پرونده‌های نیمه‌باز + العلمُ نورٌ

نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکته هیچ دیدگاه »

عجب مقاله‌ای بود این مقاله:

پرونده‌های نیمه‌باز را ببندید تا درهای موفقیت باز شود

محض احتیاط برای آینده «اینجا» هم قرار دادم…

 

دقیقاً مقابلم، کنار مانیتور یک لیست ۱۲ تایی از پروژه‌ها و یک لیست ۱۰ تایی از کارهایی که ناتمام است قرار دارد! مدت‌هاست که خودم به این نتیجه رسیده بودم که وجودشان جلو چشمم کمی آشفتگی در ذهنم ایجاد می‌کند… این مقاله هم مؤید آن شد… دقیقاً درک می‌کنم چه می‌گوید!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* یکی از نعمت‌هایی که خدا ممکن است به یکی بدهد این است که در راستای نیازش، ابتدا یک مشکلی را ایجاد کند تا با تمام وجودش آن مشکل را لمس کند، سپس خود خدا کمک کند که او به راه حل آن مشکل برسد، بعد، برای تأیید اینکه او بفهمد مسیر را درست آمده و درست فهمیده، یک مؤید به او نشان دهد… معتقدم خداوند برای اجرایی کردن «العلم نور یقذفه اللّه فی قلب من یشاء» (علم، نوری است که خدا در قلب هر کس بخواهد قرار می‌دهد) از این روش استفاده می‌کند.

مثلاً بدون اینکه تو در مورد گرافیک و روانشناسی چیز علمی‌ای مطالعه کرده باشی، از درون تشخیص می‌دهی که لوگوی فلان شرکت به فلان دلایل جذاب نیست. بعد از مدتی می‌بینی بله، آن شرکت لوگویش را به خاطر همان علت‌هایی که تو بدان‌ها از درون رسیدی، تغییر می‌دهد!

اصلاً معتقدم یکی از تفاوت‌های شیعه ایرانی با یک غربی همین است! او به خواست خدا از درون به برخی علوم و درک‌ها می‌رسد اما غربی چون خدا را ندارد و خدا آن علم را در قلبش قرار می‌دهد، باید صبر کند تا بعد از کلی تحقیق و امثالهم به آن برسند!

مثلاً یک خدمات از یک شرکت بزرگ مثل مایکروسافت می‌بینی و تو با اینکه نه در آن شرکتی و نه علم مربوطه را مطالعه کرده‌ای، می‌فهمی که این خدمات با شکست مواجه می‌شود. بعد از مدتی می‌بینی آن‌ها به همان دلیل آن خدمات را متوقف کرده‌اند. بعد برسی می‌کنی می‌بینی چرا متوقف کرده‌اند؟ چون یک متخصص در آن زمینه تحقیق کرده و به این نتیجه رسیده که آن خدمات فلان ایراد را دارد و بهتر است متوقف شود! تو می‌گویی خوب این را که من روز اولی که آن خدمات را دیدم فهمیدم!؟ چرا آن‌ها با آن همه کارشناس و عظمت نفهمیده بودند؟ این همان نوری است که خدا در قلب یک بی‌خدا قرار نمی‌دهد…

اگر علم خواهی…

نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکته هیچ دیدگاه »

حاج خانم یک کاغذ آورده که ظاهراً در یک جلسه به او داده‌اند. جملات نابی روی آن نوشته شده. یکی از آن‌ها پاسخ سؤالی بود که مدتی‌ست در ذهنم هست؛ از خواجه عبد الله انصاری (که خدا بیامرز روحیاتش خیلی به خودم شبیه بود!!):

اگر علم خواهی با تنهایی بساز

 

جستجو کردم دیدم ظاهراً جملاتش از درس سیزدهم زبان و ادبیات فارسی سال سوم راهنمایی برداشت شده.

بقیه جملاتش را هم می‌گذارم، خیلی جالب است:

سخن ناپرسیده مگوی و از گفتار خیره پرهیز کن.

چون باز پرسند، جز راست مگوی.

تا نخواهند، کس را نصیحت مگوی و پند مده.

خاصّه کسی را پند نشنود که او خود اوفتد.

در میان جمع هیچ کس را پند مده.

از جای تهمت­زده پرهیز کن و از یار بداندیش و بدآموز بگریز.

از دوستِ بدخواه و بدآموز فراری باش.

به غم  مردمان شادی مکن تا مردمان نیز به غم تو شادی مکنند.

داد ده تا داد یابی (با دیگران به عدل و انصاف رفتار کن تا با نو نیز به عدالت و انصاف رفتار شود)

خوب گوی تا خوب شنوی.

اگر طالب علم باشی، پرهیزگار و قانع باش و علم دوست و بردبار و کم­‌سخن و دوراندیش.

از «قابوس­نامه» نوشته­‌ی امیر عنصر المعالی کیکاووس بن قابوس وُشمگیر، از اُمرای آلِ زیار است. او این کتاب را برای فرزندش گیلانشاه در آیین مملکت داری و تعلیم و تربیت، نوشته است.


عمر در پرستش خدای تعالی خرج کن که حساب، او خواهد خواست.

بر گذشته و شکسته و ریخته، افسوس مخور.

بر عمر و ایّامی که پشتِ سر گذاشتی، و بر سبو یا ظرفی که شکسته­است، و بر روغنی که ریخته، حسرت و پشیمانی به خود راه مده.

تمام زیرکی را عاقبت­شناسی نام نِه.

معیشت تنگ را به توکّل دفع کن.

دین را به علم نگاه دار.

اگر علم خواهی با تنهایی بساز.

فراخ­دلی خواهی، تن­‌آسانی را بگذار.

کم خصمی خواهی، به خود مشغول باش.

خلق را دوست خواهی، مال را دشمن گیر.

شر نخواهی، بد بگذار.

جنگ نخواهی، تحمّل کن.

دعا را بهتر از سپاه دان.

امید را بهتر از گنج دان.

هر چه دون خدای است همه را باطل دان.

بلا از دوست عطا­ست، پس، از عطا نالیدن خطاست.

هر گونه آسیب و آفتی از طرف دوست مثل هدیه­ای ارزشمند است پس گله­ و شکایت از هدیه­ی او اشتباه است.

از الهی­‌نامه ، خواجه عبد الله انصاری: ملقّب به پیر هرات و پیر انصار. عارف و نویسنده­ی قرن پنجم هجری و از پیش­گامان نثر مسجّع بود.


 

آدمی باید که بسیار نگوید و سخن دیگری به سخن  خود قطع نکند.

هر که حکایتی یا روایتی کند و او برآن واقف باشد، وقوف خود برآن اظهار نکند.

تا آن کس به اتمام رساند و چیزی را که از غیر او پرسند، جواب نگوید.

پرسشی را که از دیگری می­پرسند، پاسخ ندهد.

اگر سؤال از جماعتی کنند که او داخل آن جماعت بود، بر ایشان سبقت ننماید.

و اگر کسی به جواب مشغول شود و او بر بهتر جوابی از آن قادر بود، صبر کند تا آن سخن تمام شود.

پس جواب خود بگوید، بر وجهی که در متقدم طعنه نکند.

و در محاوراتی که به حضور او میان دو کس رود، خوض ننماید. (در گفت­‌وگوهایی که در حضور او بین دو نفر صورت می­‌گیرد، کنجکاوی و دقّت بیش از اندازه نکند)

و اگر  از او پوشیده دارند، استراق سمع نکند.

و اگر از او پنهان می­کنند، دزدیده به آن­ها گوش ندهد.

و تا او را  با خود در آن مشارکت ندهند ، مداخلت نکند.

از «اخلاق ناصری»، خواجه نصیر الدین توسی

امید من، سابقه رحمت خدا را یاد کن تا آرام شوی…

امید نامه, نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکته هیچ دیدگاه »

امید من،

هر گاه فکر کردی خداوند رحمت خود را نسبت به تو فراموش کرده، به «سابقه رحمت او» بیندیش…

______________

این بخش از دعای کمیل برایم خیلی جالب است:

یَا مَوْلاَیَ فَکَیْفَ یَبْقَى فِی الْعَذَابِ وَ هُوَ یَرْجُو مَا سَلَفَ مِنْ حِلْمِکَ

مولای من، (بنده‌ات) چگونه در آتش عذاب خواهد ماند در صورتی که به سابقه حلم نامنتهایت چشم دارد

 

این «سَلَفَ مِنْ حِلْمِکَ» (سابقه رحمت) برای من یک عامل آرامش‌بخش است.

یعنی هر وقت انسان فکر کرد خدا او را فراموش کرده یا حس ناامیدی پیدا کرد، کافی‌ست از «سَلَفَ مِنْ حِلْمِکَ» یاد کند!

مثلاً این روزها نگرانم که استاد راهنما برای پایان‌نامه پیدا می‌کنم یا خیر؟ به‌موقع تمام می‌کنم یا خیر؟ یا مثلاً ازدواج دیر نشود و امثالهم… بعد یاد این «سَلَفَ مِنْ حِلْمِکَ» می‌افتم، می‌گویم مگر تا الان، خدا تو را به‌موقع و در بهترین رشته مد نظرت در کارشناسی و ارشد و امثالهم قبول نکرده؟ مگر به‌موقع و به بهترین حالت همه‌شان را پشت سر نگذاشته‌ای؟ مگر همه اتفاقات زندگی‌ات را به‌موقع و به بهترین شکل رقم نزده؟ خوب پس بقیه‌اش هم (إن شاء الله) همینطور خواهد بود… بعد، با خیال راحت منتظر می‌مانم که وقتش برسد و خدا خودش را نشان دهد…

الهی، لَکَ الحمدُ و لَکَ الشُّکر

نکته یک دیدگاه »

امید من، هر گاه انرژی خواستی به وفور، گوشه‌ای آرام بنشین و فقط شکر بگو…

این‌ها را با توجه بگو و به آنچه داری فکر کن:

– الهی، لَکَ الحمدُ و لَکَ الشُّکر

– خدایا تو را سپاس

– الهی شکر

– الحمد لله

– خدایا شکر که تو را دارم

 

_____________

یعنی آرامش‌بخش‌تر و انرژی‌زاتر از شُکر، اگر کسی چیزی سراغ دارد معرفی کند! معجزه می‌کند! اصلاً خودِ کلمه «شُکر» را که انسان بیان می‌کند، آرام می‌شود!

و عجبا که خدا چقدر از انسانی که شکر نگوید رو برمی‌گرداند!

دائم باید شکر گفت…

 

عرفان بابابزرگ

اتفاقات روزانه, نکته ۵ دیدگاه »

باباتقی (بابابزرگ ۸۸ ساله‌مان) دو سه شب پیش اینجا بود. تنها و بدون عزیز (مادربزرگ هفتاد و اندی ساله‌مان) بلند شده بود آمده بود خانه ما. (خانه‌شان پنجاه قدم تا خانه ما فاصله دارد)

با اینکه بی‌سواد است، اما خدا می‌داند او را که می‌بینم، انگار یک آیت اللهِ عارف را دیده‌ام! هر وقت بیاید همه می‌دانند که تنها کسی که می‌نشیند پای حرف‌هایش و اگر کسی بپرد وسط، دعوایش می‌کند، من هستم!

می‌گفت: بابا، رفتم بخوابم، دیدم خوابم نمی‌آید، گفتم بیایم پیش شما… تعریف می‌کرد که امروز چه کار کرده:

امروز رفته‌ام انجیل‌خشک‌ها را فروخته‌ام به فلانی دور میدان. (با جزئیاتش تعریف می‌کرد…) (یک نایلون هم برای من کنار گذاشته بود که امشب عزیزمان به دستم رساند. می‌داند که عاشق انجیرخشک هستم و هر سال منتظر این روزها که جیره چند ماه آینده‌مان را بیاورد… عزیز، آورده، از زیر چادرش در می‌آورد و می‌گوید: حمید آقا! بفرمایید این هم جیره امسال شما…)

ادامه می‌دهد: بعد، رفتم پیش پسرِ کاوه، ۲۰۰ تومان پول موتور (موتور آب باغ) را تا پاییز سال بعد پرداخت کردم… اعصاب آدم راحت‌تر است… یک وقت خرج می‌کنیم و شرمنده می‌شویم! (دقت کن! دو ماه زودتر می‌رود پول سال بعد را می‌دهد!)

می‌گویم: بابا! چه شده امشب تنها آمدی؟ شما که لیلی و مجنون بودید و از هم جداشدنی نبودید!؟

با خنده خاصی می‌گوید: بابا! دو سه روز است با عزیزتان قهرم!!
و باز هم دعوا سر موضوع همیشگی‌شان است: عزیز خانم (که خیلی مانده تا به عرفان بابابزرگ و حکمت خدا و مال حلال و… پی ببرد) هر روز گیر می‌دهد که چرا جوان بودی، هر چه گفتم، نرفتی کار اداری که الان یک بیمه داشته باشیم که نخواهی بروی کار کنی!؟ به او می‌گویم: خانم! یک لنگه سیب‌زمینی در زیرزمین است. یک لنگه پیاز هم کنارش است. چند گونی برنج هم که در پستو است. گوشت هم که هست، دیگر چه می‌خواهی که الان نداری!؟ (و باور کن دلم می‌خواهد زار بزنم از این پاکی و سادگی…)

مادرمان می‌گوید: باشه بابا، عزیز است دیگر، دلخور نشو… خدا را شکر کنید که در کنار هم هستید و از پا نیفتاده‌اید و… از اینجور حرف‌ها.

می‌گوید: دلخور نیستم، من روزی هزار بار خدا را شکر می‌کنم که او را دارم…

یک جمله می‌گوید که چشمانم را گرد می‌کند و می‌فهمم که واقعاً سواد جزء کوچکی از عرفان است: بابا! دو روز پیش یک حرف از دهانم در رفت به او گفتم، شبش مادر گلم آمد به خوابم… سرم داد زد که تقی! چرا دخترمان را اذیت می‌کنی!؟ …. بابا! دو روز است دارم به درگاه خدا استغفار می‌کنم!

 

چند روز پیش در مسجد محله نشسته بودم که دیدم با صدای همیشگی‌‌اش که هر وقت بشنویم، می‌فهمیم باباتقی است از در وارد شد: توکل بر خدا! (همینطور که راه می‌رود، دائم این جمله را با یک حالت خاص و با اعتقادی تکرار می‌کند)

آمد و نشست کنارم و بعد از کمی صحبت، دیدم مشغول شد: اللهم صلی علی محمد و آل محمد… به نیت آقا جواد، پسر گلم: بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله رب العامین و یک فاتحه برای جوان ناکامش می‌خواند. تمام که می‌شود: به نیت فاطمه خانم، تازه‌درگذشته، دختر گلم: بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله رب العالمین… بعد از آن: به نیت مادر گلم: بسم الله الرحمن الرحیم… و تا بخواهند اذان بگویند به نیت همه‌شان یک حمد و سوره می‌خواند و من هم کنارش یک بغض اساسی کرده‌ام که چقدر سخت است آدم زنده باشد و فرزندانش یکی یکی بروند…

 

ظاهراً در پیری خبرهای خوشی هست البته که به شرط مال حلال و زحمت…
پیر شیم الهی!

نیاسر کاشان

نظرات و پیشنهادات من, نکته ۲ دیدگاه »

یکی از آشنایان تعریف می‌کرد که در نیاسر کاشان، قبرها طوری ساخته می‌شود که بالای آن یک تورفتگی کوچک (چاله) ایجاد شده… هر کس می‌آید برای شخص فاتحه بخواند، به خیر او یک مشت دانه پرنده (مثلاً گندم) در آن چاله محل می‌ریزد که پرنده‌ها بیایند بخورند و ثوابش به آن مرده برسد!

کار جالبی‌ست نه؟

اگر از دوستان کسی یک عکس از این قبرها دارد یا می‌رود می‌گیرد بگذارد، می‌خواهیم فرهنگ‌سازی کنیم…

خدایا! آنگونه زنده‌ام بدار که…

نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکته هیچ دیدگاه »

عارفی را گفتند: چه دعایی می‌کنی که هم برای دنیای تو مفید باشد و هم برای آخرتت؟

گفت: می‌گویم خدایا! آنگونه زنده‌ام بدار که نشکند دلی از زنده بودنم و آنگونه بمیرانم که کسی به وجد نیاید از نبودنم…

(از رادیو جوان)

ریش

اعتقادات خاص مذهبی من, نکته هیچ دیدگاه »

امید من،

فراموش نکن: داشتنِ ریش، می‌تواند نماد چیزی نباشد، اما نداشتنِ آن، نماد بی‌اعتقادی‌ست.

اگر…

کمی سیاست, نکته ۳ دیدگاه »

چقدر احمق است کسی که می‌گوید اگر ما مثل بقیه مردم دنیا (غرب) بودیم الان کجاها می‌بودیم! باید گفت: ای احمق، اینطور بگو: اگر بقیه مردم دنیا مثل ما می‌بودند الان دنیا کجا می‌بود… (واقعاً اگر همه مثل ما، برای بقیه مردم دنیا فتنه و تحریم و دردسر و غارتگری و… ایجاد نمی‌کردند و گناهان آشکاری مثل زنا و شرابخواری و امثالهم را دنبال و ترویج نمی‌کردند، دنیا کجا می‌بود؟)

جوان‌های دیروز، گداهای امروز

نکته هیچ دیدگاه »

می‌دانی از چه می‌سوزم؟ از اینکه اکثر کسانی که در جوانی به مسجد و مسجدی فحش می‌دهند وقتی پیر و با توجه به قضای حتمی خدا، فقیر می‌شوند، اولین جایی که برای گدایی یادشان می‌آید، مسجد است!

دریا کجا و استخر کجا!؟

امید نامه, نکاتی برای بچه حزب اللهی‌ها, نکته ۴ دیدگاه »

امید من،

چه بسیارند آن‌ها که از ترس خطرات شنا در دریا از لذت شنا در استخر دست می‌کشند!

با شهامت در استخرها شنا کن تا به مرور، خداوند شهامت شنا در دریا را به تو عنایت کند…

______________

به شخص می‌گویی نماز شب بخوان، می‌گوید «لا یکلف الله نفسا الا وسعها»، یا امام علی گفته «نفس را به اکراه به کاری که به آن میل ندارد وادار نکن» و از اینجور قرطی‌بازی‌ها!! این تابلوها شنا ممنوع در دریاست (دریایی مانند روزه در تمام ایام سال و دراز نکردن پا حتی در خلوت و امثال آن‌ها) و نه در استخر کوچکی مانند نماز شب!!

استاد پناهیان یک سخنرانی یک ساعته دارد در مورد اینکه اتفاقاً باید خیلی از اوقات در خستگی‌ها و آن زمان که نفس میل ندارد او را مجبور به برخی کارها کنی… (اگر دوباره برخوردم لینک خواهم داد)

اصولاً در جامعه‌ای که تمایل به خوش‌گذرانی و راحت‌طلبی دارد (یعنی همه جوامع بشری امروز)، بیان این آیات و روایات (که بر خود آسان بگیرید و خدا بیشتر از وسعت شما از شما نمی‌خواهد و امثالهم) یک سم است!!

شُکر

نکته ۱۶ دیدگاه »

برادر کوچک‌تر از اینکه زندگی بر وفق مرادش است دیشب همینطور پشت سر هم می‌گفت: خدایا شکرت، خدایا شکرت… (با اینکه کاملاً مذهبی است اما آن چیزی که باید باشد نیست؛ بنابراین در این مواقع به این شکر گفتن‌ها شک می‌کنم که نکند مصداق «فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ» باشد و مثلاً امروز درآمد خوبی داشته که اینقدر شاکر است!؟ یا حتی شاید یک کمک اساسی به مسجدی که در حال ساختش هستند شده!؟)

همان لحظه در حال رفتن به بیرون از خانه بودم، رفتم در حیاط، صدای همسایه‌ی دیوار به دیوار (که اعتیادش پدر ما را درآورده) می‌آمد: خدایا شکرت، خدایا شکرت…

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پی‌نوشت: هر چند باید هر کس برداشت خودش را از این جریان داشته باشد اما هدف من علاوه بر نظرات دوستان، این بود: گاهی «شُکر» (شکری که به معنی رضایت از وضع فعلی باشد) یک عامل بازدارنده است! آن معتاد هم از وضعش راضی است، برادر من هم راضی است و این یعنی برادر من هم اگر جای او می‌بود و مثلاً جیره امروزش می‌رسید، راضی می‌بود و خدا را شکر می‌گفت!
باید ببینیم خدا را برای چه چیزی شکر می‌گوییم!؟ شکر که یک خروار پول (که عامل بدبختی من شده است) به من دادی؟ اصولاً آیا این پول یا این وضع فعلی که عامل هلاکت من است، شکر دارد؟ یا باید به جای شکر چیز دیگری گفت؟
یک موضوع دیگر هم اینکه در فکرم که اصلاً این «شکر» تعریفش چیست!؟ قربان خدا بروم، چه رنج وسیعی برای آن در نظر گرفته… همه می‌گویند «شکر»!

الفِقه، ثم المَتجَر

امید نامه, نکته هیچ دیدگاه »

امید من، تجارت بدون فقاهت به فساد کشیده خواهد شد. چه حکیمانه فرمود مولایمان که: الفقه، ثم المَتْجَر…

ای کاش که ابتدا علم و احکام دین بیاموزی و سپس به تجارت وارد شوی که دین، هم موتور است و هم ترمز…

______________

– امیرالمومنین علی (ع) مکرراً خطاب به بازاریان می‌فرمودند: «یا مَعْشَرَ التُّجّارِ، اَلْفِقْهُ ثُمَّ الْمَتْجَرُ، اَلْفِقْهُ ثُمَّ الْمَتْجَرُ، اَلْفِقْهُ ثُمَّ الْمَتْجَرُ». حضرت ابتدا توصیه به فراگیری فقه و سپس اشتغال به تجارت می‌کردند.

– عجب سختی و شیرینی‌ای دارد مبارزه با شهوت مال!! فکرش را هم نمی‌کردم اینقدر اراده بخواهد! اما من (إن شاء الله) از پسش برخواهم آمد… ? 

– فعلاً سخت‌ترین چیزی که در امور مالی تجربه کرده‌ام، پس دادن پولی است که از مشتری گرفته‌ای و به دلیلی باید الان آن را پس بدهی! به خصوص اگر کمی حق با تو هم باشد، دیگر خیلی سخت‌تر می‌شود! (و البته هر چیزی که سخت‌تر باشد راه بهتر و سریع‌تری برای پیشرفت است)

– روزهایی که فروش خیلی بالا می‌رود، نمی‌دانم چرا شبش یک احساس بدی پیدا می‌کنم! هنوز نفهمیده‌ام دلیل اصلی‌اش چیست!؟ (بدبختی است ها!! همه خوشحال می‌شونذ، ما یک حس ناامیدی و از اینجور حس‌ها پیدا می‌کنیم!)

– وقتی یک مالی به دستت می‌رسد، انگار همان لحظاتی قبل از به‌دست آوردنش جذابیت دارد، بعد که رسید از جذابیت می‌افتد به خصوص وقتی مثلاً می‌دانی باید تا چند روز دیگر ده میلیون تومان بدهی دانشگاه، انگار این مال اصلاً از تو نیست یک حس جالبی دارد که ای کاش انسان همیشه در مورد همه مادیات همین حس را داشته باشد! اصلاً از تو نیست!! قرار است چند روز دیگر بدهی به صاحبش…

خواب‌های خوش

امید نامه, نکته هیچ دیدگاه »

امید من، اگر خواستی خواب‌هایی علمی و روحانی ببینی، قبل از خواب تا می‌توانی قرآن (با درک معنی) بخوان… اگر خسته‌ای، قرآن بشنو و بخواب… چه خوب که با بغض و اشک آیات خوابت ببرد که تأثیر دارد…

کابوس

نکته ۲ دیدگاه »

فقط یک لحظه چشمانت را ببند و تصور کن شیعه نبودی، تصور کن در ایران زندگی نمی‌کردی… چهارده معصوم (علیهم السلام) را نمی‌داشتی، دوران ولایت فقیه (امام خمینی و رهبر عزیز) را درک نمی‌کردی… انصافاً کابوسی وحشتناک‌تر از این کابوس سراغ داری!؟

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها