راهی برای نابینایان…

اتفاقات روزانه, نکته یک دیدگاه »

a_way_for_blindsمکالمه من و مهدی‌رضای هفت ساله در مسیر سر بازار شهر:

– دایی! اینا چیه وسط پیاده‌رو گذاشتند؟

– اینجا مسیر حرکت کورهاست…

– پس چرا تو داری روش حرکت می‌کنی؟

– دایی جون، بزرگ‌تر که شدی می‌فهمی اگر بخوای سالم برسی به مقصد، باید سرت رو پایین بندازی و خودت رو بزنی به کوری، بعد می‌فهمی که این مسیر چه نعمت بزرگیه!

شیطان خوب می‌داند چه موقع اقدام کند!

اتفاقات روزانه, نکته هیچ دیدگاه »

صبح امروز از خواب بیدارم کرده‌اند که: مهندس! آقای فلانی رئیس شرکت ما که برایش فلان برنامه را نوشتید، میلیون‌ها تومان از چندین مشتری و ما کارمندان بیچاره با چرب‌زبانی و وعده‌های سر خرمن گرفته و متواری شده! هیچ کس نمی‌داند کجاست. همه در حال شکایت و دادگاه رفتن هستند تا ایشان را پیدا کنند… تمام پسوردهای ما را هم عوض کرده که نتوانیم از برنامه استفاده کنیم. اگر ممکن است شما پسوردهای ما را برگردانید تا حداقل کار مشتری‌ها را راه بیندازیم یا اطلاعیه بزنیم که این سایت تا اطاع ثانوی هیچ خدماتی ارائه نمی‌کند…

کمی فکر می‌کنم… یادم می‌آید که او یک چک ۵۰۰ هزار تومانی هم برای ماه بعد پیش من دارد! روز آخر که دیدمش گفت می‌خواهم ایده و برنامه‌ام را به یک نفر دیگر بفروشم، شما سورس برنامه را در اختیارم قرار دهید و یک چک برای یکی دو ماه پشتیبانی که حساب نکرده بود داد و رفت…

این‌ها مقدماتی بود که چیزهایی در ذهنم شکل بگیرد: از جمله اینکه از مادر زاییده نشده کسی که سر من کلاه بگذارد!! اگر شده، چند برابر این ۵۰۰ هزار تومان را از حلقومش بیرون می‌کشم 🙂 خدا را شکر که چند میلیون پول برنامه را در طی تولید برنامه از او گرفته بودم وگرنه…

ظهر با همین فکرها می‌خوابم… یک ساعت بعد دوباره یک مشتری که از روی اینترنت با من آشنا شده، از خواب بیدارم می‌کند: مهندس، ما شنیده‌ایم شما یک برنامه برای فلان کار تولید کرده‌اید. خواستیم ببینیم امکان دارد یک نسخه از آن‌را به ما بفروشید!؟

چشمانم گرد می‌شود!!http://aftab.cc/modules/Forums/images/smiles/icon_eek.gif  چقدر به‌موقع!!!

در چند ثانیه یک جنگ شدید بین نفس لوامه و اماره‌ام در می‌گیرد! نفس لوامه می‌گوید: این کار درست نیست! تو تعهد کرده‌ای که سورس آن برنامه را به کسی نفروشی!! نفس اماره از آن طرف وسوسه می‌کند که: آن شخص که متواری شده! برگردد هم یکراست می‌رود زندان! از طرفی به تو ۵۰۰ هزار تومان بدهکار است! برنامه را به دو برابر بدهی‌اش بفروش تا دیگر کسی جرأت نکند کلاه سرت بگذارد!!
نفس لوامه می‌گوید: نه، شاید آن شخص یک هفته بعد برگشت و همه بدهی‌هایش را تسویه کرد…
نفس اماره می‌گوید: نه، او بر نمی‌گردد! می‌دانی چقدر بدهکار است؟

نمی‌توانم در لحظه تصمیم بگیرم. بنابراین به مشتری می‌گویم: ایمیل بزنید، تا شب پاسخ خواهم داد…

به نام آخر الزمان به کام خودمان!

دین من، اسلام, نکته ۲ دیدگاه »

به پسرى گفتم: چرا اینطور مثل زن ها آرایش کرده اى؟ گفت: مگر نشنیده اى که در آخر الزمان مردها مثل زن ها مى شوند؟
به دخترى گفتم: چه علاقه اى است که خودت را به مردها شبیه کنى؟ گفت: مگر نشنیده اى که در آخر الزمان زن ها مثل مردها مى شوند؟
به حاج آقایى گفتم: چرا نماز اینچنین تند خوانى؟ گفت: مگر نشنیده اى که معصوم فرمود در آخر الزمان مردم حوصله ندارند، نمازها را تند بخوانید!

و من مانده ام که از کجا فهمیدند که اکنون آخر الزمان است؟ (و نظر شخصى من این است که حداقل هزار سال دیگر به زمانى که بشود آخر الزمان نامید مانده)
نه، ما دلمان آرایش مى خواهد، ما نماز تند را دوست داریم، آخر الزمان فقط “بهانه” خوبى است که مى توان کارها را با آن توجیه کرد!

بعضی‌ها یاد بگیرند چطور با شکست برخورد کنند!

اتفاقات روزانه, نکته ۲ دیدگاه »

انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۲، از یک نگاه به نظر من برای خیلی‌ها یک روسیاهی بود. می‌دانید چه گروهی؟ برای آن‌ها که در سال ۸۸ آن فتنه را ایجاد کردند!

از قضا انگار دقیقاً همان انتخابات قبلی بود فقط جای برنده و بازنده عوض شده بود. (دقیقاً اختلاف رأی‌ها مثل قبلی بود!)

اما بازنده‌های این دوره به بازنده‌های دوره‌ی قبل، نحوه برخورد با شکست را یاد دادند!

با اینکه مذهبی‌ها همیشه داغ‌تر از هر قشری بوده‌اند (نشانه‌اش هم همین حملات انتحاری در کشورهای دیگر که کسانی آن را انجام می‌دهند که بسیار بسیار مذهبی هستند) اما مذهبی‌های ما این بار به بازندگان سال ۸۸ یاد دادند که چطور با شکست کنار بیایند!

در حالی که هیچ کس شک نداشت که در سال ۸۸ حتی یک برگه جا به جا نشده و اگر می‌خواست بشود، این بار هم می‌شد، اما سال ۸۸ آن گروه چطور برخورد کردند و امسال مذهبی‌ها چطور برخورد کردند؟

این نشان می‌دهد که مذهب خیلی کارها می‌تواند بکند. حتی روی نوع برخورد با شکست هم تأثیر می‌گذارد! ببینید چقدر روان‌شناس و کارشناس لازم بود تا به انسان یاد دهد که هنگام شکست، خونسردی و کنترل خود را حفظ کند و تصمیم عجولانه نگیرد، اما انگار خدا همه این‌ها را در وجود یک مؤمن واقعی قرار داده. او می‌داند چه موقع آنقدر در اعتراض محکم باشد که نارنجک به خود ببندد و زیر تانک برود و از آن طرف به جایش آنقدر نرم باشد که حتی به حزب مخالف خودش تبریک بگوید و آرزوی موفقیت کند. نه اینکه فتنه به پا کند و خودش را کنار بکشد و چوب لای چرخ حریف کند!!

الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیر المؤمنین…

نه سرمست شو نه مأیوس

نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکته هیچ دیدگاه »

مَا أَصَابَ مِن مُّصِیبَهٍ فِی الْأَرْضِ وَلَا فِی أَنفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَابٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا إِنَّ ذَٰلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ

هیچ مصیبتی (ناخواسته) در زمین و نه در وجود شما روی نمی‌دهد مگر اینکه همه آنها قبل از آنکه زمین را بیافرینیم در لوح محفوظ ثبت است؛ و این امر برای خدا آسان است!

لِّکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَىٰ مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ

این بخاطر آن است که برای آنچه از دست داده‌اید تأسف نخورید، و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشید؛ و خداوند هیچ متکبّر فخرفروشی را دوست ندارد!

یک شب که هزار شب نمیشه!؟

اتفاقات روزانه, نکته ۲ دیدگاه »

خانه مان در مرکز شهر است. تقریباً هر شب ساعت یک به بعد مى بینى یک دسته ماشین، بوق زنان پشت ماشین عروس عبور مى کنند و خوابت را پریشان مى کنند.
احتمالاً همه شان با خودشان مى گویند: یک شب که هزار شب نمیشه!!!؟

دنیاى تقیه

امید نامه, نکاتی برای بچه حزب اللهی‌ها, نکته هیچ دیدگاه »

امید من!
در دنیایى که حق و باطل با بالا و پایین رفتن نرخ دلار تعیین مى شود، همان بهتر که تو علناً از حق دفاع نکنى…
چرا که:
حقى که نرخ دلار را بالا نبرد، حق نیست!
و آنگاه که بالا رفت، دنیا تو را و حقى که از آن دفاع کردى را ناحق شمرد و سرکوفتت زند!!

آزادى

امید نامه, نکته هیچ دیدگاه »

امید من،
هر چقدر خواستى آزاد باش اما بدان که آزادى اى که آزادى دیگران را محدود کند، مقبول و مشروع نیست.

زندگى اجتماعى یعنى دور خودت و دیگران دایره اى مساوى بکشى، همه در آن دایره آزادند، اما نه تو آنقدر آزادى که به دایره دیگران وارد شوى و نه دیگران آنقدر آزاد که بخواهند با بزرگ کردن دایره شان، دایره تو را کوچکتر کنند…

اگر من مثل همسایه مان بودم!

اتفاقات روزانه, نکته هیچ دیدگاه »

یک همسایه داریم که ایمانش همه مان را به تعجب وا داشته!!
صبح زود، قبل از اذان مى روم در حیاط که کمى در سکوت شب با خدا حرف بزنم، مى بینم او از من هم سحرخیزتر است و رفته است فضا!! بوى فضا رفتنش اجازه نمى دهد بیشتر از چند دقیقه در حیاط بمانم!!

صبح که مى خواهم بروم سر کار، مى بینم زودتر از من رفته است سر کار و بوى کار کردنش کل محل را گرفته!!

ظهر که مى خواهم بروم مسجد، مى بینم باز هم رودست خورده ام و او زودتر از من رفته فضا!

بعد از ناهار مى روم در زیر سایه درختهاى حیاط حال و هوا عوض کنم، مى بینم باز هم بوى فضا رفتنش انسان را دیوانه مى کند!

تا آخر شب که مى روم در حیاط دو رکعت وتیره بخوانم، مى بینم اى بابا! او انگار ساعتش را با من هماهنگ کرده!!! یا شاید کلاً در فضا سیر مى کند و پایین بیا نیست!!

آرى، انگار او ایمان قوى اى به خدایش دارد!
بارها به خودم گفته ام اگر آنقدرى که این همسایه به فضاى بدبویش مى رود، من به فضاى قرب الهى رفته بودم، الان از اولیاء الله مى بودم!!

ساعت ١۵:١۵ روز ١٢ خرداد ٩٢، در حالى که با یک دست در گوشى مى نویسم و با دست دیگرم لباسم را جلو بینى ام گرفته:(

۱۳۹۲۰۳۱۲-۱۵۱۵۳۷.jpg

قَد جَعَلَ اللهُ لِکُل شیئٍ قدراً

اعتقادات خاص مذهبی من, نکته هیچ دیدگاه »

پیش از این گفته بودم که یکی از آیاتی که بسیار تأکید شده بعد از هر نماز سه مرتبه گفته شود (و من عاشق آن هستم) این آیه است:

… وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً ﴿ ۲ ﴾ وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَی‏ءٍ قَدْراً ﴿ ۳ ﴾
و هر کس تقوا پیشه کند،[ خداوند ] براى او راه خارج شدن (مخرجا) از مشکلات قرار مى​دهد.و از جایى که حسابش را نمى کند، به او روزى مى رساند، و هر کس بر خدا اعتماد کند خداوند براى او کافی​ست .خدا فرمانش را به انجام رسانده است. به راستى خدا براى هر چیزى اندازه​اى مقرر کرده است.

***
شاید کمتر کسی در اطرافتان پیدا کنید که مثل من روزی‌اش از چندین منبع مختلف برسد. برخی منابع کسب درآمد من را ببینید:
– فروش سیستم‌هایی که طراحی کرده‌ام مثل تستا ۳
– سفارش‌های طراحی وب
– هاستینگ (فروش هاست و دامنه)
– فروشگاه آفتابگردان
– تدریس در دانشگاه‌ها
– تدریس در مؤسسه ایکس
– تدریس در مؤسسه ایگرگ
– تدریس خصوصی
– و غیره…
سال‌هاست که دارم این موضوع را بررسی می‌کنم که آیا واقعاً روزی من مقدار مشخصی دارد؟ می‌بینم به طرز عجیبی بله، روزی‌ام کاملاً مقدار مشخص دارد.! یعنی مثلاً فرض کنید روزی ۱۰۰ هزار تومان باید به من برسد. یک روز می‌بینی مثلاً فروشگاه فروشی ندارد، در عوض هاستینگ یک سفارش ثبت می‌شود و مثلاً یک کلاس خصوصی هم دارم و مجموعاً می‌شود همان مبلغی که باید باشد. فردا می‌بینی صبح تا شب کلاس دارم و در عوض هیچ کدام از منابع دیگر هیچ درآمدی ندارند! پس‌فردا صبح تا شب درآمد خاصی ندارم و در عوض فردایش دو نفر ثبت سفارش تستا می‌کنند و یکی‌شان هاست هم می‌خرد و دیروز جبران می‌شود!!
واقعاً گاهی شاخ در می‌آورم که چه چیز عجیبی است! کاملاً از یک اندازه مشخص پیروی می‌کند و این اندازه نسبت به سن و سال و شرایط زندگی کم و زیاد می‌شود. مثلاً هر چه به سن ازدواج نزدیک‌تر می‌شوی و باید به فکر خانه و مخارج دیگر باشی، خدا حواسش هست و به همان نسبت اندازه را افزایش می‌دهد!
حالا من باید چقدر بی‌عقل باشم که وقت نماز مغرب و عشا هم برای اینکه فکر می‌کنم می‌شود از این روزی مشخص تجاوز کرد و بیشتر کسب کرد، کلاس قبول کنم و به نماز جماعت نرسم!! حواسم نیست که بابا! اگر تو این کلاس را برای این ساعت قبول نمی‌کردی و پولش کسب نمی‌شد، در عوض وقتی می‌رسیدی خانه می‌دیدی یک سفارش جدید ثبت شده و مبلغ آن کلاس به روزی‌ات برمی‌گشت! حالا که آن کلاس را قبول کردی، هم نماز جماعت را از دست دادی و هم روزی‌ای که می‌شد از راه ساده‌تری به تو برسد، سخت‌تر رسید!
کم‌کم دارد دستم می‌آید که چطور با خدا معامله کنم 😉
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
توجه: منظور از این مطلب این نیست که هر کاری را باید موقع نماز تعطیل کرد. گاهی واقعاً نمی‌شود کاری‌ش کرد و کنسل کردن کلاس یا کار، به نوعی گناه بزرگی به حساب می‌آید در حالی که نماز اول وقت و جماعت یک مستحب است. منظور این است که انسان نباید هول بزند و فکر کند با پر کردن تمام وقتش حتی وقت عبادتش با کار، می‌تواند از این روزی مشخص بالاتر بزند! خیر، ممکن است تو صبح تا شب اضافه‌کاری و امثالهم برداری و آن روز پول بیشتری بگیری اما می‌بینی همان مبلغ اضافه‌ی آن روز باید خرج دوا و درمان ناشی از خستگی و کار زیاد شود و دقیقاً برمی‌گردی به همان مبلغی که مشخص بوده و تازه یک چیز (سلامتی‌ات) را هم از دست داده‌ای!!
آیات زیادی داریم که نشان می‌دهد انسان روزی‌اش کاملاً مقدار مشخصی دارد و نمی‌تواند از آن تجاوز کند… پس چه بهتر که یک روال عادی و منطقی را برای کسب روزی طی کند، بقیه را به خدا محول کند.

زندگی بی‌دردسر!

نکاتی برای بچه حزب اللهی‌ها, نکته ۶ دیدگاه »

هیچ وقت یادم نمی‌رود که پانزده سال پیش، روزهای اولی که در سن ۱۲ سالگی وارد مسجد و درگیر کارهای فرهنگی مسجد شدم، دوستی در مسجد بود که هرگز خودش را درگیر کارها و مسؤولیت‌ها نمی‌کرد. فقط می‌آمد نمازش را می‌خواند و می‌رفت. هیچ مسؤولیتی قبول نمی‌کرد! خودمان را می‌کشتیم که مثلاً مسؤول کتابخانه شود یا مثلاً یک مقاله برای نشریه‌ی مسجد تهیه کند، اما هرگز قبول نمی‌کرد. یک روز به او گفتم: فلانی! چرا اینطوری هستی!؟ دقیقاً حالت و جای نشستنمان در ذهنم هست! سرش را به گوش من نزدیک کرد و گفت: من یاد گرفته‌ام که اگر می‌خواهی جایی بمانی، باید خودت را درگیر هیچ مسؤولیتی نکنی! باید مثل گوسفند باشی!

نمی‌دانم، شاید هم راست می‌گفت، اما من نتوانستم گوسفند بمانم! نتوانستم بیایم و بروم و هیچ تغییری در اطرافم ایجاد نکنم. نتوانستم پیشنهادات خوبی که به ذهنم می‌رسد را سرکوب کنم، بلکه اجرایی کردم. اما خوب، همان مسائل هم باعث شد که ۶ سال بیشتر در آن مسجد عمر نکنم. همین بحث‌هایی که سر مسؤولیت‌ها پیش آمد باعث شد دیگر نتوانم آنجا بمانم اما او هنوز در آن مسجد است…

اما در مسجد دوم، هر روز که وارد مسجد می‌شدم، آن جمله دوستم در گوشم زمزمه می‌شد. بنابراین هرگز و هرگز خودم را درگیر هیچ کاری نمی‌کردم. حتی با اینکه می‌توانستم مثلاً بعد از نماز و تلاوت قرآن، قرآن‌ها را از اطرافیانم جمع کنم و در کتابخانه بگذارم، اما همین کار را هم نکردم! البته چند باری ناخواسته از پوست گوسفند خارج شدم و حتی نزدیک بود کدورت‌هایی پیش آید. مثلاً یک بار به مسؤول هیأت امنا که کنارم نشسته بود، گفتم: قصد ندارید مسجد را بزرگ‌تر کنید که نمازگزاران بیرون از در نماز نخوانند؟ گفت: چرا! گفتم: خوب، یک اقدامی بکنید! همین امشب در بین نماز اعلام کنید که ما می‌خواهیم مسجد را بزرگ کنیم، هر کس هر کمکی از دستش برمی‌آید اعلام کند… شاید یکی پیدا شد مثل آن خانمی که ارث همسرش را وقف مسجد کرد، دنبال یک مسجد نیازمند بگردد و از این طریق به گوشش برسد و فرجی شود. اما او به طرز عجیبی کم‌محلی کرد و اعلام هم نکرد! شاید می‌خواست بگوید: تو را چه به دخالت در کار ما!؟ با توجه به اینکه خیلی مراقب بودم، در این مسجد حدود ۱۰ سال عمر کردم تا اینکه چند وقت پیش، باز هم نتوانستم جلو خودم را بگیرم و پی اصلاح امام جماعت برآمدم و …
و در نتیجه، کدورتی که بین بنده و او پیش آمد باعث شد که دیگر به آن مسجد هم نروم!

اصلاً جالب است که ما خانوادگی نمی‌خواهیم گوسفند باشیم! هر کداممان وقتی در یک جمع قرار می‌گیریم، دائم پیشنهاد و انتقاد به ذهنمان می‌رسد و باید به صاحب مجلس منتقل کنیم. هر مسجدی که می‌رویم، دائم اطراف را نگاه می‌کنیم و نظر و پیشنهاد به ذهنمان می‌رسد اما خیلی از مردم را می‌بینم که خیلی راحت می‌آیند و می‌روند و ازهمه چیز راضی‌اند! مثلاً یک مسجد رفتم که بوی نم و تعفن برای انسان حالی باقی نمی‌گذاشت. به یکی از افرادی که بیشتر درگیر بود، گفتم: آقا، یک روز پول جمع کنید، یک دستگاه خوشبو کننده بخرید، مسجد باید خوشبو باشد… حالا صد نفر دیگر هم چند سال است به آن مسجد می‌آیند و می‌روند و هیچ چیز نمی‌گویند…

وقتی بررسی می‌کنم، می‌بینم هر کجا که گوسفند بوده‌ام، بیشتر دوام آورده‌ام!! در زندگی شغلی هم همینطور است. جاهایی که خودم را در کارهای مؤسسه و دانشگاه درگیر نکرده‌ام، عمرم در آنجا بیشتر بوده اما وقتی خواسته‌ام برای پیشرفتشان کمی پیشنهاد و انتقاد داشته باشم، کدورتی پیش آمده و من هم که  منتظر کوچک‌ترین کدورت هستم تا با یک نفر یا گروه قهر کنم!!! (می‌دانم که اخلاق بدی است!)

در اطرافیانم هم همینطور مسائل را دیده‌ام. مثلاً یکی که در یک سِمت فعال بوده است و بیشتر خودش را درگیر کرده، چنان او را از بالا به پایین انداخته‌اند که یاد بگیرد برای همیشه گوسفند باقی بماند!! 🙂

نمی‌دانم، هنوز نتوانسته‌ام تحلیل کنم و به نتیجه برسم که گوسفند بودن و زندگی بی‌دردسر بهتر است یا گوسفند نبودن و زندگی پردردسر!؟

رابطه محل کار و اعصاب

اتفاقات روزانه, نکته ۳ دیدگاه »

اکنون که مى نویسم، در بانک منتظر هستم تا شماره ام را بخوانند…
همیشه یک کارمند در صندوق هفت بود که خیلى عصبى بود. همیشه اخمهایش در هم بود و با مردم خیلى بد صحبت مى کرد! برعکس، یک کارمند در باجه وام بود که بسیار مهربان با مردم رفتار مى کرد، سؤالات را با خنده جواب مى داد…

امروز متوجه شدم که جاى این دو نفر عوض شده. حالا همان کارمندى که اخمو بود، چقدر مهربان و خندان با مردم برخورد مى کرد و آن یکى چقدر اخمهایش در هم رفته بود!!

برآوردن نیازهاى برادر مؤمن

نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکته هیچ دیدگاه »

صفحه ۴۵ کتاب رهتوشه رهروان

۱۳۹۲۰۲۲۸-۰۵۱۳۰۶.jpg

دنبال علم نباشید اگر…

Uncategorized, نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکته ۲ دیدگاه »

۱۳۹۲۰۲۱۸-۱۳۳۷۲۰.jpg

«طبیعیه!» ؛ ترفند من برای برون‌رفت از عصبانیت و اضطراب

ترفندهای من, نکته ۲ دیدگاه »

هر چند قبلاً در مطلب «نگران نگرانی» به این موضوع تا حدودی اشاره کرده بودم، اما دلم می‌خواهد یک مطلب خاص این ترفند داشته باشم.

راه‌های مختلفی برای برون‌رفت از اضطراب و عصبانیت وجود دارد. مثلاً ممکن است یکی به محض برخورد به موقعیت اضطراب‌زا با خود بگوید: «این نیز بگذرد» یا یکی قرآن بخواند…

اما من خودم اکثر اوقات از کلمه «طبیعی‌یه» استفاده می‌کنم. همین یک کلمه باعث می‌شود خیلی راحت با آن موضوع برخورد کنم.

مثلاً فرض کنید اضطراب شدیدی برای امتحانات پایان ترم دارید. خوب، این طبیعی‌ست! همه اضطراب دارند. پس با خودتان بگویید: «طبیعیه» و خیلی راحت با آن کنار بیایید.

یا حتی گاهی اوقات یک موضوع کاملاً غیرمنطقی می‌بینید. مثلاً یک نفر قرار بوده رأس ساعت ۹ سر قرار حاضرباشد اما ۹:۳۰ می‌آید. خوب، «طبیعیه»! یک روز هم شما به هر دلیلی تأخیر می‌کنید. اصولاً انسان‌ها همینطورند. پس «طبیعیه»…

 

این جمله در خیلی از موقعیت‌ها می‌تواند مؤثر باشد و باعث آرامش شما شود. خیلی بهتر از نگران بودن و عصبی شدن است 🙂

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها