آگوست 15 04
امید من، دقایقی قبل از اذان (نیمی از ساعت) به مسجد، این محل مبارک و عظیم که بلاشک بهترین مکان برای تفکر است، برو… جایی آرام بنشین و ابتدا مرور کن این روایت زیبا را: «کانَ أکثرُ عبادهِ أبیذر، التّفکُّر» (اکثر عبادت ابوذر، تفکر بود)
و حالا بیندیش… به هر چه خواستی بیندیش… کودکی را دیدی؟ کودکیات را یاد کن، چه بودی؟ جوانی را دیدی؟ جوانیات را یاد کن، چه هستی؟ پیرمردی را دیدی؟ پیریات را یاد کن، چه خواهی شد؟ به نعماتی که داری بیندیش، آنچه میخواهی را وارسی کن که صلاح است یا خیر؟
تفکر کن، تفکر کن، تفکر ………… که آدم آمدهست بهرِ تفکر
تفکر میوهاش باشد تذکر ………… تذکر ای امید من، تذکر*
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* یا به جای مصراع آخر:
تذکر کن، تذکر کن، تذکر
آگوست 15 01
امید من، یکی از مهمترین ترفندهای شیطان، نفوذ در دلها با جملات زیبا و تأثیرگذار است. جملاتی که نفس تو به راحتی به آنها این پاسخ را خواهد داد: «راست میگه…»
به تو میگویم «مطالعه کن»، شیطان القا میکند: «تو که مطالعه کردی به کجا رسیدی؟» و نفس تو میگوید: «راست میگه» و به همین راحتی فریب آن جمله زیبا را خوردی و از مطالعه دست کشیدی.
میگویم «در مورد غذای سالم تحقیق و رعایت کن» شیطان القا میکند: «پدر بزرگها و مادر بزرگهای ما که این چیزها رو نمیدونستن بیشتر عمر کردند و سالمتر بودند» و نفس تو میپذیرد: «راست میگه!» پس، از تحقیق بازمیایستد، غافل از اینکه این عین وسوسه شیطان است…
میگویم «به نماز جماعت بیا»، آن جمله شیطانی را که زمانی شیطان به یک فریبخوردهی دیگر القا کرد را برایم بازگو میکنی: «ترجیح میدهم با کفشهایم در خیابان قدم بزنم و به خدا فکر کنم تا اینکه در مسجد نماز بخوانم و به کفشهایم فکر کنم» و والله نفس تو حق دارد که این جمله زیرکانهی شیطانی را بپذیرد و بر اساس آن ترجیح بدهد به جای نماز جماعت در خیابان قدم بزند! و ببین این ابزار چقدر قدرتمند است که شیطان با آن نخبههای کشوری را از پای درآورد!
میگویم «در دین بیشتر تلاش و جهد داشته باش و به اعماق سفر کن»، شیطان القا میکند: «هر کس خیلی در دین عمیق شد، آخرش دیوونه شد» و نفس تو فریب این جمله زیرکانهی شیطانی را میخورد که اگر کلمه به کلمهاش را تحلیل کنی میفهمی چه جمله حرفهای و زیرکانهایست و از هیچ کس جز شیطان القای چنین جملهای برنمیآید! به همین راحتی و با یک جمله تو را از لذت شنا در اعماق دین بازداشت…
امید من، هر جملهای که تو را از پیشرفت به سمت خوبیها باز بدارد شیطانی است. شجاعانه در برابرش بایست و پیش برو، خداوند شرح صدر لازم را به تو عطا خواهد کرد. (البته که اگر نیتی به جز قربه إلی الله داشته باشی، خداوند خیرالماکرین است!!)
جولای 15 30
آقا برای رکابت مرا بساز … نه، رکاب نه، غلامت مرا بساز
آقا مرا ببخش، اشتباه شد … بَل غلام نه تُرابت مرا بساز
جولای 15 30
امید من، کار مایهی سرور آدمیست اما چو از حد گذشت، نقمت آورد.
قَد جَعَلَ الله لِکُلِّ شیئٍ قدراً
امیدا شنو زین پدر این نوا …. که کار آدمی را بُوَد شادزا
نباید که عاقل بُوَد بیش از حد …. به کاری که زایل شود این سِزا
جولای 15 29
الهی، تدبیرت را سپاس که آنچه خواستیم آسان ندادی تا به دست آوردنش لذیذ باشد…
_____________
در این فکرم که مثلاً فرق من با یک استاد خط در چیست!؟ چرا من نباید در همین چند بار نوشتن با اینکه دلیل زیبایی را درک میکنم، نتوانم مثل او زیبا بنویسم!؟ میبینم هیچ دلیلی ندارد جز همانکه در بالا گفتم! یعنی اگر قرار بود به همین آسانی آن نعمت را بدهد، آنوقت چه لذتی داشت!؟ اما حالا، هر روز که پیش میروی لذت میبری… چه تدبیر زیبایی!
حالا با این تفسیر، بهشتیان که هر چه اراده کنند سریعاً دست مییابند چطور لذت برایشان تعریف خواهد شد، نمیدانم باید کمی صبر کنیم و إن شاء الله بفهمیم!
جولای 15 28
اگر میخواهید به قدرت خدا پی ببرید، یک نقاشی بکشید و سعی کنید آنرا رنگ کنید!!
بیش از چهار ساعت طول کشید تا اینرا که چند روز پیش کشیده بودم:
رنگ کنم و تبدیل کنم به این:
بدون قلم نوری واقعاً سخت است! تصور کن چند هزار کلیک کردهام!! آخرش هم آن چیزی که میخواستم نشد! اما برای شروع بد نیست! (اگر از دوستان کسی در مورد یک قلم نوری عالی که هیچ Delayای نداشته باشد اطلاعات دارد لطفاً من را خبر کند)
در این چند روز پنج شش نرمافزار مختلف (مثل Paper ، Adobe Draw ، Drawing Task ، Sketchbook ، Adobe Shape و…) را روی تبلت و گوشی تست کردم اما هیچ کدام همان فتوشاپ خودمان نمیشود!
هر چند در اولین پست این وبلاگ یعنی «Follower یعنی چه و چرا این نام؟» توضیح داده بودم که چرا «آفتابگردان» گل مورد علاقهام و نام انتخابی برای کانون است اما این شعر که بینالطلوعین امروز برای عکس بالا گفتم پاسخ بهتری است:
گلِ محبوبِ من آفـــتــابگردان است
همان که در پیِ محبوب، همیشه گردان است
نکند روی، مگر به سوی معشوقش
همان که نورِ سَمـــاءُ و زمینِ چرخـــــان است *
* والله نور السماوات و الارض
چند هفته بیشتر فرصت ندارم که یک مرور داشته باشم بر هنرهایی که سالها پیش کلاسهایش را میرفتم… حدوداً هفت هشت سال داشتم که در کانون فرهنگی بزرگی که در شهر بود کلاس نقاشی میرفتم. هر بار که نقاشیام را میبردم کلاس، استاد فدایی (که معرف حضور دوستان همشهری هست، استاد اول شهر ما) میبرد نقاشی را یکی یکی به مسؤولین کانون نشان میداد، میگفت: باور میکنید این را یک بچهی هفت ساله کشیده!؟ 🙂 یک عکس مولانا برای جلد تحقیق خواهرم کشیده بودم، انگار که مولانا دارد از تابلو میآید بیرون!!!
آنقدر بابای خدابیامرز ما خرج بوم و رنگ روغن و گواش ما کرده بود که دیوانه شده بود!
رفته بودم قلم و مرکب بخرم، این بومها و رنگها را دیدم دوباره آن حسها زنده شد! اما ترجیح میدهم فعلاً به دلایلی که در آینده (إن شاء الله و به شرط حیات!!) معلوم خواهد شد به صورت دیجیتالی رنگآمیزی نقاشی را کار کنم…
جولای 15 28
یک چیزی کشف کردم: بینالطلوعین بلاشک بهترین زمان برای شعر سرودن است! چه چیزهای خوبی به ذهن میرسد!
بین الطلوعین امروز و در پی برخی بحثها در مورد چشمزخم و … (که برخی دوستان در جریان هستند) این به ذهنم آمد:
بخوان «وَ إِنیَّکــــاد» و فوتی کن ……………………….. به یوسف و پیشگیری از هُبوطی کن
چاه بس است برایش مَکُن تو زندانیش …………….. بیا و ذکرْ بر این ورد، چو طــوطی کن
هبوط: تنزل پیدا کردن، از بالا به پایین افتادن. اشاره دارد به آن آیه «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً» که به آنها گفتیم از بهشت به زمین فرود آیید…
البته حبوط هم میشد به کار برد (و دلم بیشتر این حبوط را میپسندد)… حبوط: از دست دادن چیزی، ضرر / به یاد آورندهی آن آیهی «أُولَـئِکَ الَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ»
یوسف: منظور هر کسی که حسن چشمگیری دارد.
ذکر: یاد
ورد: چیزی که زیاد بر لب باشد
جولای 15 27
در پوشه موسیقیهای آرامش بخشی که گاهی برای کاهش استرس کار گوش میکنم، این موسیقی در صدر است:
http://yourl.ir/relax
تا به حال آرامشبخشتر از این ندیدهام!
جولای 15 26
امروز رفتم یک سری قلم درشت و یک مرکب قرمز گرفتم، چه حالی داد درشتنویسی!
فعلاً این را با مرکب مشکی نوشتم… خودم میدانم که حالا حالاها کار دارد تا آنی بشود که باید… فقط خوبیاش این است که اوضاع قطعاً بهتر خواهد شد! 🙂
برای دیدن نمای بزرگ روی عکس کلیک کن:
این را که مینوشتم، همهش به خاطر این «باده»اش استغفرالله میگفتم! مینوشتم «بیار باده» و در دل میگفتم «نیار باده!!» که ما اهلش نیستیم!! بعداً به خودم میگفتم: بابا! این باده اون باده نیست! حالا این ماجرای کشمکش ظاهر و باطن را به شعر درآوردم! (برای شروع بد نیست!!)
شاعری بدیدم بدین نوا شاد است:
بیار باده که بنیاد عمر بر باد است
هَما منعِ ساقی نمودم بدین
که آهسته یا رادمردِ نادیده دین!
نیار باده که ما نِیایم بادهبنوش!
که باده میبَرَد از عقل و گوش، هوش
ندا داد: کِای مسکینِ ظاهربین!
به باطن درآ باده را جواهر بین!
همانی بکردم که ساقیِ مِیْ گفت
و آنی بدیدم که عالَمی میگفت:
«بیار باده که بنیاد عمر بر باد است
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است»*
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* این بیت از حافظ است…
جولای 15 23
الهی، از این بندهات آمادهتر برای مرگ نخواهی یافت! ذرهای به قفسِ دنیا دل نبستهام و چه بسیار از زرق و برقش بیزار گشتهام. من کودکی نیستم که به تنگنای شکم مادر دل بسته و توانایی درک زیبایی خارج از آنرا نداشته باشد و بیتابی و گریه کند!
مرگ اگر مرد است گو پیش من آی …. تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ*
___________
فعلاً باید استراحت کنم. بعداً احتمالاً در مورد این پست توضیح خواهم داد. خلاصهاش: یک ماه اخیر و به خصوص به خاطر همزمانی استرس کار با ماه رمضان (هر چند که ۴ روزش را روزه نگرفتم) یک فشارهایی بهم وارد شد که گفتهاند باید کار با کامپیوتر را کمتر کنم… فعلاً دعا کنید همه چیز مثل همیشه عالی پیش برود.
* شعر نمیدانم از کیست. از زبان استاد پناهیان شنیدم…
دیدگاههای تازه