یا خدایی وجود ندارد و یا اگر هست، کر است!

اعتقادات خاص مذهبی من, دین من، اسلام, نکاتی برای بچه حزب اللهی‌ها, نکته ۵۱ دیدگاه »

عجیب‌ترین چیزی که تا به حال از برخی افراد، از برادر خودم گرفته و دوستانم تا برخی شاگردانم، شنیده‌ام اظهار نظر در مورد بندگی خود و رفتار خداست. این اظهار نظرها معمولاً در زمانی است که افراد در فشار مالی یا روحی شدید قرار می‌گیرند.

به طور مثال بعد از اینکه چند بار از خدایش می‌خواهد که روزی‌اش را بسط دهد یا یک کار برایش پیدا کند یا کارهایش را ساده کند و به نتیجه نمی‌رسد، فکر می‌کند خدا حرفش را نمی‌شنود یا با او قهر کرده.

مثلاً یکی می‌گفت: خدایا! من که مسلمانم، من که مؤمنم، من دیگر چرا؟ من چرا باید اینقدر سختی بکشم؟

یا عجیب‌ترین چیزی که شنیدم این بود که یکی گفت: من دیگر به این نتیجه رسیده‌ام که یا خدایی وجود ندارد و یا اگر هست، کر است!! (نعوذ بالله)

این نوع تفکرات باید خیلی سریع اصلاح شود. باور کردنش سخت است، اما اگر همین روال پیش برود ممکن است شخص به خاطر این تصورات اشتباه، از راه راست نومید شود و حتی به سیاهچال گمراهی بیافتد. مثلاً تصور کند که چون خدا جوابش را نمی‌دهد، پس لابد دوستش ندارد و کم‌کم او هم با خدا قهر کند و …

یکی از دوستان را که وضعیتی بحرانی در این زمینه داشت ، مدتی پیش دیدم. در حالی که چند وقتی بود که بچه مثبت و مسجدی و نماز اول وقت خوان شده بود، اما بعد از مدتی که فشارهای روحی و مالی به او وارد شد، آن‌روز که دیدمش متوجه شدم، برگشته به همان حالت قبل!! و شدیداً به نظر می‌رسید که امیدی به خدا ندارد.

در این زمینه بد نیست نکاتی را مرور کنیم:

– اولاً تعجب من این است که این افراد، چطور مطمئن هستند که مسلمان و مؤمن هستند؟ اکثر اوقات ما فکر می‌کنیم مسلمان و مؤمن بودن به همین راحتی‌هاست! اگر احوالات بزرگان را بخوانیم، می‌بینیم که در کوچک‌ترین مسائل آنقدر حساس بودند که ما گاهی آن‌ها را دیوانه تصور می‌کنیم! مثلاً می‌خوانیم که یکی از کوه برگشت و متوجه شد که یک مورچه روی لباسش است. فهمید که آن مورچه برای آن کوه است. مسیر را برگشت و گفت من باید این مورچه را به جای اولش برگردانم!! یا مثلاْ یکی از بزرگان یک روز سیبی را که از نهر آب می‌آمد، برداشت و بخشی از آن را خورد. ناگهان به خود آمد و از خود پرسید چه می‌دانی که صاحب این سیب راضی بود یا خیر؟ بلند شد و نهر را پی گرفت تا به صاحب باغ سیب رسید و حلالیت طلبید و حتی حاضر شد با دختر کر و کور و لال آن مرد ازدواج کند که آن مرد راضی شود!! (بگذریم که بعداً معلوم شد که کر و کور و لال یعنی دختری که صدای نامحرم نشنیده بود و نامحرم را ندیده بود و با نامحرم سخن نگفته بود)

این نوع افراد با این روحیات باز هم خودشان را مؤمن نمی‌دانستند و زار زار گریه می‌کردند که خدا از سر تقصیراتشان بگذرد. دیگر ما از امام علی (علیه السلام) که بالاتر نیستیم، هان؟ دعای کمیل امام چقدر سرشار از طلب بخشش است؟ ما چطور با این گناهان آشکار، خود را مسلمان و مؤمن می‌دانیم؟ من خودم که یک روزم را بررسی می‌کنم می‌بینم خدا خیلی صبر داشته که بر من عذاب نازل نکرده!! ما فقط نحوه‌ی صحبتمان با پدر و مادر را با آنچه اسلام می‌گوید مقایسه کنیم، کافی‌ست!! غیبت‌ها، دروغ‌ها، نگاه‌هایمان به نامحرم، همه و همه خلاف قرآن و اسلام و ایمان است، حالا ما چقدر مسائل را ساده انگاشته‌ایم که فکر می‌کنیم حالا دیگر شده‌ایم بهشتی و خدا باید بخواهد یا نخواهد به حرف ما گوش کند!!

– ثانیاً برفرض هم که ما یک مسلمان بهشتی و حتی بسیار پاک باشیم. حالا مگر هر کس اینطور بود، خدا باید هر چه او می‌خواهد را برآورده کند؟

– ثالثاً بر فرض هم که بله، ما مسلمان بهشتی‌ایم و خدا باید هوای مسلمان بهشتی را داشته باشد! حالا از کجا معلوم که آنچه می‌خواهیم، به صلاح ما باشد؟ مگر ما چیزی از این مسائل می‌فهمیم؟ از کجا معلوم که اگر زندگی من غرق در پول شود، من همینطور سالم باقی بمانم؟ (قسم می‌خورم که من وقتی وضعم بدتر از حالت فعلی بود، خیلی بیشتر دست خیر داشتم!!)

– رابعاً این آیه را با هم بخوانیم:

یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا ۖ قُل لَّا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلَامَکُم ۖ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدَاکُمْ لِلْإِیمَانِ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ [حجرات – ۱۷]
[ای پیامبر!] اسلام آوردنشان را بر تو منت می‌گذارند! بگو اسلام آوردنتان را بر من منت مگذارید! بلکه این خداست که بر شما به خاطر هدایتتان به سمت ایمان منت می‌گذارد! اگر واقع‌بین و راستگو باشید.

عجیب است که ما به جای صرف تمام وقتمان برای تشکر از خدا به خاطر هدایت کردنمان، گلایه هم می‌کنیم و حتی بر خدا منت هم می‌گذاریم!! به پیامبر گفتند: شما که اهل بهشت هستید و بهشت برای شما تضمین شده، شما دیگر چرا عبادت و گریه و زاری می‌کنید؟ فرمود: برای این نعمت بزرگ، شکرگزار نباشم؟
نقل به مضمون: به حضرت نوح گفتند: زمانی می‌رسد که مردم ۵۰ سال بیشتر عمر نمی‌کنند! گفت: اگر من آن زمان می‌بودم از ابتدا تا انتهای عمر، سر بر خاک می‌نهادم و استغفار می‌کردم.

– خامساً به نظر می‌رسد این نوع سختی‌ها جنبه آزمایش دارد و انسان طبق آنچه خداوند گفته است، عجول است و خیلی زود ناامید می‌شود و از طرفی یک روز که نعمت‌ها فراوان می‌شود، فکر می‌کند خدا دوباره به او رو کرده!! یعنی ما خدا را به آسانی‌ها و وفور نعمت می‌شناسیم! همانطور که خود خدا فرموده است:

فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ [فجر:١۵]

وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ [فجر:١۶]
و اما انسان، زمانی که او را آزمایش می‌کنیم و کرامت می‌بخشیم و او را نعمت می‌دهیم، [خوشحال می‌شود و] می‌گوید: پروردگارم مرا گرامی داشته.
و اما زمانی که او را آزمایش می‌کنیم و روزی‌اش را تنگ می‌کنیم، [نا امید می‌شود و] می‌گوید: پروردگارم مرا خوار و زبون کرده!

– وقتی از آن دوست شنیدم که گفت: من به این نتیجه رسیده‌ام که یا خدایی وجود ندارد و یا اگر هست، کر است، به او گفتم: اگر من جای تو بودم، به این نتیجه می‌رسیدم که یا خدایی وجود ندارد و یا چیزی که من می‌پرستم، خدا نیست!!

گناهان نامرئی!

دین من، اسلام, نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکاتی برای بچه حزب اللهی‌ها, نکته ۳ دیدگاه »

نمی‌دانم صحبت‌های استاد قرائتی (ساعت ۷:۳۰ بعد از ظهر پنج شنبه از شبکه یک) را گوش می‌کنید یا نه؟ من که روی گوشی تنظیم کرده‌ام که حتی اگر گرم کار شدم و یادم رفت، مثل امروز الارم (Alarm) بزند که فراموش نکنم.

سخنرانی ایشان را بسیار بسیار می‌پسندم و سعی کرده‌ام هیچ وقت از دست ندهم. برای جوان‌هایی مثل من که دوست دارند در مدتی کوتاه، اطلاعات کامل و دقیق دریافت کنند، بسیار مناسب است.

امشب دعای جالبی کرد: خدایا! گناهان نامرئی ما را ببخش و بیامرز.

عجب اصطلاح جالبی بود.

من شخصاً همیشه بیش از همه چیز از این می‌ترسم.

ایشان یک مثال جالب زد:

تصور کنید ما یک توپ را شوت می‌کنیم و می‌افتد داخل خانه یک نفر.

فکر می‌کنیم تنها مزاحمتی که داریم این است که توپ افتاد در خانه آن‌ها.

اما قیامت می‌شود و پدر آن خانواده جلو ما را می‌گیرد و می‌گوید:

تو فقط یک توپ انداختی به خانه ما، اما ما را بدبخت کردی.

توپ تو خورد به شیشه خانه ما. آن شیشه شکست و ریخت روی دختر من که زیر آن پنجره خواب بود، صورت دختر من پاره شد. دختر را بردیم و صورت را بخیه زدیم. جای بخیه روی صورت دخترم ماند و صورتش را از زیبایی انداخت… تو ازدواج دختر من را با آن توپ به خطر انداختی!

واقعاً خیلی خطرناک است.

من گاهی اوقات تصور می‌کنم حتی یک خنده نا به جا، می‌شود گناهی که انسان را نزد خدا شرمسار می‌کند.

مثلاً تصور کنید یک نفر برای من یک جوک در مورد یک قوم خاص تعریف کند و من کلی ذوق کنم و بخندم. این شخص هم تصور کند که اگر برای کس دیگری تعریف کند، او را خوشحال کرده. حالا این روال ادامه پیدا می‌کند و تعریف کردن این جوک عمومی می‌شود. به مرور هر جوانی که در آن قوم است وقتی می‌فهمد که دیگران چنین احساسی نسبت به او دارند، خجالت می‌کشد و حتی ممکن است سرشکسته شود و این روال ممکن است تا دنیا دنیاست ادامه پیدا کند و بانی اصلی آن من بودم که به آن جوک خندیدم و در مقابلش جبهه نگرفتم که آن شخص دیگر تعریف نکند 🙁 حالا بگذریم که من آن جوک را جایی یاداشت می‌کنم که یادم نرود و برای بقیه هم تعریف کنم! وای بر من…

تأثیر عیادت روی بیمار و دلیل تأکید اسلام به عیادت از بیمار

اتفاقات روزانه, دین من، اسلام ۴ دیدگاه »

در روایتی از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده که حضرت فرمودند: «اذا عاد الرجل اخاه المسلم مشی فی خرافه الجنه حتی یجلس فاذا جلس غمرته الرحمه فان کان غدوه صلی علیه سبعون الف ملک حتی یصبح»

«هنگامی که انسان به عیادت برادر مسلمان خود می‌رود، در میان میوه‌های چیده نشده بهشتی راه می‌رود تا آن گاه که [نزد بیمار] بنشیند، و هنگامی که نشست، رحمت [خدا] او را فرا می‌گیرد. اگر صبح باشد تا صبح دیگر هفتاد هزار فرشته بر او درود می‌فرستند» (منبع: سایت حوزه)

***

این چند روز که طبق معمول هر سال، یک سرماخوردگی شدید به سراغ ما آمد، طبق معمول گشتم که از آن استفاده‌های مفید ببرم و نتایجی را برداشت کنم.
وقتی روحیات خودم را تا دیشب بررسی کردم، دیدم انصافاً تا به حال سابقه نداشت این همه از همه چیز بیزار شوم! یاد هر چیزی می‌افتادم حالت تهوع پیدا می‌کردم! با اینکه هیچ کس من را ناامید و منفی‌نگر و نالان ندیده است، اما خدا وکیلی این بار من این روحیات ضایع را تجربه کردم!! 🙁
حتی جالب است که مریضی تقریباً خوب شده است، اما آن روحیات مانده بود.

تا اینکه دیشب و امروز، جریانات عوض شد.

دیشب، پسرخاله‌ام به دیدنم آمده بود و امروز، عمه عزیزم.

البته دلیل اصلی، بیماری من نبود (یعنی سرماخوردگی این روزها بیماری‌ای نیست که نیاز به عیادت داشته باشد!!)، پسر خاله‌ام برای جبران برخی کارهای کامپیوتری، آمده بود هم سری به من بزند و هم شش تخم بلدرچین از بلدرچین‌هایش برایمان هدیه بیاورد و هم دو سی.دی در مورد فراماسونری بدهد.

همین‌که او آمد و با هم گپ زدیم، کلی تغییر روحیه احساس کردم.

و حالا امروز، عمه‌مان (یعنی همان مادر شهید که در مورد فرزندانش در اینجا صحبت کرده بودم) بعد از نماز جمعه با دستی پر از میوه آمد و ناهار مهمان ما بود و تا غروب هم هست.

صحبت با او در مورد گذشته که محبت‌ها بیشتر بود و در کل، در مورد مسائل مختلف، آن هم در حالی که در سال دو سه بار بیشتر همدیگر را نمی‌بینیم، واقعاً روحیه‌ام را عوض کرد.

حالا احساس می‌کنم حالت نرمال دارم.

***

گذشته از همه این‌ها، ذهنم سمت بحث «عیادت از بیمار» رفت و اینکه ما چقدر در اسلام تأکید شده‌ایم به عیادت.
به نظر می‌رسد، مریضی دو جنبه دارد یکی جسمی و دیگری روحی. انگار اسلام تشخیص می‌دهد که جنبه مهم‌تر از آن، جنبه روحی است. ممکن است که مریض با قرص و دارو از لحاظ جسمی بهبود یابد، اما مهم‌تر از آن، بهبود روحی اوست.
احتمالاً او چندین روز و شاید چندین هفته و ماه است که مجبور است از خانه بیرون نرود و این طبیعی‌ست که به مرور احساس دلتنگی و افسردگی کند. اما به محض اینکه یک مؤمن به عیادتش رود و او بداند که کسی هست که دوستش داشته باشد و به فکرش باشد، حالا سراسر وجودش را وجد می‌گیرد و این یعنی بهبودی روحی که من معتقدم این بهبودی بسیار بسیار تسریع می‌کند بهبودی جسمی را.

اگر «عیادت» را درمان درد روحی بدانیم، شاید بتوان «صله رحم» را «پیشگیری از ابتلا به درد روحی» دانست.

فرزندم مرگ نزد تو چگونه است؟

دین من، اسلام هیچ دیدگاه »

جانسوزترین و کوتاه ترین روضه عاشورا را این مى دانم:
امام حسین (علیه السلام) خطاب به حضرت قاسم (علیه السلام):
یا بُنیّٓ کٓیفٓ المٓوتُ عندٓک؟
فرزندم! مرگ نزد تو چگونه است؟
حضرت قاسم:
یا عمّٓ آحلی مِنٓ العٓسٓل
عمو جان! از عسل شیرین تر است.

آیا خداوند متکبر است؟

دین من، اسلام, نکته هیچ دیدگاه »

در آیه ۲۳ سوره حشر داریم:

هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ ۚ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ

ممکن است با نگاه ابتدایی به آیه ابهاماتی در ذهنمان به وجود آید.

مثلاً ممکن است یکی بگوید: یعنی واقعاً خداوند، متکبر است؟

بر فرض اگر بگوییم بله، خداوند متکبر است، یک سؤال دیگر پیش می‌آید: مگر انسان نباید نهایت سعیش را کند که به صفات خداوند نزدیک شود؟ پس یعنی ما هم باید متکبر باشیم؟

پس، اینکه گفته می‌شود تکبر بد است چه می‌شود؟

یادم هست این ابهامات، در نوجوانی در یک جلسه هیأت توسط یکی از سخنرانان که علاقه خاصی به ایشان داشتم، رفع شد.

این تفکرات به این دلیل در ذهن ما شکل می‌گیرد که ما مفهوم «تکبر» را با «غرور» اشتباه می‌گیریم. در حالی که این دو حالت با هم تفاوت دارند.

اگر دفت کنید، ما در فارسی کلمه «تکبر» را «خود بزرگ‌بینی» ترجمه می‌کنیم که ترجمه صحیح و جالبی است.

در تکبر همیشه کس یا چیز دیگری وجود دارد که انسان خود را نسبت به آن بزرگ‌تر و کبیرتر بداند، اما در غرور، انسان خودش را بزرگ‌تر از چیزی نمی‌داند بلکه در کل احساس عظمت می‌کند.

غرور همیشه بد و ناپسند است، اما تکبر می‌تواند پسندیده نیز باشد.

با توجه به این تفاوت می‌توان توضیح داد که «خداوند متکبر است» یعنی چه و اینکه ما نیز باید شبیه به خدا شویم، یعنی چه.

اینکه گفته می‌شود خداوند متکبر یا کبیر یا اکبر است (که همه از یک ریشه‌اند)، یعنی خداوند خودش را برتر از این می‌بیند که بخواهد به هر کار پست و کم ارزشی دست بزند. به طور مثال در شأن خداوند نیست که به بنده‌ای ظلم کند. او آنقدر تکبر دارد که هرگز به بنده‌ای جفا نمی‌کند…

انسان نیز زمانی خود را به این صفت خداوند نزدیک کرده است که خود را برتر و بزرگ‌تر از این ببیند که هر کار زشت و نابخردانه‌ای را انجام دهد!

متأسفانه این روزها ما انسان‌ها تکبرمان کم شده است و به غرورمان افزوده شده است! به هر دروغ، ریا و کار زشتی دست می‌زنیم….!

انسان‌های با شخصیت و عاقل و بالغ کمتر به سمت کارهایی می‌روند که مایه سرافکندگی باشد و این یعنی آن‌ها تکبری دارند که خداوند دارد و دوست می‌دارد.

الهی! از غرورمان بکاه و بر تکبرمان بیافزای. همان تکبر خود داری… هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ… الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ

آزمایش با فقر

دین من، اسلام, نکاتی برای بچه حزب اللهی‌ها, نکته هیچ دیدگاه »

گاهی اوقات که پای درد و دل برخی از دوستان جوان می‌نشینم، یکی از بزرگ‌ترین ناله‌هاشان بحث مالی است. می‌گویند به هر دری می‌زنیم بسته است و نمی‌گیرد که یک لقمه بخور و نمیر گیرمان بیاید.

من روی صحبتم در این مطلب، افرادی نیست که تنبلی کرده‌اند و خود را برای مشاغل آماده نکرده‌اند، بلکه آن‌ها که با تمام وجود تلاش کرده‌اند و وضع مالی خوبی را تجربه نمی‌کنند.

به هر حال، دو سه روز است که کتاب «مسأله شر و راز تفاوت‌ها» (نوشته محمد صفر جبرئیلی) را مطالعه می‌کنم. عجب کتاب جالبی است. این کتاب را به بهانه مطلب «کار خیر» گرفته‌ام. در آن مطلب قول داده بودم که در مورد خیر و شر بیشتر تحقیق و مطالعه کنم و خوشبختانه یکی از بهترین کتاب‌ها به دستم رسید.

در مورد وضع مالی بد که یک شر به حساب می‌آید و گاهی اوقات برای مؤمنان پیش می‌آید، بخشی از کتاب را می‌آورم:

امیر مؤمنان علی (علیه السلام) در بیان فایده این شرور و سختی می‌فرماید:

فی تَقَلُّبِ الاَحوالِ عُلِمَ جَواهِرُ الرِّجالِ و الاَیّامُ تُوضِحُ لَکَ السَّرائرِ الکامِنَه

در گردش حالات و پیشامدها، گوهرهایی که در وجود مردان بزرگ نهفته شده، معلوم می‌گردد و روزگار، استعدادهای نهانی افراد را نمایان می‌سازد.

قرآن کریم به صراحت و آشکارا به این مسأله پرداخته است:

وَ لَنَبْلُوَنَّکُم بِشیْء مِّنَ الخَْوْفِ وَ الْجُوع وَ نَقْص مِّنَ الأَمْوَلِ وَ الأَنفُسِ وَ الثَّمَرَتِ وَ بَشرِ الصابرِینَ(بقره آیه ۱۵۵)

قطعاً شما را به چیزی از (قبیل) ترس و گرسنگی و کاهش در اموال و جان‌ها و محصولات می‌آزماییم، و مژده ده شکیبایان را. 🙂

راه هایی برای درمان ریا

ترفندهای من, دین من، اسلام, نکته یک دیدگاه »

خیلی از اوقات وقتی بررسی می‌کنیم که چه شد که به طور مثال در نماز، به این فکر کردیم که: چه خوب است که فلانی دارد می‌بیند یا مثلاً چطور شد که فلان کار را طوری انجام دادم که جلب توجه کند، معمولاً به این نتیجه می‌رسیم که این ریاکاری معمولاً دو دلیل دارد:
مال و یا عزت
اگر من در برابر رئیسم ریاکاری می‌کنم، شاید به این دلیل است که فکر می‌کنم روزی‌ام در دست اوست و یا اینکه ممکن است تصور کنم جایگاه بهتری کسب خواهم کرد و عزیزتر خواهم شد.
من معتقدم منظور از ریا این است که انسان کاری را که باید خاص خدا باشد (که البته همه کارها باید برای خدا باشد) برای شخص دیگری انجام دهد در حالی که قلباً و در حالت عادی راضی به انجام آن کار نیست. مثلاً من پولی را به مسجد کمک کنم که فرضاً در راه خدا باشد اما اگر مردمی که می‌بینند نبودند، من دست هم در جیبم نمی‌کردم …
پس نباید فکر کرد مثلاً احترام به رئیس همیشه ریا است، خیر، شما به همه انسان‌ها احترام می‌گذارید، رئیس هم همینطور … این احترام به این دلیل است که خدا خواسته که به همدیگر احترام بگذاریم، یعنی در حقیقت دارید اطاعت امر خدا می‌کنید. اما اگر تصور کنیم این رئیس، یک انسان عادی می‌بود، اگر شما او را آدم هم حساب نمی‌کردید حالا یعنی آن احترام شما ریا بوده است.

به هر حال، جالب است که دو آیه زیبا برای درمان ریا داریم که خوب است انسان همیشه زمزمه کند:
اگر تصور کردیم روزی مان دست شخص خاصی است، چقدر خوب است که این آیه را زمزمه کنیم:

و مَن یَتًّقِی اللهَ یَجْعَلْ لَهٌ مَخرَجاً و یَرْزُقْهُ مِن حَیْثُ لا یَحتَسِبُ و مَن یَتَوَکَّلْ عَلَی اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إنَّ اللهَ بالِغُ أمْرِهِ، قَد جَعَلَ اللهُ لِکُلِّ شَیئٍ قَدراً

[و هر کس پرهیزکار باشد خداوند برایش راهی برای خروج از مشکلات قرار می‌دهد و از جایی که فکرش را هم نمی‌کند، روزی‌اش را می‌رساند و هر کس بر خدا توکل کند، پس خدا او را کافی ست. خداوند امرش را به هر کس که بخواهد ابلاغ می‌کند. همانا خدا برای هر چیزی‌اندازه‌ای قرار داده است. ] آیات ٢ و ٣ سوره طلاق
(در یکی از توصیه‌های مرحوم نخدکی به امام خمینی به سه بار خواندن این آیات، بعد از هر نماز تأکید شده است)

و اگر تصور کردیم که مقام و عزت به دست شخص خاصی است، یاد این سخن زیبای خدا بیفتیم:

و مَن کانَ یُریدُ الْعِزَّهَ فَلِلّٰهِ الْعِزَّهَ جَمیعاً

[و هر کس عزت می‌خواهد، بداند که تمام عزت برای خدا و به دست خداست] آیه ١٠ سوره فاطر

ما نفهمیدیم بالاخره خدا سرنوشت را تعیین می‌کند یا خودمان؟

دین من، اسلام, نکته یک دیدگاه »

http://aftab.ir/articles/religion/religion/images/99606ed26c4255d4f5bfc1c6d9ecbe8f.jpg

این شب‌ها (شب‌های قدر) از بس می‌گویند امشب سرنوشتتان را تعیین می‌کنید، آدم گیج می‌شود! پس آن آیه‌ها که سرنوشت انسان را به دست خدا می‌داند چه می‌شود؟

بالاخره نفهمیدیم خدا سرنوشت را رقم می‌زند یا ما؟

این سؤال، سؤالی بود که مدت‌ها در ذهن بنده بود تا چند شب پیش که آیه الله مکارم شیرازی (که خدا سایه‌اش را حالا حالاها بر سر این ملت مستدام بدارد) با یک مثال جالب موضوع را مشخص کرد:

تصور کنید یک رئیس بخواهد برای افرادی که قرار است در سازمانش کار کنند، مسؤولیت تعیین کند.

اگر آن رئیس عادل باشد، تمام افراد سازمان را بر اساس سطح لیاقت و شایستگی آن‌ها در مناصبِ مناسب خواهد چید.

آیا قبول دارید که آن رئیس کاری که باید یک لیسانس کامپیوتر انجام دهد را به کسی که دیپلم کامپیوتر دارد، نمی‌سپارد؟

اگر قبول دارید، پس شما قادرید به خوبی مفهوم قضا و قدر را درک کنید:

شما طی یک سال لیاقت و شایستگی کسب می‌کنید (چیزی شبیه به مدرک یا سطح دانش در مثال بالا) و با این کار در حقیقت سرنوشت خود را رقم می‌زنید… درست است که خداوند به طور مثال در شب قدر تصمیم می‌گیرد که سرنوشت شما در آینده چطور باشد، اما مثل همان مثال بالا، این تصمیم بر اساس لیاقت‌های شما اتخاذ شده است.

فکر می‌کنم از این بهتر نمی‌شد این موضوع را تشریح کرد.

خواهش می‌کنم صحبت‌های ایشان بعد از افطار را با دقت گوش کنید. مباحثی که مطرح می‌کنند، تماماً شبهه‌هایی است که در ذهن همه ما وجود دارد و باید برطرف شود.

اندر حکایت پول! (ویژه جوانان سنین ۱۸ تا ۲۵ سال)

دین من، اسلام, نظرات و پیشنهادات من, نکاتی برای بچه حزب اللهی‌ها هیچ دیدگاه »

امروز داشتم یک فیلم‌نامه را می‌خواندم!
فیلم‌نامه‌ای که خودم چهار سال پیش (سال ۸۵) نوشته بودم.
خوب چه کار کنم؟! خودم عاشق نوشته‌های خودم هستم، با خواندن آن‌ها آرام می‌شوم…

فیلم‌نامه‌ای به نام: الهی، الپــــــول!
فیلم، ماجرای جوانی است که که مثل همه جوان‌هاست!!
موافقید شما هم این فیلم را بخوانید؟
روی لینک زیر کلیک کنید:

الهی، الپــــــول! [اندر حکایت “پول بهتر است یا ثروت”!]

دین برای خروج از سردرگمی

اعتقادات خاص مذهبی من, دین من، اسلام, نکاتی برای بچه حزب اللهی‌ها هیچ دیدگاه »

مطمئنم که با من موافقید که دانشجوها معمولاً در درس‌هایی نمره بالاتر می‌گیرند که استاد قبل از آزمون به طور مثال ۱۱۴ سؤال را داده باشد و از بین همان ۱۱۴ سؤال ،چند سؤال را به عنوان سؤالات آزمون پایان ترم انتخاب کند و امتحان بگیرد. درست است؟

درست است که برخی افراد، این شیوه آزمون را قبول ندارند، اما اگر استاد تمام مباحثی که درس داده را به صورت سؤال درآورد و هیچ بخشی را در سؤالات از قلم نیاندازد، دیگر جای بهانه برای این افراد وجود ندارد. هدف اصلی درس یادگیری بوده و با این شیوه دانشجو تمام مباحث را به خوبی یاد گرفته است. (البته برخی اساتید در بین سؤالات، چند سؤال را طوری طراحی می‌کنند که متوجه شوند که آیا دانشجو درس را فهمیده  یا اینکه همه آن ۱۱۴ سؤال را حفظ کرده و سر جلسه حاضر شده است!؟)

به هر حال، بحث اصلی من این است که آیا تا به حال فکر کرده‌اید که چرا دانشجو در این نوع آزمون‌ها نسبت به آزمون‌هایی که مشخص نیست چه نوع سؤالی با چه شیوه‌ای داده خواهد شد، نمره بیشتری می‌گیرد؟

یا چرا دانشجوها دنبال نمونه سؤال هستند؟

(بنده خودم در دانشگاه درس‌هایی که نمونه سؤال از استاد آن‌ها داشتم را بسیار بالاتر می‌گرفتم نسبت به درس‌هایی که مشخص نبود امتحان در چه سطحی، با چه نوع سؤالاتی خواهد بود)

مشخص است که دلیل این موضوع این است که با طرح کردن آن ۱۱۴ سؤال، ذهن دانشجو به خوبی چیدمان پیدا می‌کند. از طرفی، دانشجو از سردرگمی خارج می‌شود. او می‌داند چه بخش‌هایی مهم هستند، چه بخش‌هایی کم اهمیت‌اند، سؤال از یک بخش چگونه خواهد بود، تأکید استاد بر روی چه مفاهیم و تعاریفی است و خلاصه با برنامه‌ریزی درست، با خیالی آسوده و بدون اضطراب و ناراحتی در جلسه آماده می‌شود.

احساس می‌کنم استادِ این عالم، نمونه سؤالاتی را در قالب دین به دانشجویانش ارائه کرده است. سؤال و جواب‌هایی را در جزوه‌ای (به نام تورات، …، انجیل، … و قرآن) از طریق انتشاراتی (به نام آدم، …، ابراهیم، …، محمد، علی، فاطمه و …) به دست ما دانشجوها رسانده است.

حالا همه چیز مشخص است. چه سؤالاتی از اخلاق خواهد آمد، چه سؤالاتی از رفتار خواهد آمد، چه سؤالاتی از اعتقادات، چه سؤالاتی از احکام و خلاصه انسان‌ها از سردرگمی درآمده‌اند.
مشخص است که حداقلی‌هایی که خدا انتظار دارد چیستند.
تأکید او بر چه چیزهایی‌ست.
رعایت چه نکاتی باعث می‌شود که « ولا خوفٌ علیهم و لا هم یحزنون » در جلسه امتحان حاضر شویم. (نه اضطراب و ترسی دارند و نه ناراحت می‌شوند)

کسی هست که بگوید من نمی‌دانم رعایت چه نکاتی رضایت خودمان و خدامان را در پی دارد؟ مطمئناً خیر، و این عدم سردرگمی را مدیون یک چیز هستیم و آن دین است.

دین به زندگی برنامه می‌دهد، معیار می‌دهد…

فقط لحظه‌ای تصور کنید که نمی‌دانستید چه چیز خدای این عالم را راضی می‌کند، انتظارات او از ما چیست، چه چیز خشم او را بر می‌انگیزد، چه مسائلی را بیشتر دوست دارد و چه مسائلی را کمی ناپسند می‌داند (شاید دارم در مورد حلال و حرام و واجب و مستحب و مکروه صحبت می‌کنم)
می‌توان انتظار داشت که از یک انسان بی‌دین هر چیزی سر بزند. اما می‌توان با یک انسان دین‌دار طبق ضوابط دینش به راحتی معاشرت کرد…

آری، خدایی که به پیروانش دین را هدیه کند، مطمئناً پیروانی با نمرات بالا خواهد داشت. هم پیروان از او راضی‌اند و هم او از پیروان.

شاید برای کسب همین احساس رضایت و خروج از سردرگمی است که در طی حیات بشر، آدمی همیشه به دنبال دین بوده است.

کار خیر

اتفاقات روزانه, دین من، اسلام, نکته هیچ دیدگاه »

چند شب پیش، متصدی مسجد، بین دو نماز بلند شد و اعلام کرده که: مردم! قصد داریم یک «آب شیرین‌کن» برای مسجد بخریم. کمک کنید که خیر امواتتان یکی تهیه شود.

جالب است که دیدم یک پیر مرد دو تا پنجاه تومانی در آورد و به عنوان اولین نفر خیرات کرد. (محله، محله فقیرنشینی است)

یکی از نمازگزاران که من تا به حال در این مسجد ندیده بودمش و به نظر می‌رسید که مهمان باشد، با دیدن این پنجاه تومانی‌ها و صد تومانی‌ها، به متصدی اشاره کرد که: «من می‌خرم، لازم نیست پول جمع کنید»

متصدی اعلام کرد که: مردم، یک خیّر تقبل کرد که یکی بخرد، شادی روح امواتش فاتحه بخوانید…

-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-

چند وقت پیش در همین مسجد، یک پسربچه کوچک بعد از دعا، کتاب دعا بین نمازگزارها پخش می‌کرد. به یکی از پیرمردهای مسجد که رسید، پیرمرد خیرخواه، دست در جیبش کرد و یک شکلات به پسربچه هدیه داد و پسربچه لبخند شیرینی زد و تشکر کرد.

-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-

خواهرزاده ما، “دایی علی”‌اش را بیشتر از ما دوست دارد! چون هر بار که با علی بیرون می‌رود، علی خیرش به او می‌رسد و یک پفک برایش می‌خرد.

-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-

مشهد که بودیم، طی مسیر، هر گدایی که دستش را جلو علی (داداش بزرگ ما) دراز می‌کرد، خیرخواهی علی اجازه نمی‌داد که او بی‌نصیب بر گردد.

-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-

اتفاقات بالا که ممکن است هر روز برای هر کسی اتفاق بیفتد، در نگاه عموم، نمونه‌هایی از «خیر» و «خیرخواهی» معرفی شده است.

بعد از اینکه آن مردِ در اصطلاح «خیّر» اعلام کرد که «آب شیرین کن» را می‌خرد، به یکی از دوستان که در کنارم نشسته بود، گفتم: این شیرین کردن آب گفته می‌شود ضررهای جبران ناپذیری به بدن انسان می‌زند، درست است؟ گفت: من هم شنیده‌ام. گفتم اگر اینطور باشد، به نظر تو این آقا کار «خیر» انجام داده است؟ گفت: این آقا کار را به نیت خیر انجام داده. گفتم مگر هر کاری که نیتش خیر بود، خوب است؟ پس «عقل» و «منطق» و «جستجو» و «تحقیق» چه می‌شود؟

یا اینکه اگر مشخص شود که آن شکلاتی که آن پیرمرد هدیه کرد، چه بلایی سر دندان‌ها و معده و روده آن بچه آورده است، آیا باز هم آن پیرمرد کار خیر انجام داده است؟

یا اینکه: شکی نیست که پفک مضرترین چیز برای بچه است، با این تفاسیر آیا می‌توان علی را در این مورد، «خیرخواه» دانست؟

یا اینکه: گداپروری بزرگ‌ترین درد این روزهاست. خیلی‌ها دیده‌اند امثال علی زیادند و با وجود آن‌ها می‌توان حداقل روزی ۵۰ هزار تومان کاسبی کرد. پس چرا کار؟ چرا گدایی نه؟ و حالا خیلی‌ها شغل شریف گدایی را پیشه کرده‌اند. در این حالت کمک به آن گدا کار «خیر» به حساب می‌آید؟

واقعاً اگر از شما بخواهند «خیر» را تعریف کنید، چه تعریفی ارائه خواهید داد؟

احساس می‌کنم چقدر تشخیص «کار خیر» سخت است. چرا که «خیر» و «شر» و «خوب» و «بد»، تا حدودی تعاریفی نسبی هستند. شاید نتوان به طور مطلق گفت فلان چیز خوب است یا فلان چیز بد. به طور مثال نمی‌توان گفت «کشتن انسان» خوب است یا بد. چون اگر آن انسان بی‌گناه باشد، می‌شود «بد» و اگر مجرم باشد می‌شود «خوب». یا اینکه «بارش باران» خوب است یا بد؟ طبق آن داستان مشهور، اگر شما کوزه‌گر باشید، می‌شود بد و اگر کشاورز باشید، می‌شود «خوب».

از این‌ها گذشته، از کجا معلوم، کاری که ما مطمئنیم که «خیر» است، در آینده تبدیل به «شر» نشود!؟ فرض کنید شما از روی خیرخواهی، یک میلیون تومان به دوستتان غرض دادید. او هم یک ماشین خرید و فردا زد و خودش را یا یک انسان را کشت. آیا شما باز هم کار خیر انجام داده‌اید؟

اگر بخواهم بحث را باز هم پیچیده‌تر کنم، بیایید تصور کنیم پفک بد است. می‌دانید که پفک چون شور است، باعث سیری می‌شود. اگر یکی پفک بخورد و سیر بشود و بعد از آن یک غذای حرام به او تعارف کنند، اما چون به وسیله پفک سیر شده است، نخورد، آیا کسی که پفک را خریده است، کار خیر کرده است یا شر؟

یا اینکه اگر دوست شما یک نفر را کشت و آن یک نفر کسی بود که داشت می‌رفت ده نفر را بکشد، حالا شما کار خیر کرده‌اید یا شر؟

یا اینکه اگر از شما بپرسند «مریضی» خیر است یا شر، چه می‌گویید؟ فرض کنید بگوییم «شر» است. اگر تصور کنیم که یک نفر که از یاد خدا غافل شده است، خدا او را «مریض» می‌کند که غافل نشود، آنگاه مریضی خیر است یا شر؟

دقت کنید: من فقط دارم سؤالاتی را مطرح می‌کنم. جواب هیچ کدام را خودم هم نمی‌دانم. تصور نکنید دارم جواب می‌دهم… باید تحقیق کنم و تحقیق کنیم.

اما به نظر می‌رسد این نیز از مباحثی است که یک «انسان» نمی‌تواند به آن‌ها پاسخ دهد. چون علم انسان محدود به زمان حال است. تصور می‌کنم تنها «معصوم» است که می‌تواند پاسخ «خدا» را در مورد این سؤالات به انسان منتقل کند.

توجه کنید که طرح کردن این سؤالات نباید شما را از انجام یک کار ناامید کند. بلکه باید این روحیه را در شما ایجاد کند که بیشتر تحقیق کنید. دنیا یعنی همین. سؤالاتی مطرح می‌شود و باید به دنبال پاسخ آن‌ها بود…

—————–

پی نوشت پس از نوشتن مطلب بالا: من کمی تحقیق کردم. تاکنون نتایج خوبی گرفتم. به نظر می‌رسد بحث، پیچیده‌تر و فلسفی‌تر از این چیزها باشد. این دو مطلب را بخوانید:

مراد از خیر و شر چیست؟ آیا شر وجود دارد اگر دارد زاییده کیست درحالی که خدا خالق تمام هستی مباشد؟

شر چیست؟

دنبال کتابی در این زمینه خواهم بود. شاید نمایشگاه کتاب جای خوبی برای تهیه کردنش باشد… اگر یافتم، معرفی خواهم کرد.

ما گم شده‌ایم…!

اتفاقات روزانه, اعتقادات خاص مذهبی من, دین من، اسلام هیچ دیدگاه »

عید امسال (۸۹) امام رضا ما را به حضور طلبید و ما هم برای اخذ انرژی سالانه به پابوس رفتیم.

چند باری که در محیط حرم بودم، هر بار پسربچه‌هایی را می‌دیدم که با صدایی بلند گریه می‌کنند. آنقدر اشک می‌ریختند که لباسشان خیس شده بود.

خادم‌ها معمولاً متوجه می‌شدند جریان چیست و سراغش می‌آمدند، می‌پرسیدند: چه شده پسرم؟

با همان حالت گریه می‌گفتند: گم شدم… بابام رو گم کردم…

خادم‌ها دستش را می‌گرفتند، دلداری‌اش می‌دادند و قدم می‌زدند و هر کاری از دستشان بر می‌آمد انجام می‌دادند تا بالاخره پدرش که در همان نزدیکی بود پیدایش می‌کرد. چقدر آرام می‌شد وقتی پدرش را می‌دید.

هر بار که این صحنه‌ها را می‌دیدم، دلم می‌خواست شروع کنم بلند بلند گریه کردن و اشک ریختن! آنقدر اشک بریزم تا یکی، شاید امام، بیاید و بگوید: چه شده پسرم؟ بگویم: گم شده‌ام آقا! خودم را گم کرده‌ام و پدرم را که در این نزدیکی‌ست

احساس می‌کنم کسی باید باشد که دستمان بگیرد. شاید هنوز باور نکرده‌ایم که گم شده‌ایم، گریه‌هامان مصنوعی‌ست. گریه‌هامان از زاری‌های آن کودک هم کمتر است!

باید داد بزنیم، شیون کنیم: آقا! ما انسان‌ها همه‌مان گم شده‌ایم، خدامان را گم کرده‌ایم، خودمان را گم کرده‌ایم، دستمان بگیر، تو بهتر می‌دانی چطور باید برسیم به آن پدر که آرامشی‌ست در وصالش…
ما گم شده‌ایم آقا…

شفاعت، چیزی که از شاگردانم آموختم

اتفاقات روزانه, دین من، اسلام ۳ دیدگاه »

آخر این ترم (یعنی ترم اول سال ۸۸) یک موضوع جالب در مورد دانشجویان، نظرم را به خود جلب کرد.

چندین دانشجو که نمره‌ی قبولی نگرفته بودند، دانشجوهایی را که به دلیل فعالیت بیشتر به من نزدیک‌تر بودند، واسطه قرار داده بودند و خواسته بودند که آن‌ها بیایند پیش بنده و در اصطلاح، «شفاعت» کنند.

به محض اینکه یکیشان می‌گفت: “استاد! نمی‌شه به فلانی نمره قبولی بدید؟” نمی‌دانم چرا یاد بحث «شفاعت» در دینمان می‌افتادم.

در کمال ناباوری، هر چه تلاش می‌کردم جدی باشم و جواب رد بدهم، به خاطر آن دانشجوی برتر نمی‌توانستم! دنبال راهی (مثل آزمون مجدد و …) می‌گشتم تا شاید بتوانم کمکی کنم!

احساس می‌کنم روزی خواهد رسید که ما متوسل به خوبان شویم و التماسشان کنیم که: حالا که شما وضعتان در پیش خدا بهتر است، ما را شفاعت کنید 🙁

شک ندارم که خدا به حرمت خوبان درگاهش هرگز روی او و روی ما را زمین نخواهد انداخت.

این روزها چقدر دعای توسل برایم زیبا شده است…

آیا خداوند انسان‌ها را عذاب خواهد کرد؟

اتفاقات روزانه, اعتقادات خاص مذهبی من, دین من، اسلام, نکاتی برای بچه حزب اللهی‌ها ۱۳ دیدگاه »

بخش اول:

اواخر ترم است و دوباره زمان رد کردن نمره دانشجوها فرا رسیده! هیچ چیز برایم رنج آورتر از این موضوع نیست! ترسم از این است که نکند به یک دانشجو نمره‌ای بدهم که تأثیری مادام العمر در روحیه او داشته باشد، همانطور که خودم هنوز از برخی معلمان خودم که به ناحق نمره‌ام را کمتر از دیگری داده‌اند ناراضی هستم!

از این‌ها گذشته، نمی‌دانم با افرادی که درس نخوانده‌اند و نمره‌ای کمتر از ۱۰ می‌گیرند چه کار کنم؟! اگر نمره ۱۰ بدهم دانشجوهای ترم‌های بعد از هم سؤال می‌کنند و احتمالاً خواهند شنید که: “فلانی هیچ کس را نمی‌اندازد، نگران نباشید!” و طبیعی است که دانشجوها درس نخواهند خواند.
اگر نمره ۹ بدهم، مدام به این فکر می‌کنم که چه زجری خواهد کشید اگر بخواهد دوباره سر این کلاس بنشیند! اصلاً شاید مشکلی داشته و نتوانسته درس بخواند یا شاید بقیه درس‌هایش خوب است و فقط با همین درس مشکل دارد و ده‌ها فکر دیگر در ذهنم عبور می‌کند و این می‌شود که دستم برای نوشتن نمره زیر ۱۰ حرکت نمی‌کند! همین دیروز باید چهار نفر را می‌انداختم، اما چه کار می‌شود کرد وقتی یکیشان می‌گوید: استاد! ما کامپیوتر نداریم. یکی می‌گوید: ما مجبوریم مدام کار کنیم که خرج زندگی و دانشگاه را در بیاوریم و وقت درس خواندن نداشتیم و خلاصه هر کدام دلیلی می‌آورند که اگر هم دروغ باشد، انسان به خودش اجازه نمی‌دهد آن‌ها را نادیده بگیرد. آن چهار نفر را ۱۰ دادم.

بخش دوم:
طبق گفته صریح خداوند، روح انسان برگرفته از روح خداوند است: وَ نَفَختُ فیه مِن روحی (و در انسان از روح خودم دمیدم)
یعنی انسان می‌تواند با بررسی صفات مثبت خود تا حدودی صفات خداوند را درک کند. یعنی اگر شما صفت رحم دارید، خداوند رحیم است (یعنی نهایت رحم). اگر شما صفت زیبایی دارید، خداوند جمیل است (نهایت زیبایی) و …

بخش سوم:

اگر دعای زیبای کمیل را خوانده باشید، می‌دانید که در جای جای این دعا، جملات زیادی داریم که به نوعی عذاب کردن بندگان توسط خدا را بعید می‌داند:

فکیف یبقی فی العذاب و هو یرجو ما سلف من حلمک؟ (خداوندا! چطور ممکن است بنده‌ات در عذاب باقی بماند، در حالی که او به سابقه حلم نامنتهای تو چشم دارد؟)
ام کیف تؤمله النار و هو یأمل فضلک و رحمتک؟ (چطور ممکن است آتش او را بسوزاند در حالی که او امید به فضل و رحمت تو دارد؟)
أم کیف یشتمل علیه زفیرها و أنت تعلم ضعفه؟ (چطور ممکن است شعله‌های آتش او را در بر گیرد در حالی که تو از ضعف و ناتوانی او آگاهی؟)
و از همه زیباتر، این جمله:
ام کیف تزجره زبانیتها و هو ینادیک یا ربّه؟ (چطور ممکن است زبانه‌های آتش او را عذاب دهد در حالی تو صدای «یا رب، یا رب» او را می‌شنوی؟)
هیهات! ما ذلک الظن بک و لاالمعروف من فضلک! (هیهات! چنین ظنی بر تو بردن روا نیست و از فضل تو، اینچنین تعریف نکرده‌اند…)

هر چند بعد از این جملات، داریم:

فبالیقین، أقطع لولا ما حکمت به من تعذیب جاحدیک و قضیت به من اخلاد معاندیک، لجعلت النار کلها برداً و سلاماً… (یقین دارم که اگر تو بر منکران خداییت حکم به آتش قهر خود نکرده و فرمان همیشگى عذاب دوزخ را به معاندان نداده بودى، تمام آتش دوزخ را سرد و سالم مى‏کردی و هیچکس را در آتش جاى و منزل نمى‏دادى و لیکن تو اى خدا که نامهاى مبارکت مقدس است، قسم یاد کرده‏اى که دوزخ را از جمیع کافران جن و انس پر گردانى…)

اما باز هم تأثیر جملات اول از بین نمی‌رود. یعنی مگر می‌شود خداوند صدای «یا رب» بنده‌ای را در میان آتش بشنود، اما او را اجابت نکند؟ مگر می‌شود خداوند بداند بنده‌ای به او امید دارد و بی‌تفاوت باشد؟ هر چند خداوند قسم خورده باشد که بندگان بد را تعذیب کند! هر چند خداوند قسم خورده باشد که جهنم را از کافران پر کند…

به نظرم هیچ کدام از این‌ها قانع کننده نیست! این را از مقایسه صفت «رحم» در خودم به عنوان یک انسان و در خدا می‌گویم. من که بنده‌ی خدا هستم و اندکی صفت «رحم» در من وجود دارد، نمی‌توانم به دانشجویی که نسبت به من امید دارد، بی‌تفاوت باشم، حالا او که دیگر خدای رحم است.

بخش چهارم: با این اوصاف، آیا خداوند بندگان را عذاب خواهد کرد؟

شکی نیست که صفت رحم در تمام انسان‌ها وجود دارد. یعنی مثلاً هیچ استادی دلش نمی‌آید به دانشجو نمره کمی بدهد اما چه چیز باعث می‌شود که علی رغم خواسته‌اش، این کار را کند؟

تنها دلیلی که می‌توان برای کمتر نمره دادن به یک دانشجو و بیشتر دادن به دانشجوی دیگر دانست، این است که: یک استاد به دانشجویان برتر خود نگاه می‌کند که بسیار زحمت کشیده‌اند، ناخوابی کشیده‌اند، رنج برده‌اند…
و این موضوع است که استاد را آرام می‌کند و اجازه می‌دهد که دانشجوی تنبل‌تر را عذاب کند، چرا که نمره بالا به هر دو دادن، یک ظلم است در حق دانشجوی برتر!

اگر با خدا مقایسه کنیم، عذاب نکردن بنده بد، ظلمی است به بنده‌ی خوب و “ظلم” در خداوند راه ندارد.

و جالب است که این جمله، که یک آیه است و در دعای کمیل آمده است، جوابی قطعی به تمام این پرسش‌هاست: أفمن کان مؤمن کمن کان فاسقاً لایستوون. (آیه ۱۸ سوره سجده)
آیا کسی که مؤمن بوده است مانند کسی است که فاسق بوده است؟ هرگز مساوی نیستند!

بخش آخر:

پس، در این شکی نیست که خداوند بندگان بد را عذاب خواهد کرد، اما عذاب خداوند چطور خواهد بود؟

در حقیقت سؤال اینجاست که چطور می‌توان بین صفت «رحیم بودن» و «ظالم نبودن» خداوند تجمیع قائل شد؟ یعنی اگر خداوند بخواهد عذاب نکند که ظلم کرده است و اگر بخواهد عذاب کند، که صفت رحمان بودن او چه کارایی‌ای خواهد داشت؟

این را نیز می‌توان در مقایسه بین استاد و خدا برداشت کرد: یک استاد شاید هیچ دانشجویی را نیندازد، اما همین که نمره یکی پایین‌تر از دیگری است، برای دانشجویی که نمره پایینی گرفته است، یک عذاب به حساب می‌آید به خصوص وقتی دانشجوی تنبل‌تر بداند که با کمی تلاش می‌توانسته نمره خوبی بگیرد، برایش یک عذاب دردناک خواهد بود، چرا که به جایگاه خود نرسیده است.
عذاب کردن خداوند نیز «پایین‌تر قرار دادن بنده بد نسبت به بنده خوب است» یعنی او در حقیقت آنچه حق بنده است به بنده می‌دهد، اما از نگاه بنده، همین که پایین‌تر از بنده دیگری قرار گیرد، عذاب است. به خصوص زمانی که خداوند به بنده نشان دهد که می‌توانسته با کمی تقوا به چه جایگاهی برسد.

پس نوع عذاب هم مشخص شد، اما هنوز مشکل «رحیم» بودن رفع نشده است. خداوند چطور به بندگانش رحم خواهد کرد؟
جواب: خداوند در عین حال که حق بنده را می‌دهد، آنقدر تفضل خواهد کرد که بنده‌ی بد، هرگز اعتراض نخواهد کرد.

مثال: کسانی که حقشان بود که نمره پایین‌تر از ده بگیرند را بالاتر از ده دادم، اما پایین‌تر از نمرات خوب دانشجوهای خوب.

در این حالت، درست است که دانشجوی بد با دیدن نمره خوب دانشجوی خوب، غمگین می‌شود، اما وقتی به عمل خود و نمره بالایی که نسبت به آن عمل کم گرفته، نگاه می‌کند، به خود اجازه اعتراض نمی‌دهد (یعنی هم عذاب را درک می‌کند و هم رحمت خداوند را). [اگر بخواهد اعتراض کند، ممکن است استاد بگوید: اگر اعتراض کنی، هر چه حق تو بوده به تو خواهم داد، یعنی جایگاهی بدتر از جایگاه فعلی.]

و این بسیار عادلانه و تفضل‌گونه است.

نتیجه کلی:
– آیا خداوند بندگان را عذاب خواهد کرد؟ جواب: بله.
– چرا؟ جواب: چون اگر عذاب نکند، به بندگان خوب، ظلم کرده است و خداوند، ظالم نیست.
– عذاب خداوند چگونه خواهد بود؟ جواب: ۱- پایین‌تر قرار گرفتن بنده‌ی بد نسبت به بنده‌ی خوب ۲- نشان دادن جایگاهی که می‌توانسته است به آن دست یابد.
– اگر خداوند عذاب می‌کند، پس رحمت او چه می‌شود؟ جواب: خداوند در عین حال که عذاب می‌کند، رحمت و بخشش او شامل حال تمام بندگان می‌شود به نحوی که هیچ بنده‌ای نمی‌تواند منکر این رحمت شود.

اخطار: این‌ها برداشت‌های شخصی من بود و طبیعتاً نیاز به بررسی‌های فلسفی و علمی دارد. پس چشم بسته قبول نکنید. اما به نظر می‌رسد با توجه به آنچه که در دعای کمیل داریم، برداشت‌های اشتباهی نباشد.

موفق باشید؛
حمید

دگرسازی یا خودسازی؟

اعتقادات خاص مذهبی من, دین من، اسلام, نکاتی برای بچه حزب اللهی‌ها هیچ دیدگاه »

معتقدم یکی از خطرناک‌ترین موضوعاتی که یک جمع مذهبی را تهدید می‌کند، این است که «شور دگرسازی» در آن جمع بیفتد و حال آنکه آن‌ها هنوز تصمیم به «خودسازی» هم نگرفته باشند!

نمی‌دانم، به احتمال زیاد، این از مسائل غربزی انسان است، اما شاید هم به خاطر بدفهمی از تعلیمات دینی باشد که بسیاری از کسانی که همان روزهای اول حضورشان در یک جمع مذهبی است، دوست دارند دیگران را در اصطلاح هدایت و ارشاد کنند!

به همین خاطر است که مردم در همه ادیان و مذاهب، دل خوشی از کسانی که آن‌ها را موعظه می‌کنند، ندارند. یک مسیحی از کشیش بیزار است، یک یهودی از رابی و یک مسلمان معمولاً اگر پایش بیفتد، از روحانی‌ای که موعظه‌اش می‌کند، دل خوشی نخواهد داشت. (قبلاً در این مطلب در مورد کشیش و آخوند صحبت کرده‌ام)

ما در تعالیم صحیح دینمان، ابتدا به «خودسازی» و بعد به «دگرسازی» دعوت شده‌ایم. به این آیه دقت کنید:

(أتأمرون النّاس بالبرّ وتنسون انفسکم و انتم تتلون الکتاب افلا تعقلون.) سوره (بقره), آیه ۴۴٫

آیا مردم را به نیکی فرمان می‌دهید در حالی که خود را فراموش می‌کنید و حال آنکه که شما کتاب [خدا] را می خوانید؟ آیا [هیچ] نمی‌اندیشید؟

 

جالب است که انگار روی صحبت خداوند با افرادی است که در یک جمع و جو مذهبی قرار گرفته‌اند و شور دگرسازی آن‌ها را حسابی گرفته! (کسانی که کتاب خدا را می‌خوانند) [یک مطلب بسیار خوب درباره خودسازی]

معتقدم «آیت الله بهجت» (که خداوند ایشان را قرین رحمت کند و شفیع ما قرار دهد) یک الگو برای مردم عصر حاضر بوده و هستند.

ایشان هرگز تصور نکردند که در اعلا علیین هستند و باید هر طور هست، دیگران را از دوزخ نجات دهند! پس باید تا می‌توانند سخنرانی کنند، هر که را دیدند موعظه کنند و خوشحال شوند از اینکه مردم از ایشان فیلم می‌گیرند و دست به دست می‌چرخد و …

در ادامه، باید طبق آیه بالا اندیشید که چرا خودسازی برتر از دگرسازی است؟

پاسخ آن را باز هم می‌توان در رفتار آیت الله بهجت دریافت. هیچ کس شکی ندارد که ایشان در عصر حاضر در صدر لیست مقربان درگاه خدا بودند و در عین حال، همانطور که در این تاپیک گفتم، شما به تعداد انگشتان دست هم از آن‌ها سخنرانی ضبط شده و موعظه پیدا نخواهید کرد! اما چیزی که واضح است، این است که ایشان بیش از همه سخنرانان ماهر بر جامعه اسلامی تأثیر گذاشته‌اند!
دقت کنید که چه گفتم:
خودسازی ایشان تأثیری بسیار بیشتر نسبت به تلاش مرشدان دیگر برای دگرسازی داشت.

چند روز پیش مادر ما می‌گفت: من فقط یک بار تا به حال در نماز گریه کرده‌ام و آن هم زمانی که یکی از نمازهای آیت الله بهجت را دیدم و با خودم گفتم: او که مقرب‌ترین انسان است، از ترس خدا چنین گریه می‌کند، پس وای به حال ما! آن روز تأثیر یک نماز ایشان چنین بوده است.

متأسفانه مشکل اساسی ما در مجامع مذهبی (که مجبورم برای جلوگیری از سوء برداشت، بگویم که خودم سال‌ها یکی از سردمداران آن‌ها بوده و هستم) این است که ما نمی‌توانیم خودمان را در برابر «شهوت دگرسازی» حفظ کنیم! بله، این هم نوعی شهوت است. هنوز در شک رکعت سوم و چهارم نمازمان مانده‌ایم و قصد داریم کشوری را بسازیم! خودمان هنوز نشناخته‌ایم که خدا کیست و پرستش چیست و دیگران را به پرستش خدایمان دعوت می‌کنیم! جالب است که خیلی از جوانان مذهبی را دیده‌ام که «تأمرون الناس بالبر» می‌کنند و نه تنها «تنسون أنفسکم» بلکه همان کتابی را هم که خدا گفته است نمی‌خوانند!! (چه ارشادی شود این ارشاد!)

از نظر روانشناسی، این ثابت شده است که هیچ چیز به اندازه «کمک به دیگران» برای انسان لذت بخش نیست. یعنی انسان اگر یک ریال به یک فقیر بدهد، به اندازه چند ریال که بخواهد پول قرص اعصاب بدهد تا آرام شود، احساس آرامش و لذت می‌کند. پس کمک به دیگران، سودش در جیب خود انسان می‌رود و بسیاری از ما برای همین احساس لذت است که به دیگران کمک می‌کنیم.
حالا این صدقه را «هدایت» در نظر بگیرید. کسی که دیگری را هدایت می‌کند، خودش بیش از دیگری لذت می‌برد! و این احساس لذت است که گاهی اوقات به انسان‌ها میل «دگرسازی» می‌دهد. اما باید دقت کرد که خداوند این نیت را یک نیت انحرافی قرار داده است تا میزان علاقه بنده به خودش را بسنجد. یعنی این بی‌ارزش خواهد بود که ما برای اینکه خودمان لذت ببریم بخواهیم دیگران را بسازیم و طبیعی است که جواب هم نمی‌دهد!
نتیجه بحث: کسی در هدایت کردن دیگران موفق است که برای خدا هدایت کند و کسی که بخواهد برای خدا هدایت کند، ابتدا بر شهوت دگرسازی غلبه می‌کند و خودش را می‌سازد، چون خدایش اینطور خواسته است.
سؤال: مردم کی ساخته می‌شوند؟

جواب: اگر هر کس خودش را بسازد، “مردمِ ناساخنه” نخواهیم داشت.
(داستان مرتبط: چطور دنیا را بسازیم؟)

نکته پایانی: امیدوارم افراد تندرو، بی‌جنبه بازی در نیاورند و از این بحث‌ها سوء استفاده نکنند! توجه کنید که:
(هر چند معتقدم هر کسی نباید «امر به معروف و نهی از منکر» کند، اما) بحثی که در این مطلب داشتم دلیل نمی‌شود که ما هر کس را دیدیم که «امر به معروف و نهی از منکر» می‌کند، بگوییم: برو اول خودت را درست کن!

همان خدا گفته است که باید گروهی در جامعه باشند که وظیفه امر به معروف و نهی از منکر را به عهده بگیرند:

«ولتکن منکم امه یدعون الی الخیر و تأمرون بالمعروف و ینهون عن ‌المنکر و اولئک هم‌المفلحون» آل عمران/۱۰۴

باید از میان شما گروهی باشند که دعوت به خیر و امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند و اینان رستگارانند.

(هر کس در حدی که خودش را ساخته، دست دیگری را می‌گیرد)

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها