ما هنوز زنده‌ایم!

اتفاقات روزانه, خاطرات دیدگاهتان را بیان کنید

امروز که می‌نویسم، ششمین روزی است که موج‌گیر تلویزیون (بعد از آن ریح‌های صَرصَر چند روز گذشته) خراب است و ما تلویزیون نداریم! چهارمین روزی هم هست که به خاطر تعمیرات مخابرات شهر، توفیق حضور در نت با ADSL را نداریم… و عجبا که ما دوام آورده‌ایم!!

همیشه یکی از آرزوهایم ریشه‌کن شدن تلویزیون (این دجال زمانه‌ی ما!) بوده است! از بس به اشتباه از آن استفاده می‌شود!

تصور کن: علی (خان‌داداش)، بعد از نماز عشا که از سر کار و سپس مسجد، می‌آید تا کمی قبل از نیمه‌ی شب، در این ساعات طلایی که هم می‌شود مطالعه کرد و هم عبادت، یک‌سره با صدایی که اولی‌الابصار را یاد «نفخ صور» می‌اندازد (که ظاهراً از آنجا نشأت می‌گیرد که هر که در کارخانه کار می‌کند، به مرور از نعمت تیزگوشی بی‌بهره می‌شود) شبکه‌ی نسیم و iFilm و HD را دوره می‌کند که مبادا خوشی‌ای در این عالم اتفاق افتاده باشد و او بی‌نصیب مانده باشد! ده بار مانند «حلواشکری عقاب» وسط فیلم‌دیدنش آمده‌ام جلوش و دست‌هایم را مثل بای‌بایِ بچه‌ها به چپ و راست تکان داده‌ام و آهسته گفته‌ام: علی! داداش! بیدار شو!!… اما ظاهراً او نمی‌خواهد که بیدار شود…
و طبیعتاً بنده‌ی مظلوم هم در این اتاق، یک خط کد برای مشتری می‌نویسم و یک خنده به «جناب خان» می‌کنم! به لطف دادا، در این چند سال، تمام فیلم‌های دنیا و طنزهای نسیم را دوبار دوبار «شنیده‌ام»!!

مجید؛ آن ته‌تغاری قلدر، تازه ساعت ۱۲:۳۰ شب از جمع دوستان مسجدی (که ظاهراً مسجد، بهانه خوبی برای رسیدن به عیش‌شان است) دل می‌کند و تشریف می‌آورد خانه! با یک هیبتی در را باز می‌کند که تمام اهل خانه و چه بسا اهل محل، از خواب بپرند و خبردار بایستند که همی «رضاخان قلدر» آمده بازدید از پادگان!
حضرتِ آقا یک‌راست می‌روند سراغ دجال، کانال مورد علاقه‌شان «افق» است (کانال راست‌های روشنفکر). ایشان هم که الحمد لله از اوان نوجوانی (به خاطر آب‌تنی‌هایی که هر روز در نهر جلو مغازه‌مان داشتیم) گوش سمت چپشان را داده‌اند و راحتی را خریده‌اند… (خوابشان به سمت راست و به روی گوش راست است و در این حالت اگر دشمن با توپ‌های انگلیسی به وطن حمله کند هم حضرت آقا در خوابی که می‌بینند وقفه نمی‌افتد… گاهی با ترس و لرز دست‌هایم را بالا گرفته‌ام و از خدا چنین گوش‌ها و خوابی را طلب کرده‌ام!)
بنابراین، کمترین ولومی که آقا صلاح می‌دانند، ۴۰ درصد است و تا ۱۶ درصد که با گوش بنده‌ی سراپاتقصیر سازگار است، کمی (فقط کمی) فاصله دارد!

اعتراض کنی، می‌شوی ضدمشروطه و اعدامت واجب می‌شود! چهار تا انگ هم می‌چسباند: «تو با همه مشکل داری! (و اشاره دارد به همان مشروطه مشروعه [۱] که خدابیامرز فضل الله را به بهانه‌اش به دار آویختند!) تو هر وقت خواستی تلویزیون را روشن کن، اصلاً ساز و دهل بیاور، بزن، برقص! من که با تو مشکلی ندارم!؟» (و اینجاست که در دل از «خداوند سمیع» می‌خواهم گوش‌های این «عبد صَمی» را چنان شفا بدهد که صدای پای موری را بشنود، آن‌وقت، سحرها که مثل خرس خواب است، چنان «ولا الضالین» شفع و وتر را با هیبت بگویم که از ترسِ من و جهنم(!) از جا بپرد و بدون وضو، پشت سر من به جماعت بایستد!)

حقیر هم که از آن تی.وی فقط اخبارش را می‌خواستم، در نبودش به این رادیو که فقط سحرهای رمضان کاربرد دارد پناه آورده‌ام و حالا که می‌نویسم دارد سخنان سید را در جمع عشاق روح‌الله می‌خواند…
در نبود این‌ترنت و آن‌ترنت، هر کس مشغول کار خودش است و ظاهراً این برادر و آن برادر هم فهمیده‌اند که نبودش نعمت است و تمایلی به درست کردنش ندارند! ما هم که از خداخواسته، فرصت را برای مطالعه دروس غنیمت شمارده‌ایم و کارهای آن‌ لاین(!) را کمتر کرده‌ایم و آنچه می‌ماند را با مودم همراه انجام می‌دهیم.

باشد که این دجال‌ها یک روز دست از سر ما و خلق‌الله بردارند…

ــــــــــــــــــــــــــــ

[۱] اعتراض به اینکه باید از هر چیز، به طور صحیح و مشروع استفاده شود.

 

این چند روز داشتم کتاب «آشنایی با مشاهیر ادبیات معاصر ایران» را می‌خواندم که صحبت از جمالزاده و داستان کوتاه طنز و غیره شد و می‌دانی که اگر به من بگویی بیش از همه چه چیز را برای تنوع می‌پسندی، خواهم گفت: خواندن داستان‌های طنز امثال جمالزاده و دهخدا و… برگشتم به سال‌هایی که عشقم این‌ها بود و خاطره‌نویسی‌ام رنگ و بوی جمالزاده گرفته بود. عجب دوران باصفایی بود. یک بار دیگر این داستان‌هایم را مرور کردم:

اصلاح​خانه استاد!

حکایت اوقات فراغت ما!

مجید انگلیسی یاد می​گیرد!

روش‌های به «زا» آوردن «نازا» در قدیم!

خاک بر سرت عباس!

الهی، الپــــــول!

تصمیم دارم إن شاء الله، ۵۰ سال دوم عمرم(!) را به نویسندگی با این سبک و سیاق بگذرانم. البته این نیاز دارد که در جمع دوستان باشی که خاطرات اتفاق بیفتد و بتوانی به طنز بنویسی که فعلاً که ما گوشه‌ی عزلت اختیار کرده‌ایم و از جیب می‌خوریم! (منظورم از «از جیب» خواندن خاطرات گذشته است که سعی می‌کنم برخی از آن‌ها را از کتابچه «خاطرات ۱۱۸» اینجا درج کنم. خیلی باصفاست…)

به هر حال، نوشته بالا را برای رفع هوس نوشتم. هر چند که کمی باید می‌پختمش که فرصت نبود… باید کار مشتری را راه بیندازم.

۳ پاسخ به “ما هنوز زنده‌ایم!”

  1. م.ثلاث گقت:

    لذت بخش ترین کار دنیا نوشتنه…
    جالب بود
    موفق باشید

  2. سید امیرحسین گقت:

    منم نوشتن به سبک تاریخی رو دوست دارم اما نوشتن به سبک جمالزاده مشکله.
    خیلی وقته که فرصت نوشتن رو پیدا نکردم و دلن براش تنگ شده!

    پ.ن: گوشه ازلت صحیح نیست. عزلت درسته.

  3. fatemeh گقت:

    ادبیات و سبک نوشته تون خیلی قشنگ بود، کاش منم میتونستم چیزهایی که تو ذهنمه اینجوری به رشته تحریر دربیارم. اما میخوام یه انتقاد بکنم، تلویزیون دجاله؟ همونطور که گفتید بستگی به طرز استفاده اش داره، برای اونایی که فقط سریالهاشو میشناسن و برنامه های تفریحیشو میبینن بله دجاله، وگرنه تلویزیون یه عالم برنامه های مفید مذهبی و فرهنگی و علمی و…داره و، تنوعش اونقدر زیاده که راجع به هرچی بخوای مطلب داره شما وقت کم میاری و سیرابت میکنه و بینیازت میکنه از منابع دیگه و درباره هر موضوعی به صورت تخصصی و کارشناسی شده میپردازه نه کلی. منکه تلویزیون نگاه میکنم هر دقیقه یه چیز جدید یاد میگیرم، معتقدم بهترین سخنرانیها، بهترین نکات و…همیشه از تلویزیون پخش میشه. در حال حاضر تلویزیون مطمئن ترین و امن ترین رسانه است نسبت به اینترنت و…شما اگه فقط ‌پیام نمای شبکه ۴(مجله هم اندیشان ) و شبکه ۲ (مجله آفتابگردون) رو میخوندید، نظرتون عوض میشد، هرکدومش هزاران مخاطب داره، خیلی از جوونها و نوجوونها با دنبال کردن مطالبش سر به راه میشن، سالهاست که اینا در زمان مشخصش به روز میشن، معلومه که حاصل زحمات شبانه روزیه عده ای هست، پس حقش نیست دجال خونده بشه. بستگی داره چی رو ببینی…

دیدگاهتان را بیان کنید

*

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها