نوامبر 14 02
حنانه جان، گاهی که به قلبت نگاه میکنم، قلبم میلرزد. میگویم نکند حنانهام لحظهای، فقط لحظهای به قلبش خطور کند که حجاب ظاهر و باطنی که برگزیده، ممکن است او را از یک خیر باز بدارد!! چه میدانم مثلاً تصورات بیارزشی همچون اینکه: ممکن است بدون همسر بمانم!! یا شغل مناسبی گیرم نیاید!!
دخترم، ما گاهی تا سالها و چه بسا قرنها و نسلها، تاوان یک تصمیم نادرستمان را میدهیم.
حنانه جان، تو مختاری، اما من دلم نمیخواهد به حکم “الطیبون لالطیبات … و الخبیثون للخبیثات” آن پسر معتادِ بینمازِ بدکردار برای تو باشد!
__________________________
یک روز به تاسوعای ۹۳ مانده، در اتاق اساتید هستم و به لطف عدم حضور دانشجوها فرصتی دست داد که یادداشتی داشته باشم.
یکشنبه 2 نوامبر 2014 در 5:38 ق.ظ
نترسین استاد
حنانه شما مثل خود شماست..!من از الان بهتون قول میدم
ولی ای کاش میشد فهمید روی صحبتتون دقیقا دخترتون هست یا دخترای این روزگار ما..!
یکشنبه 2 نوامبر 2014 در 5:56 ق.ظ
درپست بالا منظورم از اینکه مثل خود شماست اینه که پاکو سربه راهه و….است یوقت برای دوستان سوء تفاهم ایجادنشه!
یکشنبه 2 نوامبر 2014 در 6:55 ق.ظ
سلام استاد!
چه قدر کم پیدا!
ایام به کام.
حجاب، امنیت اخلاقی و مصونیت روحی میاره و جز خیر درش نیست…انشاءالله همۀ دخترهای مسلمان و بلکه جهان به اون ایمان بیارن…الهی آمین، به حق این ایام….
صحبتتون دربارۀ خباثت هم اگر بگیم برای خباثت درجات فراوانی هست درسته.
سلامت باشید!
یکشنبه 2 نوامبر 2014 در 1:09 ب.ظ
چقدر این نگرانی ها قشنگــــــن !
بابا ای ول دمت گررررررررم ،خیلی مردی.
با خوندنش یه بار دیگه وحشت کردم،چون این افکار طعام مغز منه!
🙁 منم دوسشون دارم بخدااااا،اونم خیلییییی 🙁 (حنانه و امید خودمو میگما) میخوام خوشبختیشونو ببینم نه فقط تو این دنیا بلکه تو آخرت 🙁