سپتامبر 12 08
سال قبل با یکی از دوستان مشرف شدیم به باغ (خونه باغ) یکی از دوستانش در یکی از خوش آب و هواترین نقاط شهر.
انصافاً باغ نبود، بهشت بود!
در حین صحبت هایمان به صورت غیرمستقیم و زیرپوستی از او دعوت کردم که یک بار هم او بیاید باغ ما! (مسجد محلمان را می گویم!)
یک شب آمد… و او چندین ماه است که ظهر و شب می آید به باغ ما!
چند روز پیش به شوخی به او گفتم: فلانی! یک بار من آمدم باغ شما و یک بار تو آمدی باغ ما، من به باغ شما معتاد نشدم اما تو به باغ ما معتاد شدی، حالا خودت بگو: باغ شما با صفاتر است یا باغ ما!؟
خنده ای کرد و گفت: انصافاً باغ شما…؛)
سهشنبه 11 سپتامبر 2012 در 10:45 ق.ظ
خوش به حالتون منم دوست دارم تاثیرپذیرباشم برای اطرافیانم ومیخوام که با اخلاق خوب به این هدفم برسم
پنجشنبه 13 سپتامبر 2012 در 3:38 ب.ظ
ما که نه از این باغ ها داریم نه از ان باغها…
ما یه باغ میخواییم که اینجاها پیدا نمشه …
از اون مدلها که شاعر میگه : من بر کنار رفتم تو در میان نشستی …