم ردت رو می‌زنیم ببینیم کی هستی:
a***.loxblog.ir
۰۹۳۷*** ۰۶۳***

حالا حالاها باهات کار داریم…

این قضیه اشاره دارد به زمانی که من در ۱۱۸ کار می‌کردم. درِ گوشی به شما بگویم: ما آنجا یک نفر داشتیم (که پسر رو به راهی نبود) هر وقت مثلاً یک خانم زنگ می‌زد ۱۱۸ می‌گفت یک نفر زنگ زده مزاحم شده، می‌گفت خانم شماره‌اش را بدهید، ما پیگیری می‌کنیم!! یا مثلاً وقتی بچه‌های ۱۱۸ می‌گفتند یک نفر مزاحم می‌شود، می‌گفت: تو رو خدا شماره‌ش رو بده من!! (التماس می‌کرد!!!) ما هم شماره را می‌دادیم و او با آن چند خط ایرانسل که ظاهراً بدون مشخصات ثبت کرده بود، زنگ می‌زد… خدا می‌داند شروع می‌کرد فحش‌هایی به آن شخص دادن که من از خجالت خیس عرق می‌شدم! امان نمی‌داد طرف صحبت کند! می‌گفت: فقط گوش کن!!!!! … تا چند روی کیفش کوک بود!!
من به او می‌گفتم: امثال تو برای جامعه لازم‌اند! دمت گرم! 🙂

شماره‌اش را هنوز در گوشی‌ام دارم. هر وقت یک مزاحم گیرم بیاید فقط یک اس.ام.اس به آن بنده خدا خرجش است!! کاری می‌کند که تا هفت نسل او مزاحم کسی نشوند! (تا کی باید دُوْر، دور مزاحم‌ها باشد!؟) بگذار یک بار هم یک نفر، مزاحمِ مزاحم‌ها بشود!)

ایمیل بعدی او این بود:

اول اینکه شماره ها به درد خودت میخوره ….
دوم اینکه اگه بخوای به هر طریقی برای بنده مزاحمت ایجاد کنی به صورت
کاملا قانونی باهات برخورد میکنم .
سوم اینکه بنده نظر شخصی خودم رو دادم و این حق برای من محفوظ است که نظر بدهم
چهارم اینکه به شما ارتباطی نداره من جای دیگه چطور نظر میدم
پنجم اینکه شما خودت مینویسی حق با مشتری است حالا الا این؟
و از همه مهمتر ، آقای حق جو و خدا پرست فکر کردی میتونی برا من مزاحمتی
ایجاد کنی؟ ؟
یکم درستر تحقیق کن!
اگه من میترسیدم اسمم رو کامل نمینوشتم
 چهار تا حدیث خوندی چهار تا کار انجام دادی بعدش چهار نفر اومدن به به و
چه چه زدن فکر کردی برا خودت کسی هستی؟
فکر میکنی خیلی آخرشی؟
هر کاری کنی هر حرفی بزنی بلاخره به خودت برش میگردونه
اگر هم من حرکت اشتباهی کردم و اگر دیوانه هم باشم شما حق نداری اسرار من
رو فاش کنی

به نوشته‌های Bold شده‌ی او نگاه کن! چقدر حسادت از کلماتش می‌بارد! حسادت با انسان چه می‌کند؟

برایش نوشتم:

من باید تخم حسادت رو از توی وجود تو پاک کنم یا اینکه از حسادت بترکونمت. تازه فهمیدم اون کسی که گهگاه میاد مرض می‌ریزه و می‌ره کیه. خاک بر سر حسودت!! دیوونه که بودی، حسود هم شدی، دیگه ببین چه آدم مزخرفی هستی…
در ایمیل بعد، عذرخواهی کردی که کردی، وگرنه فردا صفحه اول آفتابگردان رو چک کن…

و جواب:

گهگاه میاد و میره؟
کی رفتمو اومدم؟
عجب حسود؟
تحمتم که بلدی بزنی ؟
دیگه چی؟

کلا ی بار نظر دادم که همینه
اگر هم حرف بدی به شما زدم عذر خواهی میکنم
ولی
از تهدید نمیترسم
فردا هر کاری خواستی بکن
ولی
پای لرزشم بشین

و آخرین جواب من:

خیلی خوب، عذرخواهی‌ت رو قبول می‌کنم و حفظ آبرو می‌کنم.
اما برو یه کم روی خودت کار کن. حسادت از تک‌تک کلماتت می‌باره.

فقط خواستم بهت یاد بدم که اگر قرار به پر رو بازی و بی‌ادبی باشه، خیلی‌ها می‌تونن از تو پر رو تر باشن. فکر نکنی خویشتن‌داری می‌کنیم، بلد نیستیم حال دیگران رو بگیریم. دلم می‌خواست تا مرز سکته پیش ببرمت و مثل ده‌ها سوژه‌ی دیگه که در این چند سال به «غلط کردم» افتادن به اونجا برسونم اما دیدم ظاهراً بچگی کردی و جسور نیستی.

به جای اینکه تو هم مثل اون انسان‌های باشعور بیای از زحمات تشکر کنی و مثل یک انسان اگر نقصی هست بگی، چرا اون کلمات زشت و توهین‌آمیز رو به کار بردی؟ می‌دونی هر کدوم از اون‌ها چقدر روی طرف مقابل تأثیر منفی می‌ذاره؟
مگر ما به تو چیز بدی گفته بودیم که باید اون جملات رو در نظرات به ما بگی؟
قضیه رو تمام‌شده می‌دونم اما حواسم بهت هست که ببینم خودت رو درست کردی یا نه…
موفق باشی.

(دیگه به ایمیل‌هات پاسخ داده نمی‌شه)

و نهایتاً در انتهای ایمیل آخرش نوشت:

در آخر اینکه اگه حرف بدی زدم واقعا عذر میخوام
و برات آرزوی موفقیت میکنم

 

این هم داستان آن جمله که در توئیتر نوشته بودم…

هر چند داشتم سایت مشتری (این مشتری: zistkonkur.ir که سایت قشنگی هم شد و یک CMS کوچک برایش ساختم) را طراحی می‌کردم و وقتم را می‌گرفت اما خوب بود. حداقل یک نفر (او) عبرت گرفت که هیچ کجا نظر مغرضانه ندهد.

***

این‌ها را بیشتر برای این گفتم که برسم به اینجا:

حقیقتش را بخواهی به خاطر اهانت‌هایی که به او کردم ناراحت شدم. به خصوص، آن «خاک بر سر حسودت»… نباید آنقدر او را تحقیر می‌کردم. (آخر کفرم درآمده بود از اینقدر حسادت و نداشتن چشم دیدن دیگران)

طبق معمول، شب را در فکر این اشتباه بودم و باز هم طبق معمول، صبح می‌نشینی در ماشین که بروی سر کار و ضبط را روشن می‌کنی، مثل قبل از اینجا روشن می‌شود (دقیقه ۲۵ سخنرانی استاد پناهیان در مورد «مقام دعای ندبه»):

بشنو، خیلی لطیف است:

http://download.aftab.cc/audio/religious/13-panahiyan_www.rasekhoon.net__097_tahghir.mp3

خدا از سر تقصیراتمان بگذرد.

ــــــــــــــــــــــــــــ

پی‌نوشت: عنوان «دیوونه کیه؟» اشاره دارد به کلیپ جالب «دیوونه کیه، عاقل کیه» از حسین پناهی: اینجا هست

راه های رسیدن به خدا

نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکته هیچ دیدگاه »

حیفم آمد این تکه مهم را از اینجا کپی نکنم:
یک نکته بسیار بسیار مهم این است که هر مزاجی، دارای خوبی ها و بدی هایی است و این تفکر که فلان مزاج خوب است و فلان مزاج، بد، از اساس باطل و اشتباه است. هر شخصی با هر مزاجی در برخی زمینه ها دارای استعداد و توانایی است و در بعضی مسائل، دچار مشکل و دشواری که باید استعدادها را پرورش دهد و بر ناتوانی ها فائق آید. مثلا همان قدر که یک فرد بلغمی باید برای درمان روحیه تنبل و کسل خود تلاش کند، یک فرد صفراوی هم برای کنترل مشکل غضب و پرخاشگری خویش در عذاب است. حتّی در نحوه سلوک الی الله و مسائل عبادی هم این تفاوت ملحوظ است و مثلا بعضی استعداد سلوک عقلانی و علمی و برخی توان سلوک قلبی و حبّی بیشتری دارند.

فرصت مجدد

دین من، اسلام, عادات من, نکته یک دیدگاه »

یکی از چیزهایی که دانشجوها من را با آن می‌شناسند، “فرصت مجدد” است!  (فرصت مجدد به کسانی است که نمره قبولی نمی‌گیرند)
با اینکه این کار، منطقی و احتمالاً قانونی نیست اما دلم نمی‌آید با یک امتحان که ممکن است شب قبلش هزار و یک دلیل باعث شود دانشجو خوب درس نخواند، او را بیندازم.
معمولاً چند روز فرصت می‌دهم که برود دوباره برای امتحان (چه عملی چه تئوری) بخواند و یک روز که در یکی از مؤسسات هستم بیاید دوباره امتحان بگیرم.
حقیقتش را بخواهی، وقتی نمرات را ثبت می‌کنم، تا چند روز “نهایی” نمی‌کنم و منتظر می‌مانم که دانشجویی که افتاده ایمیل بزند و بخواهد که فرصت مجدد بدهم. شأن مدرسی اجازه نمی‌دهد وگرنه گاهی دلم می‌خواهد به یک دانشجو به یک طریقی برسانم که بیاید طلب فرصت مجدد کند! یعنی من بیشتر از خودش دلم می‌سوزد که بیفتد!  (حتی به برخی مدیران آموزش در گوشی گفته‌ام که اگر دانشجویی آمد و لنگ یکی دو نمره از درس من بود، طوری که قضیه لوس نشود به او بگو: “من اگر جای تو بودم به استاد ایمیل می‌زدم و می‌خواستم که یک فرصت مجدد بدهد” …
شاید باور نکنی که گاهی تا ۵ بار به دانشجو فرصت مجدد داده‌ام! هر بار می‌رود مطالعه می‌کند و می‌آید امتحان می‌دهد اما به دلم نمی‌نشیند و دوباره فرصت می‌دهم! دوباره چند روز مطالعه می‌کند و بر می‌گردد، باز هم می‌بینم حداقل‌ها را بلد نیست، دوباره، دوباره … تا بالاخره به حداقل‌های درس برسد. خدا شاهد است یکی را چهار بار فرستادم برود مطالعه کند اما باز خوب مطالعه نکرده بود، بار چهارم گفتم: فایده نداره، برو دوباره مطالعه کن فلان روز دوباره بیا، من هم میام دوباره امتحان می‌گیرم … اعصابش خرد شد، یک دفعه داد زد: من دیگه نمیام استاد! خیلی آرام به او گفتم: اما من میام!

معمولاً سه گروه از من و هر مدرس دیگری نمره قبولی نمی‌گیرند:
۱- یک گروه آن‌هایند که کلاً سر کلاس نیامده‌اند و هیچ تکلیفی ارسال نکرده‌اند و هر چقدر هم تذکر داده‌ام فایده نداشته و نهایتاً در امتحان پایانی هم جز چند سطر بهانه چیزی نمی‌نویسند … این‌ها وضعشان مشخص است! حتی فرصت مجدد هم به این‌ها نمی‌دهم و بدون ذره‌ای نگرانی و دلسوزی یک نمره بین صفر تا پنج می‌دهم.
۲- یک گروه، کسانی هستند که نمره بین ۵ تا ۹ می‌گیرند و با اینکه من چند روز منتظر می‌مانم اما طلب فرصت مجدد نمی‌کنند و فرصت از دست می‌رود و …
این‌ها معمولاً با روحیات من آشنا نیستند وگرنه نمی‌افتادند. گاهی دلم می‌خواهد پیش یک ترم بالایی بگویند که فلان درس را با فلانی افتاده‌ام تا او بگوید: فلانی دل رحمه، یه کم اصرار کنی فرصت مجدد می‌ده …
۳- گروه آخر کسانی هستند که طلب فرصت مجدد می‌کنند و من با اینکه کلی دردسر برایم دارد اما فرصت مجدد می‌دهم ولی در کمال تعجب از این فرصت استفاده نمی‌کنند و بدون ذره‌ای تلاش می‌آیند برای امتحان مجدد! این گروه را هم بدون دلسوزی رد می‌کنم و چه بسا آنقدر عصبانی می‌شوم که یکی دو نمره هم از نمره اولشان کم می‌کنم!

***

عجیب است که وقتی آیات و روایات را بررسی می‌کنی می‌بینی این رفتار ما مدرس‌ها هم جلوه‌ای از رفتار خداست که مؤید “و نفخت فیه من روحی” است.

ظاهراً سه گروه را خدا نمره قبولی نمی‌دهد:

۱- یک گروه که نه ایمان می‌آورند و نه عمل صالح انجام می‌دهند! از این‌ها گذشته، منکرات بزرگ هم مرتکب می‌شوند! اینها معلوم الحال هستند …

۲- گروه دوم کسانی که نه خوبند و نه بد … خداوند صبر می‌کند تا ببیند آن‌ها توبه و طلب فرصت مجدد می‌کنند یا خیر!؟ می‌بیند خیر، آن‌ها سرگرم چیزهای دیگرند و حواسشان نیست و یا شاید خدایشان را خوب نشناخته‌اند! نمی‌دانند که اگر توبه کنند خداوند رد نمی‌کند … چه بسا صد بار فرصت مجدد دهد …

۳- گروه سوم کسانی‌اند که هر چقدر خداوند به آن‌ها فرصت مجدد می‌دهد باز هم از فرصت استفاده نمی‌کنند! آن‌ها کفر خدا را در می‌آورند! همان‌ها که درباره‌شان فرمود:

کُلَّمَا أُلْقِیَ فِیهَا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ
هر زمان که گروهی در آن افکنده می‌شوند، نگهبانان دوزخ از آنها می‌پرسند: «مگر بیم‌دهنده الهی به سراغ شما نیامد؟!»

قَالُوا بَلَىٰ قَدْ جَاءَنَا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنَا وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِن شَیْءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِی ضَلَالٍ کَبِیرٍ
می‌گویند: «آری، بیم‌دهنده به سراغ ما آمد، ولی ما او را تکذیب کردیم و گفتیم: خداوند هرگز چیزی نازل نکرده، و شما در گمراهی بزرگی هستید!»

وَقَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ
و می‌گویند: «اگر ما گوش شنوا داشتیم یا تعقّل می‌کردیم، در میان دوزخیان نبودیم!»

فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقًا لِّأَصْحَابِ السَّعِیرِ
اینجاست که به گناه خود اعتراف می‌کنند؛ دور باشند دوزخیان از رحمت خدا!

نظر، سکوت، کلام

نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکته ۲ دیدگاه »

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَکِّلِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِی أَیُّوبَ الْخَزَّازِ عَنْ أَبِی حَمْزَهَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

جُمِعَ الْخَیْرُ کُلُّهُ فِی ثَلَاثِ خِصَالٍ النَّظَرِ وَ السُّکُوتِ وَ الْکَلَام:

فَکُلُّ نَظَرٍ لَیْسَ فِیهِ اعْتِبَارٌ فَهُوَ سَهْوٌ وَ کُلُّ سُکُوتٍ لَیْسَ فِیهِ فِکْرَهٌ فَهُوَ غَفْلَهٌ وَ کُلُّ کَلَامٍ لَیْسَ فِیهِ ذِکْرٌ فَهُوَ لَغْوٌ

فَطُوبَى لِمَنْ کَانَ نَظَرُهُ عِبْرَهً وَ سُکُوتُهُ فِکْراً وَ کَلَامُهُ ذِکْراً وَ بَکَى عَلَى خَطِیئَتِهِ وَ أَمِنَ النَّاسُ شَرَّهُ

زندگی غیرشیعی…

امید نامه, دین من، اسلام, نکته ۴ دیدگاه »

امید من،
زندگی بدون دین، فقط یک نمونه‌اش می‌شود “اسرائیل”،
زندگی با دین، بدون اسلام، اوجش می شود “غرب”،
زندگی با اسلام، بدون علی، اوجش می شود “داعش، طالبان، القاعده”،
زندگی با علی، بدون حسین نهایتش می شود “غزه”
زندگی با حسین بدون نایب مهدی (ولی فقیه)، وضعش می شود “عراق، لبنان، … مقتدا صدر”
زندگی با نایب، بدون مهدی…؟ می شود “پوچ”!
و سلام بر ایران…

امید من، درک تو از زمان تغییر خواهد کرد…

امید نامه, نکته ۲ دیدگاه »

امید من،
هر چه در “این مسیر” جلوتر می روی، به نظر می رسد “بعد زمان” یا حداقل “درک تو از بعد زمان” دستخوش تغییراتی خواهد شد. آن وقت اگر بشنوی علی (علیه السلام) در شب، هزار رکعت نماز می خواند، نخواهی پرسید “پس چه زمانی برای خواب می ماند؟” یا اگر بشنوی امام رضا (علیه الاف التهیت و الثنا) هر شب چهار رکعت از نمازهای شبش، نماز جعفر طیار بود، مانند دیگران از زمانی که صرف شده تعجب نخواهی کرد، یا اگر بشنوی همان امام هر سه روز یک ختم قرآن داشت، نمی گویی در این زمان با توجه به مشغله های دیگر، ممکن نیست!
به نظر می رسد زمان گاهی برای تو کندتر می شود و چه بسا گاهی می ایستد، همانطور که گفته اند که “بعد مکان” نیز به مرور برای تو دستخوش تغییرات خواهد شد…

در تعجبم از خلقت انگور!

نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکته ۷ دیدگاه »

این روزها که فصل انگور است (و من عاشق انگورم)، هر بار که یک دانه انگور از نوع جدیدی از انواع انگور در دهان می گذارم، از لذت، چشم هایم را می بندم و یک لحظه به فکر فرو می روم و متعجب از خلقت انگور!
انگار که خدا خواسته با این میوه هنرنمایی کند!
فقط تصور کن از این گیاه، از بدو سبز شدن تا انتها چه استفاده هایی می شود!
از برگ آن برای غذا پختن…
حتی آن بخش هایی که برای پیچیدن دور گیاهان و قیم است خوردنیست.
از غوره اش، آب غوره که خوردنش گاهی چه آرامشی می دهد.
میوه اش که هیچ!
سرکه با آن خواص عجیبش.
سکنجوین.
کشمش.
مویز.
(نعوذ بالله) شراب.
بعد از خشک شدن، از چوبش برای آتش…

خدا گاهی تکه هایی از بهشت را به انسان ها نشان داده تا وقتی (در سوره عالی نبأ که این روزها رفته ام سراغش برای حفظ) می گوید:
إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ مَفَازًا
مسلّماً برای پرهیزگاران نجات و پیروزی بزرگی است:
حَدَائِقَ وَأَعْنَابًا
باغهایی سرسبز، و انواع انگورها،
وَکَوَاعِبَ أَتْرَابًا
و حوریانی بسیار جوان و هم‌سن و سال،
وَکَأْسًا دِهَاقًا
و جامهایی لبریز و پیاپی (از شراب طهور)!
لَّا یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوًا وَلَا کِذَّابًا
در آنجا نه سخن لغو و بیهوده‌ای می‌شنوند و نه دروغی!
جَزَاءً مِّن رَّبِّکَ عَطَاءً حِسَابًا
این کیفری است از سوی پروردگارت و عطیه‌ای است کافی!

انسان آب از دهانش راه بیفتد و طوری زندگی کند که از امثال این نعمتها بی نصیب نماند.

از آن طرف به این فکر می کنم که انسان، <مفید بودن> را از انگور یاد بگیرد!
هر طور و در هر شرایطی قرارش دهی یک چیز مفید از آن به دست می آید…

امید من، ترفندی بیاموزمت برای غلبه بر ترس

امید نامه, ترفندهای من, نکته یک دیدگاه »

امید من، در زندگی برای هر انسانی شرایطی پیش می آید که احساس ترس می کند… من سال ها پیش سخنی از امام علی (علیه السلام) خواندم که بسیار کمکم کرد برای غلبه بر ترس. آن را برای تو نیز می گویم، شاید که مؤثر افتد:
امام در مورد شجاعت مالک اشتر نخعی می فرماید: اگر در شبی تاریک و ظلمانی و در بیابانی وحشت آور و خموش در حال راه رفتن پای بر پستان ماده سگی بگذارد و آن سگ ناگاه برجسته و حمله کند در این حال مالک حتی پلک بر هم نمی زند.

امید من، هر گاه که ترس های کوچک این زمان به تو رو آورد این وصف حال را مرور کن. مگر آرزو نمی کنی که به جایگاه همچو مالک برسی؟ شجاعتش را ببین!

اکثریتِ خوب، اقلیتِ بد

Uncategorized, اتفاقات روزانه, نکته یک دیدگاه »

موسم نمره دهی است و در این مواقع بیش از هر زمان دیگر یاد نمره دهی خدا می افتم!
این ترم، یک کلاس داشتم که به جز دو سه نفرشان انصافاً همه شان عالی بودند! (یعنی آنقدر ترسانده بودمشان و ترم بالایی ها هم از من -این اژدهای خشمگین!- حسابی بد گفته بودند که راهی جز این نداشتند!!)
موقع نمره دادن، تقریباً همه شان بالای ۱۵ شدند به جز ۳ نفر که باید ۹ می دادم اما نمی دانم چرا دلم نمی آمد به احترام ۴۰ نفر دیگر، این سه نفر را بیندازم! در کمال تعجب، من که ۲۵ صدم نمره بدون زحمت به کسی نمی دهم، این چند نفر را خیلی راحت نمره قبولی دادم!
به این فکر می کنم که آیا خداوند که از روح خود در ما دمیده است هم همینطور عمل خواهد کرد؟ آیا اگر من گناهکار همنشین خوبان باشم، به احترام آن ها دست من را هم خواهد گرفت و از گناهانم تا حد نمره قبولی خواهد گذشت؟

امید من، از رو بخوان…

امید نامه, نکاتی برای بچه حزب اللهی‌ها, نکته یک دیدگاه »

امید من،

اگر طلبه شدی و قرار شد جایی سخنرانی کنی، نکند فکر کنی «خواندن متن عربی آیات و روایات فایده ندارد چون مردم که متوجه نمی‌شوند» که این اشتباه بزرگی‌ست. فراموش نکن که این، نوعی اعتمادسازی است. سعی کن متن عربی را بخوانی و کلمه به کلمه مردم را تشویق به ترجمه کنی و با کمک آن‌ها معنی آیات و روایات را به دست آوری. حالا این شبهه از ذهنشان بیرون خواهد رفت که نکند او این‌ها را خودش می‌گوید یا از جایی نامعتبر…

به خصوص، هنگام «مقتل‌خوانی» قطعاً متن عربی مقاتل را بخوان و ترجمه کن که اشک‌آورتر از این نوع روضه ندیده‌ام.

تلاش کن که منابعت هر چه نزدیک‌تر به زمان وقوع حادثه باشد.

فراموش نکن که در ذهن بسیاری از مردم به خاطر روضه‌های تخیلی که بر اساس خواب‌های مردم شک گرفته است، کمی مشکوک و مبهم شده است و هیچ چیز مانند «خواندن از روی منابع اصیل» این ذهن‌ها را بازسازی نمی‌کند.

امید من، در صف اول باش

امید نامه, نکاتی برای بچه حزب اللهی‌ها, نکته ۳ دیدگاه »

امید من،
در این سه مکان، نه تنها بپرهیز از صف آخر -که گفته اند شیطان آنجا نشسته است- که تلاش کن در صف اول باشی:
– کلاس درس
– نماز جماعت
– جبهه جنگ

______________
امان از شیاطینی که در صف آخر نماز جماعت نشسته اند… امان!

امید من، در این ماه بر خود آسان بگیر… مهمانی ست

امید نامه, نکته هیچ دیدگاه »

امید من، ای “کمال طلب” “بی نهایت جو”ی من،
می شنوم که در رمضان، گاهی لب دلت به اعتراض گشوده می شود که: الهی، چرا اینگونه است که در این ماه، کمتر موفق به نمازهای نافله می شوم، کمتر دعا می خوانم!؟
عزیزتر از جانم، انگار فراموش کرده ای که در دنیایی و دنیا جایی نیست که ماهی چون رمضان با توفیقات کامل در یک جا بگنجد… فکر کرده ای بی جهت فرمود که: نومکم فیه عباده و انفاسکم فیه تسبیح (خواب هایتان در این ماه عبادت و نفس هایتان تسبیح است)
این ها را برای تو گفته اند مؤمن!

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها