امید من، مراقب جملات شیطانی باش

امید من، یکی از مهم‌ترین ترفندهای شیطان، نفوذ در دل‌ها با جملات زیبا و تأثیرگذار است. جملاتی که نفس تو به راحتی به آن‌ها این پاسخ را خواهد داد: «راست می‌گه…»

به تو می‌گویم «مطالعه کن»، شیطان القا می‌کند: «تو که مطالعه کردی به کجا رسیدی؟» و نفس تو می‌گوید: «راست می‌گه» و به همین راحتی فریب آن جمله زیبا را خوردی و از مطالعه دست کشیدی.

می‌گویم «در مورد غذای سالم تحقیق و رعایت کن» شیطان القا می‌کند: «پدر بزرگ‌ها و مادر بزرگ‌های ما که این چیزها رو نمی‌دونستن بیشتر عمر کردند و سالم‌تر بودند» و نفس تو می‌پذیرد: «راست می‌گه!» پس، از تحقیق بازمی‌ایستد، غافل از اینکه این عین وسوسه شیطان است…

می‌گویم «به نماز جماعت بیا»، آن جمله شیطانی را که زمانی شیطان به یک فریب‌خورده‌ی دیگر القا کرد را برایم بازگو می‌کنی: «ترجیح می‌دهم با کفش‌هایم در خیابان قدم بزنم و به خدا فکر کنم تا اینکه در مسجد نماز بخوانم و به کفش‌هایم فکر کنم» و والله نفس تو حق دارد که این جمله زیرکانه‌ی شیطانی را بپذیرد و بر اساس آن ترجیح بدهد به جای نماز جماعت در خیابان قدم بزند! و ببین این ابزار چقدر قدرتمند است که شیطان با آن نخبه‌های کشوری را از پای درآورد!

می‌گویم «در دین بیشتر تلاش و جهد داشته باش و به اعماق سفر کن»، شیطان القا می‌کند: «هر کس خیلی در دین عمیق شد، آخرش دیوونه شد» و نفس تو فریب این جمله زیرکانه‌ی شیطانی را می‌خورد که اگر کلمه به کلمه‌اش را تحلیل کنی می‌فهمی چه جمله حرفه‌ای و زیرکانه‌ای‌ست و از هیچ کس جز شیطان القای چنین جمله‌ای برنمی‌آید! به همین راحتی و با یک جمله تو را از لذت شنا در اعماق دین بازداشت…

امید من، هر جمله‌ای که تو را از پیشرفت به سمت خوبی‌ها باز بدارد شیطانی است. شجاعانه در برابرش بایست و پیش برو، خداوند شرح صدر لازم را به تو عطا خواهد کرد. (البته که اگر نیتی به جز قربه إلی الله داشته باشی، خداوند خیرالماکرین است!!)

امید من، کار می‌کن اما به‌مقدار

امید من، کار مایه‌ی سرور آدمی‌ست اما چو از حد گذشت، نقمت آورد.

قَد جَعَلَ الله لِکُلِّ شیئٍ قدراً

امیدا شنو زین پدر این نوا …. که کار آدمی را بُوَد شادزا

نباید که عاقل بُوَد بیش از حد …. به کاری که زایل شود این سِزا

الهی، تدبیرت را سپاس…

الهی، تدبیرت را سپاس که آنچه خواستیم آسان ندادی تا به دست آوردنش لذیذ باشد…

_____________

در این فکرم که مثلاً فرق من با یک استاد خط در چیست!؟ چرا من نباید در همین چند بار نوشتن با اینکه دلیل زیبایی را درک می‌کنم، نتوانم مثل او زیبا بنویسم!؟ می‌‌بینم هیچ دلیلی ندارد جز همان‌که در بالا گفتم! یعنی اگر قرار بود به همین آسانی آن نعمت را بدهد، آن‌وقت چه لذتی داشت!؟ اما حالا، هر روز که پیش می‌روی لذت می‌بری… چه تدبیر زیبایی!

حالا با این تفسیر، بهشتیان که هر چه اراده کنند سریعاً دست می‌یابند چطور لذت برایشان تعریف خواهد شد، نمی‌دانم باید کمی صبر کنیم و إن شاء الله بفهمیم!

گلِ محبوبِ من آفتابگردان است…

اگر می‌خواهید به قدرت خدا پی ببرید، یک نقاشی بکشید و سعی کنید آن‌را رنگ کنید!!

بیش از چهار ساعت طول کشید تا این‌را که چند روز پیش کشیده بودم:

http://download.aftab.cc/img/94/my_sunflower_painting_grayscale.jpg

رنگ کنم و تبدیل کنم به این:

http://download.aftab.cc/img/94/my_sunflower_painting.jpg

 

 

بدون قلم نوری واقعاً سخت است! تصور کن چند هزار کلیک کرده‌ام!! آخرش هم آن چیزی که می‌خواستم نشد! اما برای شروع بد نیست! (اگر از دوستان کسی در مورد یک قلم نوری عالی که هیچ Delayای نداشته باشد اطلاعات دارد لطفاً من را خبر کند)
در این چند روز پنج شش نرم‌افزار مختلف (مثل Paper ، Adobe Draw ، Drawing Task ، Sketchbook ، Adobe Shape و…) را روی تبلت و گوشی تست کردم اما هیچ کدام همان فتوشاپ خودمان نمی‌شود!

 

هر چند در اولین پست این وبلاگ یعنی «Follower یعنی چه و چرا این نام؟» توضیح داده بودم که چرا «آفتابگردان» گل مورد علاقه‌ام و نام انتخابی برای کانون است اما این شعر که بین‌الطلوعین امروز برای عکس بالا گفتم پاسخ بهتری است:

گلِ محبوبِ من آفـــتــابگردان است
همان که در پیِ محبوب، همیشه گردان است

نکند روی، مگر به سوی معشوقش
همان که نورِ سَمـــاءُ و زمینِ چرخـــــان است *

 

* والله نور السماوات و الارض

 

چند هفته بیشتر فرصت ندارم که یک مرور داشته باشم بر هنرهایی که سال‌ها پیش کلاس‌هایش را می‌رفتم… حدوداً هفت هشت سال داشتم که در کانون فرهنگی بزرگی که در شهر بود کلاس نقاشی می‌رفتم. هر بار که نقاشی‌ام را می‌بردم کلاس، استاد فدایی (که معرف حضور دوستان همشهری هست، استاد اول شهر ما) می‌برد نقاشی را یکی یکی به مسؤولین کانون نشان می‌داد، می‌گفت: باور می‌کنید این را یک بچه‌ی هفت ساله کشیده!؟ 🙂 یک عکس مولانا برای جلد تحقیق خواهرم کشیده بودم، انگار که مولانا دارد از تابلو می‌آید بیرون!!!
آنقدر بابای خدابیامرز ما خرج بوم و رنگ روغن و گواش ما کرده بود که دیوانه شده بود!

رفته بودم قلم و مرکب بخرم، این بوم‌ها و رنگ‌ها را دیدم دوباره آن حس‌ها زنده شد! اما ترجیح می‌دهم فعلاً به دلایلی که در آینده (إن شاء الله و به شرط حیات!!) معلوم خواهد شد به صورت دیجیتالی رنگ‌آمیزی نقاشی را کار کنم…

بخوان «وَ إِن‌یَّکاد» و فوتی کن…

یک چیزی کشف کردم: بین‌الطلوعین بلاشک بهترین زمان برای شعر سرودن است! چه چیزهای خوبی به ذهن می‌رسد!

بین الطلوعین امروز و در پی برخی بحث‌ها در مورد چشم‌زخم و … (که برخی دوستان در جریان هستند) این به ذهنم آمد:

بخوان «وَ إِن‌یَّکــــاد» و فوتی کن ……………………….. به یوسف و پیشگیری از هُبوطی کن

چاه بس است برایش مَکُن تو زندانی‌ش …………….. بیا و ذکرْ بر این ورد، چو طــوطی کن

هبوط: تنزل پیدا کردن، از بالا به پایین افتادن. اشاره دارد به آن آیه «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً» که به آن‌ها گفتیم از بهشت به زمین فرود آیید…
البته حبوط هم می‌شد به کار برد (و دلم بیشتر این حبوط را می‌پسندد)… حبوط: از دست دادن چیزی، ضرر / به یاد آورنده‌ی آن آیه‌ی «أُولَـئِکَ الَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ»

یوسف: منظور هر کسی که حسن چشم‌گیری دارد.

ذکر: یاد
ورد: چیزی که زیاد بر لب باشد

آرامش بخش ترین موسیقی ای که گوش می کنم

در پوشه موسیقی‌های آرامش بخشی که گاهی برای کاهش استرس کار گوش می‌کنم، این موسیقی در صدر است:

http://yourl.ir/relax

تا به حال آرامش‌بخش‌تر از این ندیده‌ام!

بیار باده…

امروز رفتم یک سری قلم درشت و یک مرکب قرمز گرفتم، چه حالی داد درشت‌نویسی!

فعلاً این را با مرکب مشکی نوشتم… خودم می‌دانم که حالا حالاها کار دارد تا آنی بشود که باید… فقط خوبی‌اش این است که اوضاع قطعاً بهتر خواهد شد! 🙂

برای دیدن نمای بزرگ روی عکس کلیک کن:

baadeh_large

 

این را که می‌نوشتم، همه‌ش به خاطر این «باده»اش استغفرالله می‌گفتم! می‌نوشتم «بیار باده» و در دل می‌گفتم «نیار باده!!» که ما اهلش نیستیم!! بعداً به خودم می‌گفتم: بابا! این باده اون باده نیست! حالا این ماجرای کش‌مکش ظاهر و باطن را به شعر درآوردم! (برای شروع بد نیست!!)

شاعری بدیدم بدین نوا شاد است:
بیار باده که بنیاد عمر بر باد است

هَما منعِ ساقی نمودم بدین
که آهسته یا رادمردِ نادیده دین!

نیار باده که ما نِی‌ایم باده‌بنوش!
که باده می‌بَرَد از عقل و گوش، هوش

ندا داد: کِای مسکینِ ظاهربین!
به باطن درآ باده را جواهر بین!

همانی بکردم که ساقیِ مِیْ  گفت
و آنی بدیدم که عالَمی می‌گفت:

«بیار باده که بنیاد عمر بر باد است
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است»*

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* این بیت از حافظ است…

الهی، من آماده‌ام

الهی، از این بنده‌ات آماده‌تر برای مرگ نخواهی یافت! ذره‌ای به قفسِ دنیا دل نبسته‌ام و چه بسیار از زرق و برقش بیزار گشته‌ام. من کودکی نیستم که به تنگنای شکم مادر دل بسته و توانایی درک زیبایی خارج از آن‌را نداشته باشد و بی‌تابی و گریه کند!

مرگ اگر مرد است گو پیش من آی …. تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ*

___________

فعلاً باید استراحت کنم. بعداً احتمالاً در مورد این پست توضیح خواهم داد. خلاصه‌اش: یک ماه اخیر و به خصوص به خاطر همزمانی استرس کار با ماه رمضان (هر چند که ۴ روزش را روزه نگرفتم) یک فشارهایی بهم وارد شد که گفته‌اند باید کار با کامپیوتر را کمتر کنم… فعلاً دعا کنید همه چیز مثل همیشه عالی پیش برود.

* شعر نمی‌دانم از کیست. از زبان استاد پناهیان شنیدم…

امید من، قیمت‌ها را بسنج

امید من، به من اثبات شده است که در این دنیا برای به دست آوردن هر چیزی باید چیزی را از دست بدهی و آن‌را هزینه کنی… حتی به گفته مولایمان، برای به دست آوردن روح باید از جسم هزینه کنی…

و چه خنده‌دار است این دنیا! برای به دست آوردن آرامش باید آرامش را هزینه کنی!

امید من، حالا که گریزی از این قانون نیست، چشمانت را باز کن که چیزی را به ثمن قلیل نفروشی…

مائیم و ندامت و تحیر

tahayyor

این روزها از قضا از خیلی چیزها نادم هستم و علاوه بر مشق، نوعی شرح حال هم هست! از کم‌کاری‌هایم در خیلی زمینه‌ها پشیمانم… دوزاده سال پیش، همین خط را چرا رها کردم؟ خط نسخ و شکسته را چرا ادامه ندادم؟ درس‌ها را چرا مفهومی نخواندم؟ همان دوران، همراه با خواهرها، خیلی کلاس‌ها می‌توانستم بروم (تذهیب، معرق،…) و خیلی هنرها می‌توانستم یاد بگیرم اما کوتاهی کردم و خیلی قضایای دیگر…

فردا می‌خواهم بروم یک سری قلم خیلی درشت بخرم و این را خیلی بزرگ بنویسم و اگر شد بدهم خواهر بزرگ یک تذهیب دور آن کار کند و بزنم به دیوار.

میز کار من! + چند عکس دیگر

میز کار من!!

انصافاً مدیونی فکر کنی این‌ها را پرت کرده‌ام هوا و اینطور آمده‌اند روی میز!! یا یک چیز را برای عکس گرفتن روی آن قرار داده‌ام!!

یعنی یک چیز بگو که روی این میز نباشد!!!!!!! (از بیسکوییت بگیر تا Bread Board و قطعات مداری دستگاهی که در حال کار روی آن هستیم، لپ‌تاپ که آن زیر پیداست، سکه، پوشه‌های پروژه‌ها، مقاله انگلیسی که پرینت گرفته‌ام بخوانم، دو نوع تسبیح؛ یکی برای داخل خانه، یکی برای بیرون از خانه!!، نوار تفلون! و…)

my-desktop

 

شب چهاردهم رمضان، ماه در خانه همسایه ما زندانی بود، اگر ندیده‌ای‌ش حق داشتی:

prisoner_moon

 

این هم صحنه جالب حیاط در این شب‌ها که چراغ را عمداً خاموش می‌گذاریم و فقط چراغ گلخانه را روشن می‌کنیم و یک صحنه عجیبی شاهد هستیم:

our-greenhouse

که مُرد آن‌که به قلب او زدی صد گِز

فکر کنم بد نشد! نوعی قهر با شیطان و توبه در این آخرین شب رمضان، به ویژه توبه از نگاه حرام که گفته‌اند تیری است از سمت شیطان به قلب مؤمن:

برای هر که بمیرم برای تو هرگز!

هنوز جای نگهِ تو می‌کُنَد گِز گِز

برو تو ز من میار اسمی ای ابلیس

که مُرد آن که به قلب او زدی صد گِز

* انصافاً توبه جانانه‌ای‌ست: برو تو ز من میار اسمی ای ابلیس / که مُرد آن که به قلب او زدی صد گِز

* ترسم از این است که عاشق‌هایی که در عشقشان شکست خورده‌اند از این دوبیتی سوء استفاده کنند! مثل آن «من به خال لبت….»

* ترسیدم مصراع اول به ذهن دیگران هم رسیده باشد، جستجو کردم، ظاهراً دست اول است!

* اینکه «نگه تو» گفته شده در حالی که ما نگاه کرده‌ایم، هم این موضوع را می‌رساند که این نگاه «نگاه شیطان» و «نگاه شیطانی»ست و هم اینکه اشاره دارد که وقتی ما گناه می‌کنیم یعنی مورد توجه و نگاه شیطان قرار گرفته‌ایم….

* چقدر این «مُرد» به‌جا و قشنگ به کار رفته: هم نوعی راحت کردنِ خیال شیطان است که آن تیرهایی که به قلب من زدی اثر کرد و من مُردم، حالا که خیالت راحت شد دست از سرم بردار، و هم نوعی آغاز زندگیِ دوباره بعد از توبه است… (اون آدمی که به دام تو می‌افتاد، مُرد)

__________________

گِز: تلفظ خاصی از «گَز»: در لغت‌نامه دهخدا آمده:

گز. [ گ َ ] (اِ) نوعی تیر بی پر و پیکان که دو سر آن باریک و میان آن گنده میباشد و بدان بازی کنند. (برهان ) (غیاث ). و بدان بازی کنند و این قسم تیراندازی را گزاندازی گویند. (آنندراج ). معراض . تیر بی پر. (صراح اللغه ) :

هزار دل شده در هر گزی بیندازد / کسی نخاست چو آن سرو در گزاندازی

سیفی (از آنندراج ).

– امثال :

به یک گز دو فاخته زدن .

شبِ مُزد است و ما را خواب بُرده

به سَرم زده کمی وارد شعر و این‌جور قضایا شوم! شاخه شعر را راه‌اندازی می‌کنیم ببینیم چه می‌شود! از خواهر بزرگ‌تر (که از هر انگشتش دو سه هزار هنر می‌ریزد و بارها مقام‌های برتر شعر در شهر و استان را کسب کرده و ارشد ادبیات هم که هست) کمک می‌گیرم شاید آن منظوری که مد نظرم هست را بشود با شعر، بهتر بیان کرد…

علی الحساب، امشب در رخت‌خواب استارت می‌زنیم در حالی که از اول رمضان تا به حال حتی یک شب رخت‌خواب در حیاط نینداخته بودم چون تا سحر و طلوع خورشید نمی‌خوابیدم (و برنامه‌نویسی یا خطاطی می‌کردم و در عوض صبح و عصر خواب بودم) (توجه: نمی‌دانم کار درستی بود یا نه، این اواخر کمی معده‌دردی که عاملش ناخوابی بود ظاهر می‌شد). به هر حال، برایم جالب بود که در این آخرین شب (شب مزد) چرا اینقدر خوابم گرفته که آمده‌ام بخوابم!؟ ظاهراً شیطان کم‌کم دارد دست و پایش باز می‌شود:

شب مُزد است و ما را خواب بُرده

تو گو رؤیای ما را آب برده

 تو رُوْ یا رب یکی دیگر به “پا” کن

 که ما را ظاهراً ارباب بُرده!!

________________________

ارباب: کنایه از شیطان و تلمیح به آن روایت که شیطان گوش شخص را می‌گیرد که خواب بماند و برای سحر بیدار نشود… یک ویدئوی جالب هم خارجی‌ها ساخته‌اند که دیدنش بد نیست:

http://yourl.ir/sobh

تو گوُ: گویی (می‌شد نوشت «بگو رؤیای ما را آب برده» اما به نظرم این بهتر است)

منظور از رؤیا: سی شب بیدار مانده‌ایم به امید و رؤیای مزد… انگار رؤیایمان را آب برده که می‌خواهیم بخوابیم!
پی‌نوشت بعد از نیم‌ساعت: عجب! برادر کوچک‌تر به چه نکته‌ای اشاره کرد: برعکس، شب جمعه که شعر کراهت داره شعرگفتن‌ت گرفته!؟

راست می‌گه‌ها!

 باور کن فردا عید است!! (دلیل؟ چون ظاهراً شیطان از امشب دست به کار شده!!)

بدبختی، تازه این شعر را هم داشتم کامل می‌کردم:

برای هر که بمیرم برای تو هرگز!

هنوز جای نگهِ تو می‌کُنَد گِِز گِِز

____

در فکرم که جریان این کراهت و گرفتن حس شعر در این شب چه بود!؟ منطق علمی‌اش چیست!؟ نوعی مبارزه با خواست طبیعی نفس؟

امید من، یک چیز را هرگز ترک نکن

امید من، یک چیز را در زندگی هرگز ترک مکن و آن ورزش است. هیچ چیز همچون ورزش (نرمش) به انسان انرژی و تازگی و امید و سلامتی نمی‌دهد.

شاید شب‌ها قبل از خواب (اگر بیش از حد خسته نیستی) یا صبح‌ها قبل از کار، بهترین فرصت برای این کار باشد.

 دوان باش و در حین دویدن نرمش کن.

بیش از نیم ساعت ظاهراً برای عموم لازم نیست.

از انرژی‌ای که می‌گیری در راه عبادت شادتر و خدمت بهتر به خلق استفاده کن…