نگران نگرانی

ترفندهای من, نکته دیدگاهتان را بیان کنید

اکثر اوقات وقتی پریشان احوالی‌ها و نگرانی‌هامان را بررسی می‌کنیم می‌بینیم که ما نگران نگرانی‌هامان هستیم.

به طور مثال نگرانیم که نکند نگرانی‌مان باعث شود دیوانه شویم یا زخم معده بگیریم و …

حداقل من اینطور هستم!

یا مثلاً نگرانیم که استرس کار دستمان بدهد.

دقت کنید که استرس و اضطراب چیز عجیب و خطرناکی نیست، بلکه گاهی اوقات اگر عدم آن را فرض کنیم، بیچاره می‌شویم. مثلاً احتمالاً با اتوبوس مسافرت کرده‌اید ودیده‌اید که طی مسیر، ناخودآگاه بارها خوابیده‌اید و بیدار شده‌اید اما راننده همچنان بیدار است!! فکر می‌کنید چرا آن بیچاره نمی‌خوابد!؟ بهتر بگویم: نمی‌تواند بخوابد؟ یا مثلاً اگر شما راننده باشید، مادرتان احتمالاً تا مقصد چشمش روی هم نمی‌رود! چرا؟ همین اضطراب است که اینجا یک نعمت است و مانع خواب می‌شود. (اگر یک نفر باشد که اضطراب نداشته باشد، احتمالاً با جان ده‌ها نفر بازی کرده است) و یا مثلاً شب‌های امتحان چقدر راحت تا صبح بیدار می‌مانیم! به خاطر همین اضطراب.

پس اضطراب یکی از وضعیت‌های انسان است، مثل شادی، مثل غم و خیلی حالت‌های دیگر. نباید تصور کرد که نگرانی و اضطراب بد است.

در حقیقت خود اضطراب و نگرانی نیست که ما را آزار می‌دهد، بلکه نگرانی از آن نگرانی است که به نظر می‌رسد در ما تعبیه نشده است و نباید رخ دهد.

یادم هست از یکی از دانشجوهایم که دختر تقریباً عصبی‌ای بود پرسیدم چرا اینقدر عصبانی و زودرنج شده‌اید؟ می‌گفت: استاد، حقیقتش را بخواهید من یک مادر مریض دارم که هر وقت می‌بینم درد می‌کشد، من هم با او درد می‌کشم و گریه می‌کنم و این روال آنقدر ادامه یافته که من عصبی شده‌ام.

به او گفتم: دختر خوب، خدا به هر کس که درد می‌دهد، صبر و شرایط تحمل درد را نیز می‌دهد، اما به تو آن تحمل و صبر را نداده، چون آن درد را نداده. به همین دلیل است که اگر مدتی بعد از خوب شدن یک مریض بپرسید که آیا از آن دردها چیزی یادت هست؟ احتمالاً چیزی احساس نمی‌کند، اما اگر شما هم با او رنج کشیده باشید و احتمالاً عصبی شده باشید، هنوز تأثیرات آن موضوع که بی‌جهت نگرانش بوده‌اید در شما مانده است.

مثلاً تصور کنید که یک مادر بخواهد برای لحظه لحظه گریه و مریضی کودکش رنج بکشد و اعصاب خودش را خرد کند! ده سال بعد، کودک چیزی از آن زمان یادش نیست و رنجی نمی‌برد، اما مادر که احتمالاً حالا حسابی عصبی شده است، دارد دائماً رنج می‌کشد.

این به این دلیل است که گریه و مریضی جزئی از زندگی کودک است. مریضی جزئی از زندگی مادران مسن است، اما قرار نیست جزئی از زندگی دیگری باشد. نگرانی جزئی از زندگی است و مشکلی ایجاد نخواهد کرد، اما نگران نگرانی بودن غلط است.

http://secondphoenix.persiangig.com/image/Blog/Calm.jpg

هر گاه نگران این بودی که نگرانی‌هایت کار دستت دهد، خودت را کمی شل کن، نفس راحت بکش و بگذار راحت نگران باشی! 🙂 این طبیعی است که نگران نمره یک درس باشی. این طبیعی است که نگران آینده باشی، این طبیعی است که نگران ازدواج باشی، این طبیعی است که نگران فرزند باشی، این طبیعی است که نگران شغلت باشی، همه همینطورند، اما نگران این نباش که نکند این نگرانی فلان بلا را سرت بیاورد!

همین!

پی‌نوشت:‌ یک وقت سوء برداشت نشود که منظور از نگران نبودن برای مریضی مادر و فرزند، بی‌خیال بودن نسبت به آن‌هاست. خیر، ما در دینمان دعوت شده‌ایم به رفع مشکلات دیگران و نه نشستن و جوش خوردن و فکر و خیال کردن در مورد آن‌ها… به مادر تا می‌توانی لطف و کمک کن، اما قرار نیست پا به پای او درد بکشی و گریه کنی و … با روحیه‌ای قوی هر چه از دستت بر می‌آید برایش انجام ده.

 

 

آپدیت در ۱۳۹۶/۵/۱۵: شاهد روایی این مطلب را در حین خواندم حکمت‌های نهج‌البلاغه یافتم: حکمت ۱۴۴: یَنزِلُ الصَّبرُ عَلی قَدرِ المُصیبهِ…

۲ پاسخ به “نگران نگرانی”

  1. منوچهر گقت:

    مهندس نیرومند.ما همیشه از مقالات شما تو زندگی و دنیای it استفاده بردیم.
    شاید نظر نمیدم.ولی همیشه همراه شما بودیم.متشکرم

  2. حمید رضا گقت:

    سلام و تشکر.
    لطف دارید.

دیدگاهتان را بیان کنید

*

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها