متاسفیم، شما مجاز به مشاهده این نوشته نمی باشید!
حنانه جان،
گذر زمان، فرزند را از مادر خسته میکند، چه رسد به شوهر را از همسر!
تنها چیزی که این پیوند را محکم میکند، عشق است و عشق، کمال محبت است.
حنانه جان،
بزرگترین محبت یک زن در قبال همسرش، وابسته نشان دادن خود به اوست و بزرگترین اشتباه یک زن در زندگی مشترک، نشان دادن استقلال است!
دخترم، تا آنجا که در توان داری، خود را وابسته به همسرت کن و اگر نمیشود، خود را وابسته به او نشان بده. بگذار شیطان و شیطانصفتان هر چه خواستند بیندیشند، تو به آزمونی که برای آن خلق شدهای بیندیش: آزمون محبت!
حنانه جان، حتی اگر حقوق ماهانه داری، اختیار آنرا به همسرت بده و برای خرید وسایل مورد نیازت از او خواهش کن که هزینهاش را بپردازد.
حنانه جان، نکند زمانی به هر دلیلی (حتی اگر کدورتی با همسرت پیدا کردی، که کدورت اگر نباشد آزمونی هم در کار نیست!)، حتی لحظهای طوری رفتار کنی که به او بفهمانی که بدون او نیز میتوانی کاری انجام دهی! که این، کبریتی است بر فرش زندگی مشترکتان.
حنانه جان، آغازگر هر منت و التماسی نسبت به همسر، باید تو باشی، که در این صورت دروکننده محبت همسر ابتدا تو خواهی بود.
حنانه جان، هدیهی پاک هیچ انسان پاکی را رد مکن (همسر که جای خود دارد) هر چند کم و هر چند بیارزش، که قبول هدیه نوعی وابسته نشان دادن خود به دیگران است و فراموش نکن که انسانها (از جمله کسی که به تو هدیه میدهد) از وابسته بودن افراد به خودشان لذت میبرند. ممکن است شیطان در آنها وسوسه کند و چیزهایی بگویند و فکرهایی کنند، اما مهم این است که تو قربهً الی الله هدیه را پذیرفتی. و البته که «و لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلاً»…
___________
یکی از چیزهایی که در خانواده برای تکثیر محبت انجام میدهم، وابسته نشان دادن خودم به دیگر اعضاست.
مثلاً با اینکه ماشین دارم، از برادر بزرگتر میخواهم من را سر راهش تا فلان مسجد برساند… هیچ هدیهای (حتی اگر بدانم بدترین چیزی که میتوانست هدیه کند را هدیه کرد) را از هیچ کس رد نمیکنم و آنقدر با اشتیاق قبول میکنم که شخص فکر کند تمام موفقیتهای زندگیام وابسته به هدیه اوست.
همین حالا مجید گفت: حمید، شربت آلبالو میخوای درست کنم؟ (تازه شربت خریده و شوق داشت که به همه بدهد) با اینکه چند ثانیه قبل خودم شربت پرتقال درست کرده بودم و خورده بودم، گفتم: آره، دستت درد نکنه، میچسبه! اما اگر من به او میگفتم میخوای؟ احتمالاً میگفت: نه، تازه شربت خوردم! و حواسش به این نکات ریز در زندگی نمیبود…
حنانه جان، یک زن باید یک زن را الگو و هدف خود قرار دهد و نه یک مرد را… که اگر یک مرد را الگو قرار دهی و نتوانی به او برسی (که بسیار محتمل است)، ناامید خواهی شد…
حنانه جان، زن بدون شوهر به سرکشی و طغیان کشیده خواهد شد… هیچ کس (نه حتی پدر او) مانند شوهر نمیتواند زن را از منجلاب طغیان نجات دهد.
بر خود حرام بدان (و بر تو حرام باد) که خانه شوهر را به خاطر اخم او در برابر خودسریهایت رها کنی…
حنانه جان، دو چیز را در مورد مرد زندگیات بدان:
اول: مردت به عشوهگری تو نیاز دارد، این را یاد بگیر و تمرین کن.
دوم: مردان معمولاً به زبان از زحمات تو تشکر نمیکنند پس انتظار نداشته باش و منتظر مباش.
(دو نکته جالب که در کتاب اخلاق خانواده خوانده بودم و یادداشت کرده بودم که اینجا بنویسم و حالا جلو تلویزیون تا تبلیغات وسط «پایتخت» تمام شود فرصت خوبیست)
حنانه جان، من زشتی گناهِ گناهکار را علاوه بر خودش، در چهرهی موجبِ گناه هم دیدهام…
مباد که جلوهگری کنی و بگویی: زنای بیننده، مرا چه!؟ که والله زشتی زنا در چهره زنی که با آرایشش موجب این فساد گشته، به وضوح نمایان است… عجبا که هر چه پیش میرود و گناه بینندگانش بیشتر میشود، چهره او نیز قبیحتر میشود گویی که او مرتکب آن گناه میشود…
______________
گاهی مثلاً یک خانمِ متشخص اما بد حجاب را میبینم و به فکر فرو میروم! نعوذ بالله، او بعید است اینکاره باشد اما چرا چهرهاش و وضع روحیات و زندگیاش مثل زناکاران است!؟ چرا هر بار که میبینمش بدتر از قبل است!؟ دلیلی جز آنچه گفتم پیدا نمیکنم…
(بر این اساس، هر گناهی که مرتکب بشوم، به فکر فرو میروم نکند من عامل انجام آن گناه در دیگران بودهام و حالا دارم تقاص پس میدهم!؟)
حنانه جان، آنچه میشود فهمید این است که عشق به همسر داشتن و مادر بودن در دختران در سنین ۱۵ تا ۲۵ سال به اوج خود میرسد و همین، ممکن است خطری بزرگ بیافریند: دختر، به پسری که با معیارهایش متناسب باشد و کوچکترین نشانهای از هر نوع علاقه در او ببیند (حتی اگر پسر منظورش از آن رفتار، ابراز علاقه نبوده باشد)، علاقهای افراطی پیدا میکند و نام آن را هم «عشق» میگذارد. سپس عشق خود را هر لحظه در ذهن خود و متناسب با آرزوها و رؤیاهای خود میپروراند، غافل از اینکه آن معشوق، روحش هم از این عشق خبر ندارد! (و چه بسا گاهی نعوذ بالله قصد منفی از ابراز این علاقه داشته)
این عشقِ یکطرفه و خود-رو با دختر چنان کند که مگو و مپرس…
دخترم، چه خوب که تو اجازه دهی پسر آغازگر این عشق باشد و پس از آنکه مطمئن شدی که او قصد جدی برای ازدواج با تو را دارد، عاشقانه به او علاقهمند گردی.
دخترم، مراقب باش: پسران از دختری که آغازگر یک عشق باشد، متنفرند…
میدانم که همانطور که کنترل نگاه به نامحرم در سنین ازدواج برای پسر سخت است، کنترل این عشق نیز در این سنین برای تو سخت است اما وعده خداوند را به یاد آور که: إن مع العُسر یُسرا…
___________________
خواهر کوچکترمان امسال در یک دبیرستان دخترانه، مشاور است. هر بار که میآید اینجا، روایاتی از عاشق شدنهای دختران دبیرستانی و امثالهم میگوید که انسان تعجب میکند! میگوید ما حسرت به دل ماندیم اینها یک بار مشاوره تحصیلی از ما بخواهند!!!!
اکثراً هم آخرهای ترم میفهمند که خبری از عشق در آن طرف نبوده و تصمیمهای خندهدار برای خودکشی و امثالهم را جلو میکشند!! (که البته گاهی جدی و خطرناک میشود)
خدا کند که دختران، مانند مادر ما و شما، قبل از این سنین به خانه بخت بروند و این معضلات را نداشته باشیم…
حنانه جان، دختر سادهدل و پاکدلم،
گناه، گناه میآورد… شیطان از برداشتن چادرت در محل کار و تحصیل شروع میکند، به مرور بهانههایی برایت مییابد (با مانتو و مقنعه هم میشود حجاب کامل داشت، چادر مزاحم کار است…) چادر را که گرفت، حالا حس زیباییطلبیات را تحریک میکند.
دخترم، همانقدر که کنترل چشم برای مردان سخت است، کنترل زیبانمایی در زنان مشکل است.
او تو را به بهانه روشنفکری و هر بهانه دیگری مُجاب میکند که کمی از موهایت را بیرون بگذاری… و چه کسی است که نفهمد این ادامهی همان مسیر شیطانیست!؟
به مرور روسری را در نگاه تو زیباتر از مقنعه جلوه میدهد… و وسوسه بعد: چه اصراریست حتماً جلو روسری بسته باشد؟
حالا مانتو را برایت گشاد جلوه میدهد و آن مانتوی بدننما را برایت عرضه میکند… توجیهات کافی هم برایت جور میکند: مردها مگر خودشان بدن ندارند؟ محتاج نگاه به بدن من از پشت لباس هستند!؟
شاید بعد به آرامی به سراغ آرایشت برود… و ظاهراً شیطان برای رسیدن به اهدافش عجول نیست.
دخترم، فراموش مکن که شهوتها کلید ندارند که هر وقت اراده کنی آنها را خاموش کنی… هر گناه، نادانیِ لازم برای توجیه گناه بعد را فراهم میکند. و کسی که برای کارش توجیهی بیابد آنرا انجام میدهد و ترک آن برایش آسان نیست… نازنینم، ای کاش تو در برابر اولین گناهان، محکم بایستی تا نوبت به گناهان بعد نرسد…
دعاگوی تو، پدرت
گاهی اوقات که یک دختر بدحجاب در مورد یک مشکل مثل نفهمیدن درس یا مثلاً پیدا نکردن کار و بلاتکلیفی در زندگی و … سؤال میکند یا میشنوم که دائم به دوستش میگوید «سرم درد میکنه» یا دائم میگویم «خیلی خستهم» و…، دلم میخواهد بگویم «حجابت را درست کن، مشکل خودش رفع میشود…»
(اما حیف که خجالت میکشم و از طرفی میدانم که نمیفهمد که چه میگویم، بنابراین طبیعیست که از من که دور میشود پشت سرم چرت و پرت بگوید…)
حنانهی من، آنچه از بررسی زندگی معصومین بر میآید این است که رسالت اصلی زن، به معراج بردن همسر و فرزندانش است و شاید به همین خاطر باشد که خداوند زنان را کمگناهتر و سرعت رشد معنویشان را بیشتر قرار داده و چه بسا بهشت را برای مادران تضمین کرده است… آری، او باید با خیالی آسوده، همسر و فرزندانش را به سمت بهشتی که خود میرود هدایت کند…
پس ای نازنینم، تمام همتت را برای انجام این رسالت پیامبرگونه به کار بگیر.
اگر قرار است مطالعه داشته باشی، در مسیر تعالی خانوادهات باشد، اگر قرار است حرفهای بیاموزی، در این مسیر باشد و حتی اگر قرار است فکر کنی، به این مسیر و آنان که به دنبال تو میآیند فکر کن… (چه غذایی بخورند که سریعتر به معراج بروند، چه محیطی برایشان فراهم کنم که در این مسیر خسته نشوند، چه لباسی برای عروجشان مناسبتر است، چه رفتاری داشته باشم که علاقهشان به این مسیر و هدف افزایش یابد…)
و خداوند لذت تو را در این رسالت قرار داده است…
حنانه جان، گاهی که به قلبت نگاه میکنم، قلبم میلرزد. میگویم نکند حنانهام لحظهای، فقط لحظهای به قلبش خطور کند که حجاب ظاهر و باطنی که برگزیده، ممکن است او را از یک خیر باز بدارد!! چه میدانم مثلاً تصورات بیارزشی همچون اینکه: ممکن است بدون همسر بمانم!! یا شغل مناسبی گیرم نیاید!!
دخترم، ما گاهی تا سالها و چه بسا قرنها و نسلها، تاوان یک تصمیم نادرستمان را میدهیم.
حنانه جان، تو مختاری، اما من دلم نمیخواهد به حکم “الطیبون لالطیبات … و الخبیثون للخبیثات” آن پسر معتادِ بینمازِ بدکردار برای تو باشد!
__________________________
یک روز به تاسوعای ۹۳ مانده، در اتاق اساتید هستم و به لطف عدم حضور دانشجوها فرصتی دست داد که یادداشتی داشته باشم.
حنانه جان، آن پسر هرزه ای که از غیر راهش به تو نزدیک می شود، قصد کام گرفتن از تو را دارد نه قصد داشتن تو را.
امید من، آن دختر هرزه ای که از غیر راهش در حال دلربایی است، رؤیای شاهزاده بودن دارد نه رؤیای داشتن تو را.
حنانه جان،
گاهی اوقات که سوره مریم را میخوانم، وقتی به آیه «یَا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هَذَا وَ کُنْتُ نَسْیًا مَنْسِیًّا» میرسم، انگار که غم عالم به دلم میریزد. تصور کن! آن دختر پاک، حالا ناگهان خود را باردار ببیند. وحشت کرده است! نمیداند با این شرمساری چه کند!؟ با اینکه گناهی مرتکب نشده، اما آنقدر غیرت دارد که باز هم آرزو میکند «ای کاش مرده بودم و به فراموشی سپرده شده بودم!»
با خودم میگویم که ای کاش حنانهی من، غیرت را از «مریم» بیاموزد. حاضر باشد بمیرد اما شرم گناه بیغیرتی با او نباشد.
حنانه جان، گاهی خدا را به «احساس شرم حضرت مریم در زیر درخت نخل» قسم بده که إن شاء الله مستجاب است و حداقل چیزی که برای دختر پاکی چون تو دارد، «یادی از غیرت مریم» است.
جنانه جان، می خواهم یک راز درباره ما مردان به تو بگویم اما سعی کن به هیچ کس (به ویژه، مادرت!!!) نگویی:
دخترم، ما مردان جُربُزه خرج کردن نداریم! شاید به این خاطر باشد که برای ریال به ریال پولمان زحمت کشیده ایم و کسی که برای پولش زحمت کشیده، به سختی دلش می آید خرجش کند، (حاضریم گرسنگی بکشیم اما پول خرج نکنیم) اما اگر یکی باشد که به حسابمان چیزی بخرد، پولش را راحت تر به او می دهیم!!! نمی دانم دخترم، شاید این هم از حکمت های زیرکانه خدا باشد تا تعاملات و محبت های بین زن و شوهر را بیشتر کند…
پس، فراموش نکن: به حساب همسرت هر چه خواستی بخر… فقط این راز را با مادرت در میان نگذار… دوستت دارم دخترم 😉 (نه، این “دوستت دارم” یک ترفند برای فریفتن تو جهت همکاری با من علیه مادرت نبود، آن طور نگاه نکن!!!)
امید من،
به خواستگاری دختری که مقید به حجاب ظاهر و باطن، نماز اول وقت و نماز جمعه نیست مرو.
حنانه جان،
به پسری که مقید به حجاب ظاهر و باطن، انس با مسجد و حضور مستمر در نماز جمعه نیست، «بله» مگو.
و البته فراموش نکنید که دختران و پسران مذهبی بسیاری را دیدهام که برای «خوشگذرانی» اهل مسجد و نماز جماعتند و نه برای «عبادت» و «رسیدن به کمال» … أَفَمَن کَانَ مُؤْمِنًا کَمَن کَانَ فَاسِقًا لَّا یَسْتَوُونَ
دیدگاههای تازه