شفاعت، چیزی که از شاگردانم آموختم

اتفاقات روزانه, دین من، اسلام دیدگاهتان را بیان کنید

آخر این ترم (یعنی ترم اول سال ۸۸) یک موضوع جالب در مورد دانشجویان، نظرم را به خود جلب کرد.

چندین دانشجو که نمره‌ی قبولی نگرفته بودند، دانشجوهایی را که به دلیل فعالیت بیشتر به من نزدیک‌تر بودند، واسطه قرار داده بودند و خواسته بودند که آن‌ها بیایند پیش بنده و در اصطلاح، «شفاعت» کنند.

به محض اینکه یکیشان می‌گفت: “استاد! نمی‌شه به فلانی نمره قبولی بدید؟” نمی‌دانم چرا یاد بحث «شفاعت» در دینمان می‌افتادم.

در کمال ناباوری، هر چه تلاش می‌کردم جدی باشم و جواب رد بدهم، به خاطر آن دانشجوی برتر نمی‌توانستم! دنبال راهی (مثل آزمون مجدد و …) می‌گشتم تا شاید بتوانم کمکی کنم!

احساس می‌کنم روزی خواهد رسید که ما متوسل به خوبان شویم و التماسشان کنیم که: حالا که شما وضعتان در پیش خدا بهتر است، ما را شفاعت کنید 🙁

شک ندارم که خدا به حرمت خوبان درگاهش هرگز روی او و روی ما را زمین نخواهد انداخت.

این روزها چقدر دعای توسل برایم زیبا شده است…

۳ پاسخ به “شفاعت، چیزی که از شاگردانم آموختم”

  1. haddadi گقت:

    سلام بنده از وقتی که با سایت شما آشنا شدم مشتری پر و پا قرص مطالب شما هستم . دیدگاه های جالبی دارین .التماس دعا

  2. حمید رضا گقت:

    سلام؛
    این نظر لطف شماست. 🙂
    فقط مواظب باشید و همیشه دقت کنید که برخی دیدگاه‌ها، دیدگاه‌های شخصی هستند و بدون بررسی و تحقیق نباید قبول کنید.

  3. بهناز گقت:

    سلام
    چه دیدگاه جالبی!
    انصافا کسی این دیدگاه و پیدا میکنه (درس گرفتن از تموم اتفاقهای ریز و درشت زندگی)که از نظر ایمانی رشد کرده باشه
    تبریک

دیدگاهتان را بیان کنید

*

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها