در مسجد نشسته بودم و صد صلوات روزانه را میفرستادم. پیرمردی هم کنارم نشسته بود… در دلم میگفتم ای کاش او هم یک تسبیح برمیداشت و صد صلوات میفرستاد… در همین حین، حاج آقای مسجد (که سید نورانیای هستند) وارد شد و دقیقاً از کنار ما رد شد، پیرمرد تمامقد بلند شد و سلام کرد و من همچنان نشسته بودم و صلوات میفرستادم!
این عکس، خروجی اتاقم است. یعنی بعد از اینکه آماده میشوم که بروم بیرون و البته هر لحظه و هر لحظه، این صحنه جلو چشمانم است:
آن جمله، خیلی خیلی به انسان خط میدهد:
قدر لحظات جوانی را بدانید و مواظب باشید هرگز جز برای رضای خدا کاری نکنید…
امید من،
هر انسانی ذاتاً و بالقوه، دارای رذالتهای اخلاقیست، مهم این است که:
اولاً بپذیرد که رذایلی دارد.
ثانیاً آن رذایل را به درستی بشناسد.
ثالثاً بخواهد که این رذایل را از خود دور کند (اهم همه)
رابعاً در جهت رفعشان تلاش کند.
و خامساً اگر آن رذایلِ بالقوه را بالفعل کرد، توبه و استغفار و نفس خود را جریمه کند و دوباره تلاش را تا رساندن رذیلت به حد صفر از سر بگیرد…
شاید بیشتر مشاجرههای زن و شوهر به خاطر ندانستن این موضوع باشد که در صفحه ۱۹۹ کتاب اخلاق خانواده مطرح شده:
هنگامی که زن عصبانی میشود و از موضوعی رنج میبرد بیشتر از گذشته صحبت میکند و همراه با شکوِه، مشکل را با احساس تندِ خود بیان میکند. او با صحبت کردن تخلیه روانی میشود و به آرامش نسبی میرسد.
در چنین شرایطی مرد باید فقط گوش کند و با کمی همراهی، زمینه راهنمایی او را فراهم آورد. در این موارد، سکوت مطلق نیز زمینه آزار و رنجش زن میشود.
اما بهترین راه برای تخلیه روانی مرد، تنها گذاشتن اوست تا در تنهایی خود به آرامش برسد. هرگونه گفتگو در این شرایط عصبانیت مرد را بیشتر خواهد کرد…
تصویر زیر را در ایام عید گرفتم:
میدانی آن وسط چیست؟
میزی که روی آن شیرینی و آجیل و میوه و امثالهم هست!
از بس هر که رد میشد، یک دل سیر از آنها میخورد، حاج خانم ترفند همیشگیاش را به کار گرفت: فقط یک پارچه روی آنها کشیده که جلو چشم نباشد، همین!
او هر چیزی که فکر کند باید متعادلتر مصرف شود، یک پارچهای چیزی روی آن میاندازد…
همین ترفند ساده میدانی در حفظ آدمی از بسیاری از گناهان چقدر مؤثر است؟
جوانی را دیدم که میگفت من نمیتوانم جلو خودم را در نگاه به نامحرم بگیرم… یک بار صفحهی گوشیاش را دیدم، عکس بکگراند آن، عکس تحریککنندهای از یکی از بازیگران زن بود!
گاهی باید یک پارچه روی برخی چیزها انداخت…
امید من،
اگر هر چه پیش رفتی، خود را بیشتر و بیشتر مدیون بندگان خدا دانستی (از آن دوست حسود دوران کودکیات، تا آن روحانی که صدایش را از رادیو شنیدی، آن معلم دوران ابتدایی، آن باغبان پارک محله، آن راننده، آن فیلمساز، آن قصهگو…)، راه را درست را میروی…
گاهی که بیکاری برای لحظاتی زندگیات را مرور کن… ببین چقدر انسان بودهاند که با هدایت او (که رب العالمین است) در مسیرت قرار گرفتهاند تا بدینجا رسیدهای…
الله اکبر، امروز چه روزیست!
چه چیزهای محشری میرسد!
صفحه ۴۶ کتاب اخلاق خانواده، عالی است (مثل بقیه کتاب):
امید من،
بهترین جای این عالم برای تفکر و مطالعه، سجاده است و بهترین زمان، بین الطلوعین…
عبایی به دوش بینداز و به لاک خود برو…
امید من،
آنها که در دو راهی دین و دنیا، دنیا را انتخاب کردند، نه خیر دین را دیدند و نه خیر دنیا را! مراقب باش…
امید من،
همانطور که رشد جسمی مراتب دارد، رشد معنوی نیز مراتبی دارد که ظاهراً هر رتبه به شرط موفقیت در رتبه قبل، به آدمی هدیه میشود.
خداوند ابتدا تو را با نافله عشا آشنا و بدان ترغیب میکند، اگر مقید شدی، به سمت غفیله هدایتت میکند، سپس لذت دعای کمیل را به تو میچشاند، پس از مدتی مداومت، شاید تو را به سمت نماز شفع و وتر بکشاند، سپس ندبهخوانت میکند و چه بسا به مرور تو را به نماز جعفر طیار نیز قانع نکند…
سپاس خدایی را که برنامههایش قلیل نیست…
امید من، در هر مرحله از این بازی زیبا، تلاشت را کن و صبور باش و به خودت فرصت بده تا قفل مرحله بعد برایت باز شود… (عجله در این بازی جایی ندارد)
برای رسیدنت به سعادت دعا میکنم…
امید من، دانستن علم یک چیز است و افتادن دوزاری، یک چیز دیگر…
خداوند ممکن است علم را در مغز خیلی ها راه دهد اما ظاهراً فقط پاکان دوزاریشان می افتد…
امید من،
هر گاه خواستم با قضا و قدر خداوند مبارزه کنم و شرایط را عوض کنم، شرایطی بسیار بدتر نصیبم شد طوری که التماسش کنم که به همان شرایط اول برگردم!
هر گاه دیدی چیزی برایت خواسته، حتماً صلاحی در کار بوده است؛ بنابراین، با آن کنار بیا و خودت را شرایط جدید وفق بده…
امید من،
مضطرب چه هستی!؟ چرا عجله داری و احساس می کنی از یک چیزی یا کسی عقب مانده ای!؟ می بینم که دائم کار و مطالعه می کنی و مضطربی که نکند بیشتر عقب بمانی…
مگر می خواهی به جایی برسی؟
بیا این آیه را دوباره بخوانیم:
إنک لن تخرق الأرض و لن تبلغ الجبال طولاً
می بینی؟ قرار نیست به جایی برسی… یعنی نمی توانی به جایی برسی!
پس آرام باش و آهسته آهسته قدم بزن و لذت ببر…
امید من،
بر اساس بررسی هایم، آن حکمتی که به دنبالش هستی که بر زبانت جاری شود، در دهه دوم زندگی ات (۱۰ تا ۲۰ سالگی) قابل دستیابی است… اگر در این ده سال عمداً گناه نکردی، آن حکمت را به تو هدیه می دهند (إن شاء الله)
_________
پی نوشت دارد اما خیلی خسته ام… (دوران نوجوانی و جوانی بزرگان حکیم سخن را بررسی کن: استاد پناهیان، آیت الله بهجت و …)
امید من!
شبهای زمستان، فرصت مناسبی برای نافلههای شب، و روزهای تابستان فرصت مناسبی برای نافلههای ظهر و عصر است… فرصت را به خواب و بطالت نگذران…
دیدگاههای تازه