یکی از اهداف رمضان

دین من، اسلام, نکته یک دیدگاه »

روزهای آخر ماه رمضان است. خیلی‌ها صبرشان تمام شده است و ناله می‌کنند…

نمی‌دانم چرا هر وقت از یکی از اطرافیان می‌شنوم که «خدایا! کی این ماه رمضون تموم می‌شه!؟ خسته شدیم از گرسنگی…» یاد فقیران مظلوم عالم می‌افتم که شاید هر روز داد می‌زنند: «خدایا! کی عمرمون تموم می‌شه؟ خسته شدیم از فقر…»

و من شک ندارم که خدا اگر آن جمله را از هر روزه‌دار بشنود، خواهد گفت: تو به یکی از اهداف رمضان نزدیک شده‌ای…

حاکم بزرگ!

اعتقادات خاص مذهبی من, دین من، اسلام, عادات من, نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...) ۳ دیدگاه »

من و خیلی‌های دیگر، یکی از بهترین کارتون‌های دوران کودکی‌مان را «حاکم بزرگ، می‌تی‌کُمان» می‌دانیم. 🙂

گذشته از داستان‌های جالبش، انتهای هر قسمت برای من جالب‌تر بوده است.

همیشه افرادی بودند که به طور مثال فرماندار بودند و غرور فرمانروایی و گناه بی‌عدالتی و ظلم، آن‌ها را گرفته بود. لحظه‌ای که “داداش تسوکه”، آن علامت مخصوص حاکم بزرگ، می‌تی‌کمان، را در می‌آورد، یادتان هست؟

همه آن اشخاص، تازه متوجه می‌شدند جلو چه شخص والا مقامی ایستاده‌اند! ابهت و عظمت حاکم بزرگ که به یادشان می‌آمد، ناخودآگاه به سجده می‌افتادند و گریه و توبه می‌کردند… هر چند که… بودند افرادی که آنقدر باد خیانت و گناه و غرور گرفته بودشان که آن علامت مخصوص حاکم بزرگ هم فایده نداشت و گاهی قصد می‌کردند که به نماینده حاکم بزرگ هم بی‌احترامی کنند!

حداقل روزی ۵ بار این صحنه مقابل چشمان من ظاهر می‌شود!

یکی از جملاتی که معصومین(علیهم السلام) سفارش کرده‌اند که قبل از آغاز نماز، تکرار کنید (به جز آن دعای مشهور “یا محسن قد اتاک المسی…”)، این جمله است:

وَجَّهتُ وَجهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ والأرضِ

رو کرده‌ام به سوی کسی که خالق آسمان‌ها و زمین است!

چند باری که تکرار می‌کنم، این عکس‌ها و اسلایدها به ذهنم می‌آید. عظمت آن حاکم بزرگ در ذهنم تداعی می‌شود… انتظار می‌رود که همه ما انسان‌ها به محض گفتن آن جمله و به یادآوردن آن علامات، ناخودآگاه به سجده بیفتیم و گریه و توبه کنیم، اما چه کنیم که آنقدر باد خیانت و گناه و غرور گرفته‌مان که این همه علامت مخصوص حاکم بزرگ هم فایده ندارد!! حواسمان نیست که در مقابل چه شخص والا مقام و محترمی ایستاده‌ایم. جسممان با اوست و روحمان در ناکجاآباد…

از خدا بخواهیم که توفیق توجه به همین یک جمله را نصیبمان کند.

وَجَّهتُ وَجهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ والأرضِ

جناتٍ تجری من تحت الأنهار

خاطرات, دین من، اسلام ۳ دیدگاه »

این هفته با یکی از دوستان سطح اولم به نماز جمعه رفته بودیم. بیرون که آمدیم، گفت: حمید! وقت داری کمی در شهر بگردیم و حرف بزنیم تا بعد از یک هفته پرکار، حال و هوایمان عوض شود؟ گفتم: من دلم شدیداً برای روستاهای اطراف تنگ شده، بنابراین بگاز که برویم سیلیجرد (روستای باصفایی در اطراف ساوه) کنار چشمه‌اش کمی آب بازی می‌کنیم و بر می‌گردیم.
به نیت سیلیجرد حرکت کردیم، اما نزدیک که شدیم، پیشنهاد داد که برویم ییلاق، باغ دایی‌اش.
هر چند دوست نداشتم مزاحم خانواده دایی‌اش شوم و کلاً دوست ندارم وارد باغ مردم بشوم، اما با اصرار او رفتیم …

وارد باغ شدیم و بعد از یک احوال پرسی با خانواده دایی‌اش، رفتیم که گشتی در باغ بزنیم.
جایتان خالی! باغ به این جذابی ندیده بودم! سرسبز!‌ تر و تازه! تمیز! پر نعمت!
تقریباً هر نوع میوه که بشود در تابستان تصور کرد، در این باغ موجود بود: هلو، شلیل، زردآلو، گلابی، گیلاس، انجیر، انواع خیار و چندین نوع میوه و درخت دیگر. و جالب اینکه با بهترین کیفیت! هلوهایش را باید دو نفری می‌خوردی!! گلابی‌های بسیار خوشمزه …
در حین حرکت در باغ و دیدن درختان پرمیوه و تنوع میوه‌ها و این وجدی که در من ایجاد شده بود (تا حدی که دلم خواست که داشتن چنین باغی نصیبم شود)، ناخودآگاه یاد بهشت و توصیف‌های خدا از بهشت افتادم.
خیلی‌ها فکر می‌کنند وقتی خدا می‌گوید باغ هایی با همه نوع میوه، باغ هایی که نهرها در زیر درختانش جاری است و توصیفات مادی دیگر، مثالهای ساده و نه چندان مهمی است اما من آن روز فهمیدم که انصافاً ارزشش را دارد که انسان کمی ریاضت بکشد و ولخرجی نکند و در عوض چنان باغی را بخرد! همانطور، ارزشش را دارد که انسان در این دنیا کمی متحمل رنج مبارزه با نفس شود و نگذارد این نفس در گناه، ولخرجی کند و در عوض چنان باغی که خدا وصفش را کرده پاداش بگیرد!
آن هم در شرایطی که خستگی و رنج و دلزده شدن معنی نداشته باشد! و ده‌ها مزیت دیگر نسبت به باغ‌های دنیایی.
ارزشش را دارد، اینطور نیست؟

پول بهتر است یا نعمت؟

امید نامه, دین من، اسلام ۵ دیدگاه »

امید من!
آن روز که درآمد روزانه‌ام ٢٠ تومان بود، همه چیز جای خود بود… آن روز که خواستم و درآمدم ٣٠ تومان شد، اذان ظهر را می‌گفتند و من در حال تدریس در کلاس بودم. پس به نماز جماعت ظهر نرسیدم.
درآمدم ۴٠ تومان شد، نماز جماعت عصر هم تمام شده بود.
۵٠ تومان شد… به نماز جماعت مغرب و عشا نرسیدم.
۶٠ تومان شد… از زور خستگی نماز صبحم قضا شد!!

امید من! انتخاب کن: پول بهتر است یا نعمت؟

جایی نگو…

دین من، اسلام, نکاتی برای بچه حزب اللهی‌ها, نکته ۷ دیدگاه »

معمولاً به دانشجویانی که بدانم به دلیل مشکلات نتوانسته‌اند در امتحان آخر ترم خوب بنویسند، فرصتی می‌دهم که دوباره درس بخوانند و یواشکی بدون اینکه دانشگاه بفهمد بیایند در یکی از مؤسساتی که می‌روم و دوباره امتحان بدهند.

اگر دیدم از فرصت استفاده کرده‌اند و خوانده‌اند که هیچ، اما اگر دیدم باز هم قدر نمی‌دانند، دوباره دست رد به سینه‌شان می‌زنم و تا چهار پنج بار می‌فرستمشان خانه که دوباره درس بخوانند و هفته بعد بیایند. آنقدر می‌روند و می‌آیند تا بالاخره مجبور می‌شوند بنشینند مثل یک بچه خوب، درس بخوانند. وقتی فهمیدم حداقل‌های درس را فهمیده‌اند، کمترین نمره قبولی را می‌دهم. (مثلاً ۱۰ و یا در دوره‌های پودمانی، ۱۲)

در کل، عادت دارم از اضطرابِ نمره نگرفتن، به نفع خودشان استفاده کنم تا درس را بخوانند و بفهمند تا در ترم‌های بعد ضرر نکنند.

جالب است که دانشجویانی هستند که پنج بار می‌روند و می‌آیند باز می‌بینی جدی نگرفته‌اند!

در این مواقع (مثل امروز که در مورد دو دانشجو اتفاق افتاد) می‌گویم: نمره قبولی را می‌دهم، اما باید قول بدهی جایی نگویی من مربی‌ات بوده‌ام!

ناگهان می‌بینم جا می‌خورد. انگار بدترین اهانت را به او کرده‌ای! ناراحت می‌شود و می‌گوید: استاد! دست شما درد نکند! قهر می‌کند و خیلی ناراحت، می‌رود.

(می‌دانم که این جمله او را آزار می‌دهد و توهین بدی است، اما فکر می‌کنم داروی درد این نوع دانشجویان همین رفتار است. تلخ است، اما می‌دانم که این جمله تا ابد در گوششان تکرار می‌شود! شاید در دروس دیگر مواظب باشند که طوری رفتار نکنند که استادشان بگوید: جایی نگویید من استاد شما بوده‌ام! )

 

همیشه بعد از این جمله، خودم را تصور می‌کنم و خدا و معصومین دین را.
بدنم می‌لرزد!
نکند طوری رفتار کرده باشم که امام زمان بگوید: جایی نگویی من امام تو هستم! پیامبر بگوید: جایی نگویی من پیامبر تو بوده‌ام! امام علی بگوید: جایی نگویی پیرو من بوده‌ای!! خدا بگویید: جایی نگویی بنده من بوده‌ای!!
و خدا می‌داند دردناک‌تر از این، جمله‌ای نخواهد بود.
تصور کنید! در قیامت اگر این جمله را بشنویم، چقدر شرمنده می‌شویم!

در این مواقع انگار یک بلندگو در گوشم روشن می‌شود و دائم تکرار می‌کند که: کُونوا لَنا زَینا و لاتَکوُنوا عَلَینا شَینا! (مؤمنین! زینت ما باشید و نه مایه شرمساری ما!)

شکر نعمت

دین من، اسلام, نکته ۳ دیدگاه »

شاید سال گذشته همین مواقع بود که یک سری مستند Planet Earth به یکی از بهترین دوستانم هدیه دادم تا انگلیسی اش را با آن ها تقویت کند.
برد و تماشا کرد. از آن به بعد، هر شب که در مسجد کنار هم می نشستیم باور کنید ده بار می گفت: آقا حمید، بابت آن مستندها واقعاً متشکرم. واقعاً ممنون. نمی دانم چطور تشکر کنم.
هر بار که تشکر می کرد، ناخواسته می گفتم: “قربانت، خواهش می کنم. حالا کجایش را دیده ای!؟ جدیداً فلان مستند را دانلود کرده ام که از آن هم محشرتر است!” و طبیعتاً بعداً آن مستند را برایش می بردم. آن را می برد و تماشا می کرد و دوباره تشکرها شروع می شد و من ناخواسته از تشکرهایش لذت می بردم و برای تداوم آن، مستند بعدی را هدیه می دادم و او هر بار که من را می بیند، همچنان ما را غرق تشکر می کند و شاید این روال همچنان ادامه داشته باشد!
***
با بررسی این ها و رابطه انسان با خدا تازه می فهمم که جریان <شکر نعمت، نعمتت افزون کند> چیست!
شاید خدا هم از تشکر بندگان از خودش لذت می برد پس بیشتر می دهد تا بیشتر تشکر شود و بیشتر لذت ببرد، مگر نگفته است: و ما خَلقتُ الجنَّ و الإنسَ إلّا لِیَعبُدون و مگر نه این است که سرآمد همه عبادات، حمد است؟

مَن مَدَحَکَ فَقَد ذَبَحَکَ

دین من، اسلام, نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکته ۲ دیدگاه »

بارها شده که شنیده‌ام یکی پشت سرم شروع کرده است به تعریف و تمجید از من.

به خصوص در مورد شیوه تدریس و یا میزان اطلاعات.

حتی یادم هست یک بار اوائل تدریس، دو دانشجو که خواهر دو قلو هم بودند، آنقدر در خانواده‌شان از ما تعریف کرده بودند که مادر و خاله آن‌ها بلند شده بودند آمده بودند دانشگاه که ببینند ما چه موجودی هستیم!؟ می‌گفتند این دخترهای ما آنقدر تعریف شما را کرده‌اند که ما گفتیم برویم ایشان را از نزدیک ببینیم!!!!

هیچ چیز به اندازه این تعریف و تمجیدها برایم گران تمام نشده و نمی‌شود.

همیشه اگر از شما یک غول بسازند، دیگر انتظار هیچ خطا یا اشتباهی از شما نمی‌رود. آن‌ها که تحت تأثیر قرار گرفته‌اند، فکر می‌کنند شما اعجوبه‌ای هستید که خطا در شما راه ندارد. بنابراین یک خطای کوچک شما چنان به چشمشان می‌آید که هیچ کدام از خوبی‌های شما جلوه نمی‌کند. اما اگر برداشت خاص و والایی از شما نداشته باشند، حالا خوبی‌های شما جلوه می‌کند و خطاهای شما قابل چشم‌پوشی به نظر می‌رسد.

همین الان، زن‌دایی گرامم تماس گرفته بود. برای شرکتی که در آن مسؤول آموزش است، دنبال شخصی می‌گشت که بتواند به مهندسان شرکت به صورت حرفه‌ای فلان نرم افزار را تدریس کند. (پیش از این هم تماس گرفته بود، اما گفته بودم که حوصله آمدن به شهر صنعتی را ندارم، اگر قبول می‌کنند که فلان مقدار به حق التدریس اضافه کنند، می‌آیم وگرنه یک نفر دیگر را پیدا کنید)
به هر حال، با توجه به اینکه خودش پیش از این، همین برنامه را پیش خودم یاد گرفته، می‌گفت خیلی تعریفت را پیش مدیر کارخانه کرده‌ام. می‌خواستند زنگ بزنند از تهران مدرس بیاید، گفته‌ام مدرس می‌آورم بهتر از مدرسین تهران و خلاصه معلوم بود حسابی مدح ما را گفته است. چندی پیش دایی‌مان هم آنقدر پیش یک رئیس شرکت تعریف و تمجید ما را کرده بود که وقتی برای ملاقات آن مدیر رفتم، دیدم فکر کرده من یک پا بیل‌گیتس هستم، چقدر ما را تحویل گرفت!

امروز دیگر ترسیدم این تعریف‌ها کار دستم دهد. به زن‌دایی تذکر دادم که: خواهش می‌کنم طوری تعریف نکنید که اگر خدای ناکرده یک سوتی کوچک دیدند، همه چیز را سر شما و ما خراب کنند که: این بود آن مهندسی که می‌گفتید؟!

 

دوستی دارم که حافظ نیمی از قرآن و بخشی از نهج البلاغه است.

یک روز گفتم: فلانی! تو حافظ کل قرآن و کل نهج البلاغه هستی و ما نمی‌دانستیم؟ گفت: نه، من ۱۵ جزء قرآن و بخشی از نهج البلاغه را حفظم.
گفتم: فلان مجری را بارها در جلسات مختلف دیده‌ام که بعد از اینکه قرآن می‌خوانی و بیرون می‌روی، با آب و تاب زیادی می‌گوید: حافظ کل قرآن مجید و کل نهج البلاغه… به نظرم به ایشان اخطار بده که این مدح‌ها به نفع من نیست، حقیقت را بگویید. ممکن است دیگران فکر کنند من خواسته‌ام یا طوری وانمود کرده‌ام که حافظ کل قرآن به نظر برسم.
کمی جوش آورد و یکی از آن احادیثی که از نهج البلاغه حفظ بود را برایم خواند. چقدر از آن حدیث لذت بردم:

مَن مَدَحَکَ فَقَد ذَبَحَکَ بِغَیرِ سَکین

هر کس تو را مدح کرد، بدون چاقو سرت را برید!

 

همین را در برابر معصومین هم داریم. احادیثی داریم که به جایگاه بد مداحان در قیامت اشاره دارد.
حتی برای معصومین نیز حق نداریم چنان مداحی کنیم که نعوذ بالله یک گروه بشوند علی اللهی!! و یک گروه چنان که به حضرت عباس(ع) اعتقاد دارند به خدا اعتقاد نداشته باشند و در حقیقت با تعریف و مدح بی‌جای یک مداح از آن‌ها، ظلمی شود به جایگاه آن‌ها.

خداوند حفظمان کند از بریدن سر دیگران بدون چاقو.

همچون کسانی نباشید که می‌گفتند شنیدیم در حال که نمی‌شنیدند!

دین من، اسلام, نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکته یک دیدگاه »

انفال یکی از آن سوره‌های زیباست که مملو از جملاتی است که انسان را به فکر فرو می‌برد. اکثر آیات مشهوری که می‌شنویم از این سوره است.

حتی ماهر المعیقلی یکی از قاریان که خیلی صدایش را دوست دارم، در خواندن بخش‌های مختلف این سوره (از جمله آیه ۴۱) گریه‌اش می‌گیرد. (البته در برخی تلاوت‌ها گریه‌هاش را حذف کرده‌اند، اما من سری بدون سانسور(!) را دارم)

یکی از آیاتی که برایم جالب است این است:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّـهَ وَرَسُولَهُ وَلَا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَأَنتُمْ تَسْمَعُونَ وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ قَالُوا سَمِعْنَا وَهُمْ لَا یَسْمَعُونَ

[ای کسانی که ایمان آوردید، از خدا و رسولش اطاعت کنید و از او روی نگردانید در حالی که می‌شنوید. مانند کسانی نباشید که می‌گفتند «می‌شنویم» ولی در حقیقت نمی‌شنیدند]

بشنوید:

آیه زیبایی‌ست. فکر می‌کنم نیاز داریم که زیاد آن را بخوانیم.

می‌توانید در سایت تنزیل این سوره را با صدای او بخوانید و بشنوید:
http://tanzil.net/#8:21
(قاری را Maher Al-Moaiqly انتخاب کنید)

مستحب و مستحب‌تر!

اعتقادات خاص مذهبی من, دین من، اسلام, نکاتی برای بچه حزب اللهی‌ها ۲ دیدگاه »

یکی از بزرگ‌ترین مشکلاتی که جوانان مذهبی به خصوص آن‌ها که تازه به دریای اسلام زده‌اند، معمولاً با آن مواجه می‌شوند این است که گاهی اوقات با خواندن یک حدیث یا یک آیه و فتوا و … همان را دوربینی می‌کنند و از دریچه آن به دنیا نگاه می‌کنند. در حالی که چیزی که ما در اسلام بیش از همه داریم “توجه به شرایط” است. ممکن است یک چیز، حرام مطلق باشد، اما همان چیز در شرایط دیگر، واجب می‌شود!
مثال واضح آن که همیشه زده می‌شود، خوردن گوشت مردار است. که در حالت عادی حرام است، اما اگر شرایطی پیش آید که شما از گرسنگی دارید هلاک می‌شوید و تنها چیزی که دارید، گوشت مردار است، اگر نخورید و بمیرید، جهنمی هستید. آنجا خوردن آن گوشت واجب است.

شاید فکر کنید: ای بابا! حالا چند درصد احتمال دارد یک انسان در شرایطی گیر کند که هیچ چیز نباشد، تنها چیزی که باشد، گوشت مردار باشد که حالا بخورد یا نخورد!
نه، اینطور به مسائل نگاه نکنید! این‌ها یک دنیا مسأله در پشت خود دارند.
منظور از این مثال دقیقاً گوشت مردار و گرسنگی نیست. این‌ها بیشتر تشبیه است.

***

دوستی دارم که جزء نفرات برتر قرائت و حفظ قرآن در شهر و استانمان است.
تقریباً هر شب در مسجد همدیگر را می‌بینیم.
مدتی پیش گویا این حدیث را خوانده‌اند:

امام صادق (علیه السلام) فرمود: من سبح تسبیح فاطمه الزهرا قبل ان یثنی رجلیه من صلاه الفریضه، غفر الله له
هر کس بعد از نماز واجب تسبیح فاطمه زهرا(س) را به جا آورد، قبل از اینکه پای راست را از بالای پای چپ بردارد، جمیع گناهانش آمرزیده می‏شود.

او از وقتی این حدیث را خوانده است، بعد از اینکه نماز تمام می‌شود، با هیچ کس دست نمی‌دهد، حالت نماز را حفظ می‌کند تا دیگران فکر کنند که در حال نماز است و شروع به تسبیحات می‌کند.
هر کجا می‌نشیند، همه به این امید که باید به هم دست بدهند، برای او دست دراز می‌کنند، اما معمولاً دست نمی‌دهد و یا اینکه بدون اینکه رویش را از قبله برگرداند، دستش را خیلی با اکراه دراز می‌کند و خیلی شل دست می‌دهد.

یک بار خودش به من دلیلش را گفت و گفت که: تصور کن! این کار، مثل این است که دوباره متولد شوی! همه گناهانت آمرزیده می‌شود!

از آن طرف، مؤمنینی در مسجد داریم که به محض اینکه نماز جماعت تمام می‌شود، سجده شکر را کمی به تعویق می‌اندازند یا کوتاه می‌کنند تا نظم دست دادن در صف به هم نریزد، خیلی به گرمی رو به مؤمن دیگر می‌کنند و دو دستی و محکم دست می‌دهند، من صدای گرمشان را همیشه می‌شنوم: قبول باشه إن شاء الله. حتی اگر مؤمن کناری آشنا باشد (مثل من) مثلاً می‌گوید: خدا پدرت رو بیامرزه.

آنقدر محبت‌هایی که بعد از نماز جماعت با این دست دادن بین مردم دیده می‌شود را دوست دارم که حد و حساب ندارد. همیشه در ذهن، تصور می‌کنم خدا احتمالاً این بنده‌ها را به فرشتگانش نشان می‌دهد و می‌گوید: ببینید چقدر بندگان مؤمنم زیبا با هم رفتار می‌کنند. حالا آن وسط، یکی هست که خود را از جمع جدا کرده. مؤمنان دست دراز می‌کنند و او دستشان را با سردی پس می‌زند!

شکی نیست که نه دست دادن واجب است و نه تسبیحات، هر دو مستحب‌اند، اما فکر می‌کنید کدام مستحب است و کدام مستحب‌تر؟ کدام نزد خدا مجبوب است و کدام اَحَب؟

شاید این تفکر درست نباشد، اما من فکر می‌کنم یکی از چیزهایی که در قیامت این دوست ما بابت آن باید جواب پس بدهد همین است: چرا به بندگان من اهانت کردی؟ چرا در حالی که او مملو از انرژی آمد که شادی‌اش از با خدا بودن و مکالمه با او را با تو تقسیم کند، تحویلش نگرفتی؟

یعنی گاهی اوقات انجام یک کار مستحب در شرایطی که مناسب نیست، حرام می‌شود.

نمونه بارز آن این است که: ما در احکام اسلامی داریم که انسان نباید خود را در مظان قرار دهد. مظان، اعلال شده، بر وزن مَفعَل و اسم مکان است (مثل مکتب). یعنی مکانی که به انسان ظن بد می‌رود. یعنی اگر می‌دانید عبور از یک پارک باعث بدنامی می‌شود، نباید از آنجا عبور کنید. هر چند که هیچ کس شک ندارد که فی نفسه عبور از پارک مشکلی ندارد.

در مورد مستحبات چیزی که خیلی‌ها دقت نمی‌کنند این است که با توجه به اینکه مستحبات بسیاری می‌توان تصور کرد، ممکن است چندین مستحب همزمان شوند. در این حالت مؤمن باید شرایط را بسنجد و افضل (برتر) را تشخیص دهد.
مثلاً ممکن است خواب و نماز شب همزمان شوند. فردا کار مهمی در پیش است و می‌دانید که اگر برای نماز شب بیدار بمانید، صبح از کار واجب و مهم‌تری باز می‌مانید. کدام افضل است؟ نماز شب یا خوابیدن و رسیدن به آن کار واجب؟ یک مؤمن متعصب، می‌گوید: من هیچ وقت نماز شبم ترک نشده پس حالا هم نباید بشود. اما یک مؤمن واقعی بصیرت دارد و بصیرت یعنی نگاهی فراتر از حد معمول. او فردا و فرداها را می‌بیند و به طور مثال نماز شب را به نافله وتر قناعت می‌کند…

من مطمئنم این دوست ما یکی از اضطراب‌هایش همیشه این است که نکند کسی دست دراز کند و این رفتار من به او اهانت باشد! آیا خداوند می‌پذیرد که انسان به خاطر یک کار مستحب که می‌شود حتی با کمی تأخیر انجام داد، علاوه بر رفتاری که به نوعی شکستن وحدت و جدا شدن از جمع و اهانت به مؤمنین تلقی می‌شود، انسان برای هر نماز، اینقدر اضطراب به خود راه بدهد و فکر و خیال کند؟ و نتیجه‌اش این شود که به مرور از هر چه نماز و جماعت و وحدت و دین است خسته شود؟ (هر چند که عادت و ترس نگذارد این خستگی را به زبان و عمل بیاورد و همچنان مؤمن باشد، اما خستگی از دین و لذت نبردن از آن در ظاهر و باطنش دیده شود)

 

البته:

دقت کنید که این نظرات، نیاز به تحلیل‌های بسیار دارد. چشم‌بسته قبول نکنید.
خود من می‌توانم برای نظراتم نقیض‌هایی بیان کنم:
به طور مثال شاید این دوست ما در مقام دفاع، بگوید: ایمان یعنی اعتقاد کامل به آن حدیث امام صادق. پس، من باید به آن حدیث عمل کنم یعنی بعد از نماز، سریعاً تسبیحات را شروع کنم و با کسی دست ندهم حتی اگر کسی خوشش نیاید. چون در دین اسلام «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو» (تقریباً) قابل قبول نیست! ما نباید همرنگ هر جماعتی شویم. (یعنی در حقیقت این در ذهن دوست ما باشد که من این جماعت را به مرور متقاعد می‌کنم که مثل من، ابتدا تسبیحات بگویند و بعد از تسبیحات دست بدهند)
در نهایت، چون دل‌ها به دست خداست، خدا خودش می‌داند چطور رفتار به ظاهر بدِ من را در دل مؤمنین خنثی کند و حتی باعث ایجاد محبوبیت شود. یعنی درست است که دست ندادن من ممکن است باعث شود به دیگران اهانت شود، اما چون من به دستور الهی گوش کرده‌ام، خدا اگر بخواهد، حب این کار و این رفتار را در دل مؤمنین می‌اندازد و کدورت را به دل‌هاشان راه نمی‌دهد. من با کمی تأخیر با آن‌ها دست می‌دهم، خدا خودش کار را درست می‌کند…
این هم دیدگاهی است که باعث می‌شود این موضوع هم مثل بسیاری از موضوعات (مثل مسأله خیر و شر که قبلاً در موردش صحبت کردم) کمی پیچیده شود، اما چیزی که من به عنوان یک انسان و یک دوست از این رفتار برداشت می‌کنم، کم محلی و دوری از جمع مؤمنین و کمی تفکر برتراندیشی است.

نکته آخر اینکه: مسأله دست دادن و جماعت یک مثال بود، شما آن‌را به تمام رفتارهای دینی گسترش دهید.
فکر می‌کنم لباس را روی شلوار گذاشتن، یک مستحب باشد (شاید هم نباشد، اما این روزها بیشتر نماد یک انسان کاملاً مذهبی است) اما شما اگر می‌دانید با این ظاهر، در محیط کار طوری به شما نگاه می‌کنند که انگار منکراتی هستید و نفوذ و اهمیت شما کم شود، شاید بشود لباس را اینطور نپوشید.
البته عرض کردم که این‌ها نیاز به تحلیل‌های بیشتر و بررسی شرایط دارد، وگرنه شاید شرایط کار باعث شود شما کم کم ریش‌هایتان را هفت تیغه کنید، با خانم‌ها راحت باشید، کرابات بزنید و خلاصه به مرور هر چه دارید از شما بگیرد! گفتم که همرنگ جماعت شدن چندان معنی ندارد. (یا اگر خانم هستید، شاید اگر محتاط نباشید به مرور شرایط باعث شود شما چادر را کنار بگذارید، بعد، کمی هم آرایش کنید، بعد کمی هم با نامحرم شوخی کنید که خشک نباشید و خلاصه به مرور از آن طرف بیافتید!)
اما اگر می‌دانید با چشم‌پوشی از برخی مسائل، زندگیِ آرام‌تر و لذت‌بخش‌تر و نفوذ معنوی بیشتری دارید، با احتیاط برخی مسائل مستحب را با مستحب‌تر جایگزین کنید. (دفت کنید که در مورد مستحبات صحبت می‌کنیم و نه واجب)
مثال می‌زنم: ممکن است من در جایگاه وو شرایط مدرس دانشگاه، بتوانم با کمی ظاهر عمومی‌تر، بهتر معارف دین را منتشر کنم. در حالی که اگر قرار بود ظاهری بسیار مذهبی داشته باشم (مثل لباس سفید با یقه چسبان، انگشتر عقیق، ریش بلند و قرنطینه کردن خودم نسبت به جنس مؤنث که البته بیشتر به رفتارهای متعصبانه شبیه است و نه اسلامی)، بعید بود با توجه به شرایط جامعه، حرفم شنیده شود چه برسد به اینکه در دل‌ها اثر کند.

به هر حال، به نظر می‌رسد باید کمی در برخی رفتارهای دینی تجدید نظر کنیم. عواقب کار را بررسی کنیم و بهتر را نسبت به خوب انتخاب کنیم.

إن مع العسر یسرا

دین من، اسلام, نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکته ۲ دیدگاه »

مطمئنم قبول دارید که یک جمله را می‌توان با لحن‌های مختلف خواند. مثلاً عبارت «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» را می‌شود با حالات مختلف خواند:
– در حالتی که همه می‌خوانند، یعنی بدون stress (فشار) روی کلمات، معنی به این صورت خواهد بود: پناه می‌برم به خدا از شر شیطان رانده شده.
– اگر استرس را بر روی «الله» بیاوریم، یعنی أعوذ بالله من الشیطان الرجیم، معنی جمله به این صورت خواهد بود: پناه می‌برم به خدا (و نه به کس دیگری) از شر شیطان رانده شده. که در این نوع خواندن من فکر می‌کنم “کمال الانقطاع الیک” بهتر نمود پیدا می‌کند.
– اگر استرس را بر روی «رجیم» بیاوریم. یعنی أعوذ بالله من الشیطان الرجیم. در این حالت معنی جمله بدین صورت خواهد بود: پناه می‌برم به خدا از شر شیطانی که صفت زشتی به نام رجیم دارد. (یعنی رجیم بودن شیطان را بیشتر از همه مورد نظر داشته‌ایم)
– اگر استرس را روی «أعوذ» بیاوریم. معنی جمله بدین صورت خواهد بود: پناه می‌برم (و نه کار دیگری) به خدا از شر شیطان رانده شده.
– من معتقدم بهترین حالت این است که بر روی تک‌تک کلمات این جمله استرس و تأکید داشته باشیم: أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بیایید این معانی را در این مطلب، «معنی لحنی جمله» بنامیم.

معتقدم اگر آیات قرآن را با لحن‌های مختلف بخوانیم، ممکن است کلاً تفسیر و معنی آیه فرق کند!

 

یکی از آن‌ها که می‌شود به هر دو صورت خواند، آیه إنَّ مَعَ العُسرِ یُسرَاً است.

اکثر افراد در هنگام خواندن این آیه، استرس را بر روی «یسرا» قرار می‌دهند. یعنی: إنَّ مَعَ العُسرِ یُسرَاً

در این حالت معنی آیه بدین صورت خواهد بود: همانا با هر سختی، آسانی است. یعنی اگر سختی دیدید، منتظر باشید، مطمئناً (مطمئناً را از روی إنّ می‌گویم) بعد از آن، آسانی است.*
طبیعتاً در این حالت، این آیه زمانی کاربرد خواهد داشت که بخواهیم به یکی که در سختی است، دلداری بدهیم و بگوییم: نگران نباش، الان که سختی می‌کشی، بعد از آن آسانی خواهی دید.
با این لحن خواندن، ضرب المثل «پایان شب سیه سپید است» بهتر جور در می‌آید.

 

اما من اکثر اوقات، استرس را در هنگام خواندن، روی «عسر» می‌آورم. یعنی: إنَّ مَعَ العُسرِ یُسرَاً

در این حالت، به نظر من مفهوم و کاربرد آیه، کلاً عوض می‌شود. معنی آیه در این حالت خواهد شد: اگر آسانی می‌خواهی مطمئناً باید ابتدا سختی بکشی! (مطمئناً با هر سختی است که آسانی حاصل می‌شود)
طبیعتاً کاربرد آن نیز زمانی خواهد بود که به کسی که دنبال آسانی است، بگویی باید ابتدا سختی‌هایی را تحمل کنی! (اگر کار خوب می‌خواهی باید سختی درس خواندن را تحمل کنی، اگر زندگی رو به راه می‌خواهی باید سختی کار کردن را تحمل کنی، اگر لذت بردن از محصولت را می‌خواهی باید برایش زحمت بکشی و در نهایت، اگر آخرت خوب می‌خواهی، باید سختی مبارزه با نفس را طی یک عمر زندگی تحمل کنی…)
با این لحن خواندن، ضرب المثل «نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود» بهتر جور در می‌آید.
با این نگاه، هرگز نباید منتظر آسانی‌ای بود که قبل از آن (یا همراه با آن) سختی نباشد.

اگر بعد از دانستن معنی لحنی جمله، آیات و حتی جملات مختلف را دوباره و با الحان مختلف بخوانید، خواهید دید که چقدر نکات مخفی در یک آیه و جمله وجود دارد!

سعی کنید این آیه را با الحان مختلف بخوانید و معانی مختلف آن‌را با هم مقایسه کنید:
الحمد لله رب العالمین.
و یا آیه:
إن الله مع الصابرین.

________________
توضیح مربوط به ستاره(*) : مع یعنی همراه، بهتر است بگوییم: همراه با سختی، یعنی در کنار هم سختی و آسانی هست.
البته در حین نوشتن مطلب به این نتیجه رسیدم که هنوز به معنی دقیق این آیه واقف نیستم. کلمه «مع» اینجا خیلی جالب است. تحقیق می‌کنم… اگر تأکید را روی «مع» بیاوریم، خودش یک باب می‌شود!

خواب‌های شیرین!

دین من، اسلام, نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکته هیچ دیدگاه »

شاید تا به حال بارها این حدیث را شنیده بودم:

النّاسُ، نیام، إذا ماتُوا إنتَبَهُوا

مردم، خوابند! وقتی بمیرند، بیدار می‌شوند!

به نظر تأثیر زیادی روی انسان ندارد، اما با مثالی که در فصل «دنیای پسندیده و دنیای مذموم» کتاب «معراج السعاده» آمده است، خیلی جالب‌تر نمود می‌کند.

مثال را به زبان خودم می‌گویم:

تا به حال بارها خواب‌های شیرینی دیده‌ایم! از جمله اینکه فلان وسیله ارزشمند را در اختیار داریم یا فلان موقعیت ارزشمند را کسب کرده‌ایم! مثلاً فرض کنید یک روز در خواب ببینید که بهترین و راحت‌ترین ماشین دنیا را خریده‌اید و در خوش آب و هواترین نقطه دنیا در حال حرکت هستید… باد خنکی می‌زد و لذتی می‌بردید! 🙂 یک دفعه از خواب بیدار می‌شوید و می‌بینید هیچی به هیچی! 🙁 من که در این مواقع، اگر فرصتی باشد، دلم می‌خواهد دوباره بخوابم که از آن خواب‌های شیرین ببینم.
انصافاً دردناک است نه؟ در یک لحظه با آن ماشین و آن فضای زیبا خداحافظی می‌کنید و وقتی بیدار می‌شوید، هیچ چیز در دست ندارید! چه افسوسی می‌خورد انسان!

با این مثال شاید دردناک بودن دنیا در لحظه مرگ مشخص‌تر باشد!
تصور کنید!
با هر چه در این دنیا (در حقیقت در این خواب) به آن‌ها دل بسته‌اید و دارید از آن‌ها لذت می‌برید، در یک لحظه خداحافظی می‌کنید، بیدار می‌شوید و می‌بینید همه آن‌ها خواب و رؤیا بود! همه‌مان به خواب دل بسته بودیم!
حالا بهتر می‌شود حدیث را خواند:
مردم، خوابند! وقتی بمیرند، بیدار می‌شوند!

________________

پی‌نوشت: فصل مربوط به دنیای کتاب معراج السعاده (مثل همه جملات آن) بی‌نظیر است، حتماً بخوانید…

لباس استقلالی و دل پرسپولیسی!

دین من، اسلام, نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکته ۴ دیدگاه »

چند روز پیش در یکی از برنامه‌های احکام که از تلویزیون پخش می‌شد، یک جوان نامه فرستاده بود و سؤال کرده بود که:

من نمازهایم سر وقت است، قرآن می‌خوانم، در مجالس روضه شرکت می‌کنم و حتی نماز شب می‌خوانم، اما حقیقتش را بخواهید، تیپی که می‌زنم با جوانان مذهبی هم‌خوان نیست، آیا مشکلی دارد؟

من تا به حال ندیده بودم کسی به این زیبایی جواب این سؤال را بدهد! سؤالی که بارها دیده‌ام در بین جوانان مذهبی مطرح شده است!
حاج آقایی که برای پاسخگویی آورده بودن، گفت:

من از این جوان یک سؤال می‌پرسم: فرض کنید مسابقه استقلال و پرسپولیس باشد. نیمی از ورزشگاه پر از طرفداران استقلال و نیمی پر از طرفداران پرسپولیس.
شما مثلاً طرفدار پرسپولیس باشید. حالا اگر لباس آبی بپوشید و بخواهید بروید بین پرسپولیسی‌ها بنشینید، چه اتفاقی می‌افتد؟
همه ناراحت می‌شوند و احتمالاً اعتراض می‌کنند! حالا شما هی بیایید داد بزنید که بابا! من دلم با پرسپولیس است! 🙂

جواب جالب و ارزشمندی بود. می‌دانید که هیچ چیز مثل مثال نمی‌تواند در پاسخگویی تأثیر داشته باشد. چیزی که ما دائماً در قرآن می‌بینیم:

مَثَل خوردن گوشت برادر مرده
تشبیه انفاق به دانه گندم
مَثَل چراغ و چراغدان
مَثَل تجارت مجاهدان
مَثَل زمین نرم و زمین شوره زار
مثل نور الهى
مَثَل کور و بینا، کر و شنوا
مَثَل سراب و ظلمات
علت مثال زدن قرآن
مَثَل یاران رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلّم
مَثَل مگس
مَثَل زنان بد و شوهران خوب
مَثَل باغ حاصلخیز
مَثَل بناى محکم و بناى سست
مَثَل سگ هار
و ده‌ها مثل دیگر که در این دانشنامه آمده است.

و خوشبختانه طلاب ما نیز از این شیوه به خوبی استفاده کرده‌اند.

گذشته ار این‌ها، یادم می‌آید که زمانی که نوجوان بودیم، تیم فوتسال پرسپولیس برای مسابقه با تیم شن سای ساوه به شهرمان آمده بود. ما هم که آن زمان پرسپولیسی محض(!) بودیم، بلند شدیم که برویم بازی را ببینیم.

دیدم هواداران پرسپولیس پشت دروازه پرسپولیس جمع شده‌اند. ما هم هیجان زده شدیم و گفتیم برویم آنجا، غافل از اینکه سوئیت‌شرتی که به تن داشتم، رنگ آبی داشت:

قبل از ورود به آن محوطه، یک ارتفاع بود که پله می‌خورد تا به آنجا وارد شوی، چند نفر را دم پله‌ها گذاشته بودند و من نمی‌دانستم این‌ها چه چیز را بررسی می‌کنند! جایتان خالی! چنان ما را هل دادند که از آن ارتفاع افتادیم و تمام استخوان‌های پایین تنه‌مان جیغ کشید! از آن موقع شد که از هر چه تیم و رنگ و طرفدار و طرفداری است بیزار شده‌ام!

 

الهی! تو بیا و رنگ ظاهرمان را مبین که سیاه است، قلبمان را ببین…

آموزش رفع تشویش و اضطراب

دین من، اسلام یک دیدگاه »

روزهای جمعه، ساعت ۷، شبکه ۴، برنامه‌ای با حضور استاد ابراهیمی، فیلسوف ایرانی پخش می‌شود.

امروز حدیثی خواند که برایم جالب بود. مجبور شدم «المنجد» را نصب کنم تا حدیث را پیدا کنم. بعداً در اینترنت هم جستجو کردم و در نهایت پیدایش کردم (در این صفحه موجود است). البته متوجه شدم که ایشان حدیث را تا حدودی اشتباه خواندند، اما به هر حال، مضمون کلی، جالب بود. شما هم بخوانید:

قال النبى صلى الله علیه و آله و سلم : إنَّه لَیَغانُ عَلى قَلبى و إنّى لأستغفِرُ الله فى کُلِّ یومٍ سَبعینَ مَرّه .
پیامبر عظیم الشأن اسلام صلى الله علیه و آله و سلم مى‌فرماید:
بر قلب من اضطراب و شوریدگی حائل مى‌شود و من براى رفع آن روزى هفتاد مرتبه استغفار مى‌کنم.

کلمه یغان را هر چه در المنجد و … گشتم، نتوانستم به طور دقیق معنی کنم. یک جا گفته اضطراب، یک جا گفته حجاب و استاد ابراهیمی می‌گفتند وسوسه و فکرهای نامربوط.

می‌دانید که حرف «ل» در ابتدای «یغان» برای تأکید است. شاید به این معنی که شک نکنید که بر قلب منِ پیامبر نیز وسوسه و اضطراب حایل می‌شود و شاید به این معنی که «بسیار حائل می‌شود».

حدیث جالبی است. به خصوص اگر «وسوسه» را در نظر بگیریم، برای درمان بیماری وسواس فکری مناسب است.

هر کدام از معانی را که برایش بگیریم، مهم نیست، اهمیت هفتاد بار استغفار را می‌رساند.
حالا نمی‌دانم منظور پیامبر از این استغفار به جز آن استغفاری است که در نماز شب باید هفتاد بار گفته شود یا خیر، همان است. این را باید از یکی بپرسم.
به هر حال، باید برایش یک برنامه بچینیم.

آموزش تولید هورمون شادی!

اعتقادات خاص مذهبی من, دین من، اسلام, نکاتی برای بچه حزب اللهی‌ها, نکته ۳ دیدگاه »

امروز از نماز جماعت ظهر برمی‌گشتم که یکی از دوستان که ارادت خاصی به هم داریم را دیدم. این اتفاق هر دو سه ماه یک بار می‌افتد. او می‌آید خانه مادرش و ما سر راه همدیگر را می‌بینیم.

تقریباً همکار به حساب می‌آییم. یعنی او نیز مدرس است، اما با این تفاوت که ایشان مؤسسه خصوصی دارند. البته صبح‌ها تا ظهر در یک شرکت مشغول است و بعد از ظهر تا آخر شب در مؤسسه‌اش.
اینطور که با هم کار کرده‌ایم و در جریان کارهایش هستم، در مسائل دینی کمی کاهل است. نمی‌دانم شاید خدا دلیلش را بپذیرد که من صبح تا شب کلاس هستم و وقت نماز خواندن ندارم، نمی‌توانم به خاطر فشار کاری روزه بگیرم، وقت ندارم در مسجد و مجالس وعظ شرکت کنم و …

به هر حال، بعد از یک ماچ و بوسه غلیظ، شروع کرد احول‌پرسی.

طبق معمول گفتم: عالی‌ام، احوالاتم از این بهتر نمی‌شود. شما چطوری؟

گفت: والا حمید جان، یک افسردگی شدید گرفته‌ام. برایم دعا کن.

گفتم: نگو که به هر کسی افسردگی می‌آید به جز تو! (البته سال‌هاست که با نگاه به قیافه‌اش می‌توانم دردهایش را بشمارم، اما عادت ندارم به کسی جمله منفی بگویم، پس نگفتم که از قیافه‌ات پیداست)
گفتم: مگر در این تعطیلات عید، مسافرت نرفته‌ای؟

گفت: چرا، اتفاقاً جای شما خالی، در دیار ترکیه بودیم.

گفتم: خوب، پس باید احوالاتت از ما هم بهتر باشد.

گفت: نه حمید جان، فایده ندارد، دکتر می‌گوید هورمون‌های سروتونین مغزم که مسؤول ایجاد حس شادی است، به حداقل رسیده.
مجبورم قرص مصرف کنم.

گفتم: هم تو و هم من می‌دانیم که تدریس، شهوتی دارد که هیچ چیز دیگر ندارد. انسان دلش می‌خواهد دقیقه به دقیقه عمرش را با کلاس‌هایی که بر می‌دارد، پر کند!
باید بتوانی بر این شهوت غلبه کنی. به خودت فشار نیاور، خوشی لحظه‌ای که از تدریس کسب می‌کنی ارزش ندارد که یک عمر افسرده زندگی کنی.

خلاصه، پس از دقایقی صحبت خداحافظی کردیم و این خداحافظی در حالی بود که من خجالت کشیدم بگویم: فلانی! یک روز نماز جماعت با من به مسجد بیا تا آنقدر هورمون شادی در مغزت تولید شود که در برگشت از مسجد، انرژی در تنت و همینطور لبخند بر لبانت باشد طوری که مردم فکر کنند که دیوانه شده‌ای!! 🙂

احکام ارث و ظرافت و دقت اسلام

دین من، اسلام, نکته ۲ دیدگاه »

چند شبی هست که امام جماعت مسجد محل، بین دو نماز، یک یا دو حکم از احکام ارث را برای مردم که اکثرشان پایشان لب گور است بیان می‌کند! شاید به همین دلیل است که در هیچ مبحثی این همه تکرار و دقت به خرج نمی‌داد، اما حالا که به ارث رسیده، حسابی توضیح می‌دهد و حواس همه را جمع می‌کند!!

برای ما جوان‌ترها اصل حکم شاید خیلی به کار نیاید! …حالا خیلی مانده تا ۱۲۰ سال!!!!! اما ظرافتی که اسلام در این احکام به کار برده برایم جالب است. این‌ها می‌تواند نشانه‌ای برای اثبات الهی بودن این دین باشد.

برخی از احکام زیبای ارث را مرور کنیم:
– قاتل از مقتول به ارث نمی‌برد!
چقدر زیباست! تصور کنید اگر خلاف این حکم می‌بود، هر کسی می‌توانست در مواردی که ارث عظیمی به او خواهد رسید، (نعوذ بالله) فکر کشتن پدر و اقوام نزدیک خود را به سر راه دهد! مثلاً تصور کنید خانواده من در فقر باشند. من تصمیم بگیرم پدرم را بکشم که ارثش به خانواده من برسد (حتی اگر خودم قصاص شوم و بمیرم،‌ همسر و فرزندانم خوشبخت زندگی می‌کنند! [چه فداکاری عاشقانه و احمقانه‌ای! 🙂 ]) اما همین حکم، باعث می‌شود حتی فکر آن هم به ذهن خطور نکند!

– از طرف دیگر، فرزندی که در شکم مادر باشد به ارث می‌برد!!
واقعاً زیباست! اینطور نیست؟
حمایت از زندگی و عدم حمایت از قتل و مرگ به زیبایی واضح است.

زن نصف مرد به ارث می‌برد. (طبق آیات ۱۱ و ۱۲ سوره نساء: خداوند به شما درباره فرزندانتان سفارش می‌کند که (از میراث) براى پسر به اندازه سهم دو دختر باشد)
شاید در نگاه اول، مثل بسیاری از سطحی‌نگر‌ها تصور شود که این حکم، ظلم است به زن‌ها، اما از قضا یک محبت است نسبت به زن‌ها.
در پاسخ به این شبهه آمده است که: دلیل این حکم، این است که بر زن، خرجی خانواده واجب نیست، اما بر مرد واجب است. یعنی اگر هم به زن چیزی برسد، برای خودش است. اما اگر به مرد برسد، مجبور است برای خانواده‌اش خرج کند و دلایل دیگری نیز هست که با جستجو می‌توان یافت (اینجا را ببینید) و دلیل اصلی نیز همین است. اما فکر می‌کنم پنج شنبه دو هفته پیش بود که استاد قرائتی به زیبایی این موضوع را توضیح داد و ثابت کرد که این موضوع حتی می‌تواند محبتی باشد به زن‌ها: یک زن و شوهر را در نظر بگیرید. فرض کنید پدر شوهر از دنیا برود و این شوهر، یک خواهر هم داشته باشد. وقتی به شوهر دو برابر ارث برسد در حقیقت به زن او دو برابر ارث رسیده است! قبول دارید؟
اما در کل، جواب صحیح همان است که جهاد و خرجی خانه بر مرد واجب است…

– طبق فقه اسلام، ارث یک حق طبیعی برای هر انسان است و هیچ کس حق ندارد این حق را تضییع کند. یعنی مثلاً هیچ پدری حق ندارد یکی از فرزندانش را از ارث محروم کند! ارث حق اوست. انسان فقط می‌تواند در مورد واجبات و دیونی که بر عهده دارد وصیت کند. آن هم فقط از ثلث مالش! (یعنی نمی‌تواند مثلاً وصیت کند که بعد از مرگم، همه اموالم را بدهید فلان شخص یا فلان سازمان!! خیر، اگر بخواهد بذل و بخشش کند باید در زمان حیاتش کند. اگر مُرد، دیگر حق او نیست، برای ورثه است)
حکم دقیق را بخوانید:
انسان حق ندارد از طریق وصیت یا اعتراف به بدهى که بر ذمه او نیست صحنه سازى بر ضد وارثان کند و حقوق آنها را تضییع نماید، او تنها موظف است دیون واقعى خود را در آخرین فرصت گوشزد نماید و حق دارد وصیتى عادلانه که در اخبار حد آن مقدار ثلث تعبیر شده بنماید.

جالب است نه؟

من نمی‌دانم، باید تحقیق کنم، اما انصافاً فکر نمی‌کنم هیچ دینی در دنیا داشته باشیم که به این ظرافت و دقت به مسائل نگاه کرده باشد. جای بسی شکر دارد که خداوند ما را (حداقل ظاهراً) از مسلمین قرار داده است. الحمد لله الذی جعلنا من المسلمین و المتمسکین بولایه امیر المؤمنین.

___________

بد نیست این مقاله را که در مورد ارث است، بخوانید:

احکام ارث در فقه اسلامی

انسان حق ندارد از طریق وصیت یا اعتراف به بدهى که بر ذمه او نیست صحنه سازى بر ضد وارثان کند و حقوق آنها را تضییع نماید، او تنها موظف است دیون واقعى خود را در آخرین فرصت گوشزد نماید و حق دارد وصیتى عادلانه که در اخبار حد آن مقدار ثلث تعبیر شده بنماید.
Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها