دیروز کنکور زبان داشتم… وسط یک مشت نوجوان که هنوز ریش هاشان در نیامده نشستن، جالب بود 🙂 یک طوری به من نگاه می کردند، انگار ۷۰ ساله بودم!!! (جالب است که احتمالاً برخی هاشان شاگرد خودم خواهند بود!!)
همه شان رفته بودند و من همچنان تست می زدم!! جان تو، عالی بود!! به احتمال زیاد، تهران قبول می شوم! حالا صبر کن ببین!
البته بیشتر هدفم پیام نور شهرمان است.
احتمالاً سه سال آینده زبان بخوانم و بعد برو سراغ دکترای کامپیوتر.
ببینیم چه می شود…!؟ آینده دور نیست…
ــــــــــــــــــــــــ
پینوشت: دفعه قبل یادتان هست؟ سال ۸۹ (دم پیری و معرکه گیری!) در دانشگاه دولتی قم رشته ادبیات زبان خارجه قبول شدم. حیف شد… با ارشد کامپیوتر همزمان شد و مجبور شدم آنجا را کنسل کنم. این بار ببینیم چه میشود…
امید من، هر گاه شیطان وسوسه کرد که آشغالی را زمین بیندازی، از لج او، آشغالی را از زمین بردار… هر گاه وسوسه کرد چیز حرامی را بخوری، روزه بگیر، هر گاه وسوسه کرد که به چپ نگاه کنی، به راست نگاه کن، اگر وسوسه کرد که به بالا نگاه کنی، به پایین نگاه کن… اگر وسوسه کرد که بایستی، برو، اگر وسوسه کرد که بروی، بیشتر بمان، اگر وسوسه کرد که بنشینی، به پا خیز… و چه تمرینی بهتر از این ها!؟
امید من، گوشت را به من نزدیک کن، می خواهم یکی از رموز دنیا را برایت یادآوری کنم: از هر چیزی، از عمرت، از وسایلت، از پولت، از ماشینت و حتی از آبرویت، در راه حق استفاده کنی، برکت پیدا می کند، آنقدر که از داشتنش خسته می شوی و او همچنان از بین نمی رود!!!
بنازم به پاسخ جالب خدا از زبان پیامبر، به موضوع تثلیث:
۸۱ زخرف:
قُلْ إِن کَانَ لِلرَّحْمَٰنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِینَ
بگو: «اگر برای خداوند فرزندی بود، من نخستین پرستنده او بودم!»
معمولاً سعی میکنم به پیشنهاد مؤکد بزرگان، حالت عادی هم که مینشینم، طوری باشد که رو به قلبه باشم. به خصوص موقع خواب باید جایی را انتخاب کنم که وقتی به سمت راست بدن میخوابم (که مستحب است و از نظر علمی هم که به قلب فشار نمیآید) رو به قبله قرار بگیرم. چند شب هست که به خاطر گرم شدن و به خاطر محل پنکه مجبورم طوری بخوابم که اگر به سمت راست بخوابم، پشت به قبله میشوم. (اگر رو به قبله بخوابم، پنکه به کمرم میزند و کمردرد میگیرم) بنابراین برای اینکه این اتفاق نیفتد، به کمر (رو به آسمان) میخوابم که هم «خواب پیامبرگونه» است و هم اینکه پشت به قبله نیستم. حالا اگر در خواب، طبق عادت، به سمت راست غلطیدم و پشت به قبله شدم، بعداً به خدا میگویم که خواب بودم، دست خودم نبود!!!
دیشب داشتم آیه الکرسی و تسبیحات و بقیه اذکار که قبل از خواب توصیه شده را انجام میدادم که خوابم ببرد و موقع خواندن آنها همیشه هر طور شده رو به قبله میخوابم اما چون کمی خسته بودم، حوصله برگشتن به سمت قبله را هم نداشتم!! یک عذرخواهی از خدا کردم و پشت به قبله اذکار را خواندم. ته دلم فکر میکردم که به نوعی، بیاحترامی است… به هر حال جسارت کردم و خواندم و خوابیدم… جای شما خالی «برای اولین بار» (تجربهام میگوید این «برای اولین بارها» یک نشانه است!) در این شش هفت سالی که این گوشی را دارم، برای نماز شب هر چقدر گوشی (که مثل اکثر اوقات، در اتاق دیگر در شارژ بود) زنگ خورده بود نشنیدم و آنقدر زنگ خورده بود که رویش کم شده بود و من در کمال تعجب ۴:۴۸ دقیقه با حالتی مبهوت از خواب بیدار شدم! (شاخ در آورده بودم که مگر میشود گوشیای که آنقدر زنگ میخورد که اعصاب همه را خرد کند، زنگ زده باشد و من که با اولین زنگ آن از خواب میپرم بیدار نشده باشم!!؟ نکند کسی زنگ را قطع کرده؟ رفتم دیدم خیر، نام الارم روی صفحه است و این یعنی بیش از ۵ دقیقه گوشی زنگ خورده و من متوجه نشدهام!!!)
معمولاً در این مواقع صحنههای دیروز به یادم میآید… گناه خاص و بزرگ که یادم بیاید انجام دادهام؟ یک چیزهایی یادم آمد اما در حدی بود که مثل برخی روزها مثلاً باعث شود یکی دو نماز را از دست بدهم نه اینکه کلاً خواب بمانم!!! خلاصه مثل برخی مواقع که از فرط خستگی، بلند میشوم اما گوشی را خاموش میکنم و دوباره میخوابم که یک Snooze (یعنی خواب چند دقیقهای بعد از بیدار شدن از خواب که از نظر علمی باعث رفع خستگی میشود) بگیرم و متأسفانه خواب میمانم، با کولهباری از غم میروم یک قضای وتر میخوانم و بعد نمازهای صبح… به هر حال، این گذشت و من دلیل اصلی خوب ماندن را نفهمیدم…
صبح، سوار ماشین شدم که بروم سر کار و طبق معمول ضبط را روشن کردم که ادامه سخنرانیهای استاد پناهیان را بشنوم. شاید چند ثانیه گذشته بود که ببین چه گفت:
من همچنان نمیدانم که این قضایا که برای شماها هم قطعاً اتفاق افتاده، اتفاقی است؟ عادی است؟ مهم است؟ مهم نیست؟ اگر مهم است، آخر من با این همه معصیت، آدم این حرفها نیستم که بخواهد چیزهای مهم برایم اتفاق بیفتد!؟
اینها را بیشتر به این دلیل ثبت میکنم که ببینم بالاخره یک روز یک نفر میآید اینها را از نظر علمی بررسی کند و یک نتیجهگیری علمی کند یا خیر؟ شاید آن محقق در جستجوهایش به نمونه نیاز داشته باشد که من در این وبلاگ چند نمونه از این نمونههای اتفاقی ثبت کردهام…
در مطلب «امید من، مستحبات، امر به معروف و نهی از منکر ندارد» اشاره کرده بودم که آیه الکرسی را زودتر از تسبیحات میخوانم و یکی از نمازگزاران گیر داده بود که تسبیحات را اول بخوان. بعد گفته بودم که «حوصله نداشتم دلیل کارم و داستان های مربوط به آن را برایش تعریف کنم… فقط گفتم چشم اما مجبورم دیگر کنار او ننشینم که نفهمد به حرفش گوش نمی کنم…» زهرا خانم، (همسایه قدیمیمان!) پرسیدهاند که آن داستان و دلیل این موضوع چیست؟
عجیب است! فکر میکردم قبلاً در مورد این موضوع صحبت کرده بودم اما ظاهراً صحبت نکردهام!!
سعی کنید به این دستور که توسط مرحوم نخودکی به امام داده شده است عمل کنید، به خصوص آن آیه آخر را با توجه بخوانید، اگر در زندگی «از کیمیا بهتر» نصیبتان نشد، به مرحوم نخودکی لعن بفرستید!!!
من که خیلی خیلی مدیون این توصیه هستم:
از حضرت آیه الله آقا موسی شبیری زنجانی نقل شده است که:
در سفری که حضرت امام و پدرم برای زیارت به مشهد مقدّس رفته بودند امام خمینی(ره) در صحن حرم امام رضا علیه السلام با سالک الی الله حاج حسنعلی نخودکی مواجه میشوند. امام امت(ره) که در آن زمان شاید در حدود سی الی چهل سال بیشتر نداشت وقت را غنیمت میشمارد و به ایشان میگوید با شما سخنی دارم. حاج حسنعلی نخودکی میگوید: من در حال انجام اعمال هستم شما در بقعه حرّ عاملی(ره) بمانید من خودم پیش شما میآیم. بعد از مدتی حاج حسنعلی میآید و میگوید چه کار دارید؟
امام(ره) خطاب به ایشان رو به گنبد و بارگاه امام رضا(علیه السلام) کرد و گفت: تو را به این امام رضا (علیه السلام) اگر (علم) کیمیا داری به ما هم بده؟
حاج حسنعلی نخودکی که رضوان خدا بر او باد انکار به داشتن علم(کیمیا) نکرد بلکه به امام(ره) فرمودند:
اگر ما «کیمیا» به شما بدهیم و شما تمام کوه و در و دشت را طلا کردید آیا قول میدهید که به جا استفاده کنید و آن را حفظ کنید و در هر جائی به کار نبرید؟
امام خمینی(ره) که از همان ایام جوانی صداقت از وجودشان میبارید. سر به زیر انداختند و با تفکری به ایشان گفتند: نه نمیتوانم چنین قولی به شما بدهم.
حاج حسنعلی نخودکی که این را از امام(ره) شنید رو به ایشان کرد و فرمود:
حالا که نمیتوانید «کیمیا» را حفظ کنید من بهتر از کیمیا را به شما یاد میدهم و آن این که:
بعد از نمازهای واجب یک بار آیه الکرسی را تا «هو العلی العظیم» میخوانی. و بعد تسبیحات فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را میگویی . و بعد سه بار سوره توحید «قل هو الله احد» را میخوانی. و بعد سه بار صلوات میگویی . و بعد سه بار آیه مبارکه؛ «وَ مَن یَتَّقِ اللهَ یجْعَل لَّهُ مخْرَجاً . وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یحْتَسِب وَ مَن یَتَوَکلْ عَلى اللهِ فَهُوَ حَسبُهُ إِنَّ اللهَ باَلِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللهُ لِکلِّ شىْءٍ قَدْراً»؛(طلاق/۲و ۳) (هر کس تقواى الهى پیشه کند خداوند راه نجاتى براى او فراهم میکند. و او را از جائى که گمان ندارد روزى مىدهد، و هر کس بر خداوند توکل کند کفایت امرش را مىکند، خداوند فرمان خود را به انجام مىرساند، و خدا براى هر چیزى اندازهاى قرار داده است.) را میخوانی این از کیمیا برایت بهتر است.
امید من،
اگر کسی پرسید سریع ترین و کوتاه ترین راه برای رسیدن به “هدف” چیست، بگو <ترک گناهی که امکان انجام آن برای انسان وجود دارد>
که معصوم فرمود:
جوانی که امکان انجام گناهی را داشته باشد و به خاطر خدا آن را ترک کند، مقامش همچون مقام شهید فی سبیل الله است* و تو چه می دانی شهادت چیست!؟
_______________
*(و در حدیثی دیگر، پیامبر فرمود: خدا او را در قیامت راضی خواهد کرد 😉 )
از این چند آیه سوره زخرف خیلی می ترسم! هر بار که می خوانم احساس می کنم یکی کنارم نشسته! یاد انتهای دعای سمات می افتم که خیلی دوستش دارم (اللهم انی اعوذ بک مِن قرینِ سَوْء و جارِ سوْء [پناه می برم به تو از همنشین بد و همسایه بد]).
آیات ۳۶ تا ۳۹ زخرف:
وَمَن یَعْشُ عَن ذِکْرِ الرَّحْمَٰنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ
و هر کس از یاد خدا رویگردان شود شیطان را به سراغ او میفرستیم پس همواره قرین اوست!
وَإِنَّهُمْ لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَیَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُّهْتَدُونَ
و آنها [= شیاطین] این گروه را از راه خدا بازمیدارند، در حالی که گمان میکنند هدایتیافتگان حقیقی آنها هستند!
حَتَّىٰ إِذَا جَاءَنَا قَالَ یَا لَیْتَ بَیْنِی وَبَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ الْقَرِینُ
تا زمانی که (در قیامت) نزد ما حاضر شود میگوید: ای کاش میان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود؛ چه بد همنشینی بودی!
وَلَن یَنفَعَکُمُ الْیَوْمَ إِذ ظَّلَمْتُمْ أَنَّکُمْ فِی الْعَذَابِ مُشْتَرِکُونَ
(ولی به آنها میگوییم:) هرگز این گفتگوها امروز به حال شما سودی ندارد، چرا که ظلم کردید؛ و همه در عذاب مشترکید!
«علم» چون «آب زلال» است. اما همین آب اگر مدتی جایی بماند و چیزی از آن به بیرون درز نکند، میگندد و مرداب میشود.
تو نیز اگر علمی را که میآموزی جایی منتشر نکنی، این علم بوی تعفن میگیرد…
امید من،
برای خودت مخاطبانی جور کن و هر چه یاد میگیری به آنها منتقل کن…
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یک سری دوست دارم که خروارها کتاب خواندهاند و گاهی که صحبتش پیش میآید میبینم چقدر دانا هستند اما متأسفانه جایی برای نشر دانستههایشان نیافتهاند. این نوع افراد به مرور احساس میکنند دارند کار بیهوده انجام میدهند! اینقدر مطالعه کردیم و یاد گرفتیم، آخرش که چه!؟ خودمان که به اندازه کافی خوب هستیم و خوب میدانیم دیگر بیشترش به چه درد میخورد!؟ اما اگر همانها مثلاً یک وبسایت میداشتند و دانستههاشان را آنجا یادداشت میکردند و بقیه میخواندند و بحث میشد، میدیدند مطالعاتشان یک جا به درد میخورد.
بارها شده به این نوع دوستانم رو میاندازم که مثلاً بیا و در نشریهای که داریم یک ستونش را به عهده بگیر و برای آن ستون هر ماه مطلب تهیه کن. همین حرکت علم از گندیدگی جلوگیری میکند و باعث پویاتر شدن هم میشود…
امید من،
به خواستگاری دختری که مقید به حجاب ظاهر و باطن، نماز اول وقت و نماز جمعه نیست مرو.
حنانه جان،
به پسری که مقید به حجاب ظاهر و باطن، انس با مسجد و حضور مستمر در نماز جمعه نیست، «بله» مگو.
و البته فراموش نکنید که دختران و پسران مذهبی بسیاری را دیدهام که برای «خوشگذرانی» اهل مسجد و نماز جماعتند و نه برای «عبادت» و «رسیدن به کمال» … أَفَمَن کَانَ مُؤْمِنًا کَمَن کَانَ فَاسِقًا لَّا یَسْتَوُونَ
یک چیز عجیب که به ویژه در فروشگاه سایت با آن مواجه هستیم را اگر بگویم باور نمی کنی!!
در این حدود شش سال شاید یک مورد هم نشده که اتفاق نیفتد!!
می دانی چه؟ اینکه هر مشتری ای که در رسیدن بسته عجله دارد و آن را در سفارش قید می کند و یا مشتری ای که مثلاً اولین بارش است که پرداخت آنلاین را تجربه می کند و یا درباره کلاهبرداری و امثالهم شنیده و ترسان است، دقیقاً و دقیقاً یک اتفاق عجیب می افتد و مشکلی در رسیدن بسته یا مباحث مالی پیش می آید و او پدر ما را در می آورد از بس زنگ و تماس و توهین و غیره انجام می دهد!!
اگر بگویم این آنقدر طبیعی شده که وقتی یک مشتری می نویسد: سفارش باید حتماً تا دو روز دیگر به دست من برسد، من مطمئن می شوم که این بسته برخلاف همیشه ایندفعه با مشکل مواجه خواهد شد، باور نمی کنی که اتفاق می افتد!!
شاید از بین ایمیل ها بتوانم ده مورد را پیدا کنم که حتی کار نزدیک بوده به جاهای باریک بکشد!!!
مثلاً پری شب یک مشتری به خاطر اشتباه در تومان و ریال، حدود ۱۰۰ هزار تومان بیشتر واریز کرده بود.
دو سه ایمیل پشت سر هم زده بود که من اشتباه کردم و زیاد واریز کردم، لطفاً اصلاح کنید…
معمولاً این نوع افراد به همه ایمیلهای سایت و از طریق تمام فرم های تماس با ما با چندین بخش تماس می گیرند و بارها حتی اگر ساعت ۱۲ شب باشد پشت سر هم زنگ می زنند!!
این نوعی استرس است که حتی خود من هم گاهی به آن دچار بوده ام. نوعی تخلیه روحیست.
مثلاً اوائل، مواقعی که سایت بالا نمی آید شاید چندین بار با فواصل کم به پشتیبان سایت تیکت ارسال می کردم یا زنگ می زدم. نوعی اعلام اضطرار به طرف مقابل است… آنها را کاملاً درک می کنم.
چون پول را در حسابم نگه نمیدارم و اگر نیاز نداشته باشم، به امید واریزی های فردا، تمام موجودی امروزم را عصر به بانکی میریزم که امکان برداشتن و خرج اضافه نداشته باشم (نه امکان خرید اینترنتی دارد و نه کارت)، آن وقت شب پول در حسابم نبود که از طرف خودم بدهم (بانک واریزی های امروز را فردا صبح به حساب پذیرندگان میریزد)، به او پاسخ دادم که بانک صبح فردا واریزی های امروز را به حساب ما می ریزد، فردا اضافه را برگشت خواهیم زد.
از قضا امروز برای اولین بار در این چند ماه، بانک مبالغ دیروز را به حساب ما نریخت!
او ساعت ۱۰ صبح ایمیل زد که: تا این لحظه پول به حساب من نیامده!
رفتم از باقیمانده دو حساب دیگر جور کنم و بریزم که برادر کوچکتر زنگ زد من الان قم در یک مغازه خرید کرده ام و فهمیدم حسابم به خاطر قسط خالی است… پول به حسابم بریز من بیایم از حساب دیگرم بدهم…
عصر، آن مشتری دوباره از دو جا ایمیل زد:
[سلام
میخواستم ببینم که این تفاوت قیمت و هزینه ارسالی آیا قرار است که به حساب من ریخته شود یا نه ممنون از پی گیری شما]
یعنی امان نمی دهند بانک با ما تسویه کند!! جور اشتباه آنها را ما باید بکشیم، آن هم سریع!! بعضی ها که برای برگشت پول از یک بانک شماره کارت میدهند که من باید بلند شوم بروم با عابربانک کارت به کارت کنم!! آن هم سریع!!!
یا مثلاً یک مشتری بسیار بسیار فوری برای سمینارش در دانشگاه یک سری مستند میخواست. چقدر هم تأکید کرده بود که سریع میخواهم، با پست پیشتاز و …
از قضا باز برای اولین بار، برچسب آدرس دو مشتری جا به جا خورده بود و سفارش یک مشتری دیگر برای او ارسال شده بود!! نمی دانی چقدر عصبانی بود!! 🙂
باز یکی دیگر، صد بار زنگ زد و تأکید کرد، برای اولین بار، پست بسته را اشتباهی مسیردهی کرده بود!! بسته قرار بود برود تهران، رفته بود خوزستان!!! هر چقدر او و ما صبر کردیم خبری نشد!! فکر کرد ما پول را بالا کشیده ام و بسته را نفرستاده ایم!! چقدر توهین کرد!! می گفت شما یک شماره پیگیری جعلی به من داده اید و بدبختانه پست در پنل پیگیری نمی نویسد نام گیرنده کیست!!
مجبور شدیم برای حفظ آبرو، قید بسته قبلی را بزنیم و حدود صد و پنجاه هزار تومان محصول را دوباره تکثیر کنیم و برایش بفرستیم و خدا را شکر ده روز بعد از خوزستان با او تماس گرفته بودند که: آقا بسته تان اینجاست نمی آیید ببرید!؟ با ما تماس گرفت و عذرخواهی کرد… گفتیم به پست بگویید برگشت بزند به سمت ما.
خلاصه، بارها و باها این موضوعات، خدا می داند فقط برای نوع اشخاصی که در بالا گفتم، اتفاق افتاده.
بارها به فکر فرو رفته ام که این چه حکمتی است!؟ خدا می خواهد چیزی به من بفهماند!؟ طبیعت دارد رازهایش را بازگو می کند!؟
هنوز نفهمیده ام جریان چیست…
امید من،
به مرور که بزرگتر می شوی، عقلت کامل تر می شود و از گناهان گذشته ات نه تنها توبه که تعجب می کنی!! من بودم که چنان کردم؟
گیریم که توبه ات هم قبول افتاد، اما چه می کنی با شرم آن!؟ چه می کنی با آنچه به خاطر آن گناهان از دست داده ای!؟
امید من،
توبه به معنی Undo کردن نیست بلکه به معنی Pause کردن عذاب ها و مصیبت هایی که قرار بود از این پس Play شود است.
دیدگاههای تازه