حنانه جان،
مسابقهای که زنان در خودآرایی بین خود گذاشتهاند، هر طور که نگاه کنی، نتیجهای جز شکست خودشان ندارد …
تو را بر حذر میدارم از شرکت در مسابقهای که میدانی بازندهای!
امید من!
هر گاه اشکی برای امام مظلوممان ریختی، در همان حین به این فکر کن که تو نیز استعداد شمر شدن را داری. تو ای انسان! دلیل گریهات را بدان: تو داری برای خودت اشک میریزی. داری با زبان بیزبانی میگویی: اماما! من از طرف همه انسانها شرمندهام. ما شرمندهایم که هوا و هوس یا تعصب و کوردلی باعث شد که «چون تویی» را نشناسیم.
وقتی گریه میکنی، به خود بلرز که اگر لحظهای غفلت کنی به پلیدی یزید و شمر و چه بسا پلیدتر دچار شوی…
خدا را التماس کن که خدایا نکند چشم از ما برداری که چه غافلانه حرمت امام زمانمان را میشکنیم.
امید من!
تاریخ، آینه عبرت است. از این واضحتر نمیتواند بیان کند که اگر در شناخت حق و شناساندن حق لجبازی کنی، میشوی جزئی از لشکر یزید…
وقتی گریه میکنی، تاریخ را مرور کن. با هر اشکی که میریزی یکی از عواملی که باعث شد کسی چون شمر که مدعی فقاهت بود، در مقابل سبط رسول الله بایستد را به ذهن بیاور. حب دنیا؟ غفلت؟ تعصب کورکورانه؟ اعتماد کامل به تبلیغات علیه امام؟ زیرک نبودن؟ بیتفاوتی؟… آنها را مرور کن و تصمیم بگیر که از آنها دوری کنی. این همان اشکی است که ارزش دارد خدا به ازای هر قطرهاش گناهان صد سالهات را بیامرزد نه آن اشکی که از سر دلسوزی برای امام و فرزندانش باشد (که البته آن هم میتواند برای شروع عالی باشد…). فراموش نکن: امام ما نرفت که یک تراژدی بسازد او رفت که بگوید ای انسان! تو این استعداد را داری که به پلیدی این انسانها باشی، مراقب باش…
تقریباً از ابتدای ورودم به کارشناسی (سن ۱۸ سالگی) تا دو سه سال شبها از ۸ تا ۱۲ شب (و هر چهار شب یک بار، تا صبح) در ۱۱۸ شهر کار میکردم. اگر بگویم هر چه میدانم از آن دوران است، اشتباه نکردهام… چون چهار ساعت به دور از کامپیوتر و تلویزیون و مزاحمتهای دیگر بودم و آنجا هم کار خاصی جز پاسخ دادن به تلفن آن هم هر ده دقیقه یک تلفن نداشتیم. تستا در آنجا متولد شد. من لپتاپ خواهرم را دزدکی میبردم آنجا و روی تستا کار میکردم. شاید صدها جلد کتاب مطالعه کردم. خیلی خیلی خیلی برایم دوران شیرینی بود.
اما خوب، زمانی که وارد کار تدریس شدم و جدی جدی مدرس شدم، شرایطی پیش آمد که نمیشد هر دو شغل را با هم ادامه داد. در شأن یک مدرس نبود که در ۱۱۸ کار کند. آنجا یک شغل پارهوقت برای دانشجوها بود…
روزی که تصمیم نهایی را گرفتم خیلی برایم سخت بود. دلم نمیخواست با آن همه خاطرات خوب که ۱۱۸ داشت خداحافظی کنم. هنوز هم بعد از پنج شش سال با خودم میگویم ای کاش میشد یک شغل مثل آن شغل میداشتم که من را برای ساعاتی در شبانه روز از کامپیوتر و تلویزیون و امثالهم دور کند و فقط بتوانم فکر و مطالعه کنم.
به هر حال، هر طور بود از آنجا دل کندم. آن جمله که در وبلاگ نوشته بودم و اکنون پیدایش نمیکنم را همان زمان سرودم(!):
امید من! برای بالا رفتن از نردبان، باید از پله قبل دل بکنی…
یک دل کندنِ دیگر هم قبل از آن اتفاق افتاده بود. زمانی که رسیدم به نقطه عطفی به نام «کنکور» و مجبور شدم از مسجد و تمام خاطراتی که بیش از شش سال با آنها شبانهروز زندگی کردم دلم بکنم چون باید وارد مرحله بعدی زندگی میشدم. آن شبها چقدر گریه کردم…
حالا انگار دارم به یک نقطه عطف دیگر نزدیک میشوم:
ترس برم داشته! این تصمیم خیلی سختتر به نظر میرسد.
چند روز پیش با یکی از دوستان که هفت هشت سالی از من بزرگتر است و مسؤول یک شرکت کامپیوتری با چندین کارمند و زیرمجموعه است و با هم همکاریهایی در تدریس و پروژههای مشترک داریم در دفترش قراری داشتم که پرسید: کمپیدایی مهندس؟ گفتم: حقیقتش، تستا بدفرم کارش گرفته و صبح تا شب درگیر آن شدهام. دائم دارم سفارشیسازیها و خریدها را مدیریت میکنم. گفت: با سازمانها چطور کار میکنی؟ شرکت ثبت کردی؟ تیم تشکیل دادی؟ گفتم نه، اما اگر لازم باشد از طرف شرکت یکی از دوستان فاکتور و قرارداد تنظیم میکنیم. گفت: تدریس را چه میکنی؟ ادامه میدهی؟ دکترا و هیأت علمی و …؟
گفتم والا الان سر یک دو راهی گیر کردهام. سر کلاس، گاهی مجبورم به مشتری پشتیبانی بدهم و اصلاً از این وضع راضی نیستم…
تا این را گفتم، گفت: دقیقاً سرنوشتت مثل خودم است! من هم در همین سنین تدریس که میکردم مجبور بودم گاهی سر کلاس پشتیبانی شبکههای شرکتها را هم داشته باشم و این، اصلاً با وجدان کاریام جور در نمیآمد. خیلی سخت بود، اما با اینکه میتوانستم هیأت علمی بشوم اما ترجیح دادم با تدریس خداحافظی کنم و بچسبم به شرکت. حقیقتش هر کدام لذتهای خاص خودش را دارد اما من از راهاندازی شرکتم بیشتر لذت میبرم… از طرفی مدرکها و هیأت علمیها و اینجور چیزها هم الان دیگر کشکی شده. اینطور نیست که بگویی دکترا گرفتن یعنی سطح علمی بالاتر. اگر هم دکترا میگیری برای حقوق بیشتر یا لذت بیشتر میگیری که خوب، شرکت داشتن و چسبیدن به کار شخصی درآمد و فرصت پیشرفتش بسیار بالاتر است. به خصوص تو که برنامهنویس هستی و برنامهنویسی بسیار بیشتر از کاری که من میکنم جای پیشرفت دارد…
گفتم: مهندس زدی توی خال! همه اینها روزی صد بار از مغزم عبور میکند. واقعاً نمیدانم کدام را انتخاب کنم. تدریس که لذتش برایم تا حدودی بیشتر است اما حقوق یک ترمش به اندازه یک و نیم روز برنامهنویسی من هم نیست؟ یا برنامهنویسی که لذتش به نظر میرسد کمتر اما انصافاً درآمد و جای پیشرفتش بیشتر است؟ و از طرفی این دل پرطمع، هم خدا را میخواهد و هم خرما را!
میدانم که اگر تدریس را رها کنم و وقتم آزاد شود چندین پروژه محشر دارم که هر کدام هزاران خاطرخواه دارد اما حیفم میآید بودن در مجامع دانشگاهی را از دست بدم.
خلاصه که حدس میزنم این نقطه، انتهای ترم بعد باشد چون فعلاً برای ترم بعد همه روزها و ساعات را به دانشگاهها قول دادهام و نمیشود زد زیر قول و قرارها.
این را نوشتم که یکی دو سال بعد ببینم جریان چه شده!؟ کدامیک را انتخاب خواهم کرد؟
اما انصافاً اگر با تدریس خداحافظی کنم یک گریه مفصل در آن شبی که این تصمیم را گرفتهام خواهم داشت، چون شدیداً به تدریس وابسته شدهام و تازه دارم پخته میشوم و خیلی سخت است که یک دفعه کنار بگذارم. البته خدا یک عادت خوب برای مؤمنان دارد و آن اینکه: وقتی قرار باشد چیزی یا کسی را از دست بدهی، کمی قبلتر، تو را از آن چیز یا شخص متنفر میکند! پس چندان نگران ضربه روحیاش نیستم!
اما حدس میزنم آخرش مثل یکی از اساتیدی که الگویم هست و در مستند «میراث آلبرتا» با او مصاحبه شده، یک شرکت در کنار کارهای دانشگاهیِ کمتر راه اندازی خواهم کرد. والله اعلم، صبر میکنیم ببینیم چه میشود…
سال ۹۰ همزمان در ارشد کامپیوتر و کارشناسی زبان (سراسری) ثبت نام کردم و در حالی که زبان، در دانشگاه دولتی قم که آرزوی خیلی هاست قبول شدم، اما چون مدیر گروه زبان دانشگاه قم موافقت نکرد که کلاس ها را با کمی غیبت بیشتر شرکت کنم و از طرفی می دانستم که در ارشد قبول خواهم شد، زبان را نرفتم.
برای بار دوم، مجدداً امسال در کنکور سراسری برای کارشناسی زبان ثبت نام کردم و دکترا هم که همزمان شده. اما فکر می کنم فعلاً زود است به فکر دکترا باشم بنابراین احتمالاً به آرزویم می رسم و سال بعد، دانشجوی کارشناسی زبان خواهم شد:)
از طرفی دنبال ثبت نام در حوزه علمیه هستم که اگر بشود به صورت غیرحضوری شرکت کنم. (یعنی به بزرگ ترین آرزوی عمرم خواهم رسید؟)
خیلی بد است که نمی شود در چند دانشگاه به طور همزمان درس خواند 🙁
دلم می خواست یک رشته الکترونیک یا مکاترونیک هم در دانشگاه آزاد بخوانم.
مادرمان راست می گوید!
همه مان وقتی در یک مقطع درس می خوانیم، خسته که به خانه می آییم، می گوییم: من غلط بکنم دیگه ادامه تحصیل بدم!
او هم سریعاً می گوید: شما نیرومندها نمی تونید آروم بشینید! این تموم نشده یه دردسر جدید واسه خودتون جور می کنید!
حکمت ۱۴۷ نهج البلاغه:
وَ مِنْ کَلَامٍ لَهُ [علیه السلام] لِکُمَیْلِ بْنِ زِیَادٍ النَّخَعِیِّ قَالَ کُمَیْلُ بْنُ زِیَادٍ أَخَذَ بِیَدِى أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِى طَالِبٍ [علیه السلام] فَأَخْرَجَنِى إِلَى الْجَبَّانِ فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ ثُمَّ قَالَ :
یَا کُمَیْلَ بْنَ زِیَادٍ إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَهٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا فَاحْفَظْ عَنِّى مَا أَقُولُ لَکَ النَّاسُ ثَلَاثَهٌ فَعَالِمٌ رَبَّانِیٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاهٍ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ یَلْجَئُوا إِلَى رُکْنٍ وَثِیقٍ یَا کُمَیْلُ الْعِلْمُ خَیْرٌ مِنَ الْمَالِ الْعِلْمُ یَحْرُسُکَ وَ أَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ وَ الْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَهُ وَ الْعِلْمُ یَزْکُوا عَلَى الْإِنْفَاقِ وَ صَنِیعُ الْمَالِ یَزُولُ بِزَوَالِهِ یَا کُمَیْلَ بْنَ زِیَادٍ مَعْرِفَهُ الْعِلْمِ دِینٌ یُدَانُ بِهِ بِهِ یَکْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَهَ فِى حَیَاتِهِ وَ جَمِیلَ الْأُحْدُوثَهِ بَعْدَ وَفَاتِهِ وَ الْعِلْمُ حَاکِمٌ وَ الْمَالُ مَحْکُومٌ عَلَیْهِ یَا کُمَیْلُ هَلَکَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْیَاءٌ وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْرُ أَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَهٌ وَ أَمْثَالُهُمْ فِى الْقُلُوبِ مَوْجُودَهٌ هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً وَ أَشَارَ بِیَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَهً بَلَى أَصَبْتُ لَقِناً غَیْرَ مَأْمُونٍ عَلَیْهِ مُسْتَعْمِلًا آلَهَ الدِّینِ لِلدُّنْیَا وَ مُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ بِحُجَجِهِ عَلَى أَوْلِیَائِهِ أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَهِ الْحَقِّ لَا بَصِیرَهَ لَهُ فِى أَحْنَائِهِ یَنْقَدِحُ الشَّکُّ فِى قَلْبِهِ لِأَوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَهٍ أَلَا لَا ذَا وَ لَا ذَاکَ أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّهِ سَلِسَ الْقِیَادِ لِلشَّهْوَهِ أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَ الِادِّخَارِ لَیْسَا مِنْ رُعَاهِ الدِّینِ فِى شَیْءٍ أَقْرَبُ شَیْءٍ شَبَهاً بِهِمَا الْأَنْعَامُ السَّائِمَهُ کَذَلِکَ یَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِیهِ اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّهٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَیِّنَاتُهُ وَ کَمْ ذَا وَ أَیْنَ أُولَئِکَ أُولَئِکَ وَ اللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً یَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَیِّنَاتِهِ حَتَّى یُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ وَ یَزْرَعُوهَا فِى قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ هَ
جَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِیقَهِ الْبَصِیرَهِ وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْیَقِینِ وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ وَ صَحِبُوا الدُّنْیَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَهٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِى أَرْضِهِ وَ الدُّعَاهُ إِلَى دِینِهِ آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُؤْیَتِهِمْ انْصَرِفْ یَا کُمَیْلُ إِذَا شِئْتَ .
و درود خدا بر او ، فرمود : (کمیل بن زیاد مى گوید: امام دست مرا گرفت و به سوى قبرستان کوفه برد، آنگاه آه پْر دردى کشید و فرمود )
اى کمیل بن زیاد ! این قلب ها بسان ظرفهایى هستند ، که بهترین آن ها ، فراگیرترین آن هاست، پس آنچه را مى گویم نگاهدار:
۱ـ اقسام مردم (مردم شناسى)
مردم سه دسته اند ، دانشمند الهى ، و آموزنده اى بر راه رستگارى ، و پشه هاى دست خوش باد و طوفان و همیشه سرگردان ، که به دنبال هر سر و صدایى مى روند. و با وزش هر بادى حرکت مى کنند؛ نه از روشنایى دانش نور گرفتند ، و نه به پناهگاه استوارى پناه گرفتند .
۲ـ ارزش هاى والاى دانش
اى کمیل: دانش بهتر از مال است . زیرا علم ، نگهبان تو است ، ولى تو باید از مال خویش نگهدارى کنی؛ مال با بخشیدن کم مى شود اما علم با بخشش فزونى گیرد ؛ و مقام و شخصیتى که با مال به دست آمده با نابودى مال ، نابود مى گردد.
اى کمیل بن زیاد! شناخت علم راستین ( علم الهى آیینى است که با آن پاداش داده مى شود و انسان در دوران زندگى با آن خدا را اطاعت مى کند ، و پس از مرگ ، نام نیکو به یادگار گذارد . دانش . فرمانروا؛ و مال، فرمانبر است.
۳ـ ارزش دانشمندان
اى کمیل!ثروت اندوزانِ بى تقوا، مرده اى به ظاهر زنده اند ، اما دانشمندان تا دنیا بر قرار است زنده اند ، بدن هایشان گرچه در زمین پنهان اما یاد آنان در دل ها همیشه زنده است.
۴ـ اقسام دانش پژوهان
بدان که در اینجا (اشاره به سینه مبارک کرد) دانش فراوانى انباشته اتس، اى کاش کسانى را مى یافتم که مى توانستند آن را بیاموزند ؟ آرى تیزهوشانى مى یابم اما مورد اعتماد نمى باشند . دین را وسیله دنیا قرار داده ، و با نعمت هاى خدا بر بندگان ، و با برهان هاى الهى بر دوستان خدا فخر مى فروشند . یا گروهى که تسلیم حاملان حق مى باشند اما ژرف انیشیِ لازم را در شناخت حقیقت ندارند، که با اولین شبهه اى ، شک و تردید در دلشان ریشه مى زند؛ پس نه آنها ، و نه اینها ، سزاوار آموختن دانش هاى فراوان من نمى باشند. یا فرد دیگرى که سخت در پى لذت بوده ، و اختیار خود را به شهوت داده است، یا آن که در ثروت اندوزى حرص مى ورزد ، هیچ کدام از آنان نمى توانند از دین پاسدارى کنند، و بیشتر به چهارپایان چرنده شباهت دارند، و چنین است که دانش با مرگ دارندگان دانش مى میرد.
۵ـ ویژگى هاى رهبران الهی
آرى ! خداوندا! زمین هیچ گاه از حجت الهى خالى نیست، که براى خدا با برهان روشن قیام کند، یا آشکار و شناخته شده، یا بیمناک و پنهان ، تا حجت خدا باطل نشود ، و نشانه هایش از میان نرود. تعدادشان چقدر؟ و در کجا هستند؟ به خدا سوگند ! که تعدادشان اندک ولى نزد خدا بزرگ مقدارند ، که خدا به وسیله آنان حجت ها و نشان هاى خود را نگاه مى دارد، تا به کسانى که همانندشان هستند بسپارد ، و در دل هاى آن بکارد، آنان که دانش ، نور حقیقت بینى را بر قلبشان تابیده ، و روح یقین ارا در یافته اند ، که آنچه را خوشگذران ها دشوار مى شمارند ، آسان گرفتند، و آن چه که ناآگاهان از آن هراس داشتند أنس گرفتند . در دنیا با بدن هایى زندگى مى کنند، که ارواحشان به جهان بالا پیوند خورده است، آنان جانشینان خدا در زمین، و دعوت کنندگان مردم به دین خدایند. آه، آه، چه سخت اشتیاق دیدارشان را دارم! کمیل! هرگاه خواستى بازگرد.
به دانشجو می گم: بچه ها رفتن کدوم کلاس؟
یه کم فکر کرده، می گه: دقیق نمی دونم استاد! کلاس صد و خرده ای بود…!!
امید من!
می دانم، درکت می کنم، قبول دارم که گاهی سخت است چشم پوشاندن از یک گناه، اما اگر در چنین موقعیتی قرار گرفتی، زیر لب این آیه از سوره انسان را زمزمه کن:
وَجَزَاهُم بِمَا صَبَرُوا جَنَّهً وَحَرِیرًا
و در برابر صبرشان، بهشت و لباسهای حریر بهشتی را به آنها پاداش میدهد!
امید من!
دنیا محل آرامش و خیال راحت نیست…
اگر نعمت ها از تو سلب شد، نگران باش که نکند غضب خدا باشد، که فرمود:
وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَهً ضَنکًا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ أَعْمَىٰ
و هر کس از یاد من روی گردان شود، زندگی (سخت و) تنگی خواهد داشت؛ و روز قیامت، او را نابینا محشور میکنیم!»
و اگر نعمت ها به سمت تو سرازیر شد، نگران باش که نکند خدا دارد خوبی هایت را در همین دنیا تسویه حساب می کند، که فرمود:
مَّن کَانَ یُرِیدُ الْعَاجِلَهَ عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نُّرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلَاهَا مَذْمُومًا مَّدْحُورًا
آن کس که (تنها) زندگی زودگذر (دنیا) را میطلبد، آن مقدار از آن را که بخواهیم -و به هر کس اراده کنیم- میدهیم؛ سپس دوزخ را برای او قرار خواهیم داد، که در آتش سوزانش میسوزد در حالی که نکوهیده و رانده (درگاه خدا) است.
و فرمود:
وَلَا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِّأَنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُّهِینٌ
آنها که کافر شدند، (و راه طغیان پیش گرفتند،) تصور نکنند اگر به آنان مهلت میدهیم، به سودشان است! ما به آنان مهلت میدهیم فقط برای اینکه بر گناهان خود بیفزایند؛ و برای آنها، عذاب خوارکنندهای (آماده شده) است!
یک نکته طلایی:
تا وقتی خوب ها، خوب تر نشوند، بدها خوب نمی شوند!
(نقل قولی زیبا از استاد پناهیان)
امید من! انجام ندادن یک پروژه خوب، بهتر از انجام ناقص آن است…
اگر توان انجام نداری، ایده های خوب را نسوزان!
مهجوریت قرآن در میان شیعه و مهجوریت اهل بیت در میان اهل تسنن
نقل قولها (احادیث، روایات و ...), نکته یک دیدگاه »پنجشنبهها عصر بعد از سخنرانی حجه الاسلام قرائتی، یک مستند بسیار جذاب پخش میشود با عنوان «در امتداد غدیر». مستند به فعالیتهای شیعیان در کشورهای خارجی میپردازد.
این هفته در مورد هلند بود. صاحب یک حسینه در آنجا یک جمله گفت که خیلی لذت بردم:
گفت یکی از اهالی اینجا که سنی بود به تشیع پیوست. بعد از مدتی به من گفت: زمانی که سنی بودم، در بین اهل تسنن، «اهل بیت» مهجور بودند و حالا که شیعه شدهام، در بین اهل تشیع، «قرآن» مهجور است!
دیدم راست میگوید!
یاد آن تأکید پیامبر به «ثقلین» افتادم! انگار آینده را به روشنی میدیده است…
هر که بین این دو جمع کرد، واقعاً سعادتمند شد…
امید من!
مهمترین عامل کاهش عقل، طبق آیات و روایات، «لجبازی در پذیرش حق» است. (سوره جاثیه را بخوان)
اگر میدانی کاری که انجام میدهی، اشتباه و گناه است، حتی اگر نمیتوانی ترک کنی اما قبول کن که اشتباه کردهای و بابتش طلب بخشش کن. مباد که دنبال راهی برای پوشاندن اشتباه خود باشی که از این لحظه، «مهر زدن بر عقلت» شروع خواهد شد… بدان که اولین گام در توبه، این است که قبول کنی که اشتباه کردهای و عذرخواهی کنی. همین قبول و استغفار، به مرور راه راست را برایت روشن خواهد کرد و اگر بخواهی لجبازی کنی و قبول نکنی که این مسیر و این کار اشتباه است، هر روز بیشتر در آن باتلاق فرو خواهی رفت…
امید من، پسرم،
برخی گناهان بوی تعفن ظاهری دارند، برخی بوی تعفن باطنی و برخی هر دو را…
این بوی تعفن، مؤمنان را از تو دور نگه خواهد داشت چون آن ها خود خوشبویند و از بوی بد بیزار…
گناه اعتیاد به سیگار و هر نوع ماده حرام دیگر بوی تعفنش بر همگان مشخص است و همگان از آن فراری…
بدترین بوی عالم شاید بوی تعفن گپ زدن با نامحرم (تا مرز تحریک) باشد.
عزیزم،
مباد که تصور کنی بوی گناه را میتوانی با بوی عطر و گلاب بپوشانی…
حنانه جان، دخترم،
زنان به طور ژنتیکی بیشتر عرق می کنند. اگر این عرق با بوی تعفن یک گناه مانند بوی تعفن گناه گپ زدن با نامحرم همراه شود، دیگر هرگز قابل تحمل نخواهد بود…
عزیزتر از جانم،
بترس که گناهان به مرز رسوایی برسند…
_____________
جای بسی تأسف است که گاهی که بعضی دانشجوها (که با نامحرم بیش ازحد ریلکس هستند و وقتی پایش می افتد از ماهواره حسابی صحبت می کنند) صدایم می کنند که بروم بالای سرشان و ببینم مشکل سیستمشان چیست، از یک متری شان چنان بوی تعفنی به مشامم می رسد که سریعاً نفسم را حبس می کنم، مشکلشان را بدون توضیح رفع و فرار می کنم… البته حواسم هست که هر بوی تعفنی بابت گناه نیست اما مؤمن، بدبو نمی شود…
به یکی از دوستان که گردن تستا و بنده خیلی حق دارند و خیلی از امکانات تستا مدیون هزینهکرد ایشان است، گفتم: حقیقتش را بخواهید از بس شما سفارشیسازی داشتهاید و بابتش هزینه دادهاید، من دیگر خجالت میکشم از شما سفارشیسازی قبول کنم و هزینه دریافت کنم!!
صحبت جالبی نوشتند که دلم میخواهد اینجا یادگاری بماند:
تشکر: همه هزینه هایی که برای گسترش تستا تا الان خرج کردم حاصل لطف خدا ، صداقت کار شما، و رغبت خدمت به مرز و بومم بوده هر وقت یادش میفتم.به خودم میگم اگر این هزینه ها رو نکرده بودم کجا خرج میشد که ثواب اخروی نصیبم بشه.شیرینیش همیشه در دل و ذهنمه.هر روز که دانش آموزی میره و تستی رو میزنه و نکته ای یاد میگیره روحم پرپر میزنه که دعاشو به جان شما میکنم.خداوند حافظ جان شما و مال و خانوادتون باشه آمین…تشکر
از این نوع انرژیها به صورت روزانه برایم ارسال میشود. مثلاً یکی دیگر از عزیزان، امروز نوشتهاند:
دوست گرانقدر جناب نیرومند سلام بر شما . بدین وسیله میخواهم مراتب تشکر و قدردانی خودم را از زحمات و راهنماییها و مطالب خوبی که در دنیای مجازی منتشر کرده و میکنید خدمتتان عرض کنم.در چند مورد تکنیکهای فتوشاپ ، از بین انبوه مقالات و پاسخهایی که چه در کتب و چه از طریق اینترنت بدست آوردم ، بی شک بهترین پاسخ و راهنمایی را از راهنماییهای جنابعالی گرفتم و از این روی بسیار خرسند و سپاسگزارم و خدای را شاکرم که هنوز در این دنیای درهم ریختۀ ما انسانهای والایی چون شما هستند که بی هیچ چشم داشتی و چه سخاوتمندانه آموخته های خود را در اختیار دیگران آن هم بشکلی ساده ، زیبا و دوست داشتنی قرار میدهند. انصاف ندیدم که سکوت کنم و لب به تشکر باز ننمایم.خداوند کریم پیوسته و در همه حال یار و یاورتان باشد بزرگوار.
یا مثلاً از یک دانشگاه که به خاطر رفتار نه چندان جالب مدیر آموزشش با آنها همکاریام را برای ترم آینده قطع کرده بودم، برای بار دوم تماس گرفتند که: فلانی! حقیقتش را بخواهید رؤسا به خاطر تعاریف دانشجوها نظرشان نسبت به شما خیلی مثبت است. من را مأمور کردهاند که ببینم اگر سوء تفاهمی بوده با هم بنشینیم و رفع کنیم که شما را برای ترم آینده داشته باشیم. (بگذریم که دیر اقدام کردند و تمام هفته من با چهار دانشگاه دیگر پر شد و ماند برای ترمهای بعد…)
***
چند شب پیش تقریباً بعد از مدتها یکی از دوستان ۷۰ سالهام را در مسجد دیدم. گفت: چه خبر؟ اصل حالت چطوره؟
طبق معمول گفتم: عالیام! عالی! از این بهتر نمیشم 🙂
گفت: احسنت! کیف میکنم وقتی از تو میپرسم چطوری! هر وقت میپرسم انگار با تمام وجود میگویی عالیام!
ادامه داد که: فلانی! واقعاً وقتی به این نعمات خدا فکر میکنیم چیزی جز این نمیتوانیم بگوییم! چقدر خدا به ما لطف داشته… واقعاً الان در شرایط عالی هستیم.
گفتم: بله، والا ما که صبح تا شب داریم به این فکر میکنیم که چه کار کرده بودیم که خدا ما را لایق این همه لطف دانست؟ فکر میکنم به خاطر آن کارهایی باشد که در نوجوانیمان همراه با شما در فلان مسجد انجام میدادیم…
یک دفعه گفت: صبر کن! تند نرو! حالا از کجا معلوم که این توفیقات به خاطر کارهای خودت باشد!؟ شاید پدر یا حتی جد تو باعث و بانی این توفیقات باشند. میدانی اگر مال حلال پدرت نبود چه میشدی!؟
واقعاً جا خوردم! گفتم: انصافاً راست میگویی. من اگر آن پدر عجیب، آن بابجون (به پدر بزرگ پدریمان میگفتیم بابجون) یا این مادر عظیم و آن باباتقی (پدر بزرگ مادریام که خدا میداند با اینکه بیسواد است اما اگر ده گام با او راه بروی، در این چند گام صد بار با تمام وجودش میگوید: الحمد لله. توکلت علی الله. خدا را صد هزار مرتبه شکر. خدایا سپاس نعمات بیکرانت را!…) اگر آنها را نداشتم بعید نبود که این نعمات از من صلب بشود…
هر چند هر روز و هر لحظه برای این افراد از ته قلبم دعا میکنم اما نمیدانم چرا از آن شب که آن بنده خدا آن موضوع را گوشزد کرد، هر وقت یکی از آن تشکرها و تعاریف میفرستند، ذهنم اول پیش آنها میرود…
چند روز است که برای مرور خاطرات و برای اینکه نوجوانی و جوانی پاکی که داشتم را فراموش نکنم، الهی نامه ای که آن زمان می نوشتم را دم دست آورده ام و مرور می کنم.
خودم باورم نمی شود که این ها را در سال ۸۱ یعنی شانزده سالگی نوشته باشم:
الهی! (در آیه ۴۶ سوره طه) گفته ای: نترسید، من با شما هستم، همه چیز را می شنوم و می بینم… خداوندا! تمام ترسم این است که تو با من هستی! (و گناهانم را می بینی و می شنوی) ۲۹ / ۲ / ۱۳۸۱ – روز تولدم 🙂
الهی! اکنون که در اوج شهوت هستم، مرا در اوج یاری ات قرار ده.
الهی! این آدمی که عمرش به یک دست انداز بستگی دارد، چرا اینقدر دست انداز دیگران می شود!؟
الهی! تا نفَسم مى آید، هواى نفسم را بگیر! ۱۴ / ۴ / ۸۱
الهی! ما را پی نخود سیاه نفرست! (در پرانتز نوشته ام: نخود سیاه، منظور کارهای بیهوده دنیاست)
الهی! غرق شدن در دریا یک فایده دارد و آن اینکه از آب سیراب می میریم، ولی غرق شدن در دنیا همه چیز را از انسان می گیرد و سپس می کشدش، ما را نجات بده!
الهی! نمی شود من اولین ثروتمندی باشم که قدر پول و نعمت را می داند!؟ 🙂
الهی! همین طور خوب است ادامه بده!
الهی های طنز را بیشتر از رسمی ها دوست دارم:
الهی!
دست از سر کچل ما بر ندار!!
الهی!
به امام رضا بگو یعنی ما به قدر آهو هم نیستیم که ما را شفاعت کنی!؟
الهی!
کاش به جای بهشت، خنده را بر شیطان ممنوع می کردی تا اینقدر به ما نخندد!
الهی!
گذر از این مرحله (جوانی)
از رد شدن از مرحله پنجم بازی Prince of Persia هم سخت تر است!!
الهی!
اگر آدم گیر نیاوردی، دست ما را بگیر!
الهی!
برای درد و دل با تو خودنویسی ۳۰ هزار تومانی خریده ام، شاید ما را تحویل بگیری!
الهی!
مگر سرم درد کند که تو را یاد کنم!!!!
دیدگاههای تازه