خدایا گریه نکن!

نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکته هیچ دیدگاه »

کودکی در زیر باران، خطاب به خدا:

خدایا! اینقدر گریه نکن! ما قول می‌دیم انسان‌های خوبی بشیم…http://aftab.cc/modules/Forums/images/smiles/icon_cry.gif

مرکبی از دست گرگ

اتفاقات روزانه, خاطرات ۶ دیدگاه »

حدود ۲۰ روز پیش بود که تب خرید یک ماشین در من داغ شد! هر چند قبلاً چند بار اقدام‌هایی کرده بودم و همه به دلایل مختلف (مثل زدن رأیم توسط مادر) با شکست مواجه شده بود، اما این بار برای اینکه اعصابم (مثلاً) راحت شود، دل را به دریا زدم و گفتم باید قال قضیه را بکنم!

در این ۲۰ روز، از این نمایشگاه به آن نمایشگاه، از این دلال به آن دلال، از این سایت به آن سایت رفتم و برگشتم… و در این مدت با انواع انسان‌های گرگ آشنا شدم!

صاحب نمایشگاهی که بالای سردر نمایشگاهش نوشته «نمایشگاه حاج داوود…» و وقتی داخل می‌روی می‌بینی ظاهر مذهبی‌ای دارد، آستین‌هایش را بالا زده و آماده وضو و نماز است. می‌گویی: حاج آقا! من اگر یک تیبا نقره‌ای بخواهم تا کی به دستم می‌رسانید؟ می‌گوید: فردا بیا سوار شو برو، خوبه!؟ می‌گویی: واقعاً؟ می‌گوید: آقا به حرف ما شک نکن!

خوشحال می‌شوی، چون به انسان‌های مذهبی اعتماد داری، خیلی زود می‌روی مدارک و پول را آماده می‌کنی و می‌آیی پای معامله. می‌گوید: اجازه بدهید تماس بگیرم تهران ببینم چه خبر است! ده جا تماس می‌گیرد و هیچ کدام تیبا نقره‌ای ندارند. با نمایندگی تماس می‌گیرد و بعد از صحبت‌هایی می‌گوید: طی دو سه روز آینده ماشین شما می‌رسه. می‌گویم: حاج آقا! شما فردا را رساندید به دو سه روز، چه ضمانتی هست که حتماً به دستمان برسد؟ می‌گوید: نهایتاً یک هفته… اگر بیشتر از ده روز شد، روزی ۱۰۰ هزار تومان از من بخواه، خوبه؟

هر چند از ترفندش شاخ درمی‌آوری، اما می‌گویی به جهنم، ۱۰ روز هم شود، مشکلی نیست. قبول می‌کنی… چک و مدارک را می‌دهی…
از فردا تا ده روز هر روز تماس می‌گیری: حاج آقا! ماشین ما می‌رسه إن شاء الله؟ می‌گوید: جناب نیرومند، حقیقتش هنوز در نمایندگی ثبت نشده. ماشین تیبا روی سایت قرار نمی‌گیره!
ده روز می‌گذرد و می‌بینی هنوز سفارش تو ثبت نشده و وقت هم دارد می‌گذرد…

پول را از گرگ اول می‌گیری…

به نمایشگاه گرگ دیگری می‌روی… یک ۲۰۶ سال ۸۹ را ۲۰ میلیون قیمت می‌دهد. با یک گرگ آشنا تماس می‌گیری که قیمت مناسب است؟ او تو را به گرگ دیگری پاس می‌دهد. با آن گرگ تماس می‌گیری، می‌گوید: آقا جان! آن ماشین ۱۸ تومان بیشتر نمی‌ارزد! اگر می‌خواهی ۲۰ تومان بدی، بده به من یک پرشیای توپ دارم که هم با کلاس‌تر است و هم برای سال ۹۰ است و خوش قیمت هم هست و خلاصه، عروسک!

خلاصه همان لحظه می‌آید سراغت،‌ با ماشین گشتی می‌زنی، در ماشین آنقدر از آن تعریف می‌کند که بالاخره رأیت را برای خرید می‌زند. وقتی موافقت کردی، حالا شروع می‌کند: فقط سمت چپش رنگ شده که اونم اونقدر قشنگ رنگ شده که هیچ کس نمی‌فهمه… مانتیورش نمی‌دونم چرا کار نمی‌کنه، باید ببری نشون بدی. دو جاش مالیده که هیچ مشکلی نیست فردا می‌دم برات مثل روز اولش رنگ کنن.

به هر حال، می‌گویی این‌ها مشکلات مهمی نیستند، باز هم می‌ارزد… هنگام عقد قولنامه، هم او و هم گرگ آشنا حضور دارند. گرگ آشنا قبل از تجمع می‌گوید: این دلال، گرگ‌ترین گرگی است که تا به حال دیده‌ام! اگر گفت: ۲۰ میلیون و ۲۰۰ خریدم، بدون که ۱۹ میلیون خریده! من در ده‌ها معامله‌اش شاهد بوده‌ام، جلو چشم من ماشین خرید ۱۶ میلیون، به مشتری گفت ناموساً ۱۷ و دویست خریدم! هر چی گفت باور نکن! خلاصه با کلی گرگ‌بازی قیمت را تمام می‌کند.  (اگر گرگ آشنا همراهم نبود، بعید می‌دانم به همین راحتی‌ها از پس این گرگ برمی‌آمدم!) پول را که می‌گیرد، برای اینکه رفیق شوی و فردا او را به دیگری هم معرفی کنی، برایت یکصد جوکِ … از گوشی‌اش می‌خواند که روده‌هایت بالا بیایند! ساعت ۱۱ شب است و معامله تمام می‌شود. به خاطر قلیان و سیگار زیادی که قبل از جلسه، در باغ‌های اطراف شهر کشیده، سردرد شدیدی دارد بنابراین یک کپسول سردرد می‌خورد. بعد از آن دوست دخترش تماس می‌گیرید. به او می‌گوید: عزیزم! آماده‌ای؟ دختر بدبخت، از پشت گوشی با صدایی بسیار وسوسه انگیز می‌گوید: بله عزیزم… به خاطر او هم که شده جوک خواندن را رها می‌کند و می‌رود…

فردای عقلد قولنامه (یعنی امروز) باطری می‌خوابد! ماشین روشن نمی‌شود. تماس می‌گیری: آقا باطری خوابیده! با لحنی که انگار تو را نمی‌شناسد، می‌گوید: خوب، چی کار کنم؟ وقتی به شما تحویل دادم مگه درست نبود؟ چون می‌دانی گرگ است، کوتاه می‌آیی… ۲۳۰ هزار تومان پیاده می‌شوی! وقتی درها را با دزدگیر می‌بندی، خود به خود باز می‌شود! تماس می‌گیری، می‌گوید: ببر فلان جا نشون بده، درست می‌کنن!

خلاصه، در این نمایشگاه‌ها با انواع گرگ آشنا می‌شوی.

دیروز عباس آقا، دوست معنوی و دوست داشتنی‌ام را اتفاقاً موقع تحویل از نقاش دیدم و سوارش کردم. گفتم: عباس آقا! من همیشه به انسان‌ها اعتماد داشتم و همه را انسان می‌پنداشتم. اما در این ۲۰ روز نمی‌دانی چه‌ها دیدم!

داستان جالبی تعریف کرد:

روزی حضرت سلیمان خواست به بازار برود و انگشترش را بفروشد. به خدا گفت: خدایا! امروز که به بازار می‌روم، شیطان را به بازار راه نده تا با خیال راحت و بدون کلک آن‌را بفروشم و خدا قبول کرد. وقتی به بازار پا گذاشت، دید هیچ کس در بازار نیست!!! گفت: خدایا! چه شد!؟ خدا گفت: تو گفتی شیطان را راه مده! سلیمان! بدان که اولین نفری که به بازار پا می‌گذارد شیطان است و آخرین نفری که از آن خارج می‌شود شیطان است!

خلاصه که عجیب روزهایی بود!

****

در همین روزها و در حین درگیری با انواع گرگ‌ها، وقتی صبح امروز از یکی از دوست‌داشتنی‌ترین دوستان (که این مطلب را خواهد خواند 😉 ) یک بسته هدیه از پست تحویل بگیری حاوی یک نهج البلاغه، یک صحیفه سجادیه و یک دیوان حافظ بسیار بسیار بسیار خوش اندازه و زیبا که انگار برای ماشینت خریده که وقتی در صف بنزین و در ترافیک و منتظر هستی به آن‌ها نگاهی بیندازی و یک عطر خوش‌بو که متناسب با ذائقه سودایی‌ات برایت تهیه کرده، چه احساسی به تو دست می‌دهد؟

****

در مورد ماشین، هر چند همیشه اوائل خرید یک ماشین کارکرده دردسرها و خرج‌هایی (در حد ۵۰۰ هزار تومان) داری و این، قیمت این پرشیا را به ۲۱ میلیون رساند، اما فکر می‌کنم مشکل حاد دیگری نداشته باشد و احتمالاً با خیال آسوده از آن استفاده کنیم. (إن شاء الله)

جریمه نفس!

اعتقادات خاص مذهبی من, عادات من, نکاتی برای بچه حزب اللهی‌ها, نکته ۳ دیدگاه »

گاهی اوقات که کوتاهی یا خدای ناکرده گناهی ازم سر می‌زند، تصمیم می‌گیرم که خودم را جریمه کنم.
بعد در اینکه چه جریمه‌ای در نظر بگیرم گیر می‌کنم!
مثلاً می‌گویم: بر تعداد نمازهای نافله در روز بعد بیفزایم! بعد با خودم می‌گویم: این که نشد جریمه! می‌ترسم لذت بیشتری نصیبم شود و از فردا بدتر شوم! یعنی بیشتر گناه کنم که بعد بیشتر نافله بخوانم که لذت بیشتری ببرم!
یا تصمیم می‌گیرم به قول شهید رجایی، فردایش روزه بگیرم!؟ بعد می‌گویم: روزه هم مطمئناً به دلم می‌نشیند و از آن گناه خوشنود می‌شوم که باعث شد لذت بیشتری ببرم!

نه، این نوع جریمه خوب نیست!

می گویم: برعکس عمل می‌کنم! یعنی فردا برای عذاب روحم، هیچ نماز نافله‌ای نمی‌خوانم و به نماز جماعت نمی‌روم!
بعد دوباره می‌بینم این هم که از لحاظ دینی و عقلی توصیه نمی‌شود! شیطان احتمالاً همین را می‌خواهد!

نه، این نوع جریمه هم خوب نیست!

می‌گویم: بگذار به خدا بگویم: خدایا! این جسمم خیلی پر رو شده! یک مریضی‌ای چیزی بده تا نای گناه کردن نداشته باشد!
بعد می‌بینم که در روایات داریم که مؤمنی به مریضی شدیدی گرفتار شده بود. یکی از معصومین گفت: چطور شد که به این مصیبت گرفتار شدی؟ گفت: از خدا خواستم اگر گناهکارم در همین دنیا به عذاب گناهانم دچارم کند. معصوم فرمود: این چه دعایی‌ست!؟ همیشه بگو: ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الآخره حسنه و قنا عذاب النار (پروردگارا! در دنیا و آخرت به من نیکی عطا کن و مرا از عذاب جهنم دور بدار)

نه، این نوع جریمه هم خوب نیست!

کمی در اینترنت جستجو می‌کنم، می‌بینم جایی یافت نمی‌شود که به برخی جریمه‌ها برای نفس اشاره کرده باشد.

خلاصه آخرش هم نمی‌فهمم باید چطور این نفس یاغی را جریمه کنم!؟

البته در نهایت، معمولاً می‌گویم: بگذار کمی خودم را سرزنش کنم… می‌بینم بد نیست، شروع می‌کنم حسابی به خودم توسری می‌زنم. به یاد خودم می‌آورم که می‌توانم چه باشم و الان کجا هستم! یاد نوجوانی‌ام می‌افتم که به خاطر محافظت بیشتر، روحیاتم بسیار بهتر بود و حالا غبارآلود شده است… این روش بد نیست، با تکبرم جور در می‌آید! تکبرم را که بشکنم، به خودم می‌آیم! (با توجه به مطلب آیا خداوند متکبر است؟ به نظر می‌رسد یکی از بهترین موارد برای جریمه کردن نفس این است که به یاد آوری که تو بزرگ‌تر (متکبرتر) از آن هستی که به هر کاری دست بزنی)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

توجه: جریمه‌های نوع اول مثل نافله بیشتر و روزه و صدقه‌های سنگین هم طبق رفتار اولیای دین، بسیار مؤثر بوده. نفس انسان حب شدیدی به نشستن و خوردن و جمع مال و مسائل دنیایی دارد و جریمه‌اش این است که از آن‌ها دل بکنی. اما متأسفانه یا خوشبختانه همانطور که گفتم، این خدای کریم کاری می‌کند که آخرش این‌ها تبدیل به لذت روحت شود، اما به هر حال، روش خوبی به نظر می‌رسد…

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پی‌نوشت ۱:

امروز (یعنی فردای نوشتن این مطلب) دو اتفاق جالب افتاد! اول اینکه از این لیست خیلی خوشم آمد:

http://iranata.com/2012/12/2-golden-lists.html
روی کاغذی نوشتم و خواستم به کاغذهایی که در سمت راست میزم چسبانده‌ام و گهگاه به آن‌ها نگاهی می‌اندازم اضافه کنم که یک دفعه نگاهم به کاغذی افتاد که مدتی پیش از یکی از فایل‌های سخنرانی‌های آیه الله مجتهدی تهرانی یادداشت کرده بودم که شاگرد ایشان قبل از سخنرانی ایشان از روی یکی از کتب طلاب می‌خواندند:

بعد از هر گناه چگونه جبران کنیم؟

– عزم بر توبه
– مصر باشد که دیگر مرتکب آن نشود.
– از عقاب آن خائف باشد.
– به آمرزش آن امیدوار باشد.
– بعد از گناه، دو رکعت نماز بخواند.
– بعد از آن نماز، هفت مرتبه «استغفر الله» و صد مرتبه «سبحان الله العظیم و بحمده» بگوید و صدقه بدهد.
– یک روز روزه بگیرد.

نمی‌دانم چرا این کاغذ از یادم رفته بود!! خیلی جالب شد!

اتفاق دیگر اینکه متوجه شدم یکی دیگر از راه‌های تذکر و جریمه روح این است که انسان صلب توفیق‌هایی که بعد از گناه رخ می‌دهد را شناسایی کند و از صلب توفیق‌های بیشتر بترسد. مثلاً اگر همیشه قبل از نماز صبح بیدار می‌شدی و چند رکعت نافله شب می‌خواندی، به خاطر یک گناه، ممکن است خواب بمانی و طوری بیدار شوی که وقت تنگ شده باشد و فقط بتوانی یک رکعت نماز وتر بخوانی…

پی‌نوشت ۲: تشویق نفس؟

از دیشب که این مطلب را نوشته‌ام به «جایزه دادن به روح» فکر می‌کنم! اگر توانستی از یک گناه چشم بپوشی، چه جایزه‌ای باید به روح خود بدهی؟ درباره این یکی انصافاً چیزی مطالعه نکرده‌ام! باید بیشتر جستجو و تحقیق کنم. اما خودم معمولاً یک لبخند و یک چشمک به خودم می‌زنم و همانطور که هنگام گناه، نفسم را سرزنش می‌کنم، این بار چند «آفرین» به خودم می‌گویم 🙂

شب یلدا یا شب خودکشی!؟

اتفاقات روزانه, نکته هیچ دیدگاه »

یک سال با نفست مبارزه می‌کنی و به اندازه می‌خوری و به اندازه می‌خندی و به اندازه حرف می‌زنی، اما شب یلدا که می‌شود، همه را به باد می‌دهی!! 🙂

فقط به چیزهایی که طی سه ساعت من (با تمام پرهیزهایی که داشتم) خوردم دقت کنید:

– شام: فسنجان
– چای
– تخمه هندوانه
– بادام
– پسته
– نارنگی
– هندوانه
– انار
– آلو ترشک
– آب هویج – بستنی

چیزهایی که بود و می‌شد بخوری و من نخوردم:

– موز
– لیمو شیرین
– پرتقال
– خیار
– سیب
– شیرینی (سه نوع)
– باسلوق

خیلی مسخره است که الان دارم بالا می‌آورم! حالا من از هر کدام به اندازه چشیدن خوردم! برادر و برخی دیگر که آنقدر خورده بودند که راه خانه‌شان را گم کرده بودند!!

عجیب است! این‌ها می‌تواند یک نوع آزمایش میزان مقاومت انسان در برابر خواسته‌های نفسانی و شهوات باشد.

در حالی که همه‌مان بدمزگی استفراغ و دل‌درد بعد از این لذات را می‌دانیم، چرا نمی‌توانیم مقاومت کنیم؟

سنگی که هفتاد سال طول کشید تا به ته چاه برسد!

نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکته یک دیدگاه »

امروز حدیث جذابی شنیدم:

پیامبر (که صلوات و رحمت خدا بر او و خاندانش باد) روزی صدای مهیبی از سمت قیامت شنید. از جبرائیل پرسید: این صدا چه بود؟ جبرائیل گفت: سنگی را هفتاد سال پیش به یکی از چاه‌های جهنم انداختند، اکنون به ته چاه رسید!

برخی افراد (که فکر می‌کنم سطحی‌نگر هستند) این حدیث را به عمیق بودن چاه‌های جهنم تفسیر می‌کنند، اما امام خمینی (رحمه الله علیه) می‌فرمود: این روایت، حکایت انسانی است که هفتاد سال عمر می‌کند و در سرازیری گناه و غفلت، هر روز پایین‌تر می‌رود تا اینکه می‌میرد و در لحظه مرگ، در ته این چاه قرار دارد!

 

پناه می‌بریم به خدا از قرار گرفتن در سرازیری سقوط…

آزمایش‌های سخت

اتفاقات روزانه ۱۰ دیدگاه »

امشب یکی از دردناک‌ترین شب‌های عمرم بود و هست 🙁

چند روزی بود که خبر می‌رسید که خاله‌مان مریض شده. ابتدا فکر کردیم سرماخوردگی و مریضی‌های شایع است. خودش هم همینطور فکر می‌کرد… به مرور خبرهای عجیب‌تری رسید. از جمله اینکه تعادلش را نمی‌تواند حفظ کند و کم‌کم تا دیشب دیگر به طور کامل از پا افتاد. امشب با مادر گرام بلند شدم رفتم خانه‌شان که خیر سرم به خودش و سه پسرخاله و یک دخترخاله‌ام روحیه بدهم!

با روحیه‌ای شاد وارد شدم:‌ کجاست این خاله‌ی لوس ما!؟ 🙂 الحق که عذرا (مادربزرگم) سه تا دختر تحویل جامعه داد، یکی از یکی لوس‌تر!
بلند شو خاله! این چه وضعیه!؟
نگاه کن! نگاه کن! چه جدی گرفته!

خلاصه کلی فیلم بازی کردم که مثلاً روحیه‌اش شاد شود.

تمام بچه‌های خاله بغض کرده بودند و احساس می‌کردم دلشان می‌خواهد زار زار گریه کنند.
تمامشان از بچه‌های مسجد هستند، بنابراین با اینکه چند روز از عاشورا می‌گذرد، اما تماماً لباس و شلوار مشکی به تن کرده بودند، خانه تاریک و خلاصه حسابی خانه بوی مرگ گرفته بود! یکی یکی و یواشکی وادارشان کردم لباس‌های روشن بپوشند، برق‌ها را روشن کرده‌ام، دامادمان که بسیار شوخ و خوش‌طبع است را وادار کرده‌ام کمی از خاطرات خنده‌دارش بگوید و فیلم بازی کند که روحیه‌شان عوض شود و الحمد لله تأثیر هم داشت، اما وقتی نشستم کنار پسرخاله بزرگ‌تر و آهسته از زیر زبانش بیرون کشیدم که: دکتر چه گفته؟ و گفت می‌گویم اما به کسی نگو: سرطان کبد دارد!، انگار که یک پارچ آب یخ رویم ریختند! به کما فرو رفتم! نمی‌دانستم باید چه کار کنم! یک بغضی کردم که تا چند دقیقه می‌دانستم اگر صحبت کنم گریه‌ام می‌گیرد. باورم نمی‌شد بهترین خاله‌ام و بهترین خاله دنیا که شاید در حد مادر، گردن ما حق دارد سرطان گرفته باشد 🙁 تازه فهمیدم چرا اینقدر ضعیف و شکسته شده. (با اینکه کمتر از ۵۰ سال سن دارد)

فقط شوهر و پسر بزرگش می‌دانستند و دکتر به بقیه نگفته بود چه خبر است… شوهر خاله‌ام انگار داشت از داخل می‌ترکید! خیلی شب وحشتناکی بود و هنوز هم هست…

با اینکه سعی کردم جلو خودم را بگیرم و به‌شان امید بدهم و بگویم چیز خاصی نیست و إن شاء الله شنبه که آزمایش تأییدیه را می‌گیرند بگویند چیز خاصی نیست، اما حسابی پکر شده‌ام 🙁

در این شرایط انسان تازه به یاد خدا می‌افتد و می‌فهمد همه چیز به دست اوست. تازه به فکر شفا و ائمه می‌افتد. تازه می‌فهمد این بار که خدا را می‌خواند با دفعات قبل فرق دارد! فکر می‌کند قبلی‌ها همه فقط لفظ بوده و این بار دارد ازته دل خدا را می‌خواند. تازه باد غرورش می‌خوابد و احساس می‌کند چقدر ضعیف است!

نمی‌دانم آیا با شیمی‌درمانی و یا برداشتن بخشی از کبد مشکل رفع خواهد شد یا خیر. إن شاء الله که به خیر بگذرد… یا شافی.

اگر حیوانات نبودند…

نکته هیچ دیدگاه »

امروز یکی از سخنرانی‌های حجه الاسلام هاشمی‌نژاد را گوش می‌کردم.

عجب حدیث جالبی بیان کردند:

حدیث کامل را از یکی از سایت‌ها پیدا کردم:

«عن أبان الأحمر عن أبی جعفر ع قال قال رسول الله ص خمس إذا أدرکتموهن فتعوذوا بالله عز و جل منهن لم تظهر الفاحشه فی قوم قط حتى یعلنوها إلا و ظهر فیهم الطاعون و الأوجاع التی لم تکن فی أسلافهم الذین مضوا و لم ینقصوا المکیال و المیزان إلا أخذوا بالسنین و شده المئونه و جور السلطان و لم یمنعوا الزکاه إلا منعوا المطر من السماء لو لا البهائم لم یمطروا و لم ینقضوا عهد الله عز و جل و عهد رسوله إلا سلط الله علیهم عدوهم فأخذوهم بعض ما فی أیدیهم و لم یحکموا بغیر ما أنزل الله إلا جعل بأسهم بینهم».

ابان احمر از امام محمد باقر علیه السلام روایت کرده است که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: پنج چیز است که اگر به آنها رسیدید، بایستى به خداى عز و جل پناه ببرید: هر گاه زنا و اعمال منافى با عفت در میان قومى پدید بیاید و آشکارا به آن تن در دهند، طاعون و بیماریهائى که در پیشینیان آنها وجود نداشته، در میان آنان رواج پیدا مى کند؛ و اگر کم فروشى کنند مسلما به خشکسالى و تهیدستى و ستم دولتمردان گرفتار آیند؛ و چنانچه زکات مال خود را نپردازند، از باران آسمان بى نصیب مى گردند، و اگر به خاطر چهار پایان نباشد، هرگز باران بر آنها نخواهد بارید؛ و هر گاه پیمان خداوند عز و جل و رسول او را بشکنند، خداوند دشمنانشان را بر آنان چیره مى گرداند و بعضى از اموالشان را مى گیرند؛ و هر گاه بر خلاف حکم خدا، داورى کنند، خداوند جنگ و ستیز و درگیرى را در میان آنان خواهد افکند؛

تا به حال به این فایده حیوانات برای انسان فکر نکرده بودم!

این دعا را خیلی دوست دارم و معمولاً چند بار در روز با خودم زمزمه می‌کنم:

سبحانَ مَن لا یَعتَدی عَلی أهلِ مَملکته، سبحانَ مَن لا یَأخُذُ أهلَ الأرضِ بِألوانِ العَذاب، سبحانَ الرَّؤوف الرحیم، اللهم اجْعل لی فی قلبی نوراً و بصراً و فهماً و علماً و یقیناً، إنک علی کل شیئٍ قدیر.

(پاک و منزه است کسی که به اهل مملکتش تعدی نمی‌کند. پاک و منزه است کسی که اهل زمین را به انواع عذاب گرفتار نمی‌کند. پاک و منزه است آن رؤوف رحیم. خدایا در قلبم نور و بصیرت و علم و یقین قرار ده که تو بر هر کاری توانایی)

هر وقت به الوان العذاب می‌رسم فکر می‌کنم واقعاً ما انسان‌ها مستحق انواع و اقسام عذاب هستیم! (حداقل من که مستحق هستم) گاهی فکر می‌کردم چرا مثلاً خدا بارانش را بر ما قطع نمی‌کند تا ادب شویم!؟ اصلاً حواسم نبود که حیواناتی هم هستند که گاهی آن‌ها نزد خدا از ما محبوب‌ترند. نشان به آن نشان که فرمود: اولئک هم کالأنعام بل هم اضل. (برخی انسان‌ها مثل حیوان و حتی پست‌تر از حیوانند)

عجایب میوه‌ها

اتفاقات روزانه, نکته هیچ دیدگاه »

این روزها به خاطر تغییر ناگهانی هوا در اوائل پاییز، تقریباً تمام مردم سرما خورده‌اند. خانواده ما هم تقریباً همگی سرما خورده‌ایم.

امروز متوجه شدم مادر گرام چند نایلون میوه خریده. وقتی دقت کردم دیدم پرتقال و لیمو شیرین و شلغم است.

یک دفعه به فکر فرو رفتم که: عجبا از خلقت میوه‌ها! چقدر به موقع به بار می‌آیند! اگر کسی بخواهد مطمئن شود که خدای حکیمی خالق این عالم است، نگاه به خلقت همین چند نوع میوه برایش کافی‌ست!

دقیقاً زمانی که سرما خوردگی شایع می‌شود، میوه‌هایی بار می‌آیند که ویژه سرما خوردگی هستند! پرتقال، لیمو شیرین، شلغم و غیره. بعداً که بیشتر فکر کردم دیدم عجب چیزهای عجیب دیگری در این عالم بوده و من غافل بوده‌ام! به خلقت هندوانه و خربزه و طالبی و غیره دقت کنید که در فصل تابستان که انسان بیشتر نیاز به آب دارد به بار می‌آیند! جالب است که اگر خدا حکیم نبود، می‌گفت به بار آمدن آن‌ها به خاطر آب زیادی که نیاز دارند عقلاً در زمستان و پاییز راحت‌تر است! اما آن‌را در اوج گرمای خرداد و تابستان به بار می‌آورد تا ثابت کند که به فکر سلامتی و راحتی بندگانش است.

عجبا از این خدا!

یک تعریف=یک نافله بیشتر

امید نامه, نکاتی برای بچه حزب اللهی‌ها ۲ دیدگاه »

امید من!
با خود قرار بگذار که در هر روز که از تو (به خاطر نعماتى که خدا به تو داده است) تعریف مى کند، آن روز یک نافله به نافله هایى که طبق معمول مى خوانى اضافه کنى…
مى دانى با این کار، با یک تیر چند نشان را زده اى؟

از رنگ سیاه بترس

امید نامه, نکته ۴ دیدگاه »

امید من!
اگر روزى متوجه شدى تمایلت به رنگ سیاه بیش از هر رنگى است، به خود شک کن! بدان که شیطان براى شناساندن دوستانش به دیگران، آن ها را و هر چه در مالکیت آن هاست، سیاه مى کند…
و بدان که در دو جا عکس این گفته صادق است: رنگ لباس عزادار (واقعى) حسین و رنگ چادر بیرون زن مسلمان (واقعى).
عجیب است که در این دو موقعیت نبودن سیاهى یعنى شیطان… و من هنوز رمز آن را کشف نکرده ام!

آغاز روز با روضه ابا عبد الله

اتفاقات روزانه, نظرات و پیشنهادات من, نکاتی برای بچه حزب اللهی‌ها هیچ دیدگاه »

عید فطر امسال با خانواده رفتیم مشهد و چند روزی آن‌جا بودیم.

الحمد لله در بین این بیش از ۱۰ باری که به مشهد رفته‌ام، این سفر بهترین سفر بود.

صبح‌ها این سعادت را داشتم که نیم ساعت قبل از اذان خودم را به حرم برسانم و تا طلوع آفتاب آنجا باشم.

یک موضوع جالب که متوجه آن شدم، این بود که بازاری‌ها و مشهدی‌های اصیل، بین الطلوعین در مسجدی که فکر می‌کنم مسجد گوهرشاد باشد جمع می‌شدند و پیرغلامانشان یکی یکی روضه می‌خواندند و دعا می‌کردند و برخی‌شان وعظ هم می‌کردند تا آفتاب طلوع کند. بعد، راهی کار (و یا منزل) می‌شدند.

یعنی روزشان را با روضه و گریه بر اباعبدالله شروع می‌کردند…

تصور کنید، روزی که با گریه بر حسین شروع شود، آن‌روز چقدر نورانی خواهد بود؟ آیا انسان در آن روز با کسی درشتی خواهد کرد؟ حق کسی را خواهد خورد؟ به کسی ظلم خواهد کرد؟ دهان به هر بدگویی خواهد گشود؟

وقتی از مجالس روضه (مثل مجالسی که هر سال با حضور حجه الاسلام هاشمی‌نژاد در شهرمان برگزار می‌شود) بیرون می‌آیم و در آن مجلس اشک ریخته‌ام، آنقدر با دیگران مهربان می‌شوم، آنقدر احساس خوبی دارم که دلم می‌خواهد هر روز این مجالس باشد و بروم روحم را در آن‌ها تصفیه کنم و بعد بروم دنبال کارهایم.

این ایده مشهدی‌ها برایم جالب بود.

تصور کنید چه زندگی ایده‌آلی می‌شود اگر انسان شب‌ها کمی زودتر بخوابد، مثلاً نیم ساعت قبل از اذان بلند شود و چند رکعت نماز شب بخواند، بعد از نماز صبح یک سخنرانی از حجه الاسلام هاشمی‌نژاد گوش دهد و کمی اشک بریزد تا طلوع آفتاب. بعد از آن به سر کار برود یا حتی کمی بخوابد و بعد کار را شروع کند.

من عاشق این نوع زندگی هستم…

دارم تمرین می‌کنم، امیدوارم خدا بخواهد و موفق شوم…

جنگ خان‌ها!

اتفاقات روزانه, نکته ۲ دیدگاه »

دیروز خبردار شدم که فرزند یکی از مایه‌دارهای شهر که پدرش را با کلمه «خان» صدا می‌زنند و اینطور که بابای خدا بیامرزم می‌گفت، خان یک روستا بوده (و اکنون هم در شهر، برای خودش خانی است)، توسط فرزند یکی دیگر از خان‌ها (که ده‌ها و ده‌ها زمین در همین شهر دارند، طوری که فرصت نمی‌کنند سر و سامان به زمین‌هایشان بدهند) با چاقو با چندین ضربه به قتل رسیده!

ضارب را گرفته‌اند و طبیعتاً چند وقت دیگر، بالای دار خواهد بود…

مسأله؟ گفته می‌شود ناموسی و شاخ و شانه کشیدن برای هم بوده…

ـــــــــــــ

چند سال پیش، سر فرزند کسی که در بازار ساوه یک بازارچه به نام آن‌هاست توسط فرزند کسی که آنقدر باغ و زمین و کامیون دارند که خیلی‌ها به حالشان غبطه می‌خورند، بریده شد.
ضارب را بعد از مدتی گرفتند و دار زدند…
فرزند یکی از مایه‌دارترین افراد هم در وسوسه کردن ضارب شریک بود و بعد از چند سال به تازگی از زندان خارج شده است.

مسأاله؟ ناموسی…

***

چقدر احمق است کسی که نتواند از این ماجراها نتیجه درستی بگیرد.
چقدر احمق است کسی که فکر کند مسأله واقعاً ناموسی است!!! و از جای دیگری آب نمی‌خورد…
چقدر احمق است کسی که به فقر خود ننازد و حتی لحظه‌ای غبطه به حال این نوع انسان‌ها بخورد.

***

اگر این چند خط را به دیواری بزنند و بعد اعلام کنند که همین جا برای «خان بودن» ثبت نام می‌کنند، شک ندارم که صفی تشکیل می‌شود به اندازه جمعیت انسان‌های کره زمین!

پى نوشت:
این حدیث بر روى دیوار مسجد بود که دیدم متناسب با این مطلب است:
https://www.dropbox.com/s/5e7buykl4qi5q18/Photo%20%DB%B1%DB%B3%DB%B9%DB%B1-%DB%B7-%DB%B2%DB%B7%D8%8C%E2%80%8F%20%DB%B1%DB%B2%20%DB%B1%DB%B7%20%DB%B1%DB%B8.jpg

اگر در مشورت دادن به دیگران، خیانت کنیم…

نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکته یک دیدگاه »

شبکه دو بعد از اذان صبح سخنرانی‌های بسیار جالبی را پخش می‌کند. هر بار یک مبحث از یک سخنران متبحر (مثل استاد نقویان) را پخش می‌کند تا تمام شود و سپس به سراغ سخنران دیگری می‌رود.

چند روزی هست که سخنرانی‌های یک حاج آقایی را پخش می‌کند که واقعاً خوش‌بیان هستند. بحث مکارم الاخلاق را شروع کرده‌اند…

امروز یک روایت جالب خواند که جواب خیلی از سؤالاتم را گرفتم!

یکی از سؤالاتی که همیشه در ذهن من بوده این بود که این افرادی که گهگاه تلویزیون ما نشان می‌دهد که در ماهواره‌ها مثلاً مردم ایران را ترغیب به قیام علیه نظام و این جور مسائل می‌کنند (مثل این آقای عقاب که چند شب پیش جلو دوربین خانگی‌اش از مستی غش کرد!!) این‌ها چرا کاملاً مشخص است که عقلشان را از دست داده‌اند در حالی که خودشان متوجه نمی‌شوند؟ مثلاً از نگاه ما نوع بیان و حرکات آن‌ها واقعاً مضحک و غیرعقلانی است، اما چرا خودشان و امثال خودشان چه در ایران و چه در خارج از ایران این را متوجه نمی‌شوند؟

همیشه اولین دلیلی که به ذهنم می‌رسید  این بود که این‌ها از بس به انواع مواد الکلی و مواد مخدر معتاد شده‌اند، به قول معروف «مغز الکلی» شده‌اند و مغزشان دیگر درست کار نمی‌کند. هر چند در این شکی نیست که یکی از مهم‌ترین دلایلش این است، اما بررسی یک موضوع در این دلیل کمی شک ایجاد می‌کند و آن اینکه: خیلی‌های دیگر در کشورهای خارجی هم از این مواد مصرف می‌کنند، اما کمتر از این‌ها دیوانه و مضحک به نظر می‌رسند!؟ پس دلیل چه می‌تواند باشد؟

ایشان ابتدا یک روایت از امیرالمؤمنین خواندند:

مَن غَشَّ المسلمین فى مشوره فقد برئت منه (منبع)

ترجمه: کسی که در مشورت با مسلمین، خیانت کند (یعنی بر خلاف چیزی که به صلاح او است بگوید)، من از او بیزارم.

در ذیل این روایت، روایت دیگری خواندند که من ناگهان چشمانم گرد شد! فرمودند:

در روایات داریم: هر کس در مشورت با مسلمین خیانت کند، عقل او به تدریج از بین می‌رود!

تصور کنید! افرادی که در ماهواره، روزانه ساعت‌ها به مردم ایران مشورت‌های خائنانه می‌دهند با توجه به این نکته، دیگر عقلی برایشان باقی می‌ماند؟

من خودم با شنیدن این موضوع خیلی بررسی کردم که نکند در مشورت با کسی صلاح خودم را در نظر گرفته باشم و خدای ناکرده خیانت کرده باشم!؟ خدا نکند اینطور باشد… اما از این به بعد بسیار بسیار بیشتر مراقب خواهم بود.

 

روایت جالب دیگری که اشک انسان را در می‌آورد این بود:

امام علی(علیه السلام) می‌فرمایند: مراره النصح انفع من حلاوه الغش

ترجمه: ناگواری مشورت به صلاح فرد، سودمندتر از شیرینی خیانت در مشورت است.

به بیان ساده یعنی: گاهی بیان یک موضوع در مشورت ممکن است کمی برای انسان ناگوار باشد. (مثلاً من فروشنده یک محصول هستم و یک مشتری از من در مورد اینکه «محصول من را بخرد یا محصول رقیب من را» سؤال می‌کند. من می‌دانم که محصول رقیب من بهتر است. طبیعتاً گفتن این موضوع کمی ناگوار و سخت است) اگر چنین حالتی پیش آمد و من خیانت نکردم و مشورت صحیح به او دادم که به صلاحش باشد، امام علی قول می‌دهد که ناگواری و مرارت این مشورت که به صلاح مشتری گفته‌ام، «انفع» یعنی سودمندتر از شیرینی خیانت در مشورت است! (این سودمندی هم دنیوی می‌تواند باشد و هم اخروی. من تجربه‌اش را داشته‌ام که گاهی در عین حال که به صلاح مشتری صحبت کرده‌ام و به او یک محصول دیگر (که محصول رقیب من به حساب می‌آید) معرفی کرده‌ام، اما خدا دل او را طوری برگردانده که همان محصول من را بخواهد)

فقرا در مال اغنیا شریک هستند

اتفاقات روزانه, امید نامه ۳ دیدگاه »

هر روز که می‌گذرد به این حدیث بیشتر ایمان می‌آورم: فقرا در مال اغنیا شریک هستند.

در اطرافم به خاطر مهارت‌هایی که دارم چندین نفر هستند که می‌شود آن‌ها را جزء اغنیا دانست. از این جهت که ماهی بیش از ۵ میلیون تومان (برخی‌شان خیلی بیشتر از این) درآمد دارند. (این‌را از روی سیستم‌های حسابداری برخی‌شان که خودم برنامه‌شان را نوشته‌ام یا درگیرش هستم می‌گویم)

همیشه در مواجهه با این افراد دلم خواسته آن حدیث را رویشان تست کنم و ببینم آیا اسلام راست گفته است؟

عجیب است که در هر مواجهه با این افراد بیشتر به این حدیث ایمان می‌آورم!

همه‌شان می‌دانند که بنده برای هر ساعت کار غیرتخصصی(یعنی مثلاً رفع مشکل لپ‌تاپ یا برنامه‌هایشان و نه برنامه‌نویسی و طراحی بنر مؤسسه‌شان که بسیار پرهزینه‌تر خواهد بود) مثلاً مبلغ ۱۵ هزار تومان می‌گیرم.

خدا می‌داند برای خیلی‌شان برنامه مدیریت حسابداری و مؤسسه و غیره نوشته‌ام و صبر کرده‌ام ببینم خودشان چقدر کرامت می‌کنند؟ تمامشان دنبال این هستند که آن کار رایگان تمام شود! بارها به مشکلاتی برخورده‌اند که بلند شده‌ام تمام کارهایم را تعطیل کرده‌ام و رفته‌ام مشکلشان را رفع کرده‌ام، یک ریال نداده‌اند!! من کسی هستم که اگر یک دوست یا فامیل از من کاری بخواهد در شأن خودم نمی‌بینم قیمت اعلام کنم یا به شرط پرداخت مبلغ برایشان کار کنم یا مثلاً هر چقدر پول دادند همانقدر کار کنم! از جان و دل برایشان مایه می‌گذارم، اما وقتی می‌بینند هیچ چیز نمی‌گویم آن‌ها هم در کمال ناباوری بدون پرداخت یک ریال یا مثلاً پرداخت یک دهم هزینه از کنارش عبور می‌کنند.

مثلاً یکی‌شان که در بدترین شرایط عمرش گیر افتاده بود و من در قیافه‌اش می‌دیدم که تا مرز سکته رفته، نیاز به یک برنامه پیدا کرد. بعد از کلی دست و پا زدن، وقتی نتوانست برنامه را از جایی گیر بیاورد، دست به دامن من شد که برایش بنویسم. من همان اول شرط کردم که: نکند من شروع به کار کنم بعد وسط کار بگویی نمی‌خواهم یا برنامه را از جایی پیدا کردم!؟ گفت: نه، شما کار را شروع کن، بالاخره ما اگر هم پیدا کردیم، هزینه شما را پرداخت می‌کنیم… من ساعت‌ها روی برنامه وقت گذاشتم و حتی چند شب تا صبح روی آن کار کردم که سریع تحویل دهم که وقتش نسوزد (چون بسیار عجله داشت)… چشمانم از آن موقع خیلی ضعیف‌تر شد.

دقیقاً در صبح روزی که خواستم تحویل دهم، تماس گرفت که: حمید جان! ما از آن برنامه‌نویس قبلی شکایت کردیم و خلاصه برنامه را از طریق قانونی از او پس گرفتیم… (برنامه‌نویس قبلی به دلایلی برنامه‌اش را برداشته بود و رفته بود)

در حالی که می‌دانست چند صد هزار تومان وقت صرف کرده‌ام، یک مبلغ ناچیز کف دست ما گذاشت که ناراحت نشویم!

جالب است که همین شخص بارها حتی مثلاً ده شب من را از خانه بیرون کشیده که بروم مشکلاتی که در حین کار برمی‌خورد را رفع کنم و دریغ از یک ریال.
بد نیست بدانید که بسیاری از زمین‌های شهر از ایشان است!! چندین ماشین و خانه و ویلا و مغازه و غیره…

یکی دیگرشان که بیشتر از همه اعصابم را خرد کرده، جالب‌ترین سوژه است!! فکر می‌کند من تجربه‌ام در برنامه‌نویسی کم است! هر بار که برنامه‌اش به مشکل برمی‌خورد، تماس می‌گیرد و من احمق هم به خاطر همسایگی و فامیلی و دینی که به خاطر تعلیم یک مبحث گردن بنده دارد بلند می‌شوم یک مسیر طولانی را گاهی پیاده می‌روم که مشکلش را بعد از مثلاً دو ساعت کار کردن رفع کنم، آخرش می‌گوید:فلانی! برای تجربه خودت هم خوب بود، نه!؟
و این می‌شود دستمزد من!!! 🙂
یا جدیداً می‌گوید: فلانی! خدا پدرت را بیامرزد!!
باور کنید هفته‌ای یک بار باید برم کار ایشان را راه بیندازم. کاری که اگر یک شخص غریبه سفارش می‌داد چند ده یا چند صد هزار تومان می‌گرفتم…

یکی دیگرشان گاهی اوقات صبح‌های جمعه می‌آید خانه ما که مثلاً روی لپ‌تاپش برنامه‌های لازم را نصب کنم یا گاهی یک مبحث کامپیوتری را به او آموزش دهم. بعد از چهار ساعت گرفتن وقت من آن هم روزی که باید استراحت میکردم، یک ده هزار تومانی و گاهی یک ۵ هزار تومانی می‌گذارد کف دست من (مثل گداها) و می‌گوید: فلانی! کم نباشه!؟ من هم خیلی جدی می‌گویم:نه آقا، خواهش می‌کنم، زیاد هم هست!! (او هم مطمئنم که باورش می‌شود که زیادم هم هست!!!)

شاید بگویی تقصیر خودت است! مثلاً از فلانی قبول نکن که برنامه مؤسسه‌اش را بنویسی یا رایگان بروی ارتقا بدهی و غیره… خوب، در این مورد خیلی سربسته بگویم: هر کسی در کار خود سیاست‌هایی دارد.http://aftab.cc/modules/Forums/images/smiles/icon_wink.gif

البته سیاست‌های من نباید باعث شود آن اغنیا پولی بابت زحمت و مهارت من ندهندhttp://aftab.cc/modules/Forums/images/smiles/icon_confused.gif

****

وقتی خودم را با این افراد مقایسه می‌کنم خنده‌ام می‌گیرد! اولاً در عمرم سعی کرده‌ام به کسی برای کاری رو نیندازم، اما اگر مزاحم کسی شده‌ام، سعی کرده‌ام هر طور شده حتی با خرید یک هدیه که معمولاً ارزشی بیشتر از زحماتش داشته باشد و امثالهم از خجالتش بیرون بیایم.

****

امروز خیلی عجله داشتم که به یک کلاس برسم. مسیری که می‌توانستم پیاده بروم را تاکسی سوار شدم. یک سمند خالی ایستاد. تا سوار شدم دیدم یک آقای شکم گنده راننده است و یک خواننده زن هم در ضبط ماشینش می‌خواند. با توجه به اینکه به محض نگاه کردن به انسان‌ها تا درونی‌ترین چیزهایشان را می‌فهمم، سریعاً حدس زدم که از آن پول‌دوست‌های دنیاست… خیلی دلم خواست که تست کنم که درست حدس زدم یا نه اما ندانستم چگونه.

همان لحظه که سوار شدم یک ۱۰۰۰ تومانی که آماده کرده بودم را تحویلش دادم. (کرایه راه ۲۰۰ تومان یا نهایتاً ۲۵۰ تومان می‌شد)

گفت: آقا پول خرد بده. من ۲۵۰ تومان بیشتر خرد ندارم. همین الان از خونه آمدم بیرون، تازه ماشین رو تعمیر کردم، …… یک میلیون گرفته (به جای سه نقطه بدترین فحش عالم را به تعمیرکار داد) تازه چراغ بنزینش درست کار نمی‌کنه و فلان چیزش فلان جور شده. (این‌ها را که گفت حدس زدم که منظورش این است که کل ۱۰۰۰ تومان را بده به من یا حداقل ۱۰۰۰ تومان را بده و ۲۵۰ تومان را بگیر و برو)

گفتم: پول خرد ندارم…

پول را در دستم نگه داشتم تا ۳۰۰ متر جلوتر که پیاده شدم. (در دلم گفتم فرصت خوبی است که تستش کنم که ببینم می‌تواند مثل بسیاری از رانندگان که مقصر هستند و پول خرد ندارند، از پول کرایه بگذرند؟ چون راننده‌ای که پول خرد ندارد نباید مسافر سوار کند. من می‌توانستم با یک تاکسی دیگر بیایم و مشکلی از این بابت نداشته باشم) گفتم: آقا پول خرد ندارم، چه کار کنم؟ گفت: نمی‌دونم آقا. (منظورش بود که من هم از ۲۵۰ تومانم نمی‌گذرم) گفت ببین این مغازه‌ها دو تا ۵۰۰ تومانی دارند؟

خدا شاهد است ۳ تا مغازه و دو عابر آن‌جا بودند، به همه‌شان رو انداختم، هیچ کدام دو تا ۵۰۰ تومانی نداشتند! (مشخص است چرا! این صحنه هم باید از آن صحنه‌های دوست داشتنی عمرم می‌شد. اگر اینطور تمام می‌شد جالب نمی‌بود! باید به من ثابت می‌شد که در مال اغنیا سهمی است از مال فقرا. باید به من ثابت می‌شد کسی با آن وضع شکم و شنیدن صدای خواننده زن و زبان به فحش گشودن و تازه وقتی برگشتم دیدم سیگارش را هم روشن کرده، چه انسان پستی است)

گفتم: آقا هیچ کس ۵۰۰ تومانی نداشت، چه کار کنم؟ من معمولاً زیاد تاکسی سوار می‌شوم. می‌خواهید من هر وقت سوار تاکسی شما شدم ۲۵۰ تومان را به شما بدهم؟ از قضا گفت: من راننده خارج از شهرم. الان شما را رهگذری سوار کردم.

نهایتاً به نتیجه دلخواهم رسیدم. حالا ارزشش را داشت که حتی ده هزار تومان بابت این نتیجه‌گیری بپردازم. بنابراین گفتم: بفرمایید آقا… هزار تومانی را دادم و او هم ۲۵۰ تومان را درآورد و داد. وقتی گرفتم گفتم: عزیز جان، اما دفعه بعد اگر پول خرد نداشتید کسی را سوار نکنید. من می‌توانستم با صد تا تاکسی دیگر بیایم که پول خردشان تأمین بود…

جالب است که آخرش گفت: من بعداً ۲۵۰ تومان از طرف شما می‌اندازم صندوق صدقات. هیچی نگفتم… با خودم گفتم چنین کسی مشخص است که حواس برایش نمی‌ماند که بفهمد ۵۰۰ تومان زیاد گرفته نه ۲۵۰ تومان!!

****

حالا برعکس همه این‌ها، به ایمیل‌های یک مشتری که معلم بسیار بسیار خیرخواه و دوست‌داشتنی‌ای هستند و سایتی رایگان برای تعلیم دانش‌آموزان این ممکلت راه اندازی کرده‌اند و اخیراً یک سفارش برنامه‌نویسی که مکمل تستا است داشته‌اند دقت کنید:

بعد از اینکه یک سفارش نسبتاً سنگین داشتند و هزینه قابل توجهی پرداخت کردند، هر تغییری که بعد از آن روی کدهای سایتشان ایجاد می‌کردم، می‌دیدم پیغام داده‌اند که فلان مبلغ بابت زحماتتان واریز کردم! دائم می‌گفتم بابا! به خدا ۵ دقیقه بیشتر طول نکشید! این مبلغ زیاده! باز دفعه بعد واریز می‌کردند…

مثلاً دقت کنید:

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بسم الله الرحمن الرحیم 
سلام علیکم . مهندس 
احتراما در آغاز  تشکر می نمایم از اینکه سابق بر این زحمت اجباری سازی ایمیل در ثبت نام زحمت کشیدین . هدیه ای ناقابل تحفه درویش 
مبلغ **** ریال از کارت ۶۰۳۷-۹۹۱۱-۴۷۴۴-۱۲۱۰ به :
کارت ۶۰۳۷-۹۹۱۰-۸۹۷۹-۰۶۷۳
متعلق به ( آقای/خانم ) حمیدرضا نیرومند
به شماره حساب ۰۳۰۶۱۰۴۳۶۰۰۰۵
در شعبه ۲۷۳۱  بانک ملی کارت  در تاریخ  سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۱ ۱۱:۱۶:۱۸ با موفقیت واریز شد.شماره پیگیری تراکنش :۸۱۵۲۴۲

ادامه بر این باز هم زحمت دارم خدمتتون ایرادی در گزارشات موجود شده:
…. (برخی ایرادات را لیست کردند که به خاطر این بود که من باید یک قطعه کد را قوی‌تر می‌نوشتم)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام؛
بررسی کردم. درس شیمی ۲ رو خودتون دو بار تعریف کردید! به بخش گروه‌بندی مراجعه کنید، خواهید دید که دو بار تعریف شده (یکی ابتدا و یکی انتهای صفحه‌ست). و طبیعیه که ۲۱۰ سؤال مشاهده بشه.
اما ۲۳۰ رو جایی ندیدم. لینک صفحه‌ای که ۲۳۰ مشاهده می‌شه برام بفرستید.
دقت کنید که شما در دیتابیس ۲۰۰ سؤال تعریف می‌کنید، اما می‌تونید بگید این ۲۰۰ سؤال در آزمون، در دو درس مختلف چندین بار نمایش داده بشن.
پس باید دقت کنید که سؤالات رو تکراری در دروس مختلف وارد نکنید.
البته من یه امکان اضافه می‌کنم که نتونید یک سؤال رو دوبار در دروس مختلف به کار بگیرید که این مشکل دیگه پیش نیاد.
در مورد لینک آزمون، درستش می‌کنم… (خواهش می‌کنم هزینه‌ای واریز نکنید)

موفق باشید

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ به جمله قرمز دقت کنید! کجای دنیا دیده‌اید کسی به یک مشتری التماس کند که بابا! تو را به خدا بس است، دیگر پول واریز نکن!

بسم الله الرحمن الرحیم 

سلام علیکم 
مهندس جان از اینکه همیشه مزاحم شما هستم و ما رو تحمل می فرمایید از خداوند رزاق برکت در مال و جان برایتان طلب می نمایم . که از دست بنده جز دعا و تشکر کاری بر نمی آید .
همانطور که حتما مشاهده فرموده اید در سایتی که زحمت کشیده اید  آزمونهای زیادی قرار داده ام که با توجه به منابع موجود بسیار ناچیز است . و دوست دارم خدمت بیشتری لوجه الله انجام دهم تا جوانان و مشتاقان استفاده بیشتر بنمایند دعای خیرشان شامل حال من و شما شود . اما متأسفانه عکس گرفتن از هر سوال و گزینه و پاسخ تشریحی به کنار وارد کردن آن در برنامه بسیار سخت است . با اینکه فایل اکسلی که ضمیمه کردم می سازم و تک تک وارد می کنم ولی باز هم از برنامه خیلی عقبم . خواستم درخواست ماژولی کنم که مانند وارد کردن نام گروهی داوطلبان بشود با وارد کردن لینک به صورت گروهی که همه هم عکس با فرمت png است کار راحت بشود . این هم در کنار سایر امکانات تستا برای افرادی مانند من که می خواهند کمیت زیادی سوال وارد نمایند راحت گردد. لطفا برآورد ساعت کار و هزینه بفرمایید و بنده به اذن خدا در خدمت خواهم بود . باز هم از همکاری شما تشکر می کنم . عادل دریا 
و السلام علیکم /.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام،
با توجه به اینکه درگیر برنامه‌نویسی یک پروژه مهم و حیثیتی هستم و ۱۵ روز بیشتر فرصت ندارم، نمی‌تونم درگیر کار دیگه‌ای بشم. بعد از اون می‌تونم کمکتون کنم. در کل حدس می‌زنم این کار ۱۰ ساعت وقت ببره.
اگر خواستید و دیر نشده بود، بعد از این مدت اطلاع بدید که کار رو شروع کنم.
موفق باشید.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بسم الله .سلام.منت قبول صبر میکنم.قصدم خیره خدا کمک میکنه هر وقت بفرمایید .امروز پول به حسابتون واریز میشه.تشکر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ هنوز ۱۵ روز به شروع کار مانده، پول را واریز می‌کند!!!

به خدا انسان در مواجهه با این نوع انسان‌ها و انسان‌های نوع اول دلش می‌خواهد زار زار گریه کند. هر وقت این صحنه‌ها پیش می‌آید، یاد این بخش از دعای کمیل می‌افتم:

جمعت بینی و بین اهل بلائک و فرقت بینی و بین احبائک و اولیائک

خدایا! بدترین عذاب این است که مرا در جمع اهل بلا قرار دهی و بین احبا و اولیایت فاصله اندازی.http://aftab.cc/modules/Forums/images/smiles/icon_cry.gif

شما دوست دارید همنشین انسان‌های نوع اول باشید یا انسان‌های نوع دوم؟

 

امید من! مباد که آرزو کنی از جمع فقرا خارج شوی که هر که خارج شد به جمعی وارد شد که نه خیر دنیا دیدند و نه خیر آخرت…

تعریف زیبای حکمت

اعتقادات خاص مذهبی من, دین من، اسلام, نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکته ۲ دیدگاه »

در احادیث داریم که هر کس چهل روز اعمال و عبادات خود را خالص کند، حکمت از قلب او به زبان او جاری می‌شود.

یکی از سؤالاتی که سال‌ها برای من مطرح بود این بود که اصلاً منظور از حکمت در این حدیث چیست؟

تا اینکه چند وقت پیش استاد پناهیان در یک برنامه (فکر می‌کنم برنامه «به سمت خدا»)، خیلی زیبا و در یک جمله حکمت را تعریف کردند که خیلی به دلم نشست. گفتند: حکمت یعنی اینکه انسان خودش می‌تواند برای اتفاقاتی که دلیل آن‌ها مشخص و واضح نیست، دلیل درست و قانع‌کننده بیابد.

یعنی به طور مثال اگر خدا گفت نماز بخوانید، او می‌تواند در ذهن خودش برای این موضوع دلیل بیابد و به آن پایبند باشد.

دقت کنید که اگر حکمت نباشد چه بلایی سر فرد می‌آید؟ دنیا و به خصوص ادیانی مثل اسلام پر هستند از مسائلی که ممکن است دلیل آن‌ها به همین راحتی‌ها درک نشود. اگر انسان حکیم نباشد به مرور آن کارها را ترک خواهد کرد و یا اگر یکی یک شک و ابهام ساده برایش مطرح کند، می‌گوید: راست می‌گه ها!! چرا!؟ پس ولش کن…

مثلاً در بین همکاران یک نفر داشتیم که مشخص بود بر اثر برخی گناهان (مثل عناد و ترک نماز و امثالهم)، کاملاً مغز استدلال‌گر خود را از دست داده است و از حکمت، بسیار به دور است. یک روز در جمع دوستان تعریف می‌کرد که: من از یک سنی چیزی شنیدم که دیدم چقدر راست می‌گوید! گفتیم چه شنیدی؟ گفت: او می‌گوید: شما وقتی به محضر یک مدیر یا مقام عالی رتبه می‌روید، در محضر او چطور می‌ایستید؟ مگر دست‌هاتان را روی هم و جلوتان نمی‌گذارید؟ من گفتم: بله. گفت: خوب، پس ما اهل تسنن بر حقیم چون در نماز وقتی در محضر خدا ایستاده‌ایم، دست‌هامان را روی هم و جلومان می‌گذاریم.
این بنده خدا هم در برابر ابهام به این سادگی که به راحتی می‌توان آن‌را پاسخ داد، تسلیم شده بود!
به او گفتم: می‌خواستی بگویی، ما وقتی محضر یک مدیر می‌رویم، خیلی کارها می‌کنیم! مگر باید همه آن کارها را در محضر خدا هم انجام دهیم!؟ ما در محضر مدیر، گاهی روی صندلی می‌نشینیم، با کفش به اتاقش می‌رویم، اکثر اوقات بهترین لباس را می‌پوشیم، وقت قبلی می‌گیریم و خیلی چیزهای دیگر! یعنی برای خدا هم باید این کارها را انجام دهیم؟

اگر توانستید برای آنچه در دین آمده است، دلیلی بیابید که خودتان را قانع کند، شما حکیم می‌شوید. البته این یک شرط دارد و آن اینکه اول ایمان داشته باشید. یعنی اگر مطمئن شدید که فلان حرف، حرف دین است، نخواهید آن‌را رد کنید. مثلاً اگر شما کشاورز شیعه هستید و تمام مسائل دینی را از یک مرجع تقلید پیروی می‌کنید، باید بدانید همان کسی که گفت نماز چند رکعت و به چه نحوی و روزه به چه صورت است، همان شخص گفته است که باید زکات بدهید. نباید بگویید من تا نماز و روزه‌اش را قبول دارم، اما زکاتش را نه!

مثل مادر ما که امروز مجید می‌گفت: مامان! می‌خوام یکشنبه‌ها توی خونه جلسه قرآن و سخنرانی محله‌ای راه بیندازم. مامان ما (که حقیقتش را بخواهید چندان به قوی بودن ایمانش اعتماد ندارم) می‌گفت: قربان خدا برم، من که خودم روضه‌خوان و قاری مجالس هستم، همه‌مان هم که به اندازه کافی در جلسات اشک می‌ریزیم، دیگر جلسه برگزار کردن به ما نیامده!
یعنی تا وقتی دین رایگان است و به کیف ما می‌افزاید (توجه دارید که روضه‌خوان بودن و قاری بودن و گریه کردن هر کدام کیف‌های روحی خود را دارند و در این هیچ شکی نیست) تا این حد، ما مخلص اسلام و شیعه و خدا و قرآن هستیم، اما اگر بنا باشد کار به پذیرایی و کمی خرج کردن و زحمت باشد، به ما نیامده!!!
تا وقتی اسلام یعنی رفتن به سفر زیارتی جالبی مثل حج و زیارت امام رضا و کربلا و غیره، ما مخلص دین هم هستیم! اما اگر همین دین بگوید برای تبلیغ به سیستان و بلوچستان بروید، به ما نیامده!!!

من روی صحبتم با این نوع افراد نیست، من صحبتم با کسی است که با جان و دل احکام و قضایا را قبول کرده، حالا یک مشکل دارد و آن اینکه مثلاً در دلیل اینکه باید خمس بدهد کمی ابهام دارد.

خوب، بحث این است که کسی که حکمت داشته باشد، می‌نشیند و فکر می‌کند… بلاشک می‌تواند برای این موضوع دلیل قانع‌کننده بیابد. مثلاً ممکن است به این نتیجه برسد که: باید گروهی در جامعه باشند که مثل همه نروند دکتر و مهندس و امثالهم شوند، بلکه بروند عمر و وقت خود را برای زنده نگاه داشتن دین یعنی روح جامعه (که بلاشک مهم‌تر از جسم جامعه است) صرف کنند. خوب، این افراد در حین تحصیل که ممکن است سال‌ها طول بکشد، خرج دارند. با توجه به اینکه نمی‌توان از طریق آن شغل درآمد زیادی در حین تحصیل کسب کرد (مثل دانشجو که منبع درآمدی ندارد) و از طرفی مثل دانشجوی دولتی از دولت پولی نمی‌گیرند، باید کسی باشد که مخارج آن‌ها را که تکرار می‌کنم که برای تقویت روح جامعه تمام عمر و وقت خود را در شرایطی معمولاً بسیار سخت و دور از خانه صرف می‌کنند، تأمین کند. خوب، آفرین به اسلام که فکر این را هم کرده است و می‌گوید همه مردم بیایند دست به دست هم دهند و کمی برای زنده نگاه داشتن روح جامعه خرج کنند. آن هم از اموالی که می‌دانند زیاد است و نیازی ندارند. یعنی یک سال، هر خرجی که داشتید انجام دهید، هر کاری خواستید با اموالتان انجام دهید، هر چقدر در انتهای سال ماند، بدانید که شما را زیاد بوده و ممکن است باعث شود سال بعد تنبل‌تر شوید. پس یک پنجم آن‌را بدهید که هم خودتان کوشاتر باشید و هم این افراد بتوانند مسیر خود را ادامه دهند و یا مخارج نگه داشتن روح جامعه تأمین شود. (امام جواد را به یاد بیاوریم که چندین بار در عمرش هر چه داشت صدقه داد و از نو شروع کرد! من فکر می‌کنم این یکی از بهترین تمرین‌ها برای کوشاتر شدن و در نتیجه سرمایه‌دار شدن است!)

و یا مثلاً کسی که حکمت دارد، اگر یک روحانی را دید که سوار ماشین شده است، اولاً به این فکر نمی‌کند که او باید پیاده برود! ثانیاً بر فرض اگر ماشین مدل بالایی سوار بود که خلاف شأن ساده‌زیستی بود، آن‌را تعمیم نمی‌دهد به همه روحانیون. او روحانیونی را به یاد می‌آورد که به زور می‌توانند کرایه خانه‌شان را تأمین کنند. می‌نشیند فکر می‌کند و به نتایج معقول می‌رسد: مثلاً می‌گوید: در هر لباسی و در هر شرایطی انسان خوب و بد وجود دارد. شاید آن روحانی که خودش می‌گوید علی‌وار زندگی کنید و بعد با ماشین بنز(!) و مخارج مختلف زندگی می‌کند، یکی از آن بدهای جامعه روحیانیون است. یا شاید آن ماشین حاصل پنجاه سال زحمت اوست. یا شاید مثل خیلی‌ها، ارث پدری به او رسیده.

(یک داماد داریم که همیشه می‌گوید روحانی‌ها همه میلیاردر هستند و خانه‌شان تأمین است و غیره. هر بار که این صحبت را شروع می‌کند، می‌گویم: فلانی! تو که اینقدر مطمئنی و اینقدر زیرک هستی که آن‌ها را مانیتور کرده‌ای و به این نتیجه رسیده‌ای و اینقدر هم که دوست داری میلیاردر شوی، می‌خواهی فردا با هم برویم اسمت را در حوزه بنویسی و روحانی بشوی؟ … همیشه طفره رفته است!!!)

یا مثلاً بد بودن یک روحانی برای یک انسان که حکیم باشد باعث نمی‌شود مثلاً او اصل خمس را زیر سؤال ببرد. همانطور که با دیدن یک سیب گندیده در یک جعبه، اصل مفید بودن سیب را زیر سؤال نمی‌برد! 😉

یا مثلاً کسی که حکمت دارد، اگر شنید که یکی می‌گوید: خمس در قرآن به این صورت نیامده، با خودش فکر می‌کند که: خوب،‌ نماز هم در قرآن به این صورت نیامده! خیلی چیزها در قرآن به این صورتی که هست نیامده، پس لابد مرجع دیگری هم در کنار قرآن هست. از طرفی همان مراجعی که ریزترین قوانین قضاوت را برای گرفتن حق من از ظالم استخراج کرده‌اند، همان مراجع بوده‌اند که شیوه خمس را استخراج کرده‌اند… از طرفی من مگر در حدی هستم که بخواهم در مورد یک آیه و اینکه چطور یک دستور از آن استخراج می‌شود نظر بدهم؟ افرادی شصت سال تحقیق و مطالعه کرده‌اند و هنوز در حد استخراج این قوانین نیستند! من چظور بتوانم این‌ها را درک کنم؟

خلاصه، این تعریف حکمت برایم بسیار جالب بود. حالا یکی از آرزوهایم این شده است که به این حکمت دست یابم http://aftab.cc/modules/Forums/images/smiles/icon_cry.gif

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پی‌نوشت:
۱- اینکه در مورد خمس مثال زدم، نظرات برخی دوستان در ذیل این مطلب باعث شد:

کلمه نامأنوسی به نام خمس

وگرنه اصل بحثم «حکمت» بود.
۲- کسانی که در مورد وجوب و مسائل دیگر خمس اطلاعات بیشتر نیاز دارند، این مطلب را بخوانند:

http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=17257&threadID=123353&forumID=455

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها