می‌آید از راه…

اتفاقات روزانه دیدگاهتان را بیان کنید

می‌آید آن ماهی که کودکان اشک می‌ریزند و قهر می‌کنند که چرا ما را سحر بیدار نمی‌کنید؟ که چه؟ که فردایش پابه‌پای بزرگان گرسنگی بکشند و تشنه بمانند! و عجبا که عقل محیر می‌ماند در اسرار این ماه… 

یک پاسخ به “می‌آید از راه…”

  1. fatemeh گقت:

    من عاشق این بینش و احساس پاکم…

    آدمای سطحی که فقط به ظاهر بعضی چیزها میخندند دوس ندارم. یاد شهدا و ایثارگران می افتم که چنان رقت قلب پیدا کرده بودند که مثل ما به هرچیزی نمیخندیدند بلکه اشک از چشماشون سرازیر میشد و تمام وجودشون به وجد می اومد، مثلا تو خاطرات شهدا و جانبازان میخوندم که یه پیرزنی بادام هایی براشون فرستاده بود که یه تیکه از همه شونو خورده بوده، تو نامه نوشته بود برای اینکه نخواستم یه وقت شما بادامی بخورید که تلخ باشه و کامتون تلخ بشه، این موضوع اون ها رو به گریه انداخته بود و خیلی چیزهای دیگه که میدیدم واقعا چقدر رقیق القلب بودند، برای همین شده بودند ایثارگر، چون معنای ایثار رو به خوبی درک کرده بودند …اما ما گاهی با دیدن فیلم هایی که مثلا رنج و درد انسانهاست، به جای گریه، خنده مون میگیره، به جای اینکه به مفهوم پشت اون فیلم که دردهایی کاملا حقیقی از این دنیا و آدمها نشون میده، توجه کنیم ، به خاطر یه موضوع دیگه میخندیم……به قول شاعر سهراب سپهری، من نمی خندم اگر بادکنک می ترکد و نمی خندم اگر فلسفه ای ، ماه را نصف کند…

دیدگاهتان را بیان کنید

*

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها