یکی از دوستان که آمار دختران هیأتی و خوب را دارد و تا به حال برای چندین دوست دیگر همسران ناب پیدا کرده، چند روز پیش که برای کاری پیشش رفته بودم، گیر داد به ما!!!
گفت تا من تو را زن ندهم نمیگذارم از اینجا بروی بیرون!! بگو ببینم چه دختری میخواهی؟
ما هم برای اینکه رویش کم شود، یک سنگ بزرگ انداختیم جلو پایش: من یک زن میخواهم که هم دنیا داشته باشد و هم آخرت!
گفت یعنی چه؟ گفتم یعنی هم مدرک دانشگاهی داشته باشد و هم طلبه باشد. (گفتم عمراً بتواند چنین دختری را گیر بیاورد!)
از قضا، از بدبختی من، یکی از نزدیکترین دختران فامیلش هم مدرک دانشگاهی داشت و هم در حال طلبه شدن بود!!
خیلی جدی او را معرفی کرد و ما را در رودربایستی انداخت. ما هم گفتیم: حالا بگذار چند روز فکر کنم، خبرت میکنم.
چند روز بعد ما را در یک مسجد گیر انداخت: خوب، مقدمات را بچینم؟ آمادهای؟
گفتم بگذار یک سنگ دیگر بیندازم جلو پایش شاید دست از سرمان بردارد!
گفتم: من به خودم قول دادهام تا وقتی خانه نخرم زن نگیرم!
باز از بدبختی ما، یک خانه نقلی در یکی از بهترین جاهای شهر داشتند. گفت: خوب، خانه هم جور است! ماشینت را میفروشی، یک وام مسکن هم برایت جور میکنم، فلان خانه ما را میخری و یا علی…
باور کنید دلم میخواست به حال بدبختی خودم گریه کنم!!
سریعاً گفتم: مرد حسابی! زندگی بدون ماشین مگر میشود!؟ نه، من به خودم قول دادهام که هم ماشین را نگه دارم و هم خانه داشته باشم!!!
کمی فکر کرد و دید خداییاش دیگر راهی ندارد! گفت: پس بگذار من چند روز فکر کنم ببینم میشود کاری کرد یا نه!!!؟ 🙁
باور کنید شبها کابوس میبینم که نکند صبح زنگ بزند و بگوید: آن هم جور شد!
اگر اینطور شود دیگر خیلی جدی باید بگویم: آقا! ما زن نخواهیم باید که را ببینیم!؟