امید من، از خود تعریف مکن…

امید نامه, نکته ۲ دیدگاه »

امید من،
مبنای کارهایت تعریف نکردن از خودت، حتی به اندازه جمله ای، باشد.
از ناگفته هایم در مورد خود آنقدر ناراحت نیستم که از گفته هایم در مورد خود ناراحتم…

کم سواد ترین انسان ها

امید نامه, نکته ۲ دیدگاه »

امید من!
ناب ترین و عارفانه ترین جملات را از زبان کم سوادترین انسان ها با نازل ترین شغل ها (آبدارچی، رعیت.،،،) شنیده ام… تو از این موضوع چه چیزی می فهمی!؟

هر چه دل بخواهد… دین بهانه است!

کمی خنده, نکته هیچ دیدگاه »

آورده اند که:
پیرزنی، سیدی زیبا-روی را شروع کرد بوس کردن! گفتند: بابا! حرام است!
گفت: آخه سیده! ثواب داره!
یک سید زشت-روی آوردند، گفت: همه ثوابها رو من ببرم؟

یا جبار (وقتی خدا جبران می‌کند)

اتفاقات روزانه, نکاتی برای بچه حزب اللهی‌ها, نکته ۲ دیدگاه »

یکی دو محصول آموزش زبان در فروشگاه وجود داشت که از همان اول که به فروشگاه اضافه شد احساس خوبی نسبت به آن‌ها نداشتم چون ظاهراً در کنار آموزش زبان، فرهنگ غرب را هم آموزش می‌داد (البته همه کتاب‌ها و محصولات آموزش زبان همینطور هستند! اما این یکی‌ها مثل English Today خیلی بدتر!). امروز دیگر دل را به دریا زدم و رفتم حذفشان کنم. هر چند حذف کردم اما در لحظه‌ای که داشتم روی دکمه Delete کلیک می‌کردم، یک لحظه آمد به ذهنم که سود این محصول از دستمان رفت!!
به محض اینکه حذف کردم (یعنی بدون حتی یک ثانیه تأخیر)، دیدم تب مربوط به ایمیل نشان داد که ۲ ایمیل جدید آمده. چک کردم دیدم در همان لحظه (در حالی که نسخه تجاری با مبلغ ۳۰۰ هزار تومان، کم‌تر فروش دارد) دو نسخه تستای تجاری! خریداری شده و ۶۰۰ هزار تومان درآمد داشتیم! (یعنی شاید برای رسیدن به این سود باید دو سال آن محصولات را می‌فروختیم!! آن هم با کشیدن بار گناه کسانی که از آن‌ها استفاده می‌کردند!)
نگاهی به آسمان که از پنجره نورگیر مشخص است کردم و لبخند و چشمکی زدم و گفتم: ای جبار… چَشم…، گرفتم چه می‌گویی 😉

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

جبار بر وزن «فعال» است و هر کلمه‌ای که در عربی به این وزن برود، باید با «بسیار» بگویید. یعنی: «بسیار جبران کننده»

چه می‌کند با انسان این جهاد؟

نکته ۲ دیدگاه »

می‌دانی عجیب‌ترین انسان‌هایی که دیده‌ام چه کسانی بوده‌اند؟ جانبازان و به ویژه اسرا!

نمی‌دانم این جبهه چه کار کرده است با این انسان‌ها!؟

مثلاً چند خانواده می‌شناسم که یکی از اعضای خانواده جانباز جنگ است و چند برادر چند سالی در جنگ بوده‌اند و بقیه سن و سالشان به جنگ قد نمی‌دهد…
خدا می‌داند آن برادری که جانباز است، انگار کلمه‌ای با عنوان «غرور» در او معنا ندارد! جالب است که آن یکی که سابقه حضور داشته ولی جانباز نیست کمی غرور دارد و آن یکی که رنگ جبهه را ندیده، از غرور سرشار است!!
و جالب‌تر اینکه آن کسی که جانباز است در اوج گمنامی کارهای بزرگی برای این شهر کرده است که تا ابد نامش در تاریخ شهر خواهد ماند و بقیه برادرها در حالی که کار شاخصی انجام نداده‌اند اما اسمشان بیشتر بر زبان‌‌هاست و عکسشان بیشتر بر دیوارها و روزنامه‌ها!
باور کنید چندین خانواده شبیه این به همین صورت سراغ دارم!

یا مثلاً زمانی که خودم جبهه بودم(!!!!! هر وقت گفتم جبهه، منظور همان دو ماه آموزشی سربازی است! 🙂 ) سرهنگ‌های مختلفی برای ما کلاس برگزار می‌کردند و چیزهای مختلفی می‌گفتند اما یکی بود که حفاظت اطلاعات بود و ۸ سال(!!!) اسیر بود و ظاهراً از ناحیه چشم و جاهای دیگر جانباز بود.
خدا می‌داند انگار این مرد، یکپارچه خدا بود!
هیچ چیز از خودش نمی‌گفت هیچ چیز!!!
دائم می‌گفت: «برادرها»
مثلاً می‌گفت: آنقدر جای برادرها تنگ بود که شب‌ها مجبور بودند نوبتی بخوابند. نمی‌گفت مجبور «بودیم» نوبتی بخوابیم! چند نفرشان می‌ایستادند، یکی بخوابد، بعد او بیدار می‌شد یکی دیگر درازکش بخوابد…
من خیلی دقت کردم هیچ وقت فعل متکلم وحده و یا حتی متکلم مع الغیر استفاده نکرد! فقط فعل غایب و اشاره به «برادرها فلان طور بودند»
آنقدر عظیم و با متنانت و انگار در اوج خجالت از مردم صحبت می‌کرد که هیچ کدام از بچه‌ها دلشان نمی‌آمد ذره‌ای صحبت کنند که این بنده خدا لحظه‌ای مکدر شود.
یک بار بچه‌ها به یکی دیگر از همین عزیزان که فرمانده لشکر بود و به خاطر اینکه از همه جا جانباز بود به او «شهید زنده» می‌گفتند، اصرار کردند که از خاطراتتان بیشتر بگویید. همه‌شان دائم از زیر گفتن خاطره فرار می‌کردند. خلاصه آنقدر اصرار کردند که نهایتاً گفت: می‌گویم اما اگر گریه‌تان آمد، گریه کنید، جلو خودتان را نگیرید وگرنه هر چه شد به من ربطی ندارد. (تجربه‌اش را بارها داشت) به خدا قسم دو تا از بچه‌ها وسط صحبت‌هایش غش کردند!! و در حالی که می‌لرزیدند از روی صندلی به زمین افتادند!! سردار خیلی خونسرد به بقیه دلداری می‌داد که: نگران نباشید، چیزی نشده، می‌دانستم اینطور می‌شود. خاطره‌گویی را همان جا قطع کرد و چند تا سرباز را صدا زد بیایند ببرندشان…
ما به توصیه خودش گریه می‌کردیم که از عظمت بلایی که سر این‌ها آمده دق نکنیم. (و وای بر ما که شنیدیم و دق نکردیم!)

حالا همین‌ها طوری هستند که به قول استاد اعظم، استاد پناهیان (که نمی‌دانم چرا خودم را اینقدر مدیون ایشان می‌دانم):
هر کجا که کاری زمین می‌ماند بدهید جانبازان و جبهه رفته‌ها به بهترین شکل و در کمترین زمان و با کمترین هزینه و با کمترین سر و صدا انجام دهند!
من با جان و دل این را قبول دارم!

نمی‌دانم این همه تأکید اسلام به جهاد هم ربطی به این موضوع دارد یا خیر؟
نمی‌دانم این‌ها که در این جهاد که به گفته پیامبر، جهاد اصغر (جهاد کوچک) است اینچنین بار می‌آیند، انسان در جهاد اکبر (که همانا جهاد با نفس است) چطور بار می‌آید؟

برای پخته شدن…

کمی خنده, نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکته هیچ دیدگاه »

امشب شبکه ۳ جمله جالبی نوشت:
برای “پخته شدن” کافی ست هنگام عصبانیت از “کوره” در نروید…

در عین حال که طنز است اما نکته ها دارد…

امید من! پایت را از سن‌ات درازتر نکن!

امید نامه, نکته ۳ دیدگاه »

امید من!

تا وقتی کودک هستی، حق نداری در مورد سن نوجوانی اظهار نظر کنی.
تا وقتی نوجوان هستی، نباید در مورد جوانان اظهار نظر کنی.
تا وقتی جوان هستی، هرگز در مورد میان‌سالان اظهار نظر نکن.
تا وقتی میان‌سال هستی، در مورد پیری اظهار نظر نکن.
پیرمرد! حالا بگو عمر چگونه گذشت…

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زمانی که نوجوان بودیم، می‌گفتیم: خاک بر سر این جوانان! یعنی کنترل شهوت اینقدر سخت است!؟ بعدها که جوان شدیم، دیدیدم خدایی‌ش سخت است!!!
جوان که شدیم می‌گفتیم: خاک بر سر این بزرگ‌ترها! یعنی دل کندن از کار و برای نماز جماعت رفتن، اینقدر سخت است!؟ بزرگ‌تر که شدیم، دیدیدم خدایی‌ش سخت است!!!
حالا الان می‌گوییم: خاک بر سر این پدر و مادرها! یعنی تربیت فرزند اینقدر سخت است!؟…

وقتی خورد و خوراک عید مسأله ساز می شود!

اتفاقات روزانه, خاطرات, نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکته یک دیدگاه »

می دانی الان که می نویسم ساعت چند است؟ دقیقاً ۳:۲۵ صبح!!
می دانی چرا بیدارم!؟ نیم ساعت است به خاطر درد شکم از خواب بیدار شده ام و خوابم نمی برد!
امسال این مادر ما (که بزرگ خاندان خودشان است) یک اشتباه کرد و همان اول عید همه را شام داد! مصیبت از فردای آن شب شروع شد! همه شروع کردند برای شام دعوت کردن!! حالا یک هفته است که پشت سر هم تقریباً هر شب یک جا شام دعوتیم!
و من در این چند شب فهمیدم <آب نبوده وگرنه شناگر خوبی هستم!!> شب ها غذای همیشگی من نون و پنیر و خیار و گوجه و یک چای و یک خرما بود، اما این چند شب فهمیدم دلیل این درویش بازی این بوده که غذای شبمان معمولاً مانده ی ظهر بوده و من هم غذای مانده نمی خورم! اگر غذای دست اول می بوده، احتمالاً برای خودم یک <امیر دانش> می شده ام!! (یادش بخیر، ما بچه که بودیم شخصی به نام امیر دانش در ساوه کبابی داشت و فربه ترین ساوجی بود. این تبدیل به ضرب المثل و نماد چاقی مفرط شده است)
اوج داستان، پری شب بود که خانه یک تازه داماد* مهمان بودیم! خانمش از شمالی های با سلیقه است. جایتان خالی، سنگ تمام گذاشته بود!!!! در وصف حال میزان و نحوه خوردن همین بس که یکی از اعضای خانواده ما برای اینکه بتواند نفس بکشد، فردای آن روز روزه گرفت!!!!!! توفیق اجباری!!!! به قول دامادمان اولین جوک سال ۹۳ رقم خورد!!!)
جداً این یک معضل در ایام عید است که باید فکری به حال آن شود! چرا ما فکر می کنیم فقط کارهایی مثل دروغ و ربا و امثالهم گناه هستند!؟ این نوع خورد و خوراک و اسراف ها مگر چه عیبی دارند که جزء گناهان حساب نمی کنیم!!؟
از این ها بگذریم! ببین بدبختی ما را با این خدا که الحمد لله دست از سر کچل ما بر نمی دارد:
از بین این همه کتاب، هوس کردم <مفاتیح الحیات> بخوانم. جایی که با کاغذ به عنوان آخرین صفحه ی خوانده شده بود را باز کرده ام، ببین چه آمده:

۱۳۹۳۰۱۱۲-۰۳۴۵۴۵.jpg
روی عکس کلیک کن و چند جمله اول را بخوان: نوشته «خدا خوارشان می‌کند!!» از این خواری بیشتر که بیدار بمانی که غذا هضم شود و احتمالاً برای نماز شب خواب بمانی یا کسل باشی!؟ یاد آن آیه وحشتناک افتادم:
إِنَّ الْمُنَافِقِینَ یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ وَإِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلَاهِ قَامُوا کُسَالَىٰ یُرَاءُونَ النَّاسَ وَلَا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِیلًا

منافقان می‌خواهند خدا را فریب دهند؛ در حالی که او آنها را فریب می‌دهد؛ و هنگامی که به نماز برمی‌خیزند، با کسالت برمی‌خیزند؛ و در برابر مردم ریا می‌کنند؛ و خدا را جز اندکی یاد نمی‌نمایند!

پناه می بریم به خدا از خواری بر اثر خورد و خوراک ناصحیح!!

می دانی بعد از خواندن چند صفحه از کتاب و روایات آن به چه نتیجه ای رسیدم!؟ تنها دلیل این مصیبت در این چند شب یک چیز بود: ما اصلاً سر هیچ سفره ای بسم الله الرحمن الرحیم نمی گوییم! هر چه فکر می کنم، یادم نمی آید در حین خوردن در این چند شب لحظه ای به خدا فکر کرده باشم! وگرنه مگر می شود انسان به یاد خدا باشد و اینطور بخورد!؟
وای بر من!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این تازه داماد و شخصیت های دیگر این مطلب یا مطالب دیگر را شاید برخی دوستان بشناسند اما فکر نمی کنم لازم باشد سریعاً گوشی را بردارند و به او زنگ بزنند یا به محض اینکه او را دیدند (علاوه بر زیاد کردن پیاز داغ قضیه) بگویند: خوانده ای فلانی درباره ات چه نوشته!؟ مثل آن قضیه ی …. که یکی از دوستان لطف کرد گذاشت کف دست صاحبش و چه دعوایی در خانواده ما ایجاد شد و من به خاطر عصبانیت تا مرز حذف کردن کل مطالب و بستن وبلاگ پیش رفتم! البته همان لحظه سریعاً گفتم: فلانی به تو رسانده؟ چشمانش گرد شد! گفت از کجا فهمیدی؟ گفتم: من آمار همه خوانندگان وبلاگ را دارم! الان می دانم که دو نفر این تازه داماد را شناسایی کردند، یک نفر اگر از مادر بزرگش بپرسد احتمالاً می شناسد و یک نفر هم به محض خواندن مطلب، گوشی را برداشته زنگ بزند به یکی از آن دو نفر و پرس و جو کند که این تازه داماد کیست… بقیه نمی شناسند…
دوستان عزیز! بعضی مسائل خوب نیست از آن حیطه ای که بیان شده بیرون برده شود. مثلاً من گاهی در یک کلاس با یک دانشجو شوخی می کنم، فردا می بینم مدیر دانشگاه من را احضار می کند که یک شوخی با دانشجوها کرده ای که به یک نفر که ربطی به قضیه نداشته برخورده!

انسان با این کارها بیشتر خودش را ضایع می کند.

از مطالب، نکته ها و درس هایی که مد نظر بوده را برداشت کنید و تمام! دیگر زنگ زدن و پرس و جو و نقل و قول و جنایی کردن قضیه و امثالهم نیاز نیست که…

وجود و عدم وجود خدا

اتفاقات روزانه, کمی خنده, نکته ۲ دیدگاه »

یکی از اقوام زمانی که کار گیرش نمی آمد، بارها شنیدم که می گفت: من دیگر دارم به وجود خدا شک می کنم!! آخر چقدر دعا کنیم و اجابت نشود!؟
مدتی هست که شغل خوبی گیرش آمده و راضیست، در یک مهمانی شنیدم که می گفت: خدا را شکر… خدا را شکر که خدای به این خوبی داریم!!
در دلم گفتم: خدا را شکر که تو به خواسته ات رسیدی و خدا موجودیت پیدا کرد!!

شکراً لله

نکته ۴ دیدگاه »

الهی!
گاهی که به تعداد شکرهایی که به تو بدهکارم فکر می‌کنم، می‌بینم اعداد دنیا چقدر کوچک هستند! فرصت دنیا برای شکرگزاری چقدر اندک است و توان آدمی چقدر ناچیز!

یاد بخش‌هایی از دعای عرفه افتادم:
لا إله إلا الله عدد اللیالی و الدهور لا إله إلا الله عدد أمواج البحور لا إله إلا الله خیر مما یجمعون لا إله إلا الله عدد الشوک و الشجر لا إله إلا الله عدد الشعر و الوبر لا إله إلا الله عدد الحجر و المدر لا إله إلا الله عدد لمح العیون لا إله إلا الله فی اللیل إذا عسعس و فی الصبح إذا تنفس لا إله إلا الله عدد الریاح فی البراری و الصخور لا إله إلا الله من هذا الیوم إلى یوم ینفخ فی الصور

ترجمه:
لا إله إلا الله به شماره شبها و روزگاران؛ لا إله إلا الله به تعداد امواج دریاها؛ …؛ لا إله إلا الله به عدد خار بیابانها و درختها؛ لا إله إلا الله به شماره آنچه مو و کرک است؛ لا إله إلا الله به تعداد هر چه سنگ و کلوخ است؛ لا إله إلا الله به عدد نگاه چشمها؛ لا إله إلا الله در شب وقتى که تاریک مى شود و در صبح هنگامى که طلوع مى کند؛ لا إله إلا الله به شماره بادهایى که در بیابانها و صخره ها مى وزد؛ لا إله إلا الله از امروز تا روزى که در صور دمیده شود.

دوست دارم آن را اینگونه بخوانم:
شکراً لله به شماره شبها و روزگاران؛ شکراً لله به تعداد امواج دریاها؛ …؛ شکراً لله به عدد خار بیابانها و درختها؛ شکراً لله به شماره آنچه مو و کرک است؛ شکراً لله به تعداد هر چه سنگ و کلوخ است؛ شکراً لله به عدد نگاه چشمها؛ شکراً لله در شب وقتى که تاریک مى شود و در صبح هنگامى که طلوع مى کند؛ شکراً لله به شماره بادهایى که در بیابانها و صخره ها مى وزد؛ شکراً لله از امروز تا روزى که در صور دمیده شود.

تو باید بهتر از این باشی…

نظرات و پیشنهادات من, نکته ۳ دیدگاه »

مدت‌هاست که دنبال یک فرصت می‌گشتم که بنشینم این سه جمله را روی یک کاغذ طرح قدیمی که با این ترفند ساخته می‌شود با نرم افزار میرعماد بنویسم و به دیوار مقابلم بزنم…

you_must_be_better

بد نیست انسان دائم این جملات را با خود تکرار کند…

اگر خواستید، فایل فتوشاپی این نوشته را از اینجا دانلود کنید.

امید من! هدف تو مفیدتر بودن است…

امید نامه, نکته ۲ دیدگاه »

امید من!
اشتباه نکن! هدف تو قرار گرفتن در جایگاهی نیست که درآمد بیشتری دارد! هدف تو قرار گرفتن در جایگاهی است که بتوانی مفیدتر (از دیگران در آن جایگاه) باشی… (و شک نکن که هر کجا مفیدتر باشی، درآمدت در آنجا بیشتر خواهد بود)

تقوی یعنی پرهیز، با حرکت

دین من، اسلام, نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکاتی برای بچه حزب اللهی‌ها, نکته ۲ دیدگاه »

الان یک حاج آقایی دارد صحبت می کند، جمله جالبی گفت:
تقوا یعنی پرهیز، با حرکت نه پرهیز با سکون.
استدلال ایشان آیه ۲۷ سوره حدید بود:
رهبانیت مورد تأیید خدا نیست:
ثُمَّ قَفَّیْنَا عَلَىٰ آثَارِهِم بِرُسُلِنَا وَقَفَّیْنَا بِعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ وَآتَیْنَاهُ الْإِنجِیلَ وَجَعَلْنَا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَهً وَرَحْمَهً وَرَهْبَانِیَّهً ابْتَدَعُوهَا مَا کَتَبْنَاهَا عَلَیْهِمْ إِلَّا ابْتِغَاءَ رِضْوَانِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَایَتِهَا…

سپس در پی آنان رسولان دیگر خود را فرستادیم، و بعد از آنان عیسی بن مریم را مبعوث کردیم و به او انجیل عطا کردیم، و در دل کسانی که از او پیروی کردند رأفت و رحمت قرار دادیم؛ و رهبانیّتی را که ابداع کرده بودند، ما بر آنان مقرّر نداشته بودیم؛ گرچه هدفشان جلب خشنودی خدا بود، ولی حقّ آن را رعایت نکردند؛

امید من! تو خودت را بساز، دنیا ساخته می‌شود…

امید نامه, نکته ۲ دیدگاه »

امید من!

تا می‌توانی هدفت ساخت خودت باشد و نه هدایت دیگران… اصلاً «ساختن خود» مساوی است با «هدایت دیگران».

و بدان که گاهی «هدایت دیگران» لازم دارد که تو مدت‌ها روی خودت کار کنی! یک سال، دو سال، سه سال، شاید بعد از ده سال ببینی آن کسی که می‌خواستی با لفاظی هدایتش کنی، با زیر نظر داشتن تو در این ده سال، حالا مطمئن شده است که راه تو درست است… و حالا وقتی راه تو را پذیرفت، بعید است به همین راحتی‌ها دست بردارد…

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چند روز پیش یک بیننده از بک حاج آقای بسیار دوست داشتنی در تلویزیون پرسید: من هر کار می‌کنم شوهرم نماز نمی‌خواند، خمس نمی‌دهد و خلاصه به دین پایبند نیست. چه کار کنم؟

من منتظر بودم ببینم آن حاج آقا فی البداهه چه می‌گوید!؟

هر چند حاج آقا فقط چند ثانیه فرصت داشت اما چه جواب جذابی داد:

گفت هر چه می‌خواهید شوهرتان انجام دهد، خودتان بهترش را انجام دهید… مثلاً شما پایبند باشید که حتی کمترین مالی هم که از شوهر می‌گیرید، خمسش را بدهید و قبض آن (که در اصطلاح به آن «رسید بندگی» می‌گویند) را به او نشان دهید… شما نماز شب بخوانید، او نمازهای واجبش را خواهد خواند…

خودم این موضوع را تجربه کرده‌ام. گاهی مثلاً به یکی گفته‌ام فلان راه بهتر است. می‌بینم قبول می‌کند اما دلش واقعاً قبول نمی‌کند و به مرور به مسیر اولش برمی‌گردد. اما وقتی کار به کارش ندارم و فقط به خودم مشغول می‌شوم، بعد از چند سال وقتی می‌بیند که مسیری که می‌روم نسبت به مسیری که او می‌رفته زودتر و بهتر به مقصد می‌رسد، با من هم‌مسیر می‌شود… فقط فرقش این است که این بار خودش خواسته و تحمیل و غیره در کار نبوده، پس ماندگارتر خواهد بود… (انسان‌ها روی تصمیم خودشان بیشتر پافشاری می‌کنند تا توصیه دیگران)

شاید نمونه بارز این منش، آیه الله بهجت باشد. چه کسی دیده او مانند دیگران منبر برود و نصیحت و غیره؟ او فقط خودش را ساخت. حالا وقتی بعد از ساختن خودش حتی یک جمله هم که بگوید، همان یک جمله انقلاب ایجاد می‌کند. مثلاً من عاشق این جمله‌اش هستم و الان همراه با عکس ایشان روی دیوار سمت راستم است:

اگر کسی مقید باشد نماز اول وقت بخواند به جایی که باید برسد، خواهد رسید.

امید من! بگذار زمان برود

امید نامه, نکته یک دیدگاه »

امید من، در برابر گذشت زمان مقاومت مکن. تو قادر نخواهی بود که زمان را متوقف کنی. بخواهی یا نخواهی تا ساعاتی دیگر صبح فردا از راه می رسد و بخواهی یا نخواهی، صبح، شب می شود. بخواهی یا نخواهی، جوان می شوی و بعد، میانسال و کم کم پیر…
تو در کارها، نهایت تلاشت را کن و بگذار زمان نیز کار خود را کند. نگران گذشت آن نباش که همین نگرانی یعنی از دست دادن زمان.

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها