ارواح همدیگر را جذب می‌کنند!

نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...) یک دیدگاه »

تاریخ نگارش مطلب: ۴ شهریور ۹۲

مطلب در تاریخ ۱۱ خرداد ۹۵ آپدیت شد…

 

تا به حال بارها شده وقتی می‌روم مسجد، بدون توجه به اینکه کنار چه کسی قرار می‌گیرم، یک جا می‌نشینم. بعد زیرچشمی شروع به بررسی فردی که کنارم نشسته می‌کنم. معمولاً می‌بینم چه جالب! این شخص چقدر شبیه خودم نماز می‌خواند!  چقدر حرکات و سکناتش مثل خودم است! یعنی همانطوری است که خوشم می‌آید! چند بار هم پیش آمده که دیده‌ام چه جالب! این شخص حتی مثل خودم آیفون هم دارد!!! 🙂

دیروز یک سخنرانی از استاد پناهیان گوش می‌کردم:

آیا ولی فقیه مورد تایید امام زمان (عج) است؟

چند ثانیه آخر آن‌را بشنوید!

آن چند ثانیه را جدا کردم و اینجا هم قرار دادم:

http://download.aftab.cc/uc/users/hamid/2013-08-26-arvah-hamdgar-ra-jazb-mikonand.mp3

 

کمی در مورد این روایت جستجو کردم. فعلاً‌اصل روایت را نیافته‌ام اما اشاراتی به آن شده است: اینجا را ببینید.

فکر می‌کنم این موضوع به خصوص در مورد ازدواج بیان شده. شاید هم از همان آیه «الطیبات لطیبین و الطیبون لطیبات و الخبیثات للخبیثین و الخبیثون للخبیثات» سرچشمه گرفته.

جالب شد… تا به حال به این فکر نکرده بودم که به خاطر کشش روحی است که زنان پاکدامن برای مردان پاکدامن می‌شوند و زنان خبیث برای مردان خبیث…

انصافاً بحث جالبی‌ست… لذت بردم 🙂

 

آپدیت در تاریخ ۱۱ خرداد ۹۵:

هر چند از این صحنه‌ها خیلی اتفاق می‌افتد اما چند وقت پیش در نماز جمعه، داشتم از پارکینگ بیرون می‌آمدم که دیدم یک جوان دوست‌داشتنی و نورانی و متین با خانمش که او هم بسیار محجبه بود و با اندک نگاهی که انداختم فهمیدم او هم بسیار متین و «خانم» است با هم در حال صحبت هستند و گویا منتظر بودند… یک لحظه به ذهنم آمد که می‌شود ما هم اینطوری باشیم و متقابلاً یک همچین خانمی گیرمان بیاید!؟
خلاصه، بدون اینکه من را ببینند، از کنارشان رد شدم و رفتم داخل مسجد و رفتم جای همیشگی‌ام نزدیک ستون سوم، آن وسط‌ها نشستم.
چند دقیقه نگذشته بود که دیدم یک جوان آمد کنارم نشست. برگشتم که سلام کنم، در کمال تعجب دیدم همان جوان است!!! شاخ درآوردم!! یاد این مطلب افتادم! حالا جالب است که اگر عکس آن جوان را بگذارم می‌فهمید که چقدر قیافه‌اش شبیه من است و از آن جالب‌تر اینکه یکی دو هفته بعد که او را دیدم یک لحظه یادم افتاد که او را قبلاً در یک مرکز کامپیوتری دیده‌ام و او هم رشته‌اش کامپیوتر است!

دقت کن! از بین چند صد نفر در نماز جمعه یک جایی آن وسط‌ها بنشینی و بعد شخصی که روحش شبیه به تو است بدون اینکه هر دو بخواهند، ارواحشان همدیگر را جذب می‌کند…

به هر حال، آن اتفاق را به فال نیک گرفتم، اما چیزی که باعث شد این مطلب را آپدیت کنم، این حدیثی است که اناری چند روز پیش برایم فرستاده و احتمالاً همانی است که در فایل صوتی بالا اشاره شده:

​الْأَروَاحُ جُنُودٌ مُجَنَّدَهٌ تَلْتَقِی فَتَتَشَامُّ، کَمَا تَتَشَامُ‏ الْخَیْلُ،‏ فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا ائْتَلَفَ وَ مَا تَنَاکَرَ مِنْهَا اخْتَلَفَ وَ لَوْ أَنَّ مُؤْمِناً جَاءَ إِلَی مَسْجِدٍ فِیهِ أُنَاسٌ کَثِیرٌ لَیْسَ فِیهِمْ إِلَّا مُؤْمِنٌ وَاحِدٌ لَمَالَتْ رُوحُهُ إِلَی ذَلِکَ الْمُؤْمِنِ حَتَّی یَجْلِسَ إِلَیْهِ‏؛
لشگر ارواح جمع شده‏اند، با هم ملاقات و همدیگر را بو می‌کنند؛ همان‌طور که اسب‌‌ها همدیگر را می‌بویند. پس ارواحی که با همدیگر آشنا باشند ائتلاف می‏کنند و ارواحی که از هم نفرت داشته باشند، اختلاف می‏کنند. اگر مؤمنی به مسجدی وارد شود که در آن مردمان بسیاری باشند و در میان آنها جز یک مؤمن نباشد، روح این مؤمن تازه‌وارد به سوی او تمایل می‏کند تا اینکه می‏رود و در کنار او می‏نشیند.
بحار الأنوار، ج۷۱، ص۲۷۳٫

 

انصافاً این موضوع جای تحقیق و کار ندارد؟ به خدا انسان شاخ در می‌آورد! خودت این موضوع عجیب را تجربه کنی، بعد ببینی ۱۴۰۰ سال پیش یک روایت برای آن وجود داشته… در حالی که هنوز بشر کار تحقیقاتی خاصی روی آن انجام نداده.

الهی، چشمی که تو را نبیند، بِهْ که کور باد

اتفاقات روزانه, الهی نامه من یک دیدگاه »

الهی،

به هر سو که می‌نگرم، تو را و نور تو را و عظمت تو را می‌بینم.

شهادت می‌دهم که تو هستی و بودت در نبود موجودات نمایان است.

شهادت می‌دهم که تو نوری و نورت در تاریکی شب نیز نمایان است.

شهادت می‌دهم که تو بزرگی و بزرگی‌ات در کوچک‌ترین موجودات نمایان است.

الهی،

چشمی که تو را نبیند، بِه که کور باد.

 

______________

۱۲ شب ۹ خرداد ۹۵، در حیاط، دراز کشیده رو به آسمان عظیم و مرور عظمت آسمان و عظمت پشه‌ای که روی دستم نشسته، در هوای لطیف بهار، بعد از نماز وتیره و در حال شنیدن واقعه… بعد از یک روز بسیار پر کار… همه چیز عالی پیش می‌رود… و الحمد لله

تأثیر پدر و مادر…

اعتقادات خاص مذهبی من, جملات مهم من, نکته ۲ دیدگاه »

ترجیح می‌دهم به جای تلاش برای هدایت یک پسر، برای اصلاح پدرش تلاش کنم و ترجیح می‌دهم به جای تلاش برای هدایت یک دختر، برای اصلاح مادرش تلاش کنم…

 

آپدیت در تاریخ ۴ خرداد ۹۵: بفرمایید! این هم اثبات این ایده از نظر علمی در نیویورک‌تایمز:

برای اینکه به بچه‌ها کمک کنید که پیشرفت کنند، والدین آن‌ها را تربیت کنید!

مطالب ویژه

Uncategorized ۹ دیدگاه »

دوستان عزیز، با توجه به اینکه نیاز دارم بدانم مخاطبان مطالب در چه سطحی هستند و ویژگی‌های روحی‌شان چیست، اگر اجازه دهید، از این پس (اکثر) مطالب این وبلاگ فقط خاص اعضای وبلاگ منتشر شود.

هر چند می‌دانم که مطالب آنقدرها مهم نیست، اما به هر حال، اگر شما می‌خواهید به مطالب دسترسی داشته باشید، می‌توانید به من ایمیل بزنید تا یک حساب کاربری برای شما ایجاد کنم که بتوانید لاگین کنید… (فقط یک خواهش: اگر من شما را نمی‌شناسم، لطفاً یکی دو جمله در مورد خودتان توضیح دهید)

ایمیل من:

http://niroomand.ir/email.png

موفق باشید

نشد آنچه باید می‌شد!

اتفاقات روزانه ۲۰ دیدگاه »

خوب، امروز نتایج حوزه علمیه آمد! از شما چه پنهان، ثبت‌نام کرده بودم که حالا که درس‌های دکترا تمام شد، اگر قسمت شد، بروم درس‌های حوزه را شروع کنم. (البته در کنکور سراسری هم ثبت‌نام کردم که اگر حوزه نشد رشته دومی در مقطع کارشناسی استارت بزنم، یا الهیات یا روانشناسی)

امتحان ورودی حوزه واقعاً سخت بود و من هم که نخوانده رفته بودم٬ و البته فکر می‌کنم بیشتر به دلیل معدل پایین کارشناسی (که من متأسفانه نمره اصلاً برایم مهم نبود)، به هر حال متأسفانه در حوزه علمیه معصومیه قم که انتظار داشتم، قبول نشدم و انتخاب دومم که حوزه علمیه شهرمان بود قبول شدم 🙁

حالا مانده‌ام که اینجا را بروم یا خیر!؟ با یکی از دوستان طلبه که مدیر فناوری آنجاست قبلاً صحبت کرده بود، می‌گفت اینجا به درد شما نمی‌خورد، برای ورودی‌های با مدرک سیکل است…

استخاره کردم، فعلاً مرموز آمده:

image

لم یذهبوا حتی یستأذنوه: نمی‌روند مگر اینکه اجازه بگیرند…

باید صبر کرد و دید این «اجازه» کِی صادر می‌شود!؟

 

به هر حال، همچنان با توکل پیش می‌رویم، بلاشک «مَن بیده ناصیتی» (آنکه افسار من به دست اوست) ما را به همان سمت می‌کشد که به صلاحمان است ؛)

امید من، احمقانه‌ترین نگرانی، نگرانی برای روزی است!

اتفاقات روزانه, امید نامه هیچ دیدگاه »

امید من،

تو را نخواهم بخشید اگر ذره‌ای نگران روزی‌ات باشی… که چیزی که خداوند عظیم ضمانت آن‌را کرده است، جای لحظه‌ای نگرانی ندارد!

با اعتماد و ایمان پیش بتاز و البته هر چه رسید، با تمام وجود بپذیر و شکرگذار باش…

______________

احوالات مرتبط در این روزها صرفاً جهت ثبت احوال:

۱- امروز به دلایل مختلف، دلم می‌خواست همینطور شکر بگویم… (ای کاش فرصت بود و از انرژی عجیبی که در خانه و کار و… موج می‌زند می‌نوشتم، آنقدر جو خانه بین ما چهار نفر عالی است که حیفمان می‌آید ازدواج کنیم و این جو جالب از بین برود!!)

۲- یک حس عالی‌ای چند ماهی هست که در وجودم شکل گرفته و تشدید شده، به خصوص به خاطر لذتی که از درک علوم مختلف می‌برم… و به خصوص‌تر اینکه فقط به تأثیر فرزندانم (آفتابگردان و تستا و نمرا و بوکفا و…) در جامعه فکر می‌کنم.

۳- حاج خانم چند روز است که به طور عجیبی دائم این جمله را تکرار می‌کند: خدایا من خیلی غافل بودم، نمی‌دونستم چه الطاف بزرگی در زندگی‌م به من داشتی… من رو ببخش. (برایم عجیب و جالب است. انسان در حالات و شرایط خاصی اینطور گذشته‌اش را مرور می‌کند و می‌بیند چققققققدر خداوند به او عنایت داشته و توجه نداشته و شکر مدامش را به جا نمی‌آورده… دارم بیشتر دقت می‌کنم ببینم چه‌ش شده – ضمناً با شیرینی‌ای که برادر بزرگ‌تر گرفت و به لطف همراه اول که به سیمکارت من که به نام او است تبریک گفت، دیروز برایش جشن تولد گرفتیم: ۲۵ اردیبهشتی است!)

عرفان

اتفاقات روزانه, عکس‌ها و فیلم‌ها ۳ دیدگاه »

چند شب پیش دیدار خانواده‌های شهدای لشکر فاطمیون (افاغنه) با رهبری از شبکه سه پخش شد. به یک بخشش که رسید، یعنی داشتم از گریه غش می‌کردم!

خواستم بگردم ویدئو را پیدا کنم و اینجا بگذارم که خوشبختانه سحر آن شب که بلند شدم دیدم اناری عزیز شبانه لینک دیدار را برایم فرستاده!

http://farsi.khamenei.ir/video-content?id=33070

یعنی ببین و به جایی برس که آن جوان افغانی یواشکی درِ گوش رهبر یک چیزهایی می‌گوید… حقیقتش ابتدا فکر کردم مثل بقیه افراد، می‌خواهد بگوید آقا چفیه یا انگشترتان را یادگاری به من بدهید… بعد یک دفعه دیدم رهبر گفت: «نه، من نمی‌تونم از مادرت این رو بخوام!!» یک دفعه فهمیدم از ایشان خواسته از مادرش رضایت بگیرد که برای بار دوم برود سوریه و بجنگد! باور کن الان هم که می‌نویسم دلم می‌خواهد زار بزنم!

تصور کن! هر کس می‌رود پیش ایشان می‌گوید یک چفیه‌ای انگشتری چیزی بده، یک جوان افغانی که پدرش تازه شهید شده و خودش پایش هنوز از جراحت قبلی جنگ خوب نشده و آتل بسته‌اند، می‌آید در بهترین جایی که همه، بالاترین خواسته‌شان را بیان می‌کنند، رهبر یک جامعه را واسطه قرار می‌دهد که مادرش اجازه دهد او برود شهید بشود! چه می‌شود گفت از این سادگی و از این عرفان!؟

(به خصوص اینکه چند روز پیش رفته بودیم منزل یک افغانی که دست مهدی‌رضا را جا بیندازیم، دیدم چند زن دارد و از هر کدام چند فرزند. بعد، این در ذهنم بود که این افغانی‌ها انقدر بچه دارند که اصلاً اگر چند تایش هم امروز برود و برنگردد، فکر نمی‌کنم اصلاً دنبالش بروند! با آن دیدگاه، یک دفعه این صحنه را دیدم، چقدر خودم را لعنت کردم که این چه فکری بود!؟)

 

قبلاً گفته بودم که یعنی هیچ چیز مثل شنیدن در مورد شهادت و دیدن چهره و رفتار شهدا و رزمندگان اشک من را در می‌آورد!! شک ندارم که این شهادت، «گلچین می‌کند»! عارفان واقعی را از خیلی‌ها (مثل ما) که فقط لاف می‌زنیم، گلچین می‌کند. یک دری باز شده است و آن‌ها که می‌فهمند این در به چه جای عظیمی باز می‌شود، می‌روند و از آن در به لقاء الله می‌رسند و ما نشسته‌ایم اینجا…

امید من، بترس…

اتفاقات روزانه, امید نامه هیچ دیدگاه »

امید من، بترس از روزی که:

وَنَادَوْا یَا مَالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ قَالَ إِنَّکُم مَّاکِثُونَ

آنها فریاد می‌کشند: «ای مالک دوزخ! (ای کاش) پروردگارت ما را بمیراند (تا آسوده شویم)!» می‌گوید: «شما در این جا ماندنی هستید!»

لَقَدْ جِئْنَاکُم بِالْحَقِّ وَلَٰکِنَّ أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کَارِهُونَ

ما حق را برای شما آوردیم؛ ولی بیشتر شما از حق کراهت داشتید!

أَمْ أَبْرَمُوا أَمْرًا فَإِنَّا مُبْرِمُونَ

بلکه آنها تصمیم محکم بر توطئه گرفتند؛ ما نیز اراده محکمی (درباره آنها) داریم!

____________

امشب در قرائت شبانه در مسجد (که خودم از روی گوشی و طبق روال خودم و نه مسجد پیش می‌روم) رسیدم به آیات بالا (۷۷ تا ۷۹ زخرف)… خیلی حالت ترسناکی است! دقت کن که «و إن من أمه الا واردها» (هیچ کس نیست مگر اینکه وارد جهنم خواهد شد!)

یک دل سیر اشک ریختم! (در این قحطی اشک که باعث شده چشمانم حسابی ضعیف شود و مجبوراً بروم پیاز را جلو چشمم چاقو بزنم تا زورکی اشکم بیاید که چشم خشک و ضعیف نشود، غنیمت بود!)

– شب میلاد امام سجاد(علیه السلام) / رفته بودم مسجد امام سجاد… معمولاً شب تولد یا شهادت هر امام، می‌روم مسجدی که به نام آن امام باشد.

ای عیسی!

نکته هیچ دیدگاه »

این تکه‌هایی که اینجا می‌گذارم را روی گوشی‌ام ذخیره می‌کنم و هر بار مرور می‌کنم. تأثیر خوبی دارد؛ این هم یکی دیگر:

http://yourl.ir/ey-eesa

از جایی کپی می‌کنم:

خداوند به حضرت عیسی علیه السلام وحی فرمود:

ای عیسی(ع)، مرا مانند غریقی دعا کن که پناه و نجاتی را ندارد(چون غریق در آن حال،از صمیم قلب به خداوند متوجه میشود).
ای عیسی(ع)، قلبت را در مقابل من ذلیل کن و در تنهایی ذکر مرا زیاد بگو، بدان که شادی من در این است که تو خود را در مقابل من بسیار حقیر بدانی و همیشه مرا با صدای محزون صدا کنی.
ای عیسی(ع)، با فتنه جویان و افسادگران همنشین مشو.
ای عیسی(ع)، ذکر مرا با زبانت زنده نگه دار تا قلبا” دوستدار من باشی.
ای عیسی(ع)، به بلاها صبر کن و به قضای من راضی شو.طوری باش که من خوشحال می شوم،زیرا مسرت من بر این است که مردم به من اطاعت کنند نه معصیت.
ای عیسی(ع)، هنگامی که مردمان غافل و نادان  می خندند، تو با میله ی حزن و اندوه به چشمت سرمه بکش(یعنی همیشه بواسطه فکر آخرت محزون و غمناک باش).
ای عیسی(ع)، تو در برابر ما مسئول هستی،پس با ضعفا همان طور رحم کن که من به تو رحم می کنم و با یتیمان تندی و قهر مکن.
ای عیسی(ع)، انسان ها در روی زمین زیاد هستند ولی تعداد صبر کنندگان کم است. درختان زیادند ولی درختان پاکیزه و خوب کم اند.پس خوبیِ درخت،قبل از اینکه میوه او را بچشی نباید تو را مغرور کند.
ای عیسی(ع)، همنشین بد تو را بد کند و هرکس به تو نزدیکتر می شود او را تعلیم بده و برای خود از مومنان برادر اختیار کن.
ای عیسی(ع)، از من هراسان باش و به من راغب باش و قلبت را به وسیله ی ترس از من بمیران(یعنی به واسطه ترس از من، قلبت را طوری کن که به دنبال خواسته هایش نرود).
ای عیسی(ع)، در جاهای خلوت به حال خودت گریه کن و نَفست را به وقت های نماز منتقل کن(یعنی به آن تلقین کن که وقت نماز را فراموش نکند.)

شب خیز که عاشقان به شب راز کنند

مطالب پیشنهادی یک دیدگاه »

همچنان زنده باد برنامه به افق ماه رادیو جوان!

عجب رباعی زیبایی و عجب صدای زیباتری پخش شد:

http://www.iranseda.ir/FullGanjine/?g=314736&s=

شب خیز که عاشقان به شب راز کنند
گرد در و بام دوست پرواز کنند
هر جا که دری بود به شب دربندند
الا در دوست که شب باز کنند

یارب مکن از لطف پریشان مارا
هر چند که هست جرم و عصیان مارا
ذات تو غنی و ما همه محتاجیم
محتاج به غیر خود مگردان مارا

یارب تو چنان کن که پریشان نشوم
محتاج به بیگانه و خویشان نشوم
بی منت خلق خود مرا روزی ده
تا از در تو بر در ایشان نشوم

به نام خداوند جان و خرد…

خطاطی‌های من هیچ دیدگاه »

در این نوشته یک بارقه‌های امیدی وجود دارد که فکر می‌کنم در آینده برایم جالب باشد:

image

تسلطم به قلم بیشتر شده

جهت بررسی‌های آینده: با قلمی نوشته‌ام که از قولفر باغ‌های اطرافمان تهیه شده / عصر مبعث

واقعاً حال، مهم‌ترین چیز در خطاطی است! همین دیشب بی‌حوصله می‌نوشتم، خطم در حد ابتدایی افت کرده بود!!!

ما چهار نفر!

اتفاقات روزانه هیچ دیدگاه »

یکی از بزرگ‌ترین نعمت‌هایی که خدا به من عنایت کرده، این است که در خانواده‌ای هستم که از هر ۴ مزاج در آن هست! خیلی جالب است:

من: یک سوداوی محض (سرد و خشک)

برادر بزرگ‌تر: یک بلغمی محض (سرد و تر)

برادر کوچک‌تر: یک دموی به‌تمام‌معنا! (گرم و تر)

مادر: یک صفراوی محض (گرم و خشک)

همین موضوع باعث شده یک اتفاق جالب بیفتد: مزاج افراد اطرافم را به سرعت از روی ویژگی‌های ظاهری تشخیص می‌دهم و به محض شناسایی مزاج، آن شخص را با یکی از این چهار نفر نگاشت می‌کنم و از این طریق به آسانی و به سرعت ویژگی‌های رفتاری آن شخص را می‌فهمم! 🙂

نعمت بزرگی است نه؟

مثلاً در کلاس‌ها به محض نگاه به هیکل دانشجوها تمام روحیات آن‌ها به ذهنم می‌آید.

چند روز پیش یک زن و شوهر سر یکی از کلاس‌هایم بودند… طبق معمول که ۲۰ دقیقه و فقط یک بار در هر دوره بحث مزاج را وسط می‌کشم و آن مبحث را تدریس می‌کنم، داشتم در این زمینه صحبت می‌کردم… یک دفعه گفتم: مثلاً یکی از مشکلاتی که این خانم با شوهرش دارد این است که او یک دفعه عصبانی می‌شود و وقتی عصبانی شد دیگر عالم و آدم را به هم می‌ریزد!

آن خانم یک دفعه قرمز شد و جا خورد!! فکر کرد مثلاً الان شوهرش فکر می‌کند او قبلاً با من در این زمینه گلایه کرده… بعد سرش را این‌طرف و آن‌طرف تکان داد به این معنی که بله، مشکل جدی داریم!

و یا می‌بینم یکی مثل خودم است، می‌فهمم استعداد فکر و خیال و… را دارد.

و یا یکی مثل مادرم است، می‌دانم حسابی گرمایی است و باید جای خنک کلاس بنشیند…

 

به هر حال، خیلی برایم جالب است… این را امروز و بعد از مرور چندباره‌ی مطلب مربوط به مزاج گفتم بنویسم:

http://yourl.ir/psychology

امید من، بترس از «زمان»…

امید نامه یک دیدگاه »

امید من، بترس از «زمانی» که در نگاه تو بسیار است و در نگاه ماوراء انسان، اندک!

عزیزم،

شیطان گاهی چهل سال ، هفتاد سال، نود سال تلاش می‌کند تا ایمان تو را بگیرد (و چه اندک است این زمان برای او!)

نکند به اندک زمانی که خودت را حفظ کرده‌ای دل ببندی و آسوده باشی که بسیار بهتر از تو بوده‌اند که به همت شیطان، در لحظه مرگ ایمان خود را در این دنیا گذاشته‌اند و رفته‌اند…

 

___________

سحر ۱۶ اردیبهشت ۹۵ / سحر مبعث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

امید من، رمز موفقیت دنیا و آخرت، دو کلمه است…

امید نامه یک دیدگاه »

امید من، رمز موفقیت دنیا و آخرت، دو کلمه است: صبر و شکر! همین و بس!

شکر در هر حال و گلایه نکردن از هر نوع خواست خداوند، نشانه ایمان محکم توست و صبر، لازمه‌ی به بار نشستن ایمان.

امید من،

خداوند از هیچ چیز به اندازه ناشکری بیزار نیست و بر هیچ کس به اندازه ناشکر خشم نمی‌آورد و هم‌او هیچ کس را به اندازه شکرکننده‌ی در همه حالات، بالا نمی‌برد.

پس هر لحظه و در هر حال، فقط و فقط شکرگذار خالق باش (و فراموش نکن که مهم‌ترین مصداق شکرگذاری، عمل صالح است) و صبور باش تا نتیجه شکرت را ببینی… (إن شاء الله)

وَالْعَصْرِ، إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ، إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ
سوگند به عصر، که انسان در زیانکارى و سرمایه عمرش رو به تباهى است؛ مگر کسانى که به خدا و پیامبران و روز قیامت ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده و یکدیگر را به پیروى از حق سفارش کرده و به شکیبایى در اطاعت از خدا و دورى جستن از گناهان و تحمّل ناگوارى ها توصیه نموده اند.

 

_____

عصر ۱۵ اردیبهشت ۹۵

امید من، اگر آنطور شد، اینطور بگو…

آیات زیبا, ترفندهای من هیچ دیدگاه »

امید من،

درمان خودبرتربینی:

اگر در کنار کسی قرار گرفتی و خودت را بالاتر از او تصور کردی، تکرار کن:

تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ

این سرای آخرت را از آن کسانی ساخته ایم که در این جهان نه خواهان برتری جویی هستند و نه خواهان فساد و سرانجام نیک از آن پرهیزگاران است

مطلب مرتبط: آیه‌ای که کمر انسان را خرد می‌کند!


درمان ناامیدی از شکست‌های موقتی:

اگر یک روز آنطور که دیروز موفق بودی، موفق نیستی، تکرار کن:

تِلْکَ الأیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاسِ

ما این روزها[ى شکست و پیروزى‏] را میان مردم به نوبت مى‏‌گردانیم.

مطلب مرتبط: امید من، تِلْکَ الأیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاسِ


صبر در برابر گناه:

اگر شرایط گناه فراهم بود، تکرار کن:
وَجَزَاهُم بِمَا صَبَرُوا جَنَّهً وَحَرِیرًا
و در برابر صبرشان، بهشت و لباسهای حریر بهشتی را به آنها پاداش می‌دهد!
مطلب مرتبط: امید من! پاداش صبر را به خاطر بیاور

و تکرار کن:

هَلْ جَزَاء الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ

مگر پاداش احسان جز احسان است

مطلب مرتبط: الرحمن


درمان مغرورانه گام برداشتن:

اگر احساس کردی داری با غرور گام برمی‌داری، تکرار کن:

وَ عِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً

و بندگان خدای رحمان کسانی‌اند که بر روی زمین بی‌تکبر گام برمی‌دارند…


پاسخ جاهلان:

اگر جاهلی تو را خطاب قرار داد، پاسخ مگو و زیر لب تکرار کن:

وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَهِلُونَ قَالُواْ سَلَماً

و هرگاه جاهلان آنان را طرف خطاب قرار دهند (و سخنان نابخردانه گویند) با ملایمت (و سلامت نفس) پاسخ دهند…


درمان چشم‌زخم:

اگر صفتی از خود یا دیگران را برتر دیدی و یا فال بد زدی، تکرار کن:

ما شاءَ الله، لا حَول و لا قوهَ إلا بِاللهِ العلیِّ العظیم

هر چه خدا بخواهد… خواست و قدرتی جز خداوند برتر و عظیم وجود ندارد!


درمان توجه بیش از حد به دیگران:

اگر نگران بودی که فلانی درباره تو چه می‌گوید و تو در نگاه او چطور هستی، تکرار کن:

مَن کانَ یُریدُ العِزَّهَ فَلِلَّهِ العِزَّهُ جَمیعًا

هر کس عزت می‌خواهد، همه عزت برای خداست…


درمان مشغول شدن با کارهای دنیا:

اگر بیش از حد مشغول دنیا شدی، تکرار کن:

الهی لا تَجْعَلِ الدُّنْیَا أَکْبَرَ هَمِّنَا وَ لا مَبْلَغَ عِلْمِنَا وَ لا تُسَلِّطْ عَلَیْنَا مَنْ لا یَرْحَمُنَا


هنگام ورود به یک مکان یا موقعیت:

اگر خواستی وارد مسجد یا دانشگاه یا نماز یا هر مکان و موقعیتی شوی، تکرار کن:

رَبِّ اءَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَاءَخْرِجْنی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِّی مِن لَّدُنکَ سُلْطَناً نَّصِیراً


موقعیت کاربرد اذکار عمومی:

دیشب (۱۰ اردیبهشت) در کتاب «منازل الآخره» (از شیخ عباس قمی که انصافاً قلم روان و جذابی دارد) این دعای جالب را دیدم که به نظرم به این مطلب مرتبط بود: عکس


 

ادامه دارد…


یکی از پست‌هایی که مدت‌هاست قصد دارم ارسال کنم و به مرور تکمیل کنم اما هر بار شرایطش جور نمی‌شد، این پست است!

در این پست که فعلاً برای مدتی تا کامل‌تر شود در بالا سنجاق می‌شود، می‌خواهم شرایط خاصی که انسان در آن قرار می‌گیرد و برای آن شرایط، بیان یک آیه یا جمله در احادیث آمده و یا خودم به عنوان یک ترفند در زندگی استفاده می‌کنم را لیست کنم.

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها