ثبت می‌کنیم: اولین شبی که ملک، نبأ و فجر را از حفظ خواندم 

امشب بالاخره بعد از چند هفته (هفته‌ای سه چهار شب تکرار) توانستم ملک را حفظ کنم و نبأ و فجر هم که در دوران سربازی که جزء ۳۰ را حفظ می‌کردم تا حد زیادی حفظ بودم و با مرور، کامل شد.

با این حساب، به برکت دیدن چند چهره نورانی و آشنا شدن با معجزه‌ای به نام وتیره، این سوره‌های نسبتاً طولانی را حفظ شدم:

واقعه، ص، قیامه، انسان، تکویر، ملک، نبأ و فجر

شب‌های هفته‌ام تقریباً دارد کامل می‌شود:

پنج شنبه شب: واقعه (۹۶ آیه)+توحید=۱۰۰ آیه)

جمعه شب: ص (۸۸ آیه)+زلزال(۱۲ آیه)=۱۰۰ آیه

شنبه شب: ملک(۳۰ آیه)+نبأ(۴۰ آیه)+فجر(۳۰ آیه)=۱۰۰ آیه)

یکشنبه و سه شنبه شب: فعلاً تکرار بالایی تا حسابی در ذهن حجاری شود.

دوشنبه شب: واقعه (که خیلی حیف است بیشتر خوانده نشود)

چهارشنبه شب: قیامه(۴۰آیه)+انسان(۳۱آیه)+تکویر(۲۹آیه)=۱۰۰ آیه

صبح‌ها هم که در رکعت اول این‌ها را می‌خوانم:

پنج‌شنبه‌ها: انسان (مستحب است)

جمعه‌ها: سوره جمعه (مستحب است)

شنبه‌ها: اعلی (چون شبیه جمعه است، گذاشته‌ام پشت سر هم)

یکشنبه‌ها: همزه

دوشنبه‌ها: قارعه

سه‌شنبه‌ها: بینه

چهارشنبه‌ها: متنوع… (برای تنوع و پایبند نبودن به قوانین ساختگی ذهنم)

انصافاً خودم هنوز باور نمی‌کنم با این ذهن که سال‌ها امیدی به حفظیاتش نداشتم، علاوه بر جزء ۳۰، حداقل ۶۰۰ آیه را پشت سر هم، بدون توقف بخوانم! آفرین به خودم!! (فقط ای کاش از همان ۱۲ سالگی با این وتیره آشنا می‌شدم 🙁 الان باور کن حافظ کل شده بودم)

از فردا می‌روم سراغ الرحمن (که چقدر «فبای الاء ربکما تکذبان»ش را دوست دارم و در مراسم ختم خاله خجالت کشیدم که چرا حفظ نیستم که جلو در که به عنوان میزبان مجلس ایستاده‌ام، بخوانم) (۷۸آیه) و بروج (۲۲آیه)… با توجه به آیات تکراری الرحمن و حفظ کردن بروج در سربازی، احتمالاً خیلی سریع این ۱۰۰ آیه را هم حفظ شوم. (إن شاء الله)

تا ۶۰۰۰ آیه (کل قرآن) خیلی نمانده!!!

زلزله در شب مبعث

دیشب (شب مبعث) ساعت ۱:۳۰ بامداد داشتم یک مطلب برای سایت می‌نوشتم که دیدم شیشه‌های کتابخانه لرزید و گل روی میزم تکان خورد! از اتاق با عجله رفتم بیرون که لوستر اتاق حال را ببینم (چون چند باری که زلزله آمده همیشه از روی حرکت لوستر متوجه شدیم) دیدم حرکت نمی‌کند… به حاج خانم که هنوز خوابش نبرده بود گفتم: زلزله آمد؟ گفت: نه! گفتم: شیشه‌های کتابخانه لرزید… گفت: در بازه، باد پیچید توی خونه شاید به خاطر اون بوده… با توجه به اینکه لوستر هم ثابت بود، قانع شدم…

صبح برادر کوچک‌تر با یک ذوق و شوق خاصی(!!!) همه را بیدار کرده: فهمیدید چی شده!؟ دیشب ساوه زلزله آمده! همه خبرگزاری‌ها در موردش نوشتن!! تیتر یک شدیم!!!

حالا ذهن‌ها رفته به این سمت که: در تولد پیامبر(ص)، دریاچه ساوه خشک شد، در شب مبعثش هم که ساوه زلزله آمد، این‌ها به هم ربط دارد یا نه!؟ (خدا رحم کند در شب رحلت پیامبر، ساوه نرود زیر گل!!)
(۲ بامداد شام مبعث)

حنانه جان، گناه، گناه می‌آورد

حنانه جان، دختر ساده‌دل و پاک‌دلم،

گناه، گناه می‌آورد… شیطان از برداشتن چادرت در محل کار و تحصیل شروع می‌کند، به مرور بهانه‌هایی برایت می‌یابد (با مانتو و مقنعه هم می‌شود حجاب کامل داشت، چادر مزاحم کار است…) چادر را که گرفت، حالا حس زیبایی‌طلبی‌ات را تحریک می‌کند.

دخترم، همانقدر که کنترل چشم برای مردان سخت است، کنترل زیبانمایی در زنان مشکل است.

او تو را به بهانه روشن‌فکری و هر بهانه دیگری مُجاب می‌کند که کمی از موهایت را بیرون بگذاری… و چه کسی است که نفهمد این  ادامه‌ی همان مسیر شیطانی‌ست!؟

به مرور روسری را در نگاه تو زیباتر از مقنعه جلوه می‌دهد… و وسوسه بعد: چه اصراری‌ست حتماً جلو روسری بسته باشد؟

حالا مانتو را برایت گشاد جلوه می‌دهد و آن مانتوی بدن‌نما را برایت عرضه می‌کند… توجیهات کافی هم برایت جور می‌کند: مردها مگر خودشان بدن ندارند؟ محتاج نگاه به بدن من از پشت لباس هستند!؟

شاید بعد به آرامی به سراغ آرایش‌ت برود… و ظاهراً شیطان برای رسیدن به اهدافش عجول نیست.

دخترم، فراموش مکن که شهوت‌ها کلید ندارند که هر وقت اراده کنی آن‌ها را خاموش کنی… هر گناه، نادانیِ لازم برای توجیه گناه بعد را فراهم می‌کند. و کسی که برای کارش توجیهی بیابد آن‌را انجام می‌دهد و ترک آن برایش آسان نیست… نازنینم، ای کاش تو در برابر اولین گناهان، محکم بایستی تا نوبت به گناهان بعد نرسد…

دعاگوی تو، پدرت

می‌خندم…

ساعت ۱۱:۳۰ شب، خسته از ۱۲ ساعت تدریس، منتظرم که آقای مداح که دو شب بعد از وفات حضرت زینب (روحی فداها) به مجلس اعیان دعوت شده، به اندازه پولی که گرفته گلو و گوش بخراشد و صاحب مجلس ارضا شود و ما همسایه‌های بدبخت بتوانیم بخوابیم و فردا برویم دنبال روزی‌مان…

هر چند که اگر آن مداح پرچانه هم نبود، آن همسایه که این ساعتِ شب، کولرش را راه‌اندازی می‌کند و از آن بالا از اعماق وجودش صدا می‌زند “آبو بزن!! حالا موتورو بزن!”، نمی‌گذاشت بخوابم. اگر هم او نبود، بوی گند تریاک همسایه‌ی دیوار به دیوار نمی‌گذاشت فعلاً لباس را از جلو بینی‌ام کنار بزنم و بخوابم!
به وضعم و وضعمان و وضعشان می‌خندم…

عوامل هلاکت

کشته مرا این سخن امام باقر(ع):


به خصوص آن «راضی بودن انسان از خویشتن» که به عینه دیده‌ام چقدر انسان که وقتی به یک سطحی می‌رسد، از خودش و جایگاه فعلی‌اش راضی می‌شود و طبیعتاً از بالاتر رفتن می‌ایستد و چه هلاکتی بدتر از این!؟

مشکل خودش رفع می‌شود…

گاهی اوقات که یک دختر بدحجاب در مورد یک مشکل مثل نفهمیدن درس یا مثلاً پیدا نکردن کار و بلاتکلیفی در زندگی و … سؤال می‌کند یا می‌شنوم که دائم به دوستش می‌گوید «سرم درد می‌کنه» یا دائم می‌گویم «خیلی خسته‌م»  و…، دلم می‌خواهد بگویم «حجابت را درست کن، مشکل خودش رفع می‌شود…»

(اما حیف که خجالت می‌کشم و از طرفی می‌دانم که نمی‌فهمد که چه می‌گویم، بنابراین طبیعی‌ست که از من که دور می‌شود پشت سرم چرت و پرت بگوید…)

حنانه جان، رسالتت را بشناس

حنانه‌ی من، آن‌چه از بررسی زندگی معصومین بر می‌آید این است که رسالت اصلی زن، به معراج بردن همسر و فرزندانش است و شاید به همین خاطر باشد که خداوند زنان را کم‌گناه‌تر و سرعت رشد معنوی‌شان را بیشتر قرار داده و چه بسا بهشت را برای مادران تضمین کرده است… آری، او باید با خیالی آسوده، همسر و فرزندانش را به سمت بهشتی که خود می‌رود هدایت کند…

پس ای نازنینم، تمام همتت را برای انجام این رسالت پیامبرگونه به کار بگیر.

اگر قرار است مطالعه داشته باشی، در مسیر تعالی خانواده‌ات باشد، اگر قرار است حرفه‌ای بیاموزی، در این مسیر باشد و حتی اگر قرار است فکر کنی، به این مسیر و آنان که به دنبال تو می‌آیند فکر کن… (چه غذایی بخورند که سریع‌تر به معراج بروند، چه محیطی برایشان فراهم کنم که در این مسیر خسته نشوند، چه لباسی برای عروجشان مناسب‌تر است، چه رفتاری داشته باشم که علاقه‌شان به این مسیر و هدف افزایش یابد…)

و خداوند لذت تو را در این رسالت قرار داده است…

ذکر عملی

در مسجد نشسته بودم و صد صلوات روزانه را می‌فرستادم. پیرمردی هم کنارم نشسته بود… در دلم می‌گفتم ای کاش او هم یک تسبیح برمی‌داشت و صد صلوات می‌فرستاد… در همین حین، حاج آقای مسجد (که سید نورانی‌ای هستند) وارد شد و دقیقاً از کنار ما رد شد، پیرمرد تمام‌قد بلند شد و سلام کرد و من همچنان نشسته بودم و صلوات می‌فرستادم!

قبل از خروج…

این عکس، خروجی اتاقم است. یعنی بعد از اینکه آماده می‌شوم که بروم بیرون و البته هر لحظه و هر لحظه، این صحنه جلو چشمانم است:

javani

آن جمله، خیلی خیلی به انسان خط می‌دهد:

قدر لحظات جوانی را بدانید و مواظب باشید هرگز جز برای رضای خدا کاری نکنید…

یادگاری روز فارغ التحصیلی کارشناسی و ارشد!

داشتم عکس‌های قدیمی‌تر را مرور می‌کردم که دو عکس نظرم را جلب کرد!

دو روز خاطره‌انگیز برای من یکی روزی بود که برای تسویه حساب و فارغ التحصیلی دوره کارشناسی رفتم و یکی هم آن روزی که برای فارغ التحصیلی کارشناسی ارشد رفتم!

آن‌هایی که رفته‌اند می‌دانند چقدر دویدن دارد!

عکس اول از دوره کارشناسی است و دومی از دوره کارشناسی ارشد!

karshenasi

آنقدر برای جمع کردن امضاها از پله‌ها بالا و پایین و از این ساختمان به آن ساختمان رفته بودم که پشت پایم سوراخ شده بود!

arshad

برای ارشد هم که باید می‌رفتم کرمانشاه و آن پله‌ها و ساختمان‌ها را بدتر از کارشناسی می‌پیمودم!

 

این‌ها را یادگاری گرفتم و نگه داشتم!

رفع رذایل

امید من،

هر انسانی ذاتاً و بالقوه، دارای رذالت‌های اخلاقی‌ست، مهم این است که:

اولاً بپذیرد که رذایلی دارد.

ثانیاً آن رذایل را به درستی بشناسد.

ثالثاً بخواهد که این رذایل را از خود دور کند (اهم همه)

رابعاً در جهت رفعشان تلاش کند.

و خامساً اگر آن رذایلِ بالقوه را بالفعل کرد، توبه و استغفار و نفس خود را جریمه کند و دوباره تلاش را تا رساندن رذیلت به حد صفر از سر بگیرد…

عصبانیت زن و مرد

شاید بیشتر مشاجره‌های زن و شوهر به خاطر ندانستن این موضوع باشد که در صفحه ۱۹۹ کتاب اخلاق خانواده مطرح شده:

هنگامی که زن عصبانی می‌شود و از موضوعی رنج می‌برد بیشتر از گذشته صحبت می‌کند و همراه با شکوِه، مشکل را با احساس تندِ خود بیان می‌کند. او با صحبت کردن تخلیه روانی می‌شود و به آرامش نسبی می‌رسد.

در چنین شرایطی مرد باید فقط گوش کند و با کمی همراهی، زمینه راهنمایی او را فراهم آورد. در این موارد، سکوت مطلق نیز زمینه آزار و رنجش زن می‌شود.

اما بهترین راه برای تخلیه روانی مرد، تنها گذاشتن اوست تا در تنهایی خود به آرامش برسد. هرگونه گفتگو در این شرایط عصبانیت مرد را بیشتر خواهد کرد…

که هر چه دیده بیند…

تصویر زیر را در ایام عید گرفتم:

hide_what_you_dont_like

می‌دانی آن وسط چیست؟

میزی که روی آن شیرینی و آجیل و میوه و امثالهم هست!

از بس هر که رد می‌شد، یک دل سیر از آن‌ها می‌خورد، حاج خانم ترفند همیشگی‌اش را به کار گرفت: فقط یک پارچه روی آن‌ها کشیده که جلو چشم نباشد، همین!

او هر چیزی که فکر کند باید متعادل‌تر مصرف شود، یک پارچه‌ای چیزی روی آن می‌اندازد…

همین ترفند ساده می‌دانی در حفظ آدمی از بسیاری از گناهان چقدر مؤثر است؟

جوانی را دیدم که می‌گفت من نمی‌توانم جلو خودم را در نگاه به نامحرم بگیرم… یک بار صفحه‌ی گوشی‌اش را دیدم، عکس بک‌گراند آن، عکس تحریک‌کننده‌ای از یکی از بازیگران زن بود!

گاهی باید یک پارچه روی برخی چیزها انداخت…

یک شب خاص!

امشب (یعنی شبی که اعلام شد ایران با ۵+۱ به توافق رسیده) فکر می‌کنم یکی از استثنائی‌ترین شب‌ها در تاریخ انقلاب باشد!

تصور کنید! تقریباً از روزی که علوم جدید در دنیا مطرح شده است (اینترنت، تلفن همراه، تجارت الکترونیک، انرژی هسته‌ای و…) ما تحریم بوده‌ایم!

فکر می‌کنم اگر تا توافق نهایی بهانه‌گیری نشود و همه چیز خوب پیش برود، خیلی چیزها تغییر کند! خیلی شغل‌ها در ایران دچار تحولات اساسی خواهد شد! به خصوص شغل‌های مرتبط با ما کامپیوتری‌ها!

مثلاً اینکه احتمالاً شما بتوانید به راحتی از فروشگاه اپل و امثالهم خرید کنید و دم در منزل تحویل بگیرید، باعث می‌شود خیلی از فروشگاه‌های مرتبط کارشان کساد شود.

اینکه احتمالاً به راحتی و با قیمت مناسب از هاستینگ‌های مطرح دنیا خرید آنلاین داشته باشید، خیلی از هاستینگ‌ها را دچار مشکل خواهد کرد.

اینکه احتمالاً بتوانید از کل دنیا دریافت پول به صورت آنلاین داشته باشید باعث خواهد شد فروشگاه‌های ایرانی درآمد ارزی نیز داشته باشند.

اینکه احتمالاً همکاری‌هایی بین دانشگاه‌های مطرح ایران و کشورهای توسعه‌یافته ایجاد شود، سطح علمی را دگرگون خواهد کرد.

و خیلی تغییرات اساسی دیگر…

امشب خیلی‌ها از نتیجه‌ی این توافق خوشحالند و خیلی‌ها احساس خطر می‌کنند!

من حتی معتقدم هندی‌ها هم احساس خطر می‌کنند! خوب در غیاب هوش ایرانی، جایگاه‌های مهم در رشته کامپیوتر را گرفته‌اند! حالا اگر بگذارند ایرانی در جهان بدرخشد، قضیه خیلی فرق خواهد کرد!

البته هنوز مطمئن نیستم شیطان راحت بنشیند و بگذارد ما دستمان به این راحتی‌ها به آن ثریا که وعده داده شده‌ایم برسد…

باید از تیم مذاکره‌کننده که سماجتشان در مذاکره باید یک الگو برای همه قرار گیرد تشکر کنیم. انصافاً هر کسی اینقدر صبورانه پیش نمی‌رود. دعا می‌کنیم که إن شاء الله به خیر و خوشی زحماتشان به بار بنشیند.