حالا که اینطور است، چرا آن‌طور باشیم!؟

نکته ۶ دیدگاه »

چند روز پیش یک نفر در تلگرام برایم این پیام را فرستاده بود و من هم خوشم آمد و نشر دادم:

آهای …
?فروردینی‌های تک و تک پر ?
?اردیبهشتی‌های منطقی و خاص?
?خردادی‌های احساساتی و مهربون?
?تیری‌های محکم و مهربون ?
?مردادی‌هایی که آرزوی همه‌اید ?
?شهریوری‌هایی که خدا هواشونو داره ?
?مهرماهی‌های با لیاقت ?
?آبانی‌های باوفا ?
?آذری‌های مغرور ?
?دی‌ماهی‌های جذاب خاص ?
❤️بهمنی‌هایی که  جزء بهترین‌هایید ❤️
?اسفندی‌های خوش‌مرام ?
?عیدتون پیشاپیش مبارک???

می‌دانی چه چیز آن برایم جالب بود؟

اینکه احساس می‌کنم اکثر ماه‌ها را خیلی دقیق زده! مثلاً: برادر بزرگ‌تر، فروردینی است. برای او نوشته: فروردینی‌های تک و تک‌پر! باور می‌کنی او کسی است که کل ایران را گشته اما تک و تنها!! تقریباً یک مهمانی یا مراسم نشده که با ما بیاید! تک و تنها خانه می‌ماند! اصلاً همان روز که این پیغام آمد او تنها با ماشینش رفته بود مشهد و از آن‌طرف فیروزکوه و تازه دیروز برگشته! (البته گهگاه یکی از دوستانش را هم می‌برد که اگر کاری‌ش شد یکی همراهش باشد اما آن دوستش هم می‌داند که او را به خاطر چه می‌برد وگرنه تنها می‌رفت!)

اردیبهشتی‌ها (یعنی من) را نوشته: منطقی و خاص!) یعنی من اگر بخواهم خودم را در یک جمله معرفی کنم (کما اینکه همه می‌دانند) می‌گویم: من یک انسان «منطقی» هستم. مشخص هم هست که اگر اینطور نبودم برنامه‌نویس نمی‌شدم. یعنی صبح تا شب من با مادرم سر این موضوع بحث دارم که: چیزی که غیرمنطقی است به من نگو چون من انجام نمی‌دهم و گوش نمی‌کنم. چند بار جلسه گذاشته‌ام و به‌شان گفته‌ام که: من یک انسان منطقی‌ام. از من انتظار نداشته باش مثلاً دلم برای تو بسوزد و فلان چیز را به تو نگویم. من حرفم را می‌زنم چون منطق می‌گوید باید آن جمله را گفت حالا تو می‌خواهد خوشت بیاید یا نیاید! منطق می‌گوید او بعداً خواهد فهمید… یا مثلاً مادر می‌گذارد می‌رود جلسه مذهبی، ساعت ۱۱ شب زنگ می‌زند حمید بیا دنبال من! من هرگز نمی‌روم (خودش هم چند سالی است که فهمیده) اما وقتی به برادر بزرگ‌تر زنگ می‌زند با کله می‌رود! اصلاً برادر بزرگ‌تر او را دعوا می‌کند که چرا به من زنگ نمی‌زنی که من بیایم دنبالت!!!!!! من ده بار به او گفته‌ام: فکر کردی اگر نمی‌روم دنبالش به خاطر این است که تنبلم یا از او بدم می‌آید؟ عزیزم، اگر تو ساعت ۱۱ شب بروی دنبال او، او عادت می‌کند هر وقت خواست هر جلسه‌ای می‌رود و هر وقت هم خواست از جلسه بیرون می‌آید! او باید بفهمد یک زن و یک مادر نباید تا آن وقت شب بیرون باشد. (منطق این را نمی‌گوید؟ اما احساس چه می‌گوید: احساس می‌گوید: مادر است، هر چه گفت باید بگویی چشم!) یا مثلاً می‌رود بازار خرید، هر چقدر زنگ بزند من نمی‌روم خریدهایش را بیاورم! چون منطق من می‌گوید او زنی است که عادت دارد خودش را به پیری بزند. اگر بخواهد هر کجا برود، برسانی‌اش یا بروی بارش را بیاوری، فکر می‌کند پیر شده… ناخواسته از پا می‌افتد. اما برادر بزرگ‌تر، صد بار او را دعوا کرده که چرا خریدها را خودت می‌آوری و به سه پسرت که هر کدام یک ماشین دارند زنگ نمی‌زنی!؟ ببین چقدر فرق است بین منطق و احساس!)

یا برای برادر سوم که دی ماهی است، نوشته دی‌ماهی‌های جذاب خاص! هر کس او را بشناسد می‌داند او چقدر جذاب است! او جاذبه خاصی دارد، برعکسِ من که بیشتر دافعه دارم! (و مجبور هم هستم که اینطور باشم که اگر نبودم مثل او باید صبح تا شب وقتم را صرف اطرافیانم می‌کردم و اینجا هم گفته بودم که به قول خواجه عبد الله انصاری اگر علم خواهی باید به تنهایی عادت کنی و منظور همین است که عالم در صرف وقتش بخیل است و همین باعث می‌شود اطرافیانش جذب او نشوند و البته که او نه تنها ناراحت نمی‌شود بلکه خوشحال هم می‌شود)

از لحاظ ظاهری هم جذاب است. یعنی دیروز حاج خانم به او گیر داده بود که اینقدر لباس‌های متنوع نپوش که توی چشم باشی، حرف جالبی زد که حقیقت هم دارد! می‌گفت: مادرم! نمی‌دونم چیه که من لباس کهنه‌های گداها رو هم بپوشم باز توی چشمم و همه دورم جمع می‌شن می‌گن این رو از کجا خریدی؟ چند!؟!!

 

خلاصه، فال‌بینی جالبی بود. البته در مطالب قبلی هم چند نمونه فال‌بینی آورده بودم که حداقل در مورد ما صادق بود. مثلاً در مطلب «فال» باز اردیبهشتی‌ها را گفته بود:  منطقی اما لجباز

در مطلب «خودتان را بهتر بشناسید تا بهتر زندگی کنید (تست مزاج + مزاج شناسی + تست شخصیت)» هم دقیقاً چیزهایی که در مورد من گفته بود حقیقت داشت.

 

به هر حال، می‌خواهم این را بگویم: ما دائم به برادر بزرگ‌تر گیر می‌دادیم و می‌دهیم که: آخر، پسر! چرا اینقدر تو به تک‌پری علاقه داری؟ یا مثلاً یک خواستگاری اولیه برایش داشتیم (در حد صحبت) بعداً از زبان آن دختر در رفته بود و به ما رسید که: چون علی‌آقا اجتماعی نیست من رغبت نداشتم… یا مثلاً به من گیر می‌دهند که آخر کمی احساس داشته باش!!! یا به آن یکی گیر می‌دهیم که چقدر تیپ می‌زنی و امثال این گیرها…
با دیدن این فال دیگر برایم ثابت شد که انسان‌ها واقعاً صفات روحی و ذاتی‌شان را خودشان کسب نمی‌کنند و خدا طبق یک شرایطی آن صفات را در آن‌ها قرار داده. (یکی را تک‌پر آفریده، یکی را منطقی، یکی را جذاب، یکی را مغرور و…) می‌گویم حالا که اینطور است، ما چرا باید به این نوع رفتارهای همدیگر گیر بدهیم یا مثلاً به خاطر آن رفتار ناراحت شویم؟ خوب، خودش که نخواسته اینطور باشد!؟ مگر عمداً تک‌پر شده؟ مگر عمداً منطقی شده؟ مگر عمداً مغرور شده؟

mazaaj_wheel

هر چند که یکی از اهدف خلقت همین است که انسان‌ها هر کجای آن محور مشهور هستیم، کم‌کم خودمان را به مرکز محور (یعنی جایی که ائمه بودند = حالت تعادل) برسانیم اما به هر حال، هر کس هر کجای دیگر از این محور که باشد یک سری صفات دارد که بارزتر است و بقیه به خاطر آن صفات به او گیر می‌دهند! پس حالا که اینطور است که هر کس بدون اراده خودش و ناخواسته (حالا به هر دلیلی، چه به خاطر ماه تولد چه به خاطر جنسیت، چه به خاطر آب و هوا یا موقعیت شهر تولد و صدها دلیل دیگر که کشف شده و نشده) یک سری صفات دارد، ما چرا باید به خاطر آن صفات از دست او ناراحت شویم یا به او گیر بدهیم؟

با این دیدگاه، انسان‌ها برای هم خیلی قابل‌تحمل‌تر می‌شوند. نه؟

​من کربلا را آموزه‌ای برای مکتب دیدم، نه موزه‌ای برای مذهب!

صداها یک دیدگاه »

انصافاً این مدت، چیزهایی در این کلیپ‌های رادیو جوان شنیدم که از لذت، دلم می‌خواست سرم را به دیوار بزنم!!

بشنو:

 

هر چند برای اربعین است اما انسان دلش می‌خواهد هر روز بشنود! (خیلی تلاش کردم نیم ساعت کلیپ را گلچین کنم!)

ده خصلت!

نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...) یک دیدگاه »

خیلی زیباست و باید دائم جلو چشمم باشد:

استاد درس و زندگی!

اتفاقات روزانه, نکته ۴ دیدگاه »

حقیقتش را بخواهی، بیش از تدریس کامپیوتر، احساس می‌کنم دانشجوها به تدریس هنر زندگی نیاز دارند. اگر کسی هنر زندگی کردن را بلد باشد، خود به خود در درس و هر زمینه دیگری موفق خواهد بود. بنابراین، تعجبی ندارد که خمس کلاس را به تدریس هنر زندگی اختصاص بدهم. لابه‌لای درس و جاهایی که ببینم دانشجو دارد می‌رود روی مود Standby، برای اینکه خواب از سرش بپرد، بحث را یواشکی و طوری که احساس کند این هم جزئی از درس است، می‌چرخانم روی کانال دیگری… (مثلاً در طراحی وب بحث می‌رسد به گالری عکس، حتماً چند دقیقه در مورد این صحبت می‌کنم که: معمولاً دخترها بیشتر از پسرها اینترنت را به فساد می‌کشند. البته ناخواسته! او یک عکس را روی وبلاگ یا آواتارش می‌گذارد فقط به این دلیل که «قشنگ است»… همه‌تان تنظیم خانواده پاس کرده‌اید. می‌دانید که یک مرد، چهار برابر زودتر از یک زن تحریک می‌شود. اگر یک عکس یا یک آرایش برای توی دختر فقط «قشنگ» است و دوست داری «قشنگی» را در دنیا پخش کنی، باید بدانی که این عکس برای یک مرد «قشنگ‌تر-تر-تر-تر» است! … اگر مراعات نکردی و هر عکسی و هر آرایشی که خواستی منتشر کردی، فردا منتظر باش همسری گیرت بیاید که دائم گلایه‌ات این است: نمی‌دانم چطور چشمانش را از روی نگاه به زن مردم به سمت خودم برگردانم!! یا اگر هم از همسر شانس آوردی، پسری خواهی داشت که دخترهای مثل خودت به سمت گناه و خلاف هدایتش می‌کنند… من باید این‌ها را به تو بگویم. چون فردا به من گیر می‌دهند که این آقا به این‌ها یاد داد که چطور عکس روی اینترنت بگذارند اما یاد نداد که چه عکسی روی اینترنت بگذارند… و امثال این حاشیه‌ها که البته آخرش هم می‌گویم: گول خوردید! این یه آن‌تراک بود! و تقریباً از وقت آن‌تراکشان برای این کارها می‌گیرم نه از وقت درس‌شان. در وقت درس به اندازه کافی باید درس داد و کم نگذاشت…)

ظاهراً راضی هستند و روش بدی نیست:

ایمیل شاگرد اول کلاس (که البته از من بزرگ‌تر است و بچه‌اش پنج شش ساله است):

cimpliment94-12

کِی بدانم که من بد کردارم؟

نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکته هیچ دیدگاه »

یکی مردی را پرسید: کی بدانم من نیکو کردارم؟

گفت: آن زمان که بدانی که تو بد کرداری!

گفت: کی بدانم که من بد کردارم؟

گفت: آن زمان که بدانی نیکو کرداری! چون بنده بداند که نیکو کردار است، به بد کرداری آراسته شود!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این داستان جذاب و آموزنده، باب مطرح کردن در کلاس‌های برنامه‌نویسی است! مطرح کنی و بگویی تفسیر کنید!

انصافاً این کلیپ‌های رادیو جوان عجیب به دل می‌نشیند! معتادش شده‌ام چه جور!!!

أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ

آیات زیبا, نکته ۲ دیدگاه »

 

دیروز در کلاس، بحث سر این حدیث شد که «اگر چهل روز گناه نکنید، حکمت از قلبتان به زبانتان جاری می‌شود»… این وسط یکی از دانشجوها گفت: کاری ندارد، آدمی که در بیابان زندگی می‌کند، گناه نمی‌کند، ما هم می‌رویم بیابان زندگی می‌کنیم…

این از آن اعتقادات است که خیلی‌ها گرفتارش هستند! مثلاً همان شبش به برادر بزرگ‌تر می‌گفتم بزن شبکه چهار فلان برنامه فلسفی را دارد، آخر شب‌کوک به چه درد من و تو می‌خورد!؟ گفت: انسان هر چه نداند راحت‌تر است! … این هم دقیقاً همان دیدگاه است: اگر در بیابان (یا غار) باشی گناه نمی‌کنی…

با توجه به اینکه بارها به این موضوع و پاسخش فکر کرده‌ام، سریعاً در جواب آن دانشجو گفتم: پسر خوب! آن کسی که در بیابان است، همین‌که به شهر نیامده خودش گناه است و او هر لحظه دارد به بار گناهش افزوده می‌شود! (مشخصاً برای کسب آگاهی و دانش)

گفتم: اگر شما حتی ۹۹ سال سن داشته باشید و چند روز بیشتر به پایان عمرتان باقی نمانده باشد، اگر دنبال آگاهی و دانش نروید از شما بازخواست خواهد شد…

به هر حال، بعد از آن جملات تا حالا که سحر فردایش است به این فکر می‌کردم که نکند این پاسخ من «من‌درآوردی» باشد و منبع و مرجع نداشته باشد!؟

خوشبختانه بعد از مدت‌ها رفتم سراغ کتاب مفاتیح‌الحیات که ادامه‌اش را بخوانم اما ترجیح دادم از آخر شروع کنم! (کلاً دوست دارم گاهی این نوع کتاب‌ها را از آخر به اول بیایم! اینطوری آدم هول نمی‌زند که زودتر به آخرش برسد ضمن اینکه به نظر می‌رسد زودتر تمام می‌شود!!)

آخرین جملات این کتاب درباره گردشگری در زمین است و با دیدن یکی از آیاتی که در این زمینه آورده فهمیدم پاسخم درست بوده:

أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَٰکِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ
پس آیا در زمین گردش نکرده‌اند تا برایشان قلوبی پدید آید که با آنها بیندیشند یا گوش‌هایى که با آن‌ها (حقایق را) بشنوند و ایمان بیاورند؟ به یقین دیده‌ها نابینا نیست بلکه دل‌هایى که در سینه‌هاست کور است.
سوره الحج
آیه ۴۶

خیلی خیلی متناسب است… آن دانشجو منظورش این بود (و به زبان هم آورد) که وقتی انسان در بیابان باشد دیگر نه چشمش گناه می‌بیند و نه گوشش گناه می‌شنود، پس حکیم می‌شود! اتفاقاً آیه می‌گوید آن حکمتی که قرار است از قلب به عقل و زبان جاری شود با سیر در ارض به دست می‌آید نه در بیابان بودن و ماندن!

الله اکبر از این بخش: «قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا» مگر با قلب می‌شود تفکر کرد!؟ حالا تازه می‌فهمی چرا می‌گوید حکمت از قلبش به زبانش جاری می‌شود! (این تکه از آیه خیلی جای تفکر و تحقیق دارد)

 

به هر حال، ظاهراً ترس از مواجهه با آگاهی و دانش و موقعیتی که پیشرفت دارد و طبیعتاً گناهان بیشتری هم ممکن است در آن محیط وجود داشته باشد قابل قبول نیست! کسی که وارد این موقعیت‌ها بشود و خودش را حفظ کند قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا نصیبش می‌شود نه کسی که از ترس این موقعیت‌ها وارد آن‌ها نشود… (چقدر این تکه از آیه «بار» دارد، دلم می‌خواهد همین‌طور تکرار کنم!)

ترک آرام و خواب باید کرد

خطاطی‌های من, نکته ۴ دیدگاه »

چقدر «یادگیری» پروسه شیرینی است. یک سرمشق را که چند ده بار می‌نویسی، هر بار مغز تلاش می‌کند که یکی از ابهاماتش را رفع کند! یعنی مثلاً شاید در ده بار اول، مغز روی سرکاف دقت نکند، اما در یازدهمین بار زوم می‌کند روی آن و همین است که موفقیت در تکرار است…

بد نشد! (البته که خودم سوتی‌هایم را بهتر از هر کسی می‌دانم)

image

شعر زیبایی‌ست (از کتاب مشق استاد امیرخانی؛ بالایش هم خیلی ریز نوشته: ای که خواهی که خوشنویس شوی، خلق را مونس و انیس شوی… ترک آرام و خواب باید کرد…) هر چند ما پیر شده‌ایم اما بد نیست جلو چشم باشد…

در یک کلاس ۲۰ نفره (کارشناسی!) این را خواندم، هیچ کدام نتوانستند بگویند معنی این شعر و به خصوص مصراع دوم چیست! (ببین ما داریم به کی درس می‌دهیم!!؟)

حاج خانم که خیلی جالب معنی کرد: باید از آرامش و خوابت بزنی اگر می‌خوای پیمان بهشت نصیبت بشه!!!

دقت کن که عهد را پیمان و شباب را بهشت ترجمه می‌کند! به او می‌گویم: پنجاه سال است در مجالس مذهبی می‌روی و می‌آیی هر روز و حداقل جمعه‌ها در نماز جمعه می‌شنوی «اللهم صل علی الحسن و الحسین سیدیْ شباب اهل الجنه» هنوز نمی‌دانی شباب یعنی چه!! حالا می‌فهمی من چه لذتی از علم می‌برم؟ آن‌وقت که گفتم بیا برو درس خواندن را ادامه بده برای این بود… (خدا لعنت کند شاه ملعون را که حکم کرد دخترها باید بی‌حجاب مدرسه بیایند و مادر ما که شاگرد اول مدرسه بود بعد از سیکل از مدرسه فرار کرد و دیگر پایش را آن‌جا نگذاشت؛ هر چه هم می‌گویم بیا برو ادامه بده با اینکه علاقه دارد اما خجالت می‌کشد!)

گفت کل عمرت ای نحوی فناست

نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکته ۲ دیدگاه »

شبکه چهار، برنامه معرفت (یکشنبه ساعت ۱۵) این جریان کشتی‌بان و نحوی را تعریف کرد، چقدر جالب بوده من نمی‌دانستم:

اصل شعر

حکایت را از اینترنت کپی می‌کنم:

مولانا قصه ای در دفتر اول مثنوی دارد که مردی سوار کشتی می شود و چون علم آشنا بوده و خودرا عالم می دانسته رو به کشتیبان و ناخدای کشتی می کند و با حالتی تمسخر آمیز و همراه با فخر فروشی به ناخدای کشتی می گوید آیا از علم نحو چیزی می دانی و ناخدا می گوید خیر چیزی نمی دانم و مرد نحوی به ناخدا می گوید پس نصف عمر تو بر فنا و نابودی است زیرا که نحو نمی دانی
آن یکی نحوی به کشتی در نشست
رو به کشتیبان نمود آن خود پرست
گفت هیچ از نحو خواندی گفت لا
گفت نیم عمر تو شد در فنا

اشاره مولانا در حقیقت به این است که آن علمی که بتواند مارا از خودپرستی دورکند و تواضع و فروتنی را برای انسان ایجاد کند علم واقعی است نه علمی که به انسان فخر فروش را یاد بدهد به او کبرو غرور اضافه کند.
علم در نهایت باید بتواند در طوفان زندگی انسان وسیله نجات او باشد وگرنه اگر که انسان را به سعادت نرساند علم واقعی نیست و وقتی علم وسیله تجارت و ثروت اندوزی می شود همین نقش را دارد که مولانا ذکر می کند چون مایه فخر می شود به جای اینکه فروتنی در انسان ایجاد کند در انسان غرور و تکبر اضافه می کند.
آنگونه که مولانا در مثنوی نقل می کند این حرف بر آن کشتیبان بسیار گران تمام می شود و ناخدای کشتی از این فخر فروشی این مرد نحوی در خود می پیچید تا اینکه طوفان در دریا آغازمی شود و کشتی را به این طرف و آنطرف می کوبید طوری که دیگر خودکشتی نیز کم کم زیر آب می رود و باید همه به درون آب می پریدند و شنا می کردند اینجا بود که ناخدای کشتی رو به مرد نحوی کردو گفت آیا شنا کردن بلدی و آن مرد گفت خیر بلد نیستم و اینجا بود که مرد کشتیبان زبانش باز شد و شروع کرد به گفتن و مرد نحوی را مورد خطاب قرار داد و
گفت کل عمرت ای نحوی فناست
زانکه کشتی غرق این گردابهاست

و اینجا بود که ناخدای کشتی زبانش باز شد و به مرد نحوی گفت حالا چون شنا کردن بلد نیستی کل عمرت بر فناست چونکه کشتی در تلاطم است و اگر شنا بلد نباشی نابود می شوی و لذا اینجا باید محو یاد بگیری نه نحو باید بیاموزی که چگونه محو شوی یعنی بتوانی فروتنی کنی و در نهایت خودرا برای خداوند قربانی کنی در چنین دریای پر تلاطم نحو به درد نمی خورد و محو لازم است.
اگر این دنیا را دریا فرض کنیم همه ما غرق این گردابهائی هستیم که مارا در خود فرو می برند و باید محو شدن را بیاموزیم تا سعادتمند بشویم.
محو می باید اینجا نه نحو این را بدان
گر تو محوی بی خطر در آب ران
انسانی که خودرا محو خداوند کرده و قربانی او کرده و عشق خداوند را در درون دارد البته که می تواند در این دریای پرتلاطم بی هیچ هراسی از خطرها براحتی براند و به مقصد برسد.
و مولانا در آخر هم این جمله را می گوید که با این قصه ما در حقیقت می خواهیم به شما درس محو شدن بیاموزیم که انسانی سعادتمند می شود که درس محو را بیاموزد .
مردنحوی را از آن در دوختیم
تا شمارا نحو محو آموختیم

 

یک جمله جالب استاد دینانی: در گذشته هر کس نحو می‌دانسته مغرور بوده…

 

الهی، من فقط یک چیز می‌دانم…

الهی نامه من یک دیدگاه »

الهی، من فقط یک چیز می‌دانم و آن اینکه هر چه هست، صلاح است و خیری در کار است! همین!

__________

و چه بسیار سختی‌ها بوده که انسان بعد از مدتی از خود می‌پرسد اگر آن سختی نبود، آیا من فلان کار را انجام می‌دادم که حالا به واسطه‌اش به فلان موفقیت برسم؟ نه! پس هر سخنی و مشکلی خیری در پیش دارد (إن شاء الله)

پرونده‌های نیمه‌باز + العلمُ نورٌ

نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکته هیچ دیدگاه »

عجب مقاله‌ای بود این مقاله:

پرونده‌های نیمه‌باز را ببندید تا درهای موفقیت باز شود

محض احتیاط برای آینده «اینجا» هم قرار دادم…

 

دقیقاً مقابلم، کنار مانیتور یک لیست ۱۲ تایی از پروژه‌ها و یک لیست ۱۰ تایی از کارهایی که ناتمام است قرار دارد! مدت‌هاست که خودم به این نتیجه رسیده بودم که وجودشان جلو چشمم کمی آشفتگی در ذهنم ایجاد می‌کند… این مقاله هم مؤید آن شد… دقیقاً درک می‌کنم چه می‌گوید!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* یکی از نعمت‌هایی که خدا ممکن است به یکی بدهد این است که در راستای نیازش، ابتدا یک مشکلی را ایجاد کند تا با تمام وجودش آن مشکل را لمس کند، سپس خود خدا کمک کند که او به راه حل آن مشکل برسد، بعد، برای تأیید اینکه او بفهمد مسیر را درست آمده و درست فهمیده، یک مؤید به او نشان دهد… معتقدم خداوند برای اجرایی کردن «العلم نور یقذفه اللّه فی قلب من یشاء» (علم، نوری است که خدا در قلب هر کس بخواهد قرار می‌دهد) از این روش استفاده می‌کند.

مثلاً بدون اینکه تو در مورد گرافیک و روانشناسی چیز علمی‌ای مطالعه کرده باشی، از درون تشخیص می‌دهی که لوگوی فلان شرکت به فلان دلایل جذاب نیست. بعد از مدتی می‌بینی بله، آن شرکت لوگویش را به خاطر همان علت‌هایی که تو بدان‌ها از درون رسیدی، تغییر می‌دهد!

اصلاً معتقدم یکی از تفاوت‌های شیعه ایرانی با یک غربی همین است! او به خواست خدا از درون به برخی علوم و درک‌ها می‌رسد اما غربی چون خدا را ندارد و خدا آن علم را در قلبش قرار می‌دهد، باید صبر کند تا بعد از کلی تحقیق و امثالهم به آن برسند!

مثلاً یک خدمات از یک شرکت بزرگ مثل مایکروسافت می‌بینی و تو با اینکه نه در آن شرکتی و نه علم مربوطه را مطالعه کرده‌ای، می‌فهمی که این خدمات با شکست مواجه می‌شود. بعد از مدتی می‌بینی آن‌ها به همان دلیل آن خدمات را متوقف کرده‌اند. بعد برسی می‌کنی می‌بینی چرا متوقف کرده‌اند؟ چون یک متخصص در آن زمینه تحقیق کرده و به این نتیجه رسیده که آن خدمات فلان ایراد را دارد و بهتر است متوقف شود! تو می‌گویی خوب این را که من روز اولی که آن خدمات را دیدم فهمیدم!؟ چرا آن‌ها با آن همه کارشناس و عظمت نفهمیده بودند؟ این همان نوری است که خدا در قلب یک بی‌خدا قرار نمی‌دهد…

به بهشت نمی‌روید مگر آنکه به کودکی خود برگردید…

نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...) هیچ دیدگاه »

چهارشنبه در درس بیان شفاهی داستان ۲، یک داستان سخت اما بسیار جالب از لئو تولستوی را باید ارائه می‌دادیم. (دکتر علاءالدینی هم که هر بار از ما به عنوان پیرمرد کلاس می‌خواهد به عنوان اولین نفر ارائه بدهیم! درسی بود پر از لغات تخصصی اما چون دوستش داشتم به راحتی و عالی ارائه کردم)

داستان کوتاه اما شیرینی است. متن و ترجمه‌اش اینجا هست:

http://father87.blogfa.com/post-238.aspx

 

انتهای داستان، یک جمله جالب داشت که جزء داستان نیست اما خیلی خوشم آمد:

Unless you turn and become like child, you will never enter the kingdom of Heaven.

وارد بهشت نمی‌شوید مگر به کودکی خود برگردید…

 

امشب در حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) حاج آقا رنجبر یک روایت گفت که دیدم با این داستان و آن جمله چقدر تناسب دارد!

از جایی کپی می‌کنم:

در حدیثی ارزشمند از پیامبر نور و رحمت حضرت محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله) آمده است:
من به خاطر ۵ خصلت، کودکان را دوست دارم:
اول: کودکان راحت و زیاد گریه می‌کنند. یعنی رقیق‌القلب هستند. و در روایت آمده است برای هر چیزی قیمتی است مگر قطره اشکی که از خوف خدا از چشم جاری شود.
دوم: کودکان با خاک انیس و هم‌بازی هستند. یعنی اصل خود را فراموش نکرده و از تکبر بویی نبرده‌اند.
سوم: دعوا می‌کنند ولی کینه به دل نمی‌گیرند. باز فردا روز از نو‏، دوست می‌شوند.
چهارم: چیزی را ذخیره نمی‌کنند و به فکر فردا نیستند. یعنی حرص و طمع ندارند و به خدا امید دارند.
پنجم: می‌سازند و دل نمی‌بندند. یعنی به هیچ چیز دلبستگی ندارند.
منبع: کتاب مواعظ العددیّه، ص ۲۵۹

زین توبه که صد بار شکستم توبه

نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...) ۲ دیدگاه »
​ ​عجب شعری در رادیو جوان شنیدم:
جز یاد تو ​دل به هر چه بستم توبه … بی ذکر تو هر کجا نشستم توبه
در حضرت تو توبه شکستم صد بار … زین توبه که صد بار شکستم توبه!
این هم الان دارد می‌گوید زیباست:
حکیمی گفته است: سه چیز با سه چیز کم گرد آید:
حلال خوردن، با آرزوهای بسیار داشتن.
مهربانی، با خشم گرفتن
و راست گفتن با بسیار گفتن!

اگر علم خواهی…

نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکته هیچ دیدگاه »

حاج خانم یک کاغذ آورده که ظاهراً در یک جلسه به او داده‌اند. جملات نابی روی آن نوشته شده. یکی از آن‌ها پاسخ سؤالی بود که مدتی‌ست در ذهنم هست؛ از خواجه عبد الله انصاری (که خدا بیامرز روحیاتش خیلی به خودم شبیه بود!!):

اگر علم خواهی با تنهایی بساز

 

جستجو کردم دیدم ظاهراً جملاتش از درس سیزدهم زبان و ادبیات فارسی سال سوم راهنمایی برداشت شده.

بقیه جملاتش را هم می‌گذارم، خیلی جالب است:

سخن ناپرسیده مگوی و از گفتار خیره پرهیز کن.

چون باز پرسند، جز راست مگوی.

تا نخواهند، کس را نصیحت مگوی و پند مده.

خاصّه کسی را پند نشنود که او خود اوفتد.

در میان جمع هیچ کس را پند مده.

از جای تهمت­زده پرهیز کن و از یار بداندیش و بدآموز بگریز.

از دوستِ بدخواه و بدآموز فراری باش.

به غم  مردمان شادی مکن تا مردمان نیز به غم تو شادی مکنند.

داد ده تا داد یابی (با دیگران به عدل و انصاف رفتار کن تا با نو نیز به عدالت و انصاف رفتار شود)

خوب گوی تا خوب شنوی.

اگر طالب علم باشی، پرهیزگار و قانع باش و علم دوست و بردبار و کم­‌سخن و دوراندیش.

از «قابوس­نامه» نوشته­‌ی امیر عنصر المعالی کیکاووس بن قابوس وُشمگیر، از اُمرای آلِ زیار است. او این کتاب را برای فرزندش گیلانشاه در آیین مملکت داری و تعلیم و تربیت، نوشته است.


عمر در پرستش خدای تعالی خرج کن که حساب، او خواهد خواست.

بر گذشته و شکسته و ریخته، افسوس مخور.

بر عمر و ایّامی که پشتِ سر گذاشتی، و بر سبو یا ظرفی که شکسته­است، و بر روغنی که ریخته، حسرت و پشیمانی به خود راه مده.

تمام زیرکی را عاقبت­شناسی نام نِه.

معیشت تنگ را به توکّل دفع کن.

دین را به علم نگاه دار.

اگر علم خواهی با تنهایی بساز.

فراخ­دلی خواهی، تن­‌آسانی را بگذار.

کم خصمی خواهی، به خود مشغول باش.

خلق را دوست خواهی، مال را دشمن گیر.

شر نخواهی، بد بگذار.

جنگ نخواهی، تحمّل کن.

دعا را بهتر از سپاه دان.

امید را بهتر از گنج دان.

هر چه دون خدای است همه را باطل دان.

بلا از دوست عطا­ست، پس، از عطا نالیدن خطاست.

هر گونه آسیب و آفتی از طرف دوست مثل هدیه­ای ارزشمند است پس گله­ و شکایت از هدیه­ی او اشتباه است.

از الهی­‌نامه ، خواجه عبد الله انصاری: ملقّب به پیر هرات و پیر انصار. عارف و نویسنده­ی قرن پنجم هجری و از پیش­گامان نثر مسجّع بود.


 

آدمی باید که بسیار نگوید و سخن دیگری به سخن  خود قطع نکند.

هر که حکایتی یا روایتی کند و او برآن واقف باشد، وقوف خود برآن اظهار نکند.

تا آن کس به اتمام رساند و چیزی را که از غیر او پرسند، جواب نگوید.

پرسشی را که از دیگری می­پرسند، پاسخ ندهد.

اگر سؤال از جماعتی کنند که او داخل آن جماعت بود، بر ایشان سبقت ننماید.

و اگر کسی به جواب مشغول شود و او بر بهتر جوابی از آن قادر بود، صبر کند تا آن سخن تمام شود.

پس جواب خود بگوید، بر وجهی که در متقدم طعنه نکند.

و در محاوراتی که به حضور او میان دو کس رود، خوض ننماید. (در گفت­‌وگوهایی که در حضور او بین دو نفر صورت می­‌گیرد، کنجکاوی و دقّت بیش از اندازه نکند)

و اگر  از او پوشیده دارند، استراق سمع نکند.

و اگر از او پنهان می­کنند، دزدیده به آن­ها گوش ندهد.

و تا او را  با خود در آن مشارکت ندهند ، مداخلت نکند.

از «اخلاق ناصری»، خواجه نصیر الدین توسی

ذره

آیات زیبا یک دیدگاه »

دیده‌ای از یک پنجره که نور خورشید می‌تابد، در راستای تابش آن، ذره‌های ریز موجود در هوا که در سایه دیده نمی‌شد، به راحتی دیده می‌‌شود؟

قیامت هم ظاهراً اینگونه است… نور حق که بتابد، فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ خَیْرًا یَرَهُ ؛ وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ شَرًّا یَرَهُ

بالاخره دلیل مشکل را یافتم!

اتفاقات روزانه ۲ دیدگاه »

آن‌ها که پست‌ها را دنبال می‌کنند، احتمالاً متوجه شده‌اند که چند ماهی است اکثر پست‌ها در مورد اضطراب و قلب‌درد و افسردگی و این نوع مشکلات بوده! در مطلب «این نیز گذشت… (راه های مبارزه با افسردگی)» هم گفتم که در این مدت یک حالات خاصی را تجربه کردم که اصلاً در عمرم تجربه نکرده بودم!

یک هفته اخیر که کلاس‌ها تعطیل شده و کمتر با انسان‌ها درگیر هستم این مشکلات شدیدتر شده بود تا دیشب که شدیدتر از چند شب قبل بود… خانواده می‌دانند که من در این مدت که این حالات خاص پیش می‌آمد دائم راه می‌رفتم که دردم تسکین شود و بدنم را ماساژ می‌دادم و از روی تعجب می‌گفتم: یعنی چی!؟ … یعنی چی!؟ (منظورم این بود که یعنی چی!؟ آخه چه مرگمه!؟)

دیشب چون حوصله و کشش نشستن پشت کامپیوتر را نداشتم، رفتم حلو تلویزیون که مراسم خبرخوانی آخر هفته را با گوشی انجام بدهم… اولین مطلبی که بالاتر از همه بود (چون همان لحظه منتشر شده بود) یک پست در سایت یک‌پزشک بود:

http://yourl.ir/sandrom

چون احتمال می‌دهم حذف شود یا پیدا کردنش در آینده سخت باشد، یک نسخه‌اش را اینجا هم گذاشتم.

حتماً آن‌را بخوانید… (به خصوص برخی از دوستان که جزء مخاطبان هستند و من می‌دانم که جزء موفق‌ترین‌ها در اطرافشان هستند)

یعنی همان ابتدای مطلب را که خواندم چشمانم گرد شد:

جان استاین بک، خالق آثاری ماندگاری مانند موش‌ها و آدم‌ها، خوشه‌های خشم و شرق بهشت، در کتاب خاطراتش در سال ۱۹۳۸ نوشته بود که:
    من نویسنده نیستم. در حال فریب دادن خودم و مردم هستم.

گفتم چه جالب! من هم چنین احساسی دارم!! بقیه را ادامه دادم، دیدم واویلا! چه خبر است!! هر چه در مغز ما بود را ریخته روی دایره!!!

جودی فاستر هم در همایشی بانوان توانمند در عرصه رسانه‌های سرگرمی‌ساز در سال ۲۰۰۷، گفته بود که نمی‌دانم چه می‌کنم. فکر می‌کنم که سندرم ایمپاستر داشته باشم.

اما این سندرم ایمپاستر چیست. باید بگویم که این سندرم را نباید با فروتنی و تواضع حقیقی یا تصنعی اشتباه بگیرید. سندرم ایمپاستر ویژه افراد موفق‌ است‌، بسیاری از اشخاص تـوانمند و تیزهوش، علی‌رغم قابلیت‌ها و موفقیت‌های روزافزون، هیچ احساس درونی،نسبت به توانمندی‌ها و قابلیت‌های‌ خود‌ ندارند‌، بلکه معتقدند،به گـونه‌ای دیـگران را فـریب می‌دهند و باعث شده‌اند، آنان این‌ گونه‌ در‌ موردشان بیندیشند که افرادی بـاهوش و تـوانمند هستند. افرادی که بر این عقیده‌اند، موفقیت‌های خود‌ را‌ به‌ شانس، طلسم، خطاهای کامپیوتری و عوامل خارجی دیـگر نـسبت مـی‌دهند. آنها با‌ این‌ فکر که موفقیت‌های آنان،معتبر نـیست و بـا بـیم آنکه ممکن است دستشان رو‌ شود‌، زندگی‌ می‌کنند و خود را شایسته آن موفقیت نمی‌بینند.

هر چه می‌رفتم جلوتر چشمانم گردتر می‌شد!!! من پنح ماه است دارم همین فکرها را می‌کنم!!!

به عـبارت دیـگر ایـن سندرم‌ را‌ می‌توان به عنوان مجموعه‌ای از احساسات بی‌کفایتی تعریف کرد که از این باور‌ نشأت‌ مـی‌گیرد‌ کـه فرد ناکارآمد است و قادر به کسب مهارت، در فعالیتی که خواهان انجام آن است‌ و بـا‌ نـیاز بـه انجام آن را دارد نیست. این احساسات حتی زمانی که‌ فرد‌ طبق‌ شواهد به دست آمده در مـی‌یابد کـه عکس شرایطی که فکر می‌کرده،به وقوع پیوسته‌ است‌ (یعنی‌ از عهدهء انجام آن کـار بـرآمده اسـت)به قوت خود باقی هستند‌.

ایمپاسترها معتقدند در زیر ابری زندگی می‌کنند که در آن دیگران را فـریب داده‌اند. آنان مصرّانه این احساس را در خود ایجاد می‌کنند که‌ از‌ آنچه شایستگی آن را ندارند گـریخته‌اند و ایـن‌ لیـاقت‌ را‌ اتفاقی به دست آورده‌اند. این گروه علی‌رغم‌ کسب‌ موفقیت،از پپیشرفت‌های خود احساس لذت نمی‌کنند.

وقتی به اینجا رسیدم دیگر داشتم غش می‌کردم:

«اغـلب بـاهوش‌ترین افـرادند که بیشتر از همه رنـج می‌کشند. وقتی کودک هستند، به آنان می‌گویند که‌ چقدر‌ باهوش و استثنایی هستند و سپس هنگامی کـه بـزرگ می‌شوند، مدام با اموری روبه‌رو مـی‌شوند کـه در آن امـور هـمه پاسـخ‌ها را نمی‌دانند،ناگهان مـجبور مـی‌شوند بپذیرند که چندان هم خاص و منحصر به فرد نیستند و فقط تا حدی متوسط هستند و یا حـتی چـیزی نـمی‌دانند.»

بخش منطقی و عقلانی آنان می‌پذیرد کـه موفقیت‌هایی که به آن رسیده‌اند، به دلیل تلاش، شایستگی و مهارت توانایی آنان بوده است، ولی بخش اسرارآمیز هیجانی،آنان را از باور صحیح این شایستگی باز می‌دارد‌. آنان‌ به طور مرموزی بین دو مقوله همزمان، یعنی عـقده حـقارت و عقده خودبزرگ‌بینی در تعارض هستند.

می‌دانی مشکلات من در این مدت از کجا حاد شد!؟ زمانی که رفتم سر کلاس‌های دکترا! دو چیز خیلی تأثیر منفی روی من گذاشت! یکی اینکه با مسائلی برخورد کردم که اصلاً فکرش را هم نمی‌کردم که علم اینقدر جزئی واردش شده باشد! مسائلی ماوراء تصور من! ما از علم چه چیزهایی فکر می‌کردیم و یک دفعه چه چیزهایی مطرح شد که اصلاً در برابرش ما بی‌سواد بودیم!!! موضوع دیگر اینکه: با اساتیدمان روبه‌رو شدم! قبل از دکترا فکر می‌کردیم خیلی بارمان است! خیلی کسی هستیم! رفتیم اساتیدی را دیدیم که آن‌زمان که ما به سیب‌زمینی می‌گفتیم دیب‌دمنی(!) این‌ها مسائلی که ما می‌دانیم را برایش ایده‌ی جدید داده‌اند!!! به خصوص یکی از اساتید که سه سال بیشتر از من بزرگ‌تر نبود و چند کتاب منتشر کرده بود!!

یعنی تمام چیزی که در مورد خودم فکر می‌کردم خرد شد!! بعد آن احساسات شروع شد:

هیچ احساس درونی،نسبت به توانمندی‌ها و قابلیت‌های‌ خود‌ ندارند‌، بلکه معتقدند، به گـونه‌ای دیـگران را فـریب می‌دهند و باعث شده‌اند، آنان این‌ گونه‌ در‌ موردشان بیندیشند که افرادی بـاهوش و تـوانمند هستند

اینجاها که دیگر نمی‌دانستم چه کار کنم:
واعجبا که ۶ مورد از این ۸ مورد به من مربوط است!!!!!!!!!!!!!!!!!

چه کسانی بیشتر در معرض خطر سندرم ایمپاستر قرار دارند؟

اشخاصی که این سندرم را‌ تجربه‌ می‌کنند، از‌ تمامی اقشار جامعه هستند؛ مانند مأموران پلیس،کشیش‌ها،پرستاران، وکـلا،نـمایندگان فروش، هنرمندان، مهندسان،پ زشکان، معلمان، دانش‌آموزان‌ و بازیگران.

گروههای در معرض خطر

۱- افرادی که موفقیتشان سریع حاصل شده‌ است‌: نویسنده‌ای‌ که کتابش بهترین فروش را داشـته یـا فروشنده‌ای که بهترین و بیشترین فـروش را داشـته و یا هر فردی ‌‌که‌ به سرعت به موفقیتی دست یافته است، بیشتر از دیگران در معرض خطر‌ این‌ سندرم‌ قرار دارد. این افراد در چنین شرایطی،این طـور فـکر می‌کنند: «نمی‌دانم برای اولیـن‌بار، چـطور‌ توانستم این کار را بکنم، چطور ممکن است که بتوانم دوباره چنین موفقیتی‌ کسب کنم؟»

۲-  گروه دیگری که از این سندرم آسیب مـی‌پذیرند افـرادی هستند که اولین فرد زبده و حرفه‌ای در کل خانواده هستند. این امر بیشتر در میان سیاهپوستان، رومیان، آسیایی‌ها، آمریکایی‌ها و بومیان آمریکا و نیز مـهاجرانی دیـده می‌شود کـه اغلب بار سنگین انتظاراتی را که از آنها برای حمایت‌ از‌ خانواده، اجتماع، نژاد یا ملیت می‌رود، به دوش می‌کشند.

۳- افـرادی که والدینی بسیار موفق دارند: زمانی که یک یا هردو والد سـابقه مـوفقیت‌هایی چـشمگیر داشته‌اند، فرزندان این فشار را حس‌ می‌کنند‌ که باید از عهده این‌ کار برآیند.

۴- افرادی که در میان دیگران یا در‌ زمینه کاری‌ خـود«تک»بوده و یا اولیـن‌ فـردی‌ هستند‌ که یک ویژگی منحصر به فرد را دارند. همه ما می‌دانیم که در معرض فشار و یا خطر بودن چه حالتی ایجاد می‌کند. زمانی‌ که‌ شما یگانه زن،ی گانه چهره و یا یگانه فرد‌ دارای‌ مـعلولیت، در میان دیگران باشید و یا در زمینه کاری خود یک اقلیت محض باشید،این فشار شدیدتر خواهد بود‌، زیرا‌ حالا‌ شما به عنوان نماینده‌ای از گروه خود قلمداد می‌شوید. اینکه‌ شما امکان این را نـدارید کـه حداقل فردی متوسط باشید و یا در امور خود شکست بخورید و هیچ ارتباط‌ و اتصالی‌ با‌ گروه اجتماعی خود نداشته باشید، ممکن است منجر به بروز احساس‌ تردید‌ و یا حس تظاهر،در شما شـود.

۵- اشخاصی که به‌ مشاغلی‌ مشغول‌ هستند که با جنس آنها همخوان نـیست، بیشتر دچـار سندرم ایمپاستر می‌شوند.

۶- افرادی‌ که‌ تنها کار می‌کنند: در مورد کسانی که تنها کار می‌کنند،هـیچ نـوع مـدیریت‌،بررسی‌ عملکرد‌ و معیارهای ثبت شـده‌ای وجـود نـدارد. در عوض سنجش کارایی و موفقیت آنها کاملا درونی استو این‌ مسأله مشکل‌ساز است، زیرا افرادی که به این سندرم مبتلا هستند، مـعیارهای فـوق‌‌لعـاده‌ بالایی‌ برای خود در نظر می‌گیرند.

۷- افـرادی که در زمینه‌های ابتکاری که در آنها، هر تلاشی مستلزم عملکردی‌ جدید‌ و مـتفاوت‌ است،فعالیت دارند،در معرض این سندرم قرار دارند.

۸-د انش‌آموزان: عجیب‌ نیست‌ که ارزشیابی و رتبه‌بندی‌های منظم،ب اعث می‌شود که‌ دانش‌آموزان‌، نسبت‌ به گـروه‌های دیـگر در آزمـون‌های ایمپاستر،نمرات‌ بالاتری‌ به دست بیاورند.

در واقع،در مورد ایـن‌ افـراد،افزایش سطوح موفقیت‌،موجب‌ تشدید احساس ایمپاستر در آنها‌ می‌گردد‌.

توجه: اشخاصی که‌ احساس‌ ایمپاستر دارند،هرگز ایمپاستر نیستند‌،بلکه‌ فـقط‌ فـکر می‌کنند که‌ این‌ طور هستند. اشخاصی که از سندرم ایـمپاستر رنـج مـی‌برند،افرادی واقعا باهوش،متفکر و توانمند هستند‌.آنها‌ فقط به باور این مطلب نرسیده‌اند‌.

ایـمپاسترها‌ با‌ ترس از شناسایی شدن به عنوان یک فرد جعلی،متقلب و بی‌کفایت،جلو رشد بزرگترین آرزوهـا و اشـتیاق‌های خـود را گرفته و قابلیت‌های بالقوه خود را‌ سست‌ می‌نمایند. اما این همه موضوع‌ نیست‌. بـرای بـرخی افراد، احتمال شناسایی شدن، همراه با حس عمیق شرمندگی و ندامت است.

«ترس‌ از رو شدن دست‌» عاملی‌ بسیار تنش‌زا در زندگی است. ایـن تنش مزمن‌ و درونـی‌ در عرضه خلاقیتهایشان به دیـگران مشکل ایجاد می‌کند. بنابراین قدرت خطرپذیری در آنها مختل می‌شود‌.

خصوصیات من به خصوص در این چند ماه!! باور می‌کنی تمام این‌ها در این مدت در من شکل گرفته بود!؟

خصوصیات روان‌شناختی افراد مبتلا به ایمپاستر:

-اضـطراب بالا و همیشگی

-عزت نفس پایین

-درونگرایی

– کم‌حوصلگی

– خودپنداره منفی

-احساس گناه

-شرمساری و ندامت

-بهداشت روانی پایین

-تعارض بین‌ حقارت‌ و برتری طلبی

-ترس از رو شدن دست

-ترس از شناسایی شدن

-اسنادهای بـیرونی

-احـساس بی‌کفایتی

-احساس خودتردیدی

-داشتن دردهای روانی-تنی

-کمال‌گرایی

-ترس از ارزیابی منفی

-حساسیت نسبت به‌ انتقاد‌

 

یعنی وقتی این‌ها را خواندم، یک آرامشی کل وجودم را گرفت! انسان وقتی بداند یک موضوع، برای بقیه هم در شرایط او پیش می‌آید و گذرا است، خیالش راحت می‌شود. برای حاج خانم هم می‌خواندم و می‌خندیدم! می‌گفتم حالا فهمیدی چرا این مدت می‌گفتی: چرا مثل مرده‌ها شده‌ای!؟
تازه امشب فهمیدم مشکل از کجاست!

به جان شما انگار که تمام اضطراب‌ها و مشکلات جسمی و روحی‌ام تمام شد!

حالا جالب است، خواندم و آمدم پایین‌تر:

مورد اول را که خواندم، اصلاً نمی‌دانستم گریه کنم یا بخندم! (ای کاش یکی حالت من را ضبط می‌کرد!!)

راهبردهای مقابله با سندرم ایـمپاستر

۱- آشنا‌ شدن‌‌ با این‌ سندرم‌ یـکی‌ از راه‌های مقابله با آن است‌.

۲- با‌ دیگران رو راست باشید و احساسات‌ و افـکارتان‌ را بـا آنها مطرح کنید.

۳- قـابلیت‌های خـود را بشناسید و در تفکیک احساسات خود‌ از‌ حقایق تلاش کنید.

۴- به طور‌ واقعی‌ افکار‌ و احساسات خود را‌ بررسی‌ کنید. افکار و احساسات ناشی‌ از‌ سندرم ایمپاستر را مورد سؤال قرار دهید و افکارتان را متعادل‌تر سازید.

۵- نسبت به مـوفقیت‌های‌ خـود‌ واقعیت‌نگری داشته باشید.

۶- به درک و شناخت‌ تفاوت‌ میان احساسات‌ و واقعیت‌ برسید.

۷- با دیگران در ارتباط باشید، برقراری ارتباط با دیـگران ‌شـما را در بررسی واقعیت یاری می‌دهد و دیگر احساس تنهایی نمی‌کنید.

۸- زمانی که دوستان و افراد قـابل اعـتماد از شـما تعریف و تمجید می‌کنند،آنان را باور کرده و تمجید آنها را قلبا بپذیرید.

یعنی از عظمت علم روان‌شناسی و این مقاله داشتم می‌ترکیدم!!!!!!!!! چند خط بالاتر با آشنا شدن با این سندرم، تمام وجودت آرام شود، بعد یک دفعه چند خط بیایی پایین‌تر، بگوید همین آشنایی با این سندرم خودش درمان سندرم است!!!!!!!!! چه حسی پیدا می‌کنی!؟ 🙂 جل الخالق!

 

یعنی دیشب نمی‌دانستم بخوابم یا تا صبح بیدار بمانم و از آن حس و حال لذت ببرم!؟

خیلی جالب بود! خیلی…

اگر بخش نظرات آن مطلب را ببینی، انگار یک نفر دیگر هم به نام «صادق» به این سندرم گرفتار شده:

خیلی جالب بود ،این که گفته بودید ۴۰ درصد مردم مبتلا به این سندروم هستن گستره شیوع رو به خوبی توصیف میکرد،با خوندن متن شما فهمیدم من هم یکی از اون ۴۰ درصد هستم،تقریبا تمامی نشانه هایی که برشمردید در مورد من صدق میکنه،و باید بگم این سندروم خیلی عذاب آوره

(انصافاً هیچ چیز عذاب‌آورتر از این نیست که هیچ جرمی نداشته باشی و دائم احساس گناه کنی!)

گفتم بیاییم یک NGO برای این نوع افراد راه بیندازیم! دور هم از این حس و حال بگوییم و لذت ببریم!! 🙂

 

باور کن تمام عذاب روحی‌ای که در این مدت می‌کشیدم تمام شد! یعنی اگر می‌دانستی من چه کشیدم در این مدت به خاطر این سندرم!! درست است که به خاطر اعتقادی که از همان ابتدا داشته‌ام، دوست نداشته‌ام کاربران چیز منفی از زبان من بشنوند که حس ناامیدی پیدا کنند و به همین خاطر شاید خیلی متوجه این موضوع نشده بودید، اما واقعاً مصیبتی بود!! هزار راه را تست کردم، دیدم فایده ندارد! حالم آن چیزی که قبلاً بود نمی‌شود! تازه فهمیدم مشکل چیست!

یعنی روزی چند تعریف و تمجید از اطراف (مشتری و دانشجو و کاربر و…) می‌آمد و به جای اینکه حال من بهتر شود، بیشتر احساس گناه می‌کردم!!! دائم احساس می‌کردم دارم دیگران را فریب می‌دهم! من آن‌طور که آن‌ها فکر می‌کنند نیستم!

به هر حال، اتفاق بسیار بسیار بسیار جالبی بود که باید اینجا ثبت می‌شد. ای کاش این مقاله به اطلاع تمام افرادی که ممکن است کمی در بین اطرافیانشان موفق‌تر به نظر برسند برسد… خیلی مهم است. این سندرم می‌توان کشنده باشد! همانطور که صدها نویسنده و انسان موفق را به خودکشی و امثالهم کشانده! برای اینکه از عذابی که می‌کشند راحت شوند!! من مطمئنم با آشنا شدن با این سندرم دوباره متولد می‌شوند! (نهایت سعی‌م را خواهم کرد که این مقاله را به دست موفق‌ها برسانم)

 

حالا می‌دانی دیشب بعد از این مطلب و خواندن کمیل به چه فکر می‌کردم!؟

به این فراز از کمیل:

وَ کَمْ مِنْ ثَناَّءٍ جَمیلٍ لَسْتُ اَهْلاً لَهُ نَشَرْتَهُ

خدای من، و چه بسیار مدح و ثنای خوب که من اهلش نبودم و تو نشر دادی…

به این فکر می‌کردم که آیا امام علی(ع) (که دعای کمیل از ایشان است) هم چنین حالاتی را احساس کرده‌اند که چنین جمله‌ی عجیبی گفته‌اند که دقیقاً اشاره به این سندرم دارد؟ می‌شود گفت که قطعاً ایشان چنین حالاتی را احساس نمی‌کنند. اما به این فکر کن: چرا این جمله در کمیل مطرح شده؟
فهمیدی؟
جز این است که آن کسی به این سندرم دچار است را ناخودآگاه با خود همراه کند و به او گوشزد کند که اگر به این حالت دچاری، مشکلی نیست، یک همچین حالتی در شخص دیگری هم احساس شده… و این یعنی همان درمان سندرم!

الله اکبر!! تصور کن! جمله به جمله این دین معجزه است! ۱۴۰۰ سال پیش چطور بیاید از سندرم ایمپاستر صحبت کند؟ با یک جمله کار را تمام کرده!
واقعاً خوش به حال کسانی که تفسیر این جملات را می‌فهمند… خوش به حالشان.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

حالا می‌توانی بفهمی که چرا گاهی وبلاگ‌نویسی را قطع می‌کنم یا چرا خصوصی می‌کنم و امثالهم… آن حس عجیب که همه نویسندگان را اذیت می‌کند، کار خودش را می‌کند: من نویسنده نیستم. در حال فریب دادن خودم و مردم هستم.

اگر این «توجه» در آن مقاله نبود، کار خیلی سخت می‌شد:

توجه: اشخاصی که‌ احساس‌ ایمپاستر دارند،هرگز ایمپاستر نیستند‌،بلکه‌ فـقط‌ فـکر می‌کنند که‌ این‌ طور هستند. اشخاصی که از سندرم ایـمپاستر رنـج مـی‌برند،افرادی واقعا باهوش،متفکر و توانمند هستند‌.آنها‌ فقط به باور این مطلب نرسیده‌اند‌.

 

حالا در گوش شما یک چیز بگویم: چند وقت است کسی که این مقاله را نوشته، زیر نظر دارم! او خودش مدتی بود به این سندرم گرفتار شده بود و قطعاً یا از طریق جستجو یافته یا در مقالات خارجی دیده و چون مثل من شگفت‌زده شده، ترجمه و منتشر کرده!! 🙂 دقت کن که «توجه» را چه Bold کرده!
خجالت کشیدم، می‌خواستم در بخش نظراتش این را بگویم… 🙂

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها